سید ابوالحسن مهدوی
مقدمه
هدف نهایی از خلقت انسان و آفرینش او، رسیدن به خداوند متعال و ملاقات اوست. این آخرین مقصد است و میتوان آن را جواب فلسفه آفرینش جهان قرار داد. زیرا که جهان برای تأمین نیازهای جسمانی انسان و نیز برای وسائل و ابزار حرکت انسان به سمت خدای عزوجل است.
پس همه چیز در این هدف نهایی خوابیده است. و منظور از لقای او این است که وقتی خداوند تبارک و تعالی دارای همه کمالات و صفات پسندیده است، و هر کمالی به نحو تامّ و مطلق دارد، پس کمال انسان هم به این میشود که واجد همه این صفات و کمالات به شکل تام گردد، و در این صورت است که وجود چنین انسانی رنگ و صبغه الهی میگیرد و هم سنخ با او میشود، پس شایسته اتصال روحی با او میگردد، قلبش عرش رحمان میشود، و فکرش یابنده وجود او به علم حضوری خواهد شد.
البته واضح است که انسانی که به ملاقات او رسیده و همه صفات کمالیه را در خودش جمع کرده، هرگز نمیتواند خدا شود زیرا یک صفت است که انسان نمیتواند از خود دور کند، بلکه به هر کمالی برسد این صفت نقص در وجود او هست، که در خداوند متعال نیست، و آن صفت ممکنیّت و مخلوقیت است، زیرا که انسان ماهیتش نسبت به وجود و عدم مساوی است، و هم میتواند موجود شود، و هم میتواند معدوم باشد.
پس وجود لازمه ذات او نیست، و امکان نبودن او هست، و در این صورت است که برای به وجود آمدنش احتیاج به خالقی دارد که وجود و هستیاش لازمه ذات او باشد، و امکان عدم و نبودن در او راه نیابد و آن خدای واجبالوجود است.
و لذا آن انسانهایی که به هدف نهایی و به همه کمالات ربوبی دست یافتهاند، بالاخره نتوانستند صفت ممکنیّت (ممکن الوجود بودن)، را از خود بر کنند و دور کنند، زیرا هر صفت کمالی را که آنها تحصیل و کسب کردند، هیچ ربطی به ابتدای خلقت آنها ندارد که زمانی وجود نداشتند، و بعد به وجود آمدند، و چیزی که نبوده و بعد به وجود آمده «ممکن الوجود» است و وجودش حتمیّت ندارد، و الا میبایستی همیشه باشد.
حال این موجود، به هر کمالی که برسد، تأثیری در گذشته خویش ندارد، به این معنا که نمیتواند ابتدای خلقت خویش را از بین ببرد، و بگوید من همیشه بودهام، و وجودم واجب است. پس این انسان به هر درجه و مقامیبرسد، وابستگی ذاتی خویش را به پروردگار نمیتواند از بین ببرد، و خود را مستقل از او کند، در حالی که خداوند متعال وابستگی به هیچ موجودی ندارد، و ذات وجود او بینیاز از هر چیزی و مستقل از هر موجودی است:
یا أیّها النّاس أنتم الفقراء إلی الله و الله هو الغنیّ الحمید.۱
ای مردم، شما به خدا نیازمندید و خداست که بینیاز ستوده است.
آری ممکن است آینه در اثر گرد و غبار، عکس جسمیکه مقابلش قرار دارد را درست نشان ندهد، اما آنجا هم که هیچ گرد و غباری نباشد و عکس تمام خصوصیات جسم را نشان دهد، بالاخره یک خصوصیت از جسم مقابلش کم دارد، و آن این است که این عکس وابسته به جسم مقابلش میباشد، و از او ناشی میشود، و تابع او در حرکت و سکون و رنگها است، ولی آن جسم وابسته به عکس داخل آیینه نیست و مستقل از اوست.
مولای ما و آقای انس و جان، جضرت بقیهالله امام زمان(عج)، در توصیف ذوات مقدسه معصومین(ع)، میفرمایند:
لافرق بینک و بینها إلّا أنّهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها و بیدک بدؤها منک، و عودها إلیک.
