تا خدا خدایی میکند، این انسان در حرکت است و حرکت استکمالی دارد. لذا خیلی از بزرگان میگویند این انسان وقتی مُرد از حرکت میافتد. اگر بهشتی باشد به بهشت میرود و در آنجا خوش است و اگر جهنمی است، به جهنم میرود و در آنجا در الم و آتش جهنم و بدبختی است.
حضرت آیت الله مظاهری در درس اخلاق خود با عنوان معرفت نفس(خودشناسی) وبا موضوع : زمان پیدایش روح و نقش بعد روحی در تکامل انسان سخنانی ایراد کرد که در پی می آید:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصلاه و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیه الله فی الأرضین و لَعنه الله عَلی اعدائهم أجمعین
اظهار ارادت کنید خدمت قطب عالم امکان و محور عالم وجود و واسطۀ بین غیب و شهود، یعنی حضرت ولیّعصر«عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف» با سه صلوات.
بحث امروز ما بحث فوقالعاده ارزندهای است. مقداری مشکل است، اما اگر توجه به مطالب داشته باشید، آن نیز آسان میشود. و امیدوارم این بحث فلسفی رنگ اخلاق هم پیدا کند و همه از نظر اخلاقی هم استفاده کنیم.
در میان بزرگان اختلاف است که آیا این روح ما با جسم ما وجود پیدا میکند و اول جسمانیت الحدوث است و بعد روحانیت البقا میشود؟! یا اینکه قبلاً این روح ما بوده است؟ پروردگار عالم در قبل، روح ما را در چندین هزار سال قبل خلق کرده است و همه این ارواح ما نزد خدا موجود بوده است. بعد به مرور زمان این ارواح ما وارد بدنهای ما شده است. وقتی که بچه در شکم مادر است، آن روح یک تعلّقی به او پیدا میکند و بالاخره وارد بدن میشود.
مشهور در میان فلاسفه این قول دوم است. مشهور در میان علما نظیر علامه مجلسیها، کلینیها، مفیدها و شیخ طوسیها این قول دوم است. و اینها هم از قرآن استفاده کردهاند و هم از روایات اهل بیت«سلاماللهعلیهم». شاید بیش از صد روایت داشته باشیم به این صورت:
«إِنَ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَام»[۱]
این هم از باب مثال است و در چندین هزار سال قبل، این ارواح ما موجود شده است و پروردگار عالم این ارواح را موجود کرده است و اینها پیش خدا بودهاند و هرکسی که به دنیا آمده، روح او از عالم ملکوت میآید و متعلق به جسم او میشود. این روح برای استکمال میآید. یعنی یک میوه نارسی است و در این بدن میآید و در حالی که بدن را تربیت میکند، خود نیز استکمال پیدا میکند و بالاخره این انسان میرسد به جایی که به جز خدا نداند، این انسان که مرکب از روح و جسم است.
آیهای هم هست به نام «آیۀ میثاق» که قرآن میفرماید ما در أزل از این انسانها تعهّد گرفتیم. میثاق گرفتیم و به آنها گفتیم: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى»[۲]
به همۀ انسانها گفتیم آیا خدا هست یا نه؟ آیا مربی تو خداست یا نه؟ و همۀ آنها گفتند آری. این آیه شریفه هم که اسم آن آیه میثاق است، به ما میگوید این انسان قبل از بدن، این روح در ازل بوده است. بعضیها میگویند: تا خدا خدایی میکرده است. حتی به قول اینها بعضی میگویند این انسان ازلی است؛ اما قدیم است از نظر اینکه همیشه در ازل خلق شده است. بله، معلوم است که مخلوق است و ممکن است و حادث است.
