خیزش نوین دینی در غرب اواخر دهه ۹۰ و اوایل هزاره سوم میلادی، سرعت افزون تری یافت . نهادهای اجتماعی جامعه در حال اضمحلال غرب به این نتیجه رسیده بودند برای جلوگیری از فروپاشی درونی این جامعه بایستی به مبانی دینی و اخلاقی بازگشت کرد. گرایش شدید جوانان در این سالها نشان از جدی بودن این بازگشت دارد که حتی در بعضی آثار سینمای آمریکا هم هویداست.
داستان ها و قصص مذهبی و دینی در طول تاریخ صد و ده ساله سینما در فیلم های بسیاری به صورت ها و سیرت های مختلف به تصویر کشیده شده است و از همین روست که از همان نخستین آثار تاریخ سینما این تصاویر نمود پیدا میکند.از همان فیلم "تعصب" (دیوید وارک گریفیث- ۱۹۱۶) که اپیزودی از ۴ اپیزود آن به معارضه حضرت عیسی مسیح (ع) با سران یهود اختصاص دارد یا "برگ هایی از دفتر شیطان" (کارل تئودور درایر – 1919) که به رانده شدن شیطان از درگاه خداوند و سپس فریب و اغوای افراد مختلف که فجایع بزرگ تاریخی را به بار می آوردند، می پردازد مانند خیانت یهودای اسخریوطی به مسیح (ع) و یا کشته شدن ماری آنتوانت و یا تفتیش عقاید در اسپانیای قرون وسطی و…
اما در طول تاریخ سینما، فیلم هایی که براساس زندگی پیامبران ساخته شدند اغلب در زمره آثار سوپرپروداکشن و پر هزینه قرار داشتند و در اکران عمومی هم مورد استقبال مخاطبان بسیاری واقع گردیدند. فی المثل برای ساخت فیلم "بن هور" در سال ۱۹۵۹ حدود ۱۵ میلیون دلار خرج شد . تدارکات اولیه آن ۱۰ سال و ساختنش یک سال به طول انجامید . ۴۹۶ نقش مهم با دیالوگ و صد هزار سیاهی لشگر و ۸ هکتار دکور و به طول یک دور کره زمین نگاتیو در این فیلم به کار گرفته شد تا چنان عظمتی برپرده سینما نقش ببندد که علاوه بر اختصاص یازده جایزه اسکار در سال ۱۹۵۹، میلیونها تماشاگر نیز به دیدن آن بروند.
این درحالی است که پیش از آن دو بار دیگر داستان بن هور با همین نام جلوی دوربین رفته بود؛ یک بار در سال ۱۹۰۷به کارگردانی سیدنی الکات و بار دیگر در سال ۱۹۲۵به کارگردنی فرد نیبلو که هزینه اش به ۴ میلیون دلار رسید که در آن زمان رقم هنگفتی بود و کمپانی متروگلوین مه یر با وجود موفقیت تجاری فیلم نتوانست مخارجش را جبران کند. از طرف دیگر پرده عریض اسکوپ و صدای استریو فونیک برای نخستین بار با فیلم مذهبی "خرقه" (هنری کاستر- ۱۹۵۳) به دنیای سینما راه یافت. کاستر برای روایت داستانی از کتاب مقدس، در اوج رقابت تلویزیون با سینما، به کمک کمپانی تهیه کننده فیلم یعنی فاکس قرن بیستم، برگ برنده سینما را رو کرد و عدسی آنامورفیک و نمایش پرده عریض را برای عرضه شکوهمند آثار سینمایی به تاریخ سینما ارائه نمود. از آن پس بود که صدای میخکوب کننده استریوفونیک و تصاویری بسیار بزرگتر و عریض تر از همیشه به یاری آن دکورهای عظیم و سیاهی لشگر فراوان آمد تا شکوه و عظمت روایات تاریخی را بیشتر به رخ بکشد و از همین جا اساسا نوعی جدید در سینمای جهان به عنوان فیلم های پرشکوه و عظیم رواج یافت.