هیچ تفاوتی بین تو (خدای سبحان)، و آن آیات الهی نیست مگر آنکه آنها بنده تو و مخلوق تواند. فتق و رتق آن آیات به دست توست، آغاز آن آیات از تو و بازگشتش به سوی توست.
توجه به عبارت زیبای امام(ع)، ما را به یک نکته رهنمون میسازد، که از معصومین(ع)، به دو گونه تعبیر شده است:
۱. قبل از کلمه «إلّا» تعبیر به ضمیر مفرد مؤنث شده که مرجع آن، کلمه آیات و مقامات است که در عبارت قبل از آن در خود دعا آمده است.
۲. بعد از کلمه «إلّا» تعبیر به ضمیر جمع مذکر شده، و مرجع آن وجود مقدس و شریف آنهاست، و این دوگونه تعبیر کردن مطابق آیه شریفه ۳۱ سوره بقره است:
و علّم آدم الأسماء کلّها ثمّ عرضهم ثمّ علی الملائکه؛ ۲
و خدا، همه نامها را به آدم آموخت؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود.
فرموده «آنها» و نفرموده است «آن»:
ثمّ عرضها علی الملائکه؛
و این شاید به این معنا باشد که معصومین(ع)، دارای دو جنبه و دو حیثیت هستند، یکی جنبه آیه بودن و نشانه بودن آنها برای خداوند متعال، که چون وجود نورانی آنها واجد همه کمالات است، کاشفیت این انوار مقدسه و آیه بودنشان نیز تام است، و دقیقاً همه صفات خداوند را متجلی میسازند، از این جهت چهارده معصوم(ع)، یک نور هستند، و به لحاظ اتحاد مکشوف (خداوند سبحان)، در کاشفیت یکی هستند، و در این صورت ضمیر مفرد مونث برای همه آنهاست، که از این جهت وقتی آنها را نگاه میکنیم متعدد هستند، و چهارده نفرند. پس وقتی توجه به مخلوقیت آنها میکنیم یعنی همان تفاوتی که با خداوند سبحان دارند، روح مطهر آنها را چهارده جسم، متفاوت و متعدد، میبینیم، و در این صورت ضمیر جمع مذکر برای آنها میشود.
پس اگر میگوییم هدف نهایی انسان رسیدن به خداوند متعال است، منظور همین است که وجود او دارای همه کمالات خالق گیتی باشد، تا آیه تام الهی گردد، و وجودش تنها از نظر جسمی مخلوق و متعدد باشد، ولی از جنبه روحی هم سنخ با خداوند تبارک و تعالی باشد مگر از جهت ممکنیّت، که ارواح انسانها اگر همه کمالات را هم تحصیل کنند، بالاخره زمانی نبوده و بعد به وجود آمدهاند، و این همان ممکنیّت آنهاست که در ذات آنها نهفته، و امکان انقلاب ماهیت، و دگرگون شدن ذات آنها از ممکنیّت به واجبیّت وجود ندارد، زیرا که میبایست ابتدائیت برای خلقت خویش را، از خود حذف کنند، تا در گذشته همیشه باشند، و حتی زمانی هم که نبودهاند، وجود داشته باشند، و این تناقض صریحی است که محال است.
دو تفاوت مهم
وقتی میگوییم که انسان استعداد رسیدن به خداوند متعال در آفرینش او گذاشته شده، و خلقت او در احسن تقویم است، و میتواند به آخرین درجه از کمال که یک ممکنالوجود (با حفظ صفت ممکنیت)، توانایی رسیدن به آن را دارد، برسد، دو نکته مهم در صفت ممکنیت خوابیده، که در سایر صفاتی که یک موجود میتواند داشته باشد نیست:
۱. هر صفتی غیر از موصوف است مثلاً علمیکه یک نفر دارد غیر از خود اوست، و همچنین قدرتش غیر از خود شخص است، زیرا شخصی داریم که در ابتدا فاقد یک علم و یا قدرتی است، و سپس واجد آن علم و قدرت میشود. مثل دیواری که رنگی را ندارد و بعد آن رنگ را پیدا میکند ولی صفت ممکنیت اینگونه نیست. زیرا وقتی گفتیم انسان صفت ممکنیت دارد این صفت به خود انسان سرایت میکند، و هستی او را از ابتدا ممکنالوجود و مخلوق میکند، و امکان ندارد که اول انسان را بدون صفت ممکنیت تصور کنیم، و سپس آن صفت را برای او قائل بشویم. پس اگر صفات دیگر، جدای از موصوف باشد و سرایت به آن نکند، صفت ممکنیت چیزی جز موصوف ممکنالوجود، نیست، و منهای موصوف، صفتی به نام ممکنالوجود ندارد.
