عبدالحسین ترکی
«دارالسلام» اصطلاحی است قرآنی، به معنای سرای صلح، امن و سلامت، که دو بار در قرآن کریم به کار رفته است:
لهم دار السّلام عند ربّهم و هو ولیّهم بما کانوا یعملون.۱
برای آنان نزد پروردگارشان دارالسلام (برای سلامت، بهشت) محفوظ است و او به خاطر کار و کردارشان، دوستدار آنان است.
همچنین:
واللّه یدعوا الی دارالسّلام و یهدی من یشاء إلی صراطٍ مستقیم
خداوند به سوی دارالسلام میخواند و هر کس را که بخواهد به راه راست هدایت میکند۲
مفسران شیعه و اهل سنّت، دارالسّلام را به معنای بهشت گرفتهاند که جهت آگاهی میتوان به تفاسیر علی بن ابراهیم قمی، مجمعالبیان و طبری در ذیل آیههای مذکور مراجعه کرده حافظه شاعر عارف ایرانی نیز دارالسلام را به معنای «بهشت» گرفته است.
زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه
رِند از رهِ نیاز به دارالسّلام رفت
کتاب دارالسّلام که در این مجال و مقال در مقام معرفی آن هستیم از آثار ارزشمند و میراث گران قدری است. که در حوزه مهدویّت، درباره امام عصر(ع)، وظیفه منتظران و غیبت صغری و کبری و مسائل مرتبط با آن به قلم فقیهی برجسته و عالمی وارسته از سر ارادت و خلوص نیّت به نگارش درآمده است.مؤلّف آن مرحوم «علامه محمود میثمی عراقی» فرزند جعفر بن باقر بن قاسم از نوادگان «میثم تمار» صحابی معروف امیرمؤمنان علی(ع) است و پیداست که محبّت به علی و فرزندانش را از نیای بزرگوار خود به ارث برده است.
میثمی عراقی بنا به اشاراتی که خود در کتاب دارالسلام دارد، از دانش آموختگان و شاگردان استاد اعظم و شیخ معظّم مرحوم «مرتضی انصاری» در حوزه کهن و دیرینه نجف اشرف بوده و سالیانی در جوار امیرمؤمنان و پیشوای پارسیان از سرچشمه کوثرکرامت علوی(ع) جرعهها و جامها برگرفته است. نام کامل این کتاب دارالسّلام، علی ذکر من فاز بسلام الامام(ع)» میباشد که چاپ اول این کتاب با هیأت جدید در زمستان ۱۳۸۰ با ویرایش و تحقیق «سیّد ابوالحسن حسینی» انجام شده و در حجمی حدود هزار صفحه به سامان رسیده و «ایران نگین» آن را منتشر کرده است.
سبب تألیف و نامگذاری کتاب
مرحوم مؤلّف، علّت تألیف کتاب را خیلی کوتاه و گذرا چنین آورده است: «این حقیر سر تا پا تقصیر بر خود واجب داشتم که مختصرکتابی، که مشتمل باشد بر امور متعلّقه به آن جناب ـ امام عصر(ع) ـ و ذکر کسانی که در بیداری یا خواب به شرف دریافت حضور آن بزرگوار فایز و شرفیاب شدهاند، و ذکر بعضی امور واقعه در عصر او، به لغت فارسیّه نوشته تا آنکه باعث تذکر غافلان، ارشاد گمراهان و روشنایی چشم زنده دلان… گردد و چون عهده مقصود در آن، ذکر اشخاصی بود که فایز به لقای آن امام عالی مقام(ع) شدهاند، مناسب آمد که موسوم باشد به: دارالسلام، المشتمل علی ذکر من فاز بسلام الامام(ع).۳
آثار مؤلف
محقّق محترم کتاب هیچ اطلاعاتی پیرامون مؤلف، آثار و استادان او و اساساً این که آیا کتاب نسخه خطی یا چاپی بوده در مقدمه کتاب نیاورده اما خود مؤلف، اطلاعات مجملی درباره خود به مناسبت و مقتضای کلام آورده است، از جمله این که وی در اوایل شباب ـ مقارن ۱۲۶۳ ق ـ در شهر «بروجرد» در مدرسه «شاهزاده» به تحصیل اشتغال داشته است.۴ و حاشیه ملا عبدالله و مختصرتلخیص را نزد «آخوند ملاّ علی کزازی سنجانی» فرا گرفته است.۵
مرحوم میثمی عراقی چنانکه خود خاطرنشان کردهاند: «برای توفیق در تالیف و تصنیف به مدینه علم، حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) متوسل میشوند و سرانجام در رؤیایی شیرین و دلنشین به زیارت حضرتش نائل و فایز میشود و به دنبال آن دروازه توفیقات بر وی گشوده میگردد و موفّق میشود آثاری در علوم مختلف از جمله «فقه و اصول» و «فضائل و مناقب» بنگارد و در اولین گام مشکوه النیّرینرا در مناقب و مصائب معصومین(ع) تألیف میکند.