غرض از مقدمه فوق، بیان اهمیتی است که در طول تاریخ ۱۱۰ ساله سینما به فیلم های مذهبی و در اینجا داستان زندگی پیامبران داده شده است. اما اینکه چرا چنین تمایل و علاقه ای به ساخت این گونه آثار خصوصا در میان تهیه کنندگان و استودیوهای هالیوودی حداقل تا اواسط دهه ۶۰ میلادی وجود داشته است، جای بررسی و تعمق دارد.
به نظر می آید آنچه در این میان برای تهیه کنندگان و استودیوهای هالیوودی از درجه اهمیت بالاتری برخوردار بوده است، قابلیت بالای دراماتیزه کردن روایات و قصه های مذهبی بوده که اغلب از فراز و نشیب و کشش و جذابیت فوق العاده ای برای مخاطب برخوردار هستند. و به همین خاطر این تهیه کنندگان تنها با استفاده از ظاهر پرکشش روایات فوق، درونمایه دینی آن را وانهاده و به پرزرق و برق تر کردن همان پوسته و ظاهر پرداختند. از همین روست که بعضی برای اعتقادند که آثار فوق بیشتر در زمره فیلم های تاریخی قرار میگیرند تا اینکه فیلم دینی قلمداد شوند. در واقع فیلمسازان هالیوود با سوءاستفاده از علائق مذهبی مردم به پیشوایان دینی شان، در درجه نخست نیات و اهداف سودجویانه خود را از قبل ساخت این فیلم ها پی گیری کردند و پس از آن به قلب چهره پاک اولیاء الهی و آلودن آنها در تصاویری که بر پرده میبردند، پرداختند. فی المثل حضرت موسی (ع) در اوایل فیلم "ده فرمان" سیسیل ب دومیل بیشتر جوانی عاشق پیشه و اشراف زاده است، خصوصا با چهره و فیزیک چارلتن هستن که سوپراستار الگویی هالیوود در آن سالها بود. به این ترتیب تهیه کنندگان هالیوودی در واقع با تصویر سازی پیامبران الهی بوسیله هنرپیشه ها و بازیگرانی که در هزار و یک نقش منفی و مثبت دیگر بازی میکردند، قداست چهره پیغمبران خدا را در افواه عمومی خدشه دار کردند. از طرف دیگر با جا انداختن این گونه فیلم ها و جلب اعتماد تماشاگران، به تدریج داستان ها و روایات خود را در این فیلم ها جعل نمودند. این جعل روایات مذهبی خصوصا در مورد فیلم های ساخته شده در کمپانی هایی که لابی یهود در مالکیتش نفوذ داشت، نمود بیشتری پیدا میکرد.
فی المثل در فیلم "کتاب آفرینش"، روایت مسلم تاریخی- دینی که حضرت ابراهیم (ع)، اسماعیل را به قربانگاه میبرد و خداوند به جای او ذبح دیگری ظاهر میکند و سپس حضرت ابراهیم (ع) به کمک حضرت اسماعیل، خانه کعبه را بنا میکند را تغییر داده و به جای حضرت اسماعیل، اسحاق را جایگزین کرده که حضرت موسی (ع) از نوادگان وی محسوب میشود.
اما از اواسط دهه ۶۰ که موج عصیانگری اروپا به انحاء مختلف به آمریکا هم رسید و در سینمایش تاثیر گذاشت، بتدریج همراه تحلیل رفتن مبانی اخلاقی و خانوادگی در فیلم ها، فضای دگراندیشی نسبت موضوعان مذهبی و دینی هم تشدید شد، به شکلی که برخی فیلمسازان حتی به خود اجازه دادند، برداشت های کاملا مادی درباره سوژه ها و داستان های دینی ارائه دهند و مبانی مذاهب مختلف را کهنه و عقب مانده به تصویر کشند، این نوع تلقی ها حتی تا اثر موزیکالی همچون "عیسی مسیح فوق بازیگر" ساخته فیلمساز یهودی، نورمن جویسن در سال ۱۹۷۳ رسید . این درحالی بود که قدرت باندهای لابی یهود در هالیوود به جایی رسیده بود که درعین به سخره کشیدن مذاهب دیگر، هرگونه تجدید نظر نسبت به دین یهود را مصادف با اضمحلال و ضلالت تصویر میکردند، آنگونه که همین نورمن جویسن در موزیکال "ویلن زن روی بام" نمایش داد.