۲. هر صفتی از صفات مخلوق غیر از صفت دیگر اوست، مثلاً مصداق علمیکه در وجود هر کسی است، غیر از مصداق قدرت اوست، و همینطور هر صفتی که دارد، ۳ ولی صفت ممکنیت برای انسان باعث میشود که همه صفات انسان، رنگ ممکنیت پیدا کند، و همه صفات، ابتدایی پیدا کند که قبل از آن نبوده است، و برای به وجود آمدنش محتاج به واجبالوجود میگردد، که منشأ خلق آن صفات در ممکنالوجود گردیده است. زیرا وقتی موصوفی ممکنالوجود شد، و ابتدایی برای خلقت او فرض شد، حتماً همه صفات او هم به تبع موصوف، ممکن میشود، و امکان ندارد که موصوف ممکن باشد، و زمانی موجود نبوده باشد، ولی صفات او قدیم باشد؛ زیرا صفات یک شیء، همچون رنگ روی دیوار است، که امکان ندارد قبل از خود دیوار، رنگ روی دیوار موجود باشد.
از این رو تفاوت مهمیکه صفت ممکنیت با سایر صفات دارد به این نکته میرسیم که انسان کامل، گرچه به ظاهر یک تفاوت با واجبالوجود دارد، و آن ممکنالوجود بودن اوست، ولی در واقع همین یک صفت، آنقدر وسیع است که از یک طرف سرایت به موصوف میکند، و آن را هم ممکنالوجود مینماید، و از طرف دیگر سرایت به همه صفات پیدا میکند، و همه صفات او را ممکن میکند. زیرا در حقیقت این صفت صفتی در کنار بقیه او صاف نیست بلکه مبیّن آن است که همه صفات، مخلوق و ممکن است.
از این جهت، دست روی هر صفتی از صفات انسان کامل بگذاریم، مثل علم و قدرت او، ممکن است بگوییم از نظر کمیت، حد و اندازه این صفات با حد و اندازه صفات واجب یکی است، ولی از نظر کیفیت، هیچگاه قدرت بینهایت مخلوق با قدرت بینهایت خالق، مقایسه نمیشود، زیرا قدرت خالق از خود اوست، و همیشه بوده و قدیم است، ولی قدرت مخلوق از خودش هیچ نیست، و تمامش از خالق و حادث است.
همچنین صفات خالق منشأ صدور صفات مخلوق است ولی صفات مخلوق محل ظهور و بروز صفات خالق میباشد، و از خود هیچ ندارد.
پس هدف خلقت همه انسانها پیدا کردن همه صفات کمالیه است، که منشأ آن در خالق عالم جلّ جلاله است. و این معنای لقای خداوند متعال است که انسان میتواند آن را در همین دنیا تحصیل کرده تا در آخرت برایش در بهشت تجلی کند.
