ویژه نامه پیام آورمهربانی ها(ص)
علی سرائی
پرده اول: ولادت
هر آینه رسول خدا(ص) برای شما الگویی خوب و نمونهای کامل است.
سوره احزاب، آیه ۲۱
هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که صدای گامهای پرشتاب مردی سکوت کوچههای مکه را در آن صبح زیبا در هم میشکست. میخواست خود را هر چه سریعتر به خانه عروسش برساند. بالاخره روزی که انتظارش را میکشید، رسید.
امروز جمعه ۱۷ ربیعالاول سال عامالفیل است. دیشب کنار کعبه بود که ناگهان خوابش برد. در خواب دید که خانه کعبه با همهی ارکانش از زمین کنده شده و به جانب مقام ابراهیم(ع) به سجده افتاد و سپس راست شد و گفت: «اللهاکبر»! پروردگار محمّد مصطفی، پروردگار من، حالا مرا از نجاستهای مشرکان و پلیدیهای کافران پاک گردانید. سپس بتها لرزیدند و به زمین افتادند…».
بزرگ مرد قبیله قریش ـ عبدالمطلب ـ روزها و ساعتها را شمرده بود تا روز موعود فرا رسد و او یادگار پسر از دست داده خود عبدالله را در آغوش بگیرد و ببوید و ببوسد.
حالا دیگر به خانه آمنه نزدیک شده، فقط چند قدم مانده است. قدمها را پر شتابتر برداشت. خود را به گهواره نوزاد رساند و با شوق بسیار نوهاش را در آغوش گرفت. اشک از دیدگانش جاری شد. گفت: نامش را چه گذاشتهای؟
آمنه گفت: «محمّد»، چرا که پس از تولدش صدایی شنیدم که میگفت: بهترین مرد را زائیدهای، پس او را محمّد نامگذاری کن.
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیدهی ما را انیس و مونس شد
چندی نگذشت که از گوشه و کنار خبرهای عجیبی رسید که وقوع آنها درست همزمان با تولد این نوزاد بود:
۱. آب دریاچه سماوه (بین کوفه و شام که کسی سالها در آن آب ندیده بود) زیاد شد و به جریان افتاد.
۲. آب دریاچه ساوه که آن را میپرستیدند، فرو رفت و خشک شد.
۳. ایوان عظیم کاخ مدائن (کاخ شاه ایران) به لرزه در آمد و چهارده کنگره (دندانههای سر دیوار) آن فرو ریخت.
۴. آتشکده فارس، پس از هزار سال روشنایی خاموش شد.
۵. تخت هر پادشاهی در آن صبح واژگون شده بود.
۶. دانش کاهنان از ذهنشان رفته بود و جادوی ساحران باطل گردیده بود.
۷….
علی سرایی
پرده دوم: کودکی، نوجوانی و جوانی
مادرش آمنه مدتی محمّد(ص) را شیر داد و در آغوش خود نگه داشت. پس از آن حلیمه از طایفه بنیسعد که به مکه آمده بود تا برای امر معاش، کودکی را برای شیر دادن بپذیرد، عهدهدار شیر دادن او شد. بعد از دو سال او را به مادرش باز گرداند، ولی به دلیل این که از وجود این طفل برکتها دیده بود، با رضایت مجدد مادرش، محمّد(ص) را به محل سکونت خود باز گرداند. پس از مدتی او را به مکه آورد و در سن پنج سالگی به مادرش آمنه تحویل داد. هنگامیکه محمّد(ص) به سن شش سالگی رسید، مادرش آمنه رحلت نمود و جدش عبدالمطلب سرپرستی او را به عهده گرفت. هنگامیکه او هشت ساله شد، عبدالمطلب نیز در گذشت و عمویش ابوطالب سرپرستش گردید.
محمّد(ص)، در سن سیزدهسالگی عمویش را در مسافرت شام که به منظور تجارت انجام گرفت، همراهی کرد.
در بین راه راهبی به نام بحیرا او را دید و به پیامبری او بشارت و از آینده او خبر داد.
محمّد(ص)، در سن بیستسالگی به همراه جمعی از جوانان مکه پیمان معروف «حلف الفضول» را بستند.
با این پیمان سوگند یاد کردند که از هر مظلومی دفاع کنند و تا حق او را نگیرند، از پای ننشیند.