این به هجو کشیدن اعتقادات و باورهای دینی در دهه های بعد، حتی در دهه ۹۰ که نوعی جنبش بازگشت به مبانی اخلاقی و دینی در جامعه غرب پدیدار شد و بعدی از سینمای آن نیز بالتبع به سمت و سوی آثار اخلاقی و دینی چرخش پیدا کرد، ادامه یافت. این برخورد هجو گونه و استهزاء آمیز خصوصا با عالم ارواح و فرشتگان، آخرت و جهان مردگان و از این قبیل موضوعات در سینمای دهه ۹۰ و همین نیمه اولین دهه قرن بیست و یکم به وفور دیده شد. اگرچه فیلم "روح " جری زوکر، اثر غیر قابل قبولی در زمینه مواجهه با دنیای ارواح و مسئله کیفر و پاداش اخروی نبود ولی از آنجا که در هالیوود هرمضمون و سوژه جدی آنقدر دستمالی میشود که تا به حد یک بازی در فیلم ها نزول کند، ادامه این بازی با ارواح تا فانتزی هایی همچون "وحشت آفرینان" (پیتر جکسن) یا "کاسپر" ( براد سیلبرلینگ) نیز رسید.
از طرف دیگر برخی از این موضوعات دینی همچون حضور فرشتگان الهی بر روی زمین نیز در فیلم هایی مثل "مایکل" (نورا افرون) یا "شهر فرشتگان " (براد سیلبرلینگ) و یا "افتادن روی زمین" به هجو کشیده شد و وجهی طنزآمیز یافت . شوخی با فروش روح آدمیبه شیطان در "فریب خورده " با بازی براندن فریزر، نحوه حضور شیطان و اعوان و انصارش در روی زمین در "نیکی کوچولو" با بازی ادام سندلر و بالاخره طنز موهن در مورد قدرت خداوند در فیلم "بروس قدرتمند" با بازی جیم کری (که حتی در برخی کشورهای اسلامی ممنوع الاکران گردید) از جمله تداوم تلاش های ضد مذهبی در هالیوود دهه های اخیر بود.
اما خیزش نوین دینی در غرب اواخر دهه ۹۰ و اوایل هزاره سوم میلادی، سرعت افزون تری یافت . نهادهای اجتماعی جامعه در حال اضمحلال غرب به این نتیجه رسیده بودند برای جلوگیری از فروپاشی درونی این جامعه بایستی به مبانی دینی و اخلاقی بازگشت کرد. گرایش شدید جوانان در این سالها نشان از جدی بودن این بازگشت دارد که حتی در بعضی آثار سینمای آمریکا هم هویداست.
اما از آنجا که به هرحال همواره هراس از ادیان محکم الهی و مذاهب ریشه داری همچون اسلام و مسیحیت وجود داشته است، بخشی از سینمای هالیوود در این دهه به سمت طرح مکاتب و کالت های انحرافی رفت. در اواخر دهه ۹۰ بود که ناگهان گرایش به بودیسم خصوصا در میان طبقه روشنفکر نضج گرفت و سینمای هالیوود نیز از آن عقب نماند . به یکباره در یک فاصله زمانی کوتاه، سینماگران مختلف با ملیت های گوناگون به تصویر روایت های مختلف از بودا و لاماهای طرفدارش پرداختند: از روایت کودکانه برناردو برتولوچی در "بودای کوچک" که تحولات سیذارتا را از تولد تا ریاضت کشیدن ها و رسیدن به مقام بودا در مقابل دوربینش قرار داد تا حکایت ژان ژاک آنو از معلم دالای لاما تحت عنوان "هفت سال در تبت" و تا قصه مارتین اسکورسیزی در "کوندون" از زندگی دالای لاما از کودکی تا نوجوانی و تبعیدش.