معانی لقاء الله
در قرآن کریم، حدود بیست مورد، بحث لقای پروردگار با تعبیرات گوناگون، مطرح شده است، که این تعداد آیه نشان دهنده اهمیت موضوع است۴ و در معنی آن سه قول اساسی وجود دارد:
۱. گروهی از اهل عامه معتقدند که منظور از لقای خداوند متعال، دیدن ظاهری او در روز قیامت است، اینها ادعا میکنند که در روز قیامت پروردگار مجسم شده، و با چشم ظاهر دیده میشود. این نظریه هنوز هم در بعضی از کتب عامه که جدیداً به چاپ رسیده منعکس شده و بنده آن را دیدهام. فساد و بطلان این قول هم از نظر عقل و هم از نظر نقل واضح است. زیرا خداوند متعال به همان دلیلی که در این عالم نمیتواند مجسم شود و الّا محتاج و ممکنالوجود میگردد، در عالم آخرت نیز دیده نخواهد شد، و کیفیت دیدن چشم انسان هم در عالم دیگر عوض نمیشود تا اینکه بگوییم چشم ما در آنجا مجردات را هم میبیند، پس نه چشم ما عوض میشود و نه خداوند مجسم میگردد.
قرآن کریم از زبان حضرت موسی(ع)، چنین میفرماید: هنگامیکه موسی به میعادگاه ما آمد، پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید.۵ و نفی رؤیت در این آیه که با کلمه «لن» انجام گرفته، دلالت بر تأکید نفی در مستقبل است و شامل همه زمانهای آینده و از جمله سرای آخرت میشود.
۲. گروهی هم معتقدند که مراد از لقاء الله، لقای رحمت پروردگار و ملاقات با پاداش و لطف اوست. ولی این قول اولاً مخالف ظاهر آیه است، و نیاز به این دارد که کلمه رحمت یا مشابه آن را در آیه شریفه در تقدیر بگیریم، در حالی که اصل بر عدم تقدیر است، و ثانیاً لازمهاش جهل یا عجز یا بخل پروردگار در اضافه کردن یک کلمه به آیه است، در حالی که هیچ کدام از این موارد قابل قبول نیست. و ما در قرآن کریم آیهای داریم که تصریح به ملاقات با پاداش و حساب خویش شده است، و کلمه حساب حذف نشده است:
إنّی ظننت أنّی ملاقٍ حسابیه٭ فهو فی عیشهٍ راضیهٍ.۶
من یقین داشتم که به حساب خود میرسم٭ پس او در یک زندگی خوش است.
۳. معنای سوم برای لقاء الله همان معنایی است که گفتیم انسان میتواند با استفاده از امکانات و استعدادهای نهفته در خویش، به عالیترین درجه معرفت، یعنی یقین در حد عینیت و دیدن با چشم دل، برسد، و در نتیجه نفس او، به درجه اطمینان میرسد، و بالاترین سرمایه یک انسان هم همین است، در حالی که همین یقین کمترین چیزی است که به انسانها داده شده است.۷
تفاوت مسایل طبیعی و ماوراء الطبیعه
یکی از تفاوتهای مهم بین مسایل طبیعی با مسایل غیرطبیعی در این است که وقتی در مسایل طبیعی استدلال میشود، انسان فوری به مرحله یقین در حد یافتن با چشم دل میرسد. مسایل ریاضی، فلسفی، منطق، مسایل فیزیک، و خواص ترکیبی داروها، همه از این قبیل است. ولی مسایل ماوراء الطبیعه آن وقتی که استدلال بر آن کاملاً قوی و بدون شک و تردید اقامه گردد، تازه انسان به علم الیقین میرسد، و چون مطلوب با چشم سر دیده نشده است، باز نفس انسان القای شک و تردید میکند، و گاه این القائات شدید بعضی افراد را تا سر حد انکار پیش میبرد.
مسایلی از قبیل اعتقاد به وجود خداوند متعال، اعتقاد به وجود قیامت، اعتقاد به وجود نبوت انبیا، و امامت ائمه(ع)، همه از این قبیل است. بیجهت نیست که حضرت ابراهیم(ع)، با اینکه ایمان به وجود قیامت داشت برای تحصیل اطمینان، از خداوند متعال خواست که کیفیت زنده شدن مرده را به او نشان دهد۸و در سوره انعام فرمود:
برای اینکه حضرت ابراهیم از یقینداران گردد، ملکوت آسمانها و زمین را نشان او دادیم.۹
تعبیر زیبایی از مرحوم آیتالله انصاری همدانی(ره)
از مرحوم آیتالله انصاری همدانی(ره)، پرسیدند: آیا شما حضرت بقیهالله(ع)، را زیارت کردهاید؟ ایشان در جواب نه فرمودند دیدهام و نه فرمودند ندیدهام بلکه فرمودند:
لو ترک القطا ما ازددت یقیناً.