علامه میثمی عراقی در دارالسّلام از این موضوع این گونه یاد میکند: «پس از پایان تحصیلات اراده کردم که در مقام تصنیف و تألیف برآیم و آثاری برای تذکّر خود و انتفاع برادران [ایمانی] به قید تحریر درآورم. در اوّلین قدم چنان دیدم که در اول امر، تحفهای لایق موالی خود که بزرگان دین میباشند، فراهم آورم تا شاید با کسب توجه و شفاعت ایشان موفّق به این امر شوم. لهذاکتاب مشکوهالنیرّین را که در مناقب و مصائب معصومین(ع) است و بیست هزار بیت( = سطر) کتابت میشود، تألیف کردم.»6
مؤلف پس از بیان رؤیای خود، آثار خود را این گونه نام میبرد: «… پس توفیق یافته، کتابهای جوامع و قوامع را در اصول، و کتاب لوامع را در فقه نوشتم. همچنین در فقه، کتاب خزاین را شروع کردم که [بخش] «طهارت» و [جلد دوم آن] بیرون آمد. و بعد از آن از نجف خارج شدم و تاکنون تقریباً ۶ سال میشود که اسباب، متفّرق شده و دیگر به سبب بیکتابی و بیاسابی نتوانستم چیزی از آن را بنویسم. و به سبب آنکه کلاً از این کار باز نمانم، تألیف این کتاب ـ دارالسلام ـ را اختیار کردم…»7
آنچه از مطالعه کتاب دستگیر خواننده میشود این است که نیّت مؤلف از آغاز، نقل تشرّفات، مکاشفات کسانی بوده که در خواب یا بیداری به حضور آن آفتاب عالمتاب نائل آمدهاند. در این کتاب داستانها و شرفیابیهایی یافت میشود که برای اولین بار نقل گردیده است. تشرّفات متعددی که مؤلف از افراد موثّق و اشخاص معتمد شنیده و گردآوری کرده که اگر همّت و خلوص نیّت آن بزرگوار نمیبود، بسیاری از آنها در اثر گذشت زمان به فراموشی سپرده میشد. نکته دیگر آن که مؤلّف در نقل مکاشفات و تشرّفات تنها به شنیدهها و گفتهها بسنده نکرده و تا جایی که برای وی مقدور بوده، اصل واقعه را یا خود از زبان آن نیکبخت شنیده یا کتباً از وی درخواست کرده یا کسانی را فرستاده و صورت مکتوب آن رویداد را جهت استفاده از کتاب طلبیده است. برای نمونه نقل میکند: روزی شخصی از فضلا؛ سخن در ذکر اشخاصی که در غیبت کبری به این کرامت عظمی ـ دیدار امام عصر(ع) ـ فایز شدهاند به میان آورد و بیان داشت که در این باب جناب «قندهاری» حکایتی دارد. حقیر چون طالب درج این مطالب بودم، [شخصی] را فرستاده، صورت واقعه را به خط خود آن جناب درخواست کردم…»8 این ویژگی، بر اتقان و استحکام کتاب میافزاید.علامه میثمی، دارالسلام را در ۶ بخش، و هر بخش را در چند فصل سامان داده است که گزارش کوتاهی از مطالب و مسائل مطرح شده، جهت استحضار و اطلاع خوانندگان میآید.مؤلّف، اساساً نیمه اوّل کتاب را به مسائل نظری، بحثها، ایراد شبهات و پاسخگویی به آنها اختصاص داده است و نیمههای دوم را به تشرّفات. بخش اوّل کتاب «اثبات وجود امام معصوم در این عصر» را در بر میگیرد که نویسنده با تکیه بر «قاعده لطف» مطلب را چنین تقریر میکند:
وجود امام معصوم، در هر عصری که نبی نباشد، لطف است و بر لطف بر خدا واجب [است].پس نصب امام معصوم واجب است.