بعد از گذر موج بودیسم، کالت های به اصطلاح عرفانی علم شد که با سوءاستفاده از علاقه همزمان نسل جدید به معنویت و نو گرایی به طرف نوعی ریاضت های بی پایه و بنیاد جلب شد و با بهره گیری از آیین هندو و امثال آن، سعی شد دکان جدیدی برای کشیدن نسل جوان از سمت ادیان الهی به طرف مکاتب من درآوردی بوجود آید و طبق معمول سینما هم علمدار این حرکت جدید شد، از فیلم "دود مقدس" جین کمپیون تا تریلری همچون "مظنون صفر" و تا حتی نضج ناگهانی فیلم های به اصطلاح رزمی عرفانی شرقی که حضور پرسر و صدایش در سینمای غرب به هرحال شبهه برانگیز است : از "ببر خیزان و اژدهای پنهان " انگ لی گرفته تا "قهرمان" و "خانه خنجرهای پرنده" ژانگ ییمو و "یگانه" جیمز وونگ و تا حتی آن عرفان شرقی فیلم "ماتریکس" که قهرمانش به نوعی منجی آخرالزمانی هم میشود با این تعریف که این منجی از میان خود اسیران شبکه ماتریکس، سربر می آورد، وقتی که به آن عرفان شرقی دستپخت اوراکل و آرشیتکت ماتریکس دست یابد، تازه در آخر متوجه میشویم همین منجی هم ساخته دست آن دو بوده است!!!(یعنی تزریق ناامیدی و یاس از هر چه منجی و ناجی است و اینکه بالاخره همه سرنخ ها در دستان همان آرشیتکت های بشری است.)
فیلم های دیگری هم به قدرت پایان ناپذیر شیطان و ناتوانی بشری از رهایی از آن اشاره دارند مانند:"وکیل مدافع شیطان "، "روز ششم"، "پایان جهان"، "دروازه نهم" و…. که با بزرگ نمایی قدرت شیطان، آدم ها را از هر چه گرایش های دینی است، می ترساند.
اما در این میان می توان آثاری هم یافت که به هرحال مخاطب را به تفکر دینی رهنمون ساخته و ذهنش را برای تعمق و تدبر آماده می سازند. فیلم هایی مانند "هفت" و " باشگاه مشت زنی" (دیوید فینچر) یا "تماس" (رابرت زمه کیس) و یا "ماگنولیا" (پل تامس اندرسن) که اغلب به ره گم کردگی و سرگشتگی انسان امروز و قرار گرفتن عذاب الهی برسر راهش اشاره دارد یا فیلمی همچون "چه رویاهایی که می آیند " ساخته وینسنت وارد کارگردان استرالیایی که اساسا جهشی ساختاری در سینمای دینی محسوب گردید. وینسنت وارد با تصاویری خیره کننده از عالم آخرت براساس آنچه که در کتب مقدس دینی آمده است، علاوه بر نوع نگرش مذهبی به پاداش و عذاب خداوندی، با استفاده از تکنولوژی پیشرفته، ساختار را در خدمت مضمون دینی فیلم قرار داد.