حال آنچه مورد بحث ماست، روایاتی است که میفرماید: دوهزار سال و این دو هزار سال از باب مثال است. یعنی از خیلی قبل، پروردگار عالم این ارواح را ایجاد کرد و روح همۀ انسانها از زمان حضرت آدم تا روز قیامت، یعنی چندین هزار میلیارد. از زمان حضرت آدم تا روز قیامت، پروردگار عالم همۀ ارواح را خلق کرد و بعد، ارواح در عالم ملکوت پیش خدا بودند و همۀ این ارواح موّحد بودند. همینطور که راجع به فطرت صحبت کردم که فطرت ما میگفت خدا، این روح ما بود که میگفت خدا. در ازل هم خدا یک تعهدی از این ارواح گرفت و قرآن میفرماید به این صورت که فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» و همه گفتند: بله! تو پروردگار ما هستی. که یک معنای اخلاقی هم دارد که روزهای اول دربارهاش صحبت کردم که فطرت انسان خدایاب است، فطرت انسان خداجوست. اگر خدا را نمییابد و اگر خدا را نمیجوید، غفلت دارد و منغمر در عالم کثرت شده، لذا سابقاً میگفتم در بن بستها خدا را مییابد:
«فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»[۳]
وقتی در بنبست واقع شد، خداجو و خدایاب میشود و جداً خدا را مییابد و خدا را صدا میکند. پس ذات روح ما خداجو و خدایاب است و در ازل هم بوده است و در ازل خداجو و خدایاب است و در این دنیا هم که متعلّق به بدن شود، خداجو و خدایاب است. در اینباره صحبتها شده است و مخصوصاً فلاسفه مشاء مثل شیخ الرئیس صحبتها کردهاند.
قصیدهای هست به نام قصیده عینیه و این از شیخ الرئیس است و در این قصیده عینیه، از اول تا آخر راجع به همین مطلب است. مثال میزند و میگوید این روح ما در ازل بوده است و یک پرنده در عالم ملکوت است و این پرنده در بدن ما آمده است، نظیر یک پرندهای که در قفس زندان شود. اگر در این قفس را باز کنند و او را راحت بگذارند و اگر بدن، قفس برای این روح نشود، این روح بدن را بُراق یا مرکب میکند و عروج میکند و میرسد به جایی که به جز خدا نداند. همینطور که برای پیغمبر اکرم«صلّیالله علیهوآلهوسلّم» بُراق آوردند و او را بردند به جایی که جبرئیل متوقّف شد و بردند به جایی که فرقی نبود بین خدا و او به جز «میم امکانی»، یعنی «احد» و «احمد» بود. این روح نارس به دنیا میآید تا به اینجا برسد. البته هم خود را به عالم ملکوت میرساند و هم بدن را. این بدن که از نظر مادی خیلی شرّ است: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ»[۴]
اما اگر همین بدن بُراق روح واقع شد، مثل یک اسب چموشی که شما دهنه کردهاید و سوار اسب شدهاید، آنگاه از این اسب خیلی میتوانید استفاده کنید. این روح هم در این بدن میآید، این مرغک در این قفس میآید و باید در این قفس باز شود و باید جسم ما برای روح بُراق شود، همینطور که پیغمبر با بُراقش رفت به جایی که به جز خدا نداند و به جز خدا نبیند، این انسان نیز همین است. اگر بتواند این بُعد مادی، یعنی جسم را بُراق کند. مثل اسب چموش، دهنه به دهانش بزند و روح بر آن سوار شود. آنگاه پرواز میکند. بعضی اوقات به یک لحظه راه صدساله را میپیماید و علی کل حالٍ این روح به واسطۀ جسمیکه بُراق شده و این جسمیکه بُراق روح شده، هر دو بهشتی میشوند. این قول مشهور است و گفتم شیخ الرئیس قصیده عینیه در این باره دارد و من طلبه بودم و این قصیده عینیه را در ده بیست صفحه ترجمه کردم.