آن گاه پیرامون قاعده مزبور توضیحاتی را داده، سپس به شبهات آورده شده، پاسخ میگوید. علامه میثمی عراقی، در ادامه به حدیث «خالی نبودن زمین از حجّت» استناد میکند و روایاتی را در این باب نقل میکند و در پایان بحث، به حدیث «من مات و لم یعرف…» پرداخته، بیان میکند:
اگر وجود امام معصوم واجب نبود، وجوب معرفت او چه معنا داشت؟ پس معرفتِ امام، بدون وجوب او نشاید و وجود او لطف باشد».9
فقیه مؤلّف، در بخش دوم کتاب آوردن نُصُوصی از پیشوایان دین در این خصوص که آن امام معصوم، به اجماع همه معصومین، خدمت مهدی(ع) میباشد بحث را از شیوههای عقلی و کلامیکاملاً نقلی و روایتی میکند و با آوردن سخنان و بیاناتی ازخاتم پیامبران (ص) تا امام حسن عسکری(ع) کلام خود را مستند کرده و قوّت میبخشد. تکیه مؤلف در این بخش عمدتاً بردو کتاب بحارالانوار و کمالالدین اثر شیخ صدوق(ره) است.
میثمی عراقی در بخش سوم دارالسلام به سنت «وقوع غیبت در امتهای پیشین» پرداخته، اشاره میکند:
آیات و اخبار بسیاری دلالت دارند بر اینکه هر چیزی که در امتها بیسابقه واقع گردیده، [ناگزیر] باید در این امّت، جاری و واقع گردد. و شکّ و شبههای نیست در وقوع غیبت در امّتهای بیسابقه ازبرای انبیا و اوصیا و غیر ایشان. پس در این امّت هم باید از برای نبی و وصی، مانند آن [جریان] واقع شود.۱۰
بخش چهارم کتاب به «شبهات خصم عنود و دفع آنها» اختصاص یافته، در این بخش مقولاتی از قبیل «طول عمر و استبعاد غیبت آن حضرت، بررسی شده و مؤلّف در حدّ توان، شبهات را پاسخ گفته است.
بخش پنجم، که مفصّلترین و مبسوطترین بخش کتاب است، بحثهایی در باب «غیبت کبری»، «علامات ظهور» و «بیان خروج» و همچنین افرادی که در خواب یا بیداری به محضر جان جانان مشرّف شدهاند را در بر دارد و سرانجام بخش ششم که آخرین بخش کتاب است، در بیان «نوادری از وقایع، حکایات، معجزات، کرامات و رؤیاها است که مؤلّف از آنها اطلاع یافته و مشتمل بر کشف از عالم مثال و بعضی خوابهای بیداری آفرین و معجزات قاهره و کرامات باهره است.۱۱
مؤلف این بخش را با ذکر رؤیای صادقهای از خود و دیگر افراد موثّق و بعضاً از دیگر کتب پیشینیان به پایان برده و دامن دفتر را با آوردن معجزات دیگری از سایر امامان معصوم(ع) برچیده و میبندد.