محمّد(ص) در سن بیست و پنجسالگی با خدیجه(س) که از اشرف و صاحب سرمایه بود، آشنا شد و با سرمایه او برای تجارت به شام رفت و پس از بازگشت با وی ازدواج کرد.
رفتار و گفتار محمّد(ص) در کودکی و جوانی چنان بود که نظر بزرگسالان را به خود متوجه ساخت و به قدری شخصیت وی در دیدهی ایشان بزرگ جلوه کرد که سالها پیش از آن که به پیامبری مبعوث گردد، او را «امین» لقب دادند.
ابوطالب، عموی آن حضرت میگفت:«هرگز از محمّد(ص) دروغ و کار ناشایست و جاهلانه ندیدیم، نه بیجا میخندید و نه سخنان بیهوده میگفت».
ابن عباس میگوید: «وقتی صبحانه برای اطفال میآوردند آن حضرت رو شسته و خوشبو از خواب بیدار میشد و حاضر میگشت».
پردهی سوم: برگزیده شدن (بعثت)
و خداوند را، چه تدبیرهایی شگفت و زیباست، در آستین چهرهی خلقت و افروختن مشعل هدایت.
خدا خواست تا چهرهی آفرینش را روشن کند، محمّد را آفرید. خواست تا بر آدمیان منت نهد و تاریخشان را به طراوت بهار مبدل سازد و شب کائنات را به روز روشنایی و فروغ وحی، بیاراید، محمّد مصطفی(ص) را برگزید و برانگیخت.
مبعث فصلی بهاری در پهنه قرون بود که محمّد(ص) را همچون گلی زیبا بر دامن رسالت نهاد و در زمانی که خشکسالی معنویت و قحطی حقیقت بود، زمین را با فروغ چهرهی این خورشید، تابان نمود.
آری از آن روز که بر فراز حرا آیات الهی بر دل محمّد(ص) نشست، از آن عصر، که صبح هدایت با «اقرأ» آغاز شد، از آن شب که جبرئیل امین بر محمّد(ص) آشکار شد و او را «یا رسولالله» مخاطب قرار داد، از آن لحظه که پیامبر(ص) در بازگشت از غار حرا، در طول مسیر مشاهده کرد که همه چیز بر او سجده میکند و با آهنگ «السلامعلیک یا نبیالله» به مبعوث خاتم، سلام میدهند، از آن روز که خانه خدیجه با نور نبوت فروغ گرفت، از آن بعثت آخرین سفیر الهی سالها میگذرد.
در این همه سال، آیین رسول مکی و پیامبر مدنی همواره سد زمانها را شکسته و پردههای کفر را کنار زده و دنیا را در قدم جلوههای ابدیت افکنده است.
او آمد تا زنجیرها را از دست و پای اندیشهها و ایمانهای جاهلیت زدگان بگشاید.
«الله اکبر»، «الله اکبر»
این پیام آن پیامآور نور است که در رواق هستی طنین انداز است. درود بر حبیب خدا «محمّد»، که جهان را از حلاوت محبت خدا پر کرد و زمان و تاریخ را از موج «تکبیر» آکند.
دامنهی بعثت آن مبعوث، تا همیشه تاریخ گسترده است. امروز هم، موج آن، دامن گستر و نورافشان است.
نامش، بر بام جهان در گسترهی زمین و زمان، بلند باد، تا همارهی هستی، … تا همیشه تاریخ.
برگرفته از روایت انقلاب ج ۳
جواد محدثی
پردهی چهارم: جوانان و پیامبر (ص)
پیامبر (ص) همیشه به نوجوانان و جوانان توجه زیادی داشت و همواره میفرمود:
من شما را سفارش میکنم که به نوبالغان و جوانان نیکی کنید، زیرا آنان دلی رقیقتر فضیلتپذیرتر دارند.
خداوند مرا به پیامبری برانگیخت تا مردم را به رحمت الهی بشارت دهم و از عذابش بترسانم. جوانان سخن مرا پذیرفتند و با من پیمان بستند ولی پیران از قبول دعوتم سرباز زدند و به مخالفت با من برخاستند.