اگر حجاب (غیبت)، کنار برود بر یقین من چیزی افزوده نمیشود.
کنایه از اینکه اگر آن حضرت را با چشم ظاهر ببینم، به ایمان من افزوده نمیشود، و یقین من به ایشان در زمان غیبت، در حد عینیت و یافتن با چشم ظاهر است.
مقدمات لقاءالله
گرچه خود لقاءالله تعالی امر غیراختیاری است، و کسی نمیتواند به اراده و تصمیم خویش، نفس وجود خداوند متعال را به علم حضوری در خودش بیاورد، اما مقدماتی وجود دارد، که چنانچه انسان آنها را انجام دهد، امید است به نتیجه مطلوب دسترسی پیدا کند. مقدمات اصلی را میتوان سه مطلب دانست:
۱. تفکر بر روی آیات و نشانههای خداوند متعال
همان دلیلهایی که برای اثبات توحید ذکر شده است، و نشانه هایی که از او در این جهان هستی وجود دارد. اگر مدتی روی آنها تفکر شود، کمکم یقین انسان از علم و استدلال به مرحله عینیت و یافتن میرسد. قرآن کریم در آیاتی انسانها را تحریض و ترغیب به تفکر بر روی آیات الهی میکند:
إنّ فی خلق السّموات و الأرض واختلاف اللّیل و النّهار لاۤیاتٍ لاُولی الألباب٭ الّذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم و یتفکّرون فی خلق السّموات و الأرض…۱۰
مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین، و در پی یکدیگر آمدن شب و روز، برای خردمندان نشانههایی است٭ همانان که خدا را [در همه احوال] ایستاده، نشسته، به پهلو آرمیده یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند.
همچنین تفکر در نفوس۱۱، تفکر در سرگذشت و عاقبت گذشتگان۱۲، تفکر در مضامین آیات قرآن۱۳، نیز از موضوعاتی است که میتواند نتایج خوبی برای انسان به ارمغان بیاورد.
۲. تهذّب و عمل صالح
منظور از تهذّب، وارسته بودن انسان از هر کاری ناشایسته، و مقصود از عمل صالح هر کاری است که از نظر عقل و شرع پسندیده باشد، همان کارهایی که در قالب احکام پنجگانه واجب و مستحب ومباح و مکروه و حرام، بیان گردیده است. و انسان در عمل به آنها به عبودیت خداوند متعال میرسد. خداوند سبحان امیدواران به ملاقات با خودش را سوق به انجام کارهای پسندیده و شایسته میدهد
فمن کان یرجوا لقاء ربّه فلیعمل عملاً صالحاً۱۴.
پس هر کس به لقای پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد.
۳. توسل
برای رسیدن به لقای الهی است، خاندانی که اول و آخر و معدن هر خیری هستند، و خود ارکان هدایت، و از حاملین علوم قرآن بوده و واسطه برای نزول همه برکات و الطاف خداوندی میباشند، میتوانند هر کجا مصلحت و حکمت اقتضا کند، به اذن الهی، دست کسی را گرفته و کمک نماید تا راه طولانی لقاءالله تبارک و تعالی را در مدت کوتاهی طی نماید.