دارالسلام از بدو انتشار مورد توجه و اعتماد شیفتگان و شیعیان ولیامر(ع) واقع شده و عالمان و محققانی که در این حوزه قلم زدهاند به مطالب آن استناد نموده و پارهای از تشرّفات، مکاشفات و توسّلات مؤلّف و دیگر افرادی که رؤیا و خاطره آنان در این کتاب آمده را در کتابهای خود آوردهاند که برای نمونه میتوان به کتاب عبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزّمان(ع) اثر مرحوم «آیت الله حاج شیخ علی اکبر نهاوندی(ره)» اشاره کرد. در این کتاب، مرحوم نهاوندی از علامه میثمی عراقی به عنوان عالم معاصر نام میبرد و همه رؤیاها، تشرفات و توسلات ایشان را در کتاب خود میآورد.۱۲
«دارالسلام» با همه فضیلتها و مزیتهایی که دارد، و در این مجال بهاندکی از آن اشاره رفت، به خاطر آنکه متعلق به چند دهه پیش میباشد، خالی از یک ضعف کلی نیست و آن اینکه شیوه نگارش کتاب، کمی پیچیده و مغلق است و قلم مؤلف، ساده و روان نمیباشد. گذشته از آن، بعضی از مسائل نظری کتاب هم منسجم و روشمند نیست و همین نکته از حلاوت و ملاحت کتاب کمیکاسته است. ضمن آنکه عدم ویرایش دقیق کتاب هم، بر پیچیدهگی آن افزوده است. متأسفانه کتاب پُر از غلطهای چاپی و تایپی است که توی ذوق خواننده میزند. کمتر صفحهای را میتوان یافت که خالی از غلط باشد. ناگفته پیداست که تذکر این نکته چیزی از ارج و اجر محقق و مصحح و دیگر دست اندرکاران کتاب نمیکاهد. آنان انشاءالله نزد مولای خود مأجور و مشکور هستند. محقق محترم، زحمت فراوانی در پیدا کردن و نشان دادن منابع و مراجع روایات در پاورقیهای کتاب کشیده است. اما نوعی شتابزدگی در نشر کتاب نمایان است.
از تورّق و مطالعه کتاب، عشق شورانگیز و علاقه محبت آمیز مؤلف به ساحت امام عصر(ع) کاملاً چشمگیر است و همین کشش که از باطن پاک نویسنده بر میخیزد، خواننده را با خود در این سفر معنوی و معراج مهدوی همراه میکند و گرد فراموشی و غبار غفلت ناشی از غیبت آن خورشید جانها و امید انسانها را از آئینه دل او زدوده، جوانههای امید به آینده را در صحن وسرای جان او مینشاند. خواندن حکایتهای باریافتگان به کوی دوست، برکات زیادی در بر دارد که کمترین آن این است که امام معصوم ما، از حال شیعیان و دوستدارانش غافل نیست و آنها را فراموش نکرده و نمیکند، و سرانگشتان هدایت و ولایت اوست که در امواج فتنه و فریب به یاری برمیخیزد و سختیها و تلخیها را به شیرینی مبدل میکند.
مطالعه داستان به معراج رفتگان و فائزان دیدار دوست به ما یادآوری میکند که باب دیدار در عصر غیبت کبری بسته نیست و بهترین دلیل و برترین گواه همین تشرّفات و توسّلاتی است که هر روز و هر لحظه در گوشه و کنار گستره گیتی، روی میدهد و تنها اندکی از آن در کتابهایی از این دست آمده است. سخن را با بیان سه رؤیای شیرین و دلنشین از مرحوم میثمی عراقی که حاکی از قوّت ایمان و قدرت ایقان و صفای روح و خلوص نیِت و پاکی طینت او میباشد با طلب رحمت و مغفرت برای وی و برای همه کسانی که در این کتاب نام و یادی از آنان شده، به پایان میبریم.