نوجوانان و جوانان از آن جهت که دارای دلی پاکاند بهتر از دیگران پذیرای سخن حق هستند. به همین دلیل پس از شروع دعوت پیامبر(ص) به اسلام، جوانان بیش از دیگران به او پیوستند و پیامبر(ص) نیز برای این گروه ارزش و احترام خاصی قائل بود و در بسیاری موارد با وجود صحابه مسن، جوانان را برای مسئولیتهای کلیدی انتخاب میکرد و از آنها در گفتار و عمل حمایت مینمود.
پیامبر(ص) به شرط وجود صلاحیت و شایستگی در یک جوان او را برای تصدی پستهای مهم
برمیگزید. از جمله جوانانی که پیامبر(ص) امور مهم را به آنها میسپرد میتوان از علیبن ابیطالب(ع) نام برد که شرح آن نیازمند به تحریر کشیدن صفحات مستقلی است. از دیگر جوانان مورد اعتماد رسول اکرم(ص) میتوان از جعفربن ابیطالب نام برد که در ۲۴ سالگی رهبر مسلمانانی است که بر حبشه هجرت کردهاند و تدابیر و کلام نافذ او موجب شد نجاشی پادشاه حبشه مسلمانان را بپذیرد. در سن ۲۷ سالگی به فرماندهی سپاه اسلام در جنگ موته برگزیده شد که در آن جنگ به شهادت رسید.
همچنین میتوان از مصعب بن عمیر نام برد که با وجود سن کم به عنوان نماینده رسول خدا(ص) برای آموزش قرآن و معارف دینی، قبل از هجرت به مدینه فرستاده شد و اقدامات سنجیده او راه را برای هجرت پیامبر (ص) هموار کرد.
از دیگر جوانان مورد اعتماد رسول اکرم(ص)، عتاب بن اسیر بود که پس از فتح مکه به عنوان فرماندار آن جا برگزیده گردید. و… دهها جوان دیگر که با وجود سن کم مسئولیتهای مهمیبه آنان سپرده شد و این نشان از جوانگرایی با محوریت لیاقت و شایستگی در رسول خدا(ص) بوده است.
پرده پنجم: نور محمّدی
چو تکوین۱جهان را ساز کردند
نخست از نور او آغاز کردند
محمّد(ص) مصطفای آفرینش
محمّد(ص) نور چشم اهل بینش
شب اسرا۲ چو در عرش خدا گشت
فکان قاب قوسینش۳ سزا گشت
محمّد(ص) شافع روز پسین است
محمّد(ص) رحمهی للعالمین است
محمّد(ص) فاتح بدر و حنین است
محمّد(ص) مرشد راه حسین است
محمّد(ص) هم بشیر و هم نذیر است
محمّد(ص) در دو عالم بینظیر است
محمّد(ص) محرم اسرار عشق است
محمّد(ص) مطلع انوار عشق است
محمّد(ص) صاحب دختی چو زهراست
محمّد(ص) زینب ام ابیهاست
محمّد(ص) معجزه خلق الهی است
که بینورش سیاهی در سیاهیاست
چو دریای وجودش بیکران است
در اوصافش سخن بس ناتوان است
مسعود ارشادیفر
پرده ششم: قصاص زیبای عُکاشه
انس بن مالک میگوید: خدمت رسول خدا(ص) رسیدم. وقتی مرا دید گفت: بدان که اجل من نزدیک شده است و هیچ چیز به من دوستتر از مرگ و دیدار خدای سبحان نیست. آنگاه فرمود: بلال را بگو تا همهی یاران مرا فرا بخواند. بلال اذان گفت و یاران همه در مسجد حاضر شدند.
پیامبر(ص) به کمک دو تن از یاران که بازوهای او را گرفته بودند به مسجد آمد و در محراب قرار گرفت.
رسول خدا(ص) نگاهی به جمعیت کرد و گفت: ای یاران من، آیا من در ادای حق و ابلاغ وحی و پیغامهای خدا به شما کوتاهی کردهام؟
گفتند: جان ما فدای تو باد، هیچ کوتاهی نکردهای.
گفت: رسول مهربانی برای شما بودم.
همه گریستند و گفتند: بلی، یا رسول الله
گفت: ای مردم! من از شما خواستهای دارم.
همه گفتند: تن و جانمان فدایت باد، آن خواسته چیست؟
گفت: هر که از شما بر من حقی دارد، امروز قصاص کند و به فردای قیامت وا نگذارد که مرا طاقت پاسخگویی در قیامت نیست.