آنچه که مسلم است گرایش امروز جامعه غرب به سوی مضامین و باورهای دینی انکار ناپذیر است، فقط یک دلیل اثبات این مدعا استقبالی است که سال گذشته از فیلم "مصائب مسیح" مل گیبسن به عمل آمد و آن را در رده هشتم پرفروش ترین فیلم های تاریخ سینما حتی بالاتر از سری "ایندیانا جونز" ها قرار داد. این درحالی بود که پیش از آن به کرات درباره زندگی و به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی مسیح (ع) فیلم ساخته شده بود. شاید به همین دلیل است که هنوز هالیوود برای ساختن فیلم های دینی علاقه نشان می دهد . اما بی مناسبت نیست برای دریافت مقاصد تهیه کنندگان هالیوودی از ساخت چنین فیلم هایی و اهدافی که از قبل آنها جستجو میکنند، نگاهی دوباره به فیلم "مصائب مسیح" مل گیبسن به عنوان الگوی فیلم های دینی هالیوودی که اخیرترین این دسته آثار محسوب میشود، داشته باشیم:
به نظر می آید که روایت مل گیبسن از روند تصلیب حضرت عیسی مسیح(ع) بیشتر تحت تاثیر ساختار سینمای غلو آمیز، پر سر و صدا و به اصطلاح آرتیستی و صرفا تجاری امروز هالیوود میباشد. همچنانکه روایت دهه نودی رنج و شور "ژاندارک" نیز در دوربین لوک بسون بیشتر به قصه های شوالیه های افسانه ای شبیه است تا بازآفرینی حماسه معنوی دختر چوپان جوانی که شجاعانه در مقابل انگیزاسیون کلیسای قرون وسطی ایستاد.
سکانس های بسیار طولانی شلاق زدن عیسی مسیح توسط سربازان رومیکه بیشتر از آنکه تکان دهنده باشد خصوصا در اواسط خود کسالت بار و خسته کننده و سوهان روح میگردد و حتی قطع های سردستی و متناوب گیبسن به چهره شاهدان این مراسم نیز از آن کسالت نمیکاهد، همچنین است سکانس طولانی حمل صلیب تا روی تپه های "جلجتا" که بارها و بارها نقش زمین شدن بازیگر کاراکتر عیسی مسیح را شاهد هستیم تا آنجا که از تکرار و یکنواختی صحنه کلافه میشویم، خصوصا با آن سر و صدای متداوم مردم و نعره ها و عربده های سربازان رومیکه گاهی تماشاگر را نه از آنها که از خود فیلم عصبی میکند .
چنانچه خشونت فیلم هم بیشتر آزاردهنده است و مهوع (مانند خیل فیلم های صرفا تجاری حادثه ای یا جنایی و یا ترسناک امروز که خون و گوشت های قطعه قطعه شده از در و دیوارش می ریزد همچون :"کشتار اره برقی تگزاس"، "پیچ عوضی"، "تب کلبه "، " اژدهای سرخ" و….) نه اینکه تاثیرگذار و تکان دهنده باشد .
و زرق و برق ماهواره ها همچنانکه در MTV مل گیبسن و در واقع سینمای امروز تحت تاثیر کلیپ های پرداخت افسانه ها و قصه ها و قهرمان جلوه دادن شخصیت های داستانی موفق می نمایانند در روایت روابط و قهرمانان واقعی الکن میباشند چراکه می خواهند و یا ناچارند همان ساختار معمول را به کار ببندند .
نکته قابل توجه اینکه فیلم "مصائب مسیح" در اکران نخست خود، به دلیل صحنه های خشونت بار و آرتیستی خود مورد توجه مسیحیان متعصب قرار نگرفت و مل گیبسن ناچار شد با حذف برخی صحنه های ذکر شده، آن را دوباره به اکران درآورد و با تبلیغات فراوان این بار همه مسیحیان عالم را به دیدن فیلم دعوت نماید.
فیلم "مصائب مسیح" نیز علیرغم همه پروپاگاندای سرسام آور رسانه های غربی فیلمی ضد یهود به نظر نمی آید، حتی در حد نسخه هایی که نیکلاس ری و فرانکو زفیره لی درباره زندگی حضرت مسیح (ع) ساختند . چنانچه از این بابت همان اپیزود فیلم "تعصب" گریفیث ضد یهود تر می نمایاند . در آن فیلم واقعا قرار بود تصاویر به صلیب کشیدن حضرت مسیح (ع) توسط یهودیان فیلمبرداری شود که با اعتراض جماعت یهود، گریفیث به جای یهودیان، سربازان رومی را جایگزین کرد. اما همچنان تاثیر احبار و رهبان یهود در صدور حکم تصلیب حضرت مسیح (ع)نقش اصلی را بازی کرد بطوریکه در فیلم مذکور، حتی آنها بطور مستقیم این حکم را جاری می نمایند برخلاف آنچه درمورد فیلم مل گیبسن تبلیغ گردید که یهودیان را تنها در حکم سنگسار محق می داند و صدور محکومیت تصلیب برعهده کنسول روم در یهودیه است.