رؤیای اول: بیعت با امام عصر(ع)
نویسنده در فصل چهارم کتاب، در بیان نام اشخاصی که آن بزرگوار را در خواب دیدهاند، آورده است:
ازاین طایفه، مؤلّف این کتاب است، زیرا تاکنون دو دفعه در خواب، شرفیاب حضور آن جناب گشته است: دفعه اول در سال ۱۲۷۳ ق که اوایل مجاورت و اقامت در نجف اشرف و آن ارض اقدس بود. شبی از شبها در خواب دیدم که از باب قبله صحن مطهر داخل دالان شدم و دیدم که در صحن ازدحام عامی است. از شخصی سبب [آن] را پرسیدم، جواب گفت: مگر نمیدانی که حضرت صاحبالامر(ع) ظهور فرموده و اینک در میان ایستاده و مردم با او بیعت میکند. چون این سخن را شنیدم، متحیّر گردیدم که اگر بروم و بیعت کنم، شاید آن حضرت نباشد و بیعت باطل واقع شود و اگر [نروم] شاید آن حضرت بوده باشد و «بیعت با حق» ترک شود. پس با خود گفتم که میروم و با او اظهار بیعت کرده، دست خود را به سویش دراز میکنم. اگر او امام باشد، میداند که من در امامت او شک دارم. پس دست خود را کشیده، بیعت مرا قبول نکند، [در این هنگام] روشن شود که او امام است و [من] با او بیعت میکنم. اما اگر او امام نباشد، ضمیر من را نداند و دست دهد [که در این حال] دانسته شود که او امام نباشد، و من با او بیعت نکنم و دست خود را بکشم.
چون این نیّت را کردم، داخل صحن شده، [مشغول] مشاهده جمال بی مثال آن حضرت [گردیدم] تا وجازم (=مصّمم) شدم که وی خود آن حضرت است و از ضمیر و نیّت خود غفلت کرده، دست خود را برای بیعت دراز نمودم. چون آن بزرگوار آن [وضعیت] را بدید، دست مبارک خود را کشید وحقیر از ملاحظه این حالت خجل و پریشان حال گردیدم.
حضرت در این حال تبسم نموده، فرمودند: «دانسته شد که من امامم» پس دست مبارک را دراز کرده، اشاره به بیعت نمود. حقیر ملتفت ضمیر گردیده، مسرور شده، بیعت نمودم… و در این اثنا از خواب بیدار شدم۱۳.»
رؤیای دوم: من بی تو به بهشت نمیروم
دوّمین رؤیا در نجف اشرف بعد از آن که مدتی در آخر کار خود اندیشه بسیار [کردم] حاصل شد، زیرا که ملاحظه [عاقبت و فرجام] بسیاری از سابقین و لاحقین و معاصرین نمینمودم که در آغاز امر در ذیّ اخیار (= پوشش نیکان) بودند، اما بعد از مدتی از آن [روش] منحرف گردیدند و [سرانجام] با فساد عقیده مردند. این اندیشه به طوری [در من] قوّت گرفت که باعث تشویش و اضطراب خاطر گردید، تا آنکه شبی از شبها در خواب دیدم که آن بزرگوار در «مسجد هندی» تشریف دارند و در اواخر مسجد ایستادهاند و جمعیت، اطراف آن حضرت را احاطه دارند. [در این میان] حقیر در اوائل مسجد، بین البابین (میان دودر) ایستادهام به انتظار آنکه در وقت خروج شرفیاب شوم.