صدای شیون و خروش از میان مردم برخاست. و پیامبرسخن خود را تکرار کرد.
عکاشه بن محصن اسدی برخاست و گفت: یا رسولالله من بر تو حقی دارم که اکنون میخواهم قصاص کنم. چرا که از فلان جنگ که برمیگشتی تازیانهای به من زدی.
پیامبر (ص) گفت: بروید آن تازیانه را از حجره بیاورید.
تازیانه را آوردند و عکاشه آن را به دست گرفت. حسن(ع) و حسین(ع) خود را به پیش عکاشهانداختند و گفتند بر تن و جان بابای ما رحم کن که وی ضعیف و بیمار است.
رسول خدا(ص) آنان را خاموش کرد.
عکاشه گفت: آنگاه که مرا زدی، پیراهن بر تنم نبود و من ایستاده بودم.
پیامبر (ص) برخاست و ردا از تن بیرون کرد.
صدای گریه مردم بلندتر شد همه با چشمان اشکآلوده قدمهای عکاشه را که به پیامبر(ص) نزدیک میشد دنبال میکردند.
وقتی عکاشه به پیامبر(ص) رسید تازیانه را بر زمین انداخت و رسول خدا(ص) را در آغوش کشید و گریست.
سپس گفت: آن روز مباد که انگشتی بر تن عزیز تو بخورد. مقصود من این بود که پوست تن من به پوست عزیز تو تماس پیدا کند چرا که از شما شنیدم که هر کس پوست بدنش، پوست بدن رسول خدا را لمس کند آتش دوزخ به او نمیرسد.
پردهی هفتم: درد دل
دنبال کسی میگشتم که با او درد دل کنم و از ظلمها و بیعدالتیهای دنیای امروز نسبت به پیامبرم بگویم.
به یاد یک دوست نادیده افتادم که چندی پیش دولت مردان کشورش بنای بیمهری را نسبت به رسول خدا(ص) گذاشتند … پس قلم را برداشتم و آغاز کردم:
دوست نوجوان دانمارکی
سلام
مدّتها بود به دنبال فرصتی برای گفتگو با تو میگشتم. البته تو را نمیشناسم. امّا دین تو را به خوبی میشناسم و پیامبر دین تو را هم میشناسم. من عیسی(ع) را پیامبر مهربانی و برادری میدانم. پیامبری که با همهی عشق و امید، دشواریهای زندگی را برای آسایش جهانیان تحمّل کرد. من با تمام وجودم برای پیامبر تو که بشارت دهندهی ایمان و برادری است، احترام قائل هستم. او را لطف خداوند برای اهل زمین میدانم. او را چشمهی زلال پاکی و ایمان میدانم که انسانها باید از تعالیمش سیراب شوند.
دوست نوجوانم، تو چقدر مرا میشناسی؟ تو چقدر با دین من، اسلام، آشنا هستی؟ چقدر از پیامبر من حضرت محمّد(ص) میدانی؟ نگاه تو به دین اسلام و مسلمانان چیست؟
ای نوجوانی که در دانمارک هستی و نمیشناسمت، من در مورد دین تو چنین فکر میکنم:
من مسیحیت را دین آسمانی و الهی میدانم. کتاب آسمانیام قرآن، برای اهل کتاب احترام قائل است و به مسلمانان سفارش کرده با آنها مهربان باشید و آنها را برادران خود بدانید، من در دین خود آموختهام تا از حضرت مریم(س) به طهارت و پاکی یاد کنم. چون یک سورهی کامل قرآن به نام مبارک اوست و در آیات آن از شریعت عیسی(ع) و از پاکدامنی مادرش دفاع شده است.
و من مسیح را بشارت دهندهی دین خود میدانم.
دوست نوجوانم
میخواهم وجدان معصوم و پاک تو را به داوری بطلبم. لابد میپرسی برای چه؟ برایت میگویم.