در "مصائب مسیح" مل گیبسن، در واقع عامل و طالب اصلی به صلیب کشیدن مسیح، مردم هستند و آنها هستند که فریاد میکشند و خواستار مجازات وی میگردند و حتی بچه هایشان وحشی و خشن تصویر میشوند (نگاه کنید به بچه هایی که به آزار و اذیت یهودا پس از استرداد انعام راهب بزرگ اقدام می ورزند)، در حالی که واکنش و تکفیرراهب بزرگ یهودیان و برخی دستیارانش در مقابل فردی که ادعای آوردن مذهبی جدید و نو را دارد، بسیار طبیعی و آرام نشان داده میشود . حتی این افراد شدت شکنجه حضرت عیسی (ع) از سوی سربازان رومی را نمی توانند تحمل کرده و میدان تنبیه را ترک میکنند و بارها دوربین گیبسن بر روی چهره متاثر آنها از ضرب و جرح مسیح (ع) تاکید میکند.و این رومیان هستند که وحشیانه و در طول فیلم حضرت عیسی مسیح (ع) را به انحاء مختلف و با انواع و اقسام ابزار و وسایل شکنجه می زنند و به خاک و خون میکشند و آنها هستند که در مقابل دوربین، ددمنش و خونخوار جلوه می نمایند، نه سران شورای یهودیت.
گیبسن در "مصائب مسیح" حتی از نشان دادن مستقیم صحنه سنگسار مریم مجدلیه که در دیگر فیلم هایی ذکر شده در این باب، از موارد ضد یهودی آنها محسوب میگردید نیز خوداری نموده و تنها در یک تراولینگ گذرا به آن می پردازد که فقط برای تماشاگر آشنا به این ماجرا قابل فهم و درک میباشد.
پس به نظر می رسد تمرکز تبلیغات توزیع کنندگان فیلم بر روی وجه ضد یهودی فیلم همان ترفند همیشگی هالیوود برای تاثیر بر روی مخاطبین بوده است و برای اثبات کارگر افتادن این ترفند همین بس که فروش فیلمیبا هزینه فقط ۲۵ میلیون دلار (دستمزد یکی از بازی های مل گیبسن) و پیش بینی نهایتا ۵۰ میلیون دلار استقبال گیشه ای، در همان اولین هفته های اکران خود به ۵۰۰ میلیون دلار رسیده است.
این قضاوت را با "توهم تئوری توطئه " اشتباه نگیرید . این ویژگی سیستم امروز رسانه ای است که در خدمت منافع کمپانی های بزرگ و سیستم غالب هالیوود کارنماید، همان سیستمیکه فیلم هایی چون "دنیای آب" را پیش از پایان تولید زمین می زنند و در مقابل، آدم های مهجوری جون "وادیم پرلمن" را به دلیل نزدیکی به این سیستم علیرغم فیلم آماتوری و ضعیف اش( خانه ای از شن و مه) به عرش می رساند و حالا هم فیلمیکه در همین سیستم، خیلی معمولی ساخته شده و البته مانند دیگر فیلم های معمولی سینمای امروز آمریکا، بوسیله تکنولوژی پیشرفته و متخصصانی که کار خود را خوب بلدند ، اثر نسبتا خوش ساختی از کار درآمده است را اثری آرمانگرا و ضد یهود معرفی کنند و این فیلم ضد یهود و ضد سیستم را نه تنها در بیش از ۳۰۰۰ سینمای آمریکا (که عمدتا در اختیار یهودیان قرار دارد ) بلکه در تمامی اقمار رسانه ای خود از جمله سینماهای فلسطین اشغالی به نمایش در آورند!!