ناگاه آن بزرگوار با ارده خروج [از مسجد] تشریف آوردند. چون نزدیک گردید حقیر خود را بر پای مبارک آن بزرگوار انداخته، گریان عرض کردم که: «فدایت شوم عاقبت امر من چگونه خواهد بود؟» چون آن حضرت [این حالت] را بدید، دست مبارک خود را دراز کرده باعطوفت و مرحمت دست مرا گرفته، از خاک برداشته با تبسّم و ملایمت فرمودند: «بی تو نمیروم» و چنان فهمیدم که مراد آن است که تا تو با من نباشی داخل بهشت نشوم. چون این بشارت شنیدم از غایت سرور بیدار شدم و بعد از این [رؤیا] از آن اندیشه، آسوده خاطر شدم.۱۴
دوّمین رؤیا در نجف اشرف بعد از آن که مدتی در آخر کار خود اندیشه بسیار [کردم] حاصل شد، زیرا که ملاحظه [عاقبت و فرجام] بسیاری از سابقین و لاحقین و معاصرین نمینمودم که در آغاز امر در ذیّ اخیار (= پوشش نیکان) بودند، اما بعد از مدتی از آن [روش] منحرف گردیدند و [سرانجام] با فساد عقیده مردند. این اندیشه به طوری [در من] قوّت گرفت که باعث تشویش و اضطراب خاطر گردید، تا آنکه شبی از شبها در خواب دیدم که آن بزرگوار در «مسجد هندی» تشریف دارند و در اواخر مسجد ایستادهاند و جمعیت، اطراف آن حضرت را احاطه دارند. [در این میان] حقیر در اوائل مسجد، بین البابین (میان دودر) ایستادهام به انتظار آنکه در وقت خروج شرفیاب شوم.
ناگاه آن بزرگوار با ارده خروج [از مسجد] تشریف آوردند. چون نزدیک گردید حقیر خود را بر پای مبارک آن بزرگوار انداخته، گریان عرض کردم که: «فدایت شوم عاقبت امر من چگونه خواهد بود؟» چون آن حضرت [این حالت] را بدید، دست مبارک خود را دراز کرده باعطوفت و مرحمت دست مرا گرفته، از خاک برداشته با تبسّم و ملایمت فرمودند: «بی تو نمیروم» و چنان فهمیدم که مراد آن است که تا تو با من نباشی داخل بهشت نشوم. چون این بشارت شنیدم از غایت سرور بیدار شدم و بعد از این [رؤیا] از آن اندیشه، آسوده خاطر شدم.۱۴
مولّف و مشاهده دجّال
از طرایف وقایع آن که حقیر در سالهای اشتغال [به درس] شاید در سال ۱۲۵۸ ق در شهر بروجرد در مدرسهای که معروف به مدرسه شاهزاده بود، منزل داشتم. اتفاقاً شبی در خواب دیدم که از میان در و دالان مدرسه، صدایی مهیب ـ که بنای مدرسه از اثر این صدا لرزید ـ بلند گردیده و جمعی از طلاب مدرسه بر اثر این صدا از حجرات بیرون دویدند، پس از آن صدایی بلندتر و مهیبتر از صدای اول بر آمد و به طوری که اکثر طلاب از حجرات خارج، و مترقّب صاحب آن آواز شدند.
ناگاه شخص مهیبی [سوار] بر خر غریبی، داخل صحن مدرسه شد و به آواز بلند متوجه به سوی طلاب گردیده، گفت «ایّها الطّلاب! انا ربّکم الاعلی، فاعبدونی؛ ای طلاب، من پروردگار اعلای شمایم، مرا بپرستید.»
بسیاری از طلاب چون این بشنیدند به سجده افتادند و شخصی از طلاّب که او را میشناختم، گویا در زمره ملازمان او بود و دیگران را به اطاعت او تحریض و ترغیب و اجبار میکرد.
حتی آنکه اشخاصی را که از حجرات خارج نشده بودند بیرون میآورد و به سجده و اقرار بندگی آن نابکار وا میداشت.