یک خاطره هم دارم و خاطره این بود که به خواستگاری دختر مرحوم آیت الله آقا شیخ مرتضی مظاهری«رحمهاللهعلیه» رفتیم و ایشان از علمای بزرگ بود، اما در اصفهان بینام بود و اصفهانیها قدر او را ندانستند و اما ایشان خیلی بالا و متّقی بود. مرحوم حاج شیخ مرتضی به مادر من گفته بودند ایشان بیاید تا من ایشان را ببینم. من خیلی جمع و جور با عبای شیک رفتم تا ایشان مرا ببیند. مرحوم حاج شیخ با چند کلمه مرا پسندید، اما اوّل حرفی که به من زد، راجع به عبای من بود. گفت طلبه نباید تجمّلگرا باشد. بعد گفت این عبایی که به دوش من است، شانزده سال است که به دوش من است و خیلی نو و شیک است. بعد کمکم حرف را آورد به قضیۀ روح و بدن و گفت شیخ الرئیس یک قصیده عینیه دارد و من این قصیده عینیه را به شما میدهم و شما ترجمه کن و ترجمه را به من بده تا من استفاده کنم. من قصیده عینیه را در چند روز ترجمه کردم و ایشان خیلی پسندید و به عنوان جایزه دختر خوبشان را به من داد. لذا این قصیده عینیه برای من یک خاطره شیرینی است و انصافاً مرحوم شیخ الرئیس«رضواناللهتعالیعلیه» در شفا راجع به اینکه آیا ارواح قبل از ابدان هست یا نه، خیلی بحث کرده و از جمله اشعاری به نام اشعار عینیه دارند.
قول دیگر قول صدرالمتألهین در اسفار است. او میگوید این روح قبل از بدن نبوده، بلکه بدن از بدن بوده است. وقتی بچه به دنیا میآید، جسمانیت الحدوث است و فقط جسم و بعد مادی دارد، اما زمینه دارد که به جاهای بالا برسد. یک قاعدۀ کلی به نام حرکت جوهری دارد و این حرکت جوهری انسان را میرساند به جایی که به جز خدا نداند. صدرالمتألهین میگوید اینطور نیست که روح قبلاً بوده و متعلق به بدن شده و بدن را بُراق کرده و حرکت کرده است. وقتی انسان به دنیا بیاید، یک بچه است و به قول ایشان حیوان بالفعل، انسان بالقوه است. این حیوان است که اگر بیفتد در راه و اگر زیر نظر انبیاء و اولیاء و بزرگان رود، کمکم با آن حرکت جوهری استکمال پیدا میکند و بالأخره میرسد به جایی که این حیوان میشود اول انسان و بعد میشود از اولیای خدا و بعد صدرالمتألهین سیر هفتگانه را در اسفار میورد. از یقظه به توبه و از توبه به تقوا و از تقوا به تخلیه و تحلیه و تجلیه و فنا. و به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام، تازه اول کار است. یعنی اگر کسی به مقام فنا برسد، تازه اول کار است. اسم این را سیر منالحقالیالحق میگذارند. تا خدا خدایی میکند، این انسان در حرکت است و حرکت استکمالی دارد. لذا خیلی از بزرگان میگویند این انسان وقتی مُرد از حرکت میافتد. اگر بهشتی باشد به بهشت میرود و در آنجا خوش است و اگر جهنمی است، به جهنم میرود و در آنجا در الم و آتش جهنم و بدبختی است. اما مرحوم صدرالمتألهین میگوید: این انسان هیچگاه از حرکت نمیافتد، مگر اینکه خودش را از حرکت بیندازد. یعنی جهنمیشود و زندان شود و خودش را در جهنم زندان کند، آنگاه مثل پرنده در قفس است و باید در قفس بماند تا بمیرد و مُردن هم جایی نیست و به قول قرآن این جهنمی «هُمْ فیها خالِدُونَ»[۵] است.