آیا میدانی روزنامهنگاران کشورت، با گستاخی تمام تصویرهای ناشایستی را کشیدند و به پیامبر(ص) ما نسبت دادند؟ آیا میدانی که این تصویرها به سرعت در تمام کشورهای اروپایی با اهانت و دهنکجی منتشر شد؟ آیا شنیدهای که در کشور شما چه توهینهایی به مسلمانان و دین آسمانی اسلام شده است؟ آیا میدانی در کشوری که خود را مهد تمدّن و آزادی میداند این رویدادها اتفاق افتاده؟
ای برادر و خواهر ایمانی من
تو با این رفتارهای پدران و برادرانت موافق هستی؟ آیا این اهانتها و توهینها را که ناعادلانه به من و دین من شده است، قبول داری؟ آیا این شیوهی گفتوگو با انسانها در نزد تو پذیرفته است؟ نمیدانم. ولی قضاوت عادلانه و آگاهانه تو برای من مهم است. تو که با آموزهها و تعلیمات عیسی مسیح آشنا هستی بگو که چنین برخوردهایی با پیروان ادیان آسمانی شایسته است؟ و اگر عیسی(ع) بود، چنین رفتارهای ضد اخلاقی را از پیروانش تحمل میکرد؟دوست نوجوان و آزاده من
میدانم که با دین من و تعلیمات اسلامی آشنا نیستی، ولی حتماً با «حقوق بشر» و آزادیهای انسانی و اصول آن آشنا هستی. میدانم که میدانی هر انسانی حقوقی دارد و هیچ کس حق ندارد این حقوق را نادیده بگیرد و آزادیهایش را محدود کند یا به دلیل این بهرهمندی از آزادی به او توهین نماید.
من کمتر از تو در مورد این حقوق میدانم. ولی میدانم که این حقوق را بسیاری از همسایگان تو برای عمل کردن نوشتهاند. ماجراهای همین سالهای نه چندان دور نشان میدهد که قدرتهایی هستند که به راحتی این قانونها را پایمال میکنند و آزادی و حقوق بشر را فدای منافع خود کردهاند. پس من به اجرای این قانونهای شیک و تمیز دربارهی انسانها امیدوار نیستم!
بگذریم. تا جایی که میدانم در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده که همهی انسانها از حقوق مساوی برخوردارند و میتوانند هر عقیده و مذهبی را با آزادی انتخاب کنند و با آزادی بیان کنند.
ای آزاداندیش نوجوان
به نظر تو کاریکاتورهایی که در روزنامههای کشور تو، و چند کشور اروپایی منتشر شد، در چارچوب همان اصل «آزادی بیان» و «عقیدهی آزاد» است؟ آیا فکر میکنی با این بهانه میتوان به آزادی عقیده و بیان میلیونها مسلمان اهانت کرد؟ به نظر تو در این آزادی، جایی برای اخلاق و انسانیّت هم در نظر گرفته شده است؟
راستی اگر چنین برخوردی از طرف برادران مسلمانت انجام شود، برای تو قابل پذیرش است؟ آیا باز هم روزنامهنگاران کشور تو و مؤمنان مسیحی سکوت میکنند و هیچ پاسخی نمیدهند؟ آیا همهی کسانی که به خداوند ایمان دارند و پیامبران الهی را میستایند با سکوتشان مسؤل نیستند؟
ای برادر مسیحی من!
با این که از این برخورد غیر اخلاقی دربارهی پیامبر محبوبم بسیار خشمگین هستم، صبر میکنم. من با آگاهی تمام از حقوق انسانی و دینی خود از شیوهی برداران و پدرانت و رسانههای اروپایی استفاده نمیکنم. چون دین من و پیامبر عزیز و مظلوم من، به من این اجازه را هرگز نخواهد داد. بر اساس تعالیم دین من انسانها همه با هم برادر و برابر هستند. چون یا برادر دینی من هستند و یا در انسانیت با من برابرند.
ای دوست و برادر نوجوان
من تو را تنها به انصاف و حقیقت دعوت میکنم و منتظر پاسخ عادلانه و از روی صداقت و راستی میمانم.
به امید فردایی بهتر برای اهل ایمان
از طرف یک نوجوان مسلمان ایرانی
و … سلام بر پیامآور رحمت و اخلاق، محمّد(ص) فرستادهی خدا، و سلام بر پیامبر صلح و دوستی، عیسی(ع) روحا…
پینوشتها:
۱. آفرینش
۲. شبی است که حضرت پیامبر اسلام از بیتالمقدس به آسمان رفت که به شب معراج معروف است.
۳. آخرین مرحلهی معراج حضرت رسول، که به نقطهای رسیدند که جبرئیل از همراهی ایشان بازمانده و اجازهی ورود نداشتند.
ماهنامه موعود شماره ۷۳