تا آنکه [دجال] پرسید: «دیگر در این مدرسه کسی نمانده که اقرار به بیخدایی ما نکرده است؟»
گفتند: «نه، مگر فلان شخص، مرا نام بردند»
اتفاقاً منزل من در اطاقی بود که کردار و گفتار همه را میدیدم و میشنیدم، و بر اثر آن آوازها هم از [حجره] بیرون ندویدم. چون سوار (دجال) این سخن بشنید، عنان به سوی اطاق حقیر گردانید، لذا از خوف در را پوشیدم و جملهای از آلات و اسباب در پشت در چیدم. تا آنکه [دجال] سواره آمد، در نزد ایوان اطاق ایستاد، و آن فرد ملازم با جمعی دیگر، خود را به گشودن در واداشتند، حقیر چون دیدم که ناگزیر در را شکسته و داخل میشوند، گفتم : «به کنارروید» من خود در را گشوده و بیرون آمدم. پس [دجال] به من گفت: «آیا اقرار به خدایی من نمینمایی؟» گفتم: «مرا با تو سخن خلوتی است» چون این سخن را شنید با دست اشاره به آن جماعتی که در اطراف او بودند نموده و [آنها] دور گردیدند.
پس من به نزدیک او رفته گفتم: «من به تو ایمان نیارم اگر چه کشته شوم، زیرا که در اخبار از فتنههای آخرالزمان، خروج شیطان و دجال باشد و از علامات و قراین حال، همانا تو دجّالی، و دانستهایم که اگر کسی به دست تو کشته شود به نعیم ابدی داخل گردد و اگر به تو ایمان آورد، به دست صاحبالامر(ع) کشته شود و به جهنم داخل گردد».
چون این بشنید، انگشت خود را به دندان گزید، یعنی این سخن را کسی نداند، و با تابعان از مدرسه برفت و حقیر از خواب بیدار شدم.۱۵
پینوشتها:
۱. سوره انعام (۶)، آیه ۱۲۷.
۲. سوره یس (۱۰)، آیه ۲۵.
۳. دائره العارف تشّیع، ج ۷، ص ۳۹۸ ـ ۳۹۷.
۴. میثمی عراقی، محمود، دارالسلام، ص ۱۲ ـ ۱۱.
۵. همان، ص ۵۵۹.
۶. همان، ص ۷۴۲.
۷. همان، ص ۸۳۵.
۸. همان، صص ۸۳۷ ـ ۸۳۶.
۹. همان، ص ۵۱۲.
۱۰. همان، ص ۳۷.
۹. همان، ص ۸۷.
۱۰. همان، ص ۷۳۶.
۱۱. معلم، جواد، برکات حضرت ولیعصر، ص ۱۸۰ / ۳۹۳، ۴۶۶ ـ ۴۶۵.
۱۲. برای آگاهی میتوان به کتاب «برکات ولی عصر(ع)» اثر «سید جواد معلم» که تمامی حکایتها و داستانهای «عبقریّ ا لحسان»را استخراج و منتشر کرده، اشاره نمود.
۱۳. میثمی عراقی، همان، ص ۵۷۹ ـ ۵۷۸.
۱۴. همان، ص ۵۸۰ ـ ۵۷۹.
۱۵. همان، صص ۶۴۱ ـ ۶۴۰.
از طرایف وقایع آن که حقیر در سالهای اشتغال [به درس] شاید در سال ۱۲۵۸ ق در شهر بروجرد در مدرسهای که معروف به مدرسه شاهزاده بود، منزل داشتم. اتفاقاً شبی در خواب دیدم که از میان در و دالان مدرسه، صدایی مهیب ـ که بنای مدرسه از اثر این صدا لرزید ـ بلند گردیده و جمعی از طلاب مدرسه بر اثر این صدا از حجرات بیرون دویدند، پس از آن صدایی بلندتر و مهیبتر از صدای اول بر آمد و به طوری که اکثر طلاب از حجرات خارج، و مترقّب صاحب آن آواز شدند.