اما اگر در راه بیفتد، یعنی در صراط مستقیم بیفتد، اینکه روزانه لاأقل ده مرتبه و اگر کسی نمازشب و نافله بخواند، لاأقل پنجاه و یک مرتبه میگوید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ»[۶]، یعنی خدایا! مرا هدایت کن به راه راست. ما شیعه هستیم و در راه راستیم، لذا مفسّرین ماندهاند که این را چطور معنا کنند و مشهور در میان مفسرین میگویند: یعنی خدایا ما در راهیم و ما را پایدار کن و حال انحراف برای ما نده. ولی مرحوم صدرالمتألهین میگوید نه، این انسان لحظه به لحظه در حرکت استکمالی است. مرحوم ملاصدرا اسم این را حرکت جوهری یا حرکت استکمالی گذاشته، یعنی لحظه به لحظه رو به کمال است و آن به آن راه را میپیماید به سمت قرب الهی و حرکت او تمام نمیشود، برای اینکه پروردگار عالم نامتناهی است و این هرچه جلو رود به سمت مقام قرب الهی جلو رفته و استکمال پیدا کرده، اما باز ناقص است و بالاخره هیچگاه تام نمیشود و این تام شدن مختص به چهارده معصوم است و اما انسان غیر از آنها تام نمیشود و هرچه جلو رود، جا دارد. بعضی اوقات به یک لحظه راه صد ساله را میپیماید. بعضی اوقات با دو رکعت نماز میتواند به مقام قرب الهی و آن هم مقامیکه هیچ چیز نمیتواند درک کند و هیچ کس نمیتواند درک کند، جز اینکه به آن برسد. همینطور که درباره بهشت هم قرآن میفرماید نمیدانی چه چیز خوبیست و باید به آن برسی تا بفهمیکه بهشت یعنی چه.
مقام قرب خدا از بهشت خیلی بالاتر است، از همین جهت هم کسانی که به مقام قرب خدا رسیدهاند، بهشت برای آنها کوچک است و اصلاً اعتنا به بهشت ندارند.
مرحوم دیلمی در آخر ارشاد یک روایت نقل میکند و روایت خیلی شیرین است که بهشت در پیش خدا شکایت میکند از دست بعضی از بهشتیان. اینکه خدایا تو مرا برای این خلق کردی. عالم بهشت عالم حَیَوان است و روح دارد: «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ»[۷]
روح دارد و فهم و شعور دارد، لذا میوه بهشتی با انسان حرف میزند. لذتهای بهشتی فقط مربوط به حورالعین نیست، بلکه آن سیب هم لذ تت تدحال میدهد و با انسان حرف میزند. بعضی از بهشتیان خیلی اعتنا به بهشت ندارند، لذا بهشت از دست آنها شکایت میکند، که خدایا! تو مرا برای این خلق کردی اما این هیچ اعتنا به من ندارد. حورالعین این شکایت را میکنند و باغها این شکایت را دارند و آن میوهها و آبها و زیر درختان و آن هوای آزاد و فضای سبز شکایت میکنند و آنگاه پروردگار عالم جواب میدهد و میفرماید این منغمر در عالم وحدت است و سر و کاری با بهشت و عالم کثرت ندارد. اصلاً نمیتواند بهشت ببیند برای اینکه آنچه میبیند خدا میبیند و خطاب میشود من در روز سیصد و شصت مرتبه به اینها نظر دارد و در هر نظری سعۀ وجودی به آنها میدهم و در هر نظری ملک آنها را زیاد میکنم، یعنی سعۀ وجودی آنها را. پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» چقدر سعۀ وجودی دارند! امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» چقدر سعۀ وجودی دارند؟! یک سعۀ وجودی امیرالمؤمنین «سلاماللهعلیه» که خیلی کوچک است، اینست که در وقتی محشر شد، امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» یک تسلط وجودی بر عالم محشر پیدا میکنند. کسانی که به راستی ولایت دارند، مهر ولایت را به پیشانی آنها میزنند و ملائکه آنها را زیر لوای حمد میآورند. به اینها سعۀ وجودی میگویند. خدا به بهشت میگوید من هر لحظه به این بندههایم سعه وجودی میدهم. آنگاه بهشت عدن و بهشت رضوان و کمکم برسد به بهشت خدا: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ، ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرْضِیَّهً، فَادْخُلِی فِی عِبَادِی، وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»[۸]
ای کسی که بهشت برایت کوچک است، به بهشت خودت بیا و پیش عبادالله خودت بیا و پیش اهلبیت«سلاماللهعلیهم» بیا و لذت تو اینکه پیش اهلبیت«سلاماللهعلیهم» باشی و لذّت تو اینکه من با تو حرف بزنم و تو با من حرف بزنی.
