۲۵ ماه مه نیز سر و کله کاپیتان جک اسپارو با قسمت سوم "دزدان دریای کاراییب" برپرده سینماها پیدا شد که ترکیبی از لانگ جان سیلور "جزیره گنج و "سندباد" معروف است.(بسیاری از ایده های طرح قصه این قسمت از داستان های معروف سندباد گرفته شده است) نمونه کامل یک کاراکتر آمریکایی با همه آن خصوصیات "شلختگی کابوی" که برخی آن را به "بی خیالی جنوبی " نیز تعبیر میکنند. جک اسپارو از آمریکایی ترین کاراکترهایی است که به مردم خود ینگه دنیا و البته این سوی آب ها قالب شده است. چراکه ریشه در فاتحان قاره نو و بنیانگذاران آمریکا دارد . پایه گذارانی که اغلب از دزدان دریایی فراری از مجازات حکومت اسپانیا به شمار می آمدند!!! (شگفت انگیز آنکه چند روز پس از اکران این فیلم، یکی از مدیران پخش والت دیزنی گفته بود، "جک اسپارو" به یک پدیده فرهنگی بدل شده است!!)
جک اسپارو هم علیرغم همه خصوصیات بلبشو و شلخته اش، اما یک تنه ناجی شخصیت های مثبت قصه میشود و با همه بدمن ها و تهدید کنندگان آرامش دریاها در می افتد تا اینکه آنها را به سزای اعمالشان برساند. یعنی علیرغم جنگ و درگیری بی امان همه دوستان و یاران کاپیتان "برباسوا" و فداکاری های "ویل ترنر" و "الیزابت سوان"، اما بالاخره این جک اسپاروست که قلب "دیوی جونز" را میشکافد و به حکومت سیاه او پایان می دهد.
اما سر و کله این به قولی سوپر قهرمان ها از کجا پیدا شد و چرا دوباره چند سالی است که پرده سینماها را عرصه تاخت و تاز خود قرار دادهاند؟
در دهه ۱۹۳۰ یعنی همان زمان که آمریکا با بحران اقتصادی شدیدی دست و پنجه نرم میکرد، این نیاز احساس گردید که آمریکاییان به لحاظ روانی احتیاج به وجود فوق قهرمان دارند تا در سایه تصور و خیال آن، آرامشی ولو موقتی بیابند. اینچنین بود که در سال ۱۹۳۳ شخصیت "سوپرمن" به صورت داستان مصور (کمیک استریپ) توسط "جری سیگل" و "جو شوستر" خلق شد. سوپرمن در واقع نشانه رویاهای آمریکایی بود، قهرمانی که از اعماق فرهنگ آنگلوساکسون می آمد با مشخصات قهرمانان محبوب فوتبال آمریکایی که همواره حق قضاوت و اجرای عدالت را برای خود محفوظ نگه می دارند. گویی قاضی "روی بین" افسانه ای بود که می خواست برای نخستین بار قانون را در جامعه موسوم به "غرب وحشی" پیاده کند. یا جرج واشینگتن بود که می خواست همراه ۵۴ تن از رهبران ایالت های دیگر، در اواسط قرن هیجدهم، قانون اساسی آمریکا را بنویسد.
با توفیق قصه های سوپرمن و استقبال گسترده از آنها، مجلات ارزان قیمت و کتاب های سریالی، مملو از این دسته داستان های مصور گردیدند؛ فلش گوردون، کاپیتان مارول ( که بعدا آدم های شگفت انگیز از درونش متولد شدند)،بتمن، باک راجرز، فانتوم، کاپیتان آمریکا و …همه و همه سوپرقهرمانانی بودند که در حوادث و فجایع هیولاهای مختلف، سر می رسیدند، با آنها می جنگیدند و پیروز میشدند.
در سال ۱۹۳۶، کمپانی یونیورسال حقوق استفاده بسیاری از این داستان های مصور را خریداری کرد و براساس آنها شروع به ساخت سریال های سینمایی نمود که مورد استقبال وسیع سینماروها قرار گرفت. این روند خصوصا در سالهای بعد ادامه یافت به ویژه در دورانی که آمریکا درگیر جنگ دوم جهانی و مصایب ناشی از آن گردید و سپس در ایام پس از جنگ و سرخوردگی و یاس مردم، همچنین طی سالهای جنگ سرد برای مقابله با دشمنی به نام کمونیسم همواره این کاراکترهای سوپر قهرمان برای سردمداران اقتصاد و سیاست آمریکا که سرنخ رسانه ها و از جمله کمپانی های فیلمسازی را هم در اخنیار داشتند، مورد بهره برداری قرار میگرفتند تا جامعه در مقابل تهدیدات و خطراتی که همان رسانه ها توی بوق میکردند، احساس وابستگی بیشتری به قدرت حاکم بنماید.