ناگاه شخص مهیبی [سوار] بر خر غریبی، داخل صحن مدرسه شد و به آواز بلند متوجه به سوی طلاب گردیده، گفت «ایّها الطّلاب! انا ربّکم الاعلی، فاعبدونی؛ ای طلاب، من پروردگار اعلای شمایم، مرا بپرستید.»
بسیاری از طلاب چون این بشنیدند به سجده افتادند و شخصی از طلاّب که او را میشناختم، گویا در زمره ملازمان او بود و دیگران را به اطاعت او تحریض و ترغیب و اجبار میکرد.
حتی آنکه اشخاصی را که از حجرات خارج نشده بودند بیرون میآورد و به سجده و اقرار بندگی آن نابکار وا میداشت.
تا آنکه [دجال] پرسید: «دیگر در این مدرسه کسی نمانده که اقرار به بیخدایی ما نکرده است؟»
گفتند: «نه، مگر فلان شخص، مرا نام بردند»
اتفاقاً منزل من در اطاقی بود که کردار و گفتار همه را میدیدم و میشنیدم، و بر اثر آن آوازها هم از [حجره] بیرون ندویدم. چون سوار (دجال) این سخن بشنید، عنان به سوی اطاق حقیر گردانید، لذا از خوف در را پوشیدم و جملهای از آلات و اسباب در پشت در چیدم. تا آنکه [دجال] سواره آمد، در نزد ایوان اطاق ایستاد، و آن فرد ملازم با جمعی دیگر، خود را به گشودن در واداشتند، حقیر چون دیدم که ناگزیر در را شکسته و داخل میشوند، گفتم : «به کنارروید» من خود در را گشوده و بیرون آمدم. پس [دجال] به من گفت: «آیا اقرار به خدایی من نمینمایی؟» گفتم: «مرا با تو سخن خلوتی است» چون این سخن را شنید با دست اشاره به آن جماعتی که در اطراف او بودند نموده و [آنها] دور گردیدند.
پس من به نزدیک او رفته گفتم: «من به تو ایمان نیارم اگر چه کشته شوم، زیرا که در اخبار از فتنههای آخرالزمان، خروج شیطان و دجال باشد و از علامات و قراین حال، همانا تو دجّالی، و دانستهایم که اگر کسی به دست تو کشته شود به نعیم ابدی داخل گردد و اگر به تو ایمان آورد، به دست صاحبالامر(ع) کشته شود و به جهنم داخل گردد».
چون این بشنید، انگشت خود را به دندان گزید، یعنی این سخن را کسی نداند، و با تابعان از مدرسه برفت و حقیر از خواب بیدار شدم.۱۵
پینوشتها:
۱. سوره انعام (۶)، آیه ۱۲۷.
۲. سوره یس (۱۰)، آیه ۲۵.
۳. دائره العارف تشّیع، ج ۷، ص ۳۹۸ ـ ۳۹۷.
۴. میثمی عراقی، محمود، دارالسلام، ص ۱۲ ـ ۱۱.
۵. همان، ص ۵۵۹.
۶. همان، ص ۷۴۲.
۷. همان، ص ۸۳۵.
۸. همان، صص ۸۳۷ ـ ۸۳۶.
۹. همان، ص ۵۱۲.
۱۰. همان، ص ۳۷.
۹. همان، ص ۸۷.
۱۰. همان، ص ۷۳۶.
۱۱. معلم، جواد، برکات حضرت ولیعصر، ص ۱۸۰ / ۳۹۳، ۴۶۶ ـ ۴۶۵.
۱۲. برای آگاهی میتوان به کتاب «برکات ولی عصر(ع)» اثر «سید جواد معلم» که تمامی حکایتها و داستانهای «عبقریّ ا لحسان»را استخراج و منتشر کرده، اشاره نمود.
۱۳. میثمی عراقی، همان، ص ۵۷۹ ـ ۵۷۸.
۱۴. همان، ص ۵۸۰ ـ ۵۷۹.
۱۵. همان، صص ۶۴۱ ـ ۶۴۰.
ماهنامه موعود شماره ۷۳