داستان محمد کاظم ساروقی
در زندگانی او آوردهاند که حضرت صاحبالزمان(ع)، با دستی که به سینه او کشیدند، او را عالِم به همه الفاظ و معانی قرآن نمودند. به گونهای که در حالی که سواد نداشت، اما تمام قرآن را از اول به آخر و از آخر به اول میخواند، تعداد آیات، کلمات، حروف و حتی نقطههای هر سوره را میدانست، هر قرآنی به او میدادند، و آیهای را از او تقاضا میکردند، با یک بار باز کردن قرآن، آن آیه یا در صفحه راست یا چپ وجود داشت، همچنین میدانست چه حرفی در کدام سوره نیامده یا هر یک از حروف چند بار تکرار شده است و چیزهایی مشابه اینها را می دانست، و از اینها مهمتر آشنایی به خواص سورهها و آیات قرآنی داشت، به گونهای که میدانست چگونه به کمک آیات قرآنی تصرف در جهان هستی بنماید۱۵. آری، امامیکه خود حامل همه علوم قرآن «و حمله کتاب الله»16 هستند، میتوانند به اذن پروردگار واسطه اعطای آن علوم به دیگری، بهاندازه ظرفیت و مصلحت او، باشند.
پینوشتها:
۱. فاطر (۳۵)، آیه، آیه ۱۵
۲. سوره بقره (۲)، آیه ۱.
۳. تنها خداوند است که ترکیب در او راه ندارد، و مصداق هر صفتی از او عین مصداق صفت دیگر، و همه صفات عین ذات واجب الوجود است، یعنی یک موجود واحد حقیقی است که متصّف به همه صفات کمالیه است.
۴. سورههای: انعام(۶)، آیه 31 و ۱۵۴ ـ یونس (۱۰)، آیه ۷ و ۱۱ و ۱۵ و ۴۵ ـ رعد (۱۳)، آیه ۲ ـ کهف (۱۸)، آیه ۱۱۰ ـ عنکبوت (۲۹)، آیه ۵ ـ روم (۳۰)، آیه ۸ ـ سجده (۳۲)، آیه ۱۰ ـ فصلت (۴۱)، آیه ۵۴ ـ فرقان ( ۲۵)، آیه ۲۱ ـ کهف (۱۸)، آیه ۱۰۵ ـ عنکبوت (۲۹)، آیه ۲۳ ـ بقره (۲)، آیه ۴۶ و ۲۲۳ و ۲۴۹ ـ هود (۱۱)، آیه ۲۹ ـ انشقاق (۸۴)، آیه ۶.
۵. اعراف (۷)، آیه ۱۴۳:
۶. سوره الحاقه (۶۹)، آیه 20 و ۲۱: من یقین داشتم که (قیامتی در کار است و) به حساب اعمالم میرسم او در یک زندگی (کاملاً) رضایتبخش قرار خواهد داشت.
۷. عن الصادق(ع): «ما اوتی النّاس اقلّ من الیقین»؛ به مردم چیزی کمتر از یقین داده نشده است. (اصول کافی، ج۲، ص۵۲)
۸. بقره (۲)، آیه ۲۶۰: و إذ قال ابراهیم ربّ ارنی کیف تحی الموتی قال اولم تؤمن قال بلی و لکن لیطمئنً قلبی.
۹. انعام ( ۶)، آیه ۷۵: و کذلک نری ابراهیم ملکوت السّموات و الأرض و لیکون من الموقنین.
۱۰. آل عمران (۳)، آیه ۱۹۰ و ۱۹۱ و نیز به همین مظمون: رعد (۱۳)، آیه ۳ ـ نحل (۱۶)، آیه ۱۰ و ۱۱ و ۶۹ ـ روم (۳۰)، آیه ۲۱ ـ زمر (۳۹)، آیه ۴۲ ـ جاثیه (۴۵)، آیه ۱۳ ـ فصلت ( ۴۱)، آیه ۵۳ ـ حشر (۵۹)، آیه ۲۱.
۱۱. سوره روم (۳۰)، آیه ۸.
۱۲. سوره اعراف (۷)، آیه ۱۷۶.
۱۳. سورههای نحل (۱۶)، آیه ۴۴ ـ فصلت (۴۱)، آیه ۵۳.
۱۴. سوره کهف (۱۸)، آیه ۱۱۰.
۱۵. به تعبیر حضرت آیتالله خزعلی (دامت برکاته)، که محمد کاظم را از نزدیک ملاقات نمودهاند.
۱۶. محدث قمی، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه.
ماهنامه موعود شماره ۷۳