تقریبا پس از دهه ۵۰ که جامعه آمریکا ثبات بیشتری یافت و با ورود کاراکترهای تازه نفسی همچون "جیمزباند" و "مت هلم" و امثال آن (که بیشتر با دوران جنگ سرد متناسب بودند)، سوپرمن و بت من و کاپیتان مارول، طرفداران خود را از دست دادند و در نتیجه کم کم به محاق رفتند. اما به قول "کیم نیومن" در کتاب "فیلم های کابوس گونه " اگر در آن دوران ، یک سینماروی دهه ۴۰ با ماشین زمان، مسافرتی به دهه ۷۰ میکرد، حتما به نظرش مسخره می آمد که می دید از ماجراهای فلاش گوردون، "جنگ ستارگان" را ساختهاند و یا سوپر من را بازسازی کردهاند. فیلم هایی که نسخه های اصل شان در زمان خود تحقیر گردیده و ناچیز شمرده میشدند.(در اینجا بایستی دو فیلم "بت من" ساخته تیم برتن در دهه ۸۰ را مستثنی کرد، زیرا برتن در آن فیلم ها، کاراکتر بت من را بهانه ای برای پرداخت درونی و اکسپرسیونیستی قهرمان های زمینی به حساب آورده بود، آنچه که باعث شد حتی در مقابل فیلم "بازگشت بت من"، گروهی از یهودیان آمریکا موضع گیری نمایند، به دلیل آنکه کاراکتر پنگوئن را برداشتی از صهیونیست های آمریکایی قلمداد کرده بودند.)
به هرحال آن بنجل های دهه های ۳۰ و ۴۰ در دهه ۷۰ و ۸۰ دوباره توسط کمپانی های بزرگ و با بودجه های کلان جان گرفتند تا در واپسین سالهای جنگ سرد و درحالی که انقلابات مردمی در بسیاری از نقاط جهان، منافع آمریکا را با خطر جدی مواجه ساخته بود، مردم آمریکا را دوباره با تهدیدهای موهوم و سوپرقهرمان های خیالی مشغول کنند، تا سرخوردگی و یاس ناشی از شکست در ویتنام و ایران و آمریکای لاتین، حداقل در سطح رسانه ای توجیه شود و آمریکاییان ولو در حد کاراکترهایی مانند "راکی " و " رمبو" پیروز میادین مختلف جهانی قلمداد گردند!!
دهه ۹۰، همراه شکست اردوگاه کمونیسم، هژمونی آمریکا را نیز در رهبری اردوگاه سلطه کم رنگ کرد، چراکه مترسکی به نام کمونیسم از بین رفته بود و امپریالیسم آمریکا برای هدایت سیاسی بلوک غرب، دستاویزی قوی در اختیار نداشت. اینجا بود که سینمای آمریکا فرصتی یافت تا از چنگال سوپر قهرمان ها به در آید و با فیلم هایی همچون :"سکوت بره ها"، "رقصنده با گرگ ها"، "نابخشوده "، "پالپ فیکشن"، "نجات سرباز راین"،" زیبایی آمریکایی"، "فول مانتی" و "قاچاق" به بازیابی موضوعات مبتلابه تاریخی – اجتماعی جامعه خود بپردازد که سالها در پس پرده های تهدیدات و خطرات موهوم پنهان مانده بود.
اما پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و حادثه برج های تجارت جهانی در نیویورک، بازهم بهانه لازم در دستان سردمداران آمریکا قرار گرفت تا با ساختن و پرداختن دشمن تازه نفسی تحت عنوان "تروریسم"؛ به خاورمیانه لشکر کشی کنند و دوران طلایی ژاندارمی خود در دهه های ۶۰ و ۷۰ را تجدید نمایند. از این پس بود که طبق معمول هالیوود هم وارد گود شده و این بار (آنچنانکه که گردانندگان آن در همایشی پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ عنوان کردند) با تمام قوا امکانات سینمایی خود را به میدان آورد.
اینجا بود که در کنار بسیاری از فیلم های تبلیغاتی مانند :"سقوط بلک هاوک"، "پشت جبهه دشمن"، "جاسوس بازی" و …دوباره سر و کله سوپرقهرمان ها پیدا شد. در اولین تابستان بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر بود که نخستین "اسپایدرمن" جدید به کارگردانی سام ریمی و بابازی توبی مگوایر و کریستین دانست به