مرحوم صدرالمتألهین میگوید این نطفه و این اُوول و این اسپرم که هر دو یک عروسی عجیبی در دل مادر میکنند و تک سلول میشوند، این تک سلول کمکم به قول قرآن شریف علقه و مضقه میشود و بعد روح در او دمیده میشود؛ اما ایشان میفرمایند: این خودش روح است، اما بالقوه است. یک بچه است و یک حیوان است و شعور و امثال اینها ندارد الاّ بالقوه. اگر در راه بیفتد، روح پیدا میکند و میرسد به جایی که به جز خدا نداند و اما اگر در راه نیفتد، هیچگاه روح پیدا نمیکند و همانست که وقتی به جهنم میرود، جهنمیان با هم حرف میزنند و میگویند عجب بی عقلهایی بودیم که به جهنم آمدیم: «وَ قَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ»[۹]
جای ما در جهنم نیست و ما بیعقل بودیم، یعنی نتوانستیم روح را به جایی برسانیم. نتوانستیم جسم خود را برای روح بُراق و مرکب کنیم تا حرکت کند و به بهشت برسیم و اما به جای اینکه به بهشت برسیم، به جهنم رسیدیم، زیرا عقل نداشتیم.
صدرالمتألهین میگوید: این عقل را خود ما پیدا میکنیم. این انسان یک حیوان بالفعل است و اما یک انسان بالقوه است و خودش انسان بالقوه میکند. این انسان جسمانیت الحدوث و روحانیت البقاست و روح را خود پیدا میکند و با حرکت جوهری این روح را پیدا میکند. علی کل حال یک نتیجه بگیرم که چه قول اول و چه قول دوم. که قول دوم را الان گفتم که اصلاً روحی نیست و کمکم پیدا میشود و قول اول هم روح هست، اما نارس است و مثل یک میوه نارس است. پروردگار عالم در ازل او را خلق کرده اما یک میوه نارس است و اگر بخواهد رسیده شود و اگر بخواهد شجره طیبه قرآن شود، باید در این بدنها بیاید و در این دنیا بیاید و استکمال آن روح، ولو قبل از بدن، بوده است، اما استکمالش به واسطۀ این دنیا و تعلّق به این بدنهاست و این نارسی، رسا میشود و کمکم شجرۀ طیبۀ قرآن میشود. لذا این ان قلت قلت فلسفی که امروز برای شما کردم و معلوم نیست برای شما فایده داشته باشد، این نتیجه را بگیرم که چه بگوییم روح قبل از بدن خلق شده و چه بگوییم بعد از بدن خلق شده، در هر دو صورت استکمالش مربوط به این دنیاست و در هر دو صورت باید متعلّق به این بدن شود و با توجّه ما حرکت کند و در حرکت، استکمال پیدا کند. چه قول اوّل و چه قول دومّ، بعد از استکمالش برسد به آنجا که به جز خدا نداند.
میخواستم راجع به ارواح ائمه طاهرین صحبت کنم، اما مجلس را خسته میبینم و لذا مجبورم تتمه بحث را جلسۀ بعد صحبت کنم، انشاءالله.
[۱]. الکافی، ج ۱، ص ۴۳۸. [۲]. الأعراف، ۱۷۲. [۳]. العنکبوت، ۶۵. [۴]. یوسف، ۵۳. [۵]. البقره، ۳۹. [۶]. الفاتحه، ۶. [۷]. العنکبوت، ۶۴. [۸]. الفجر، ۲۷ تا ۳۰. [۹]. الملک، ۱۰._____
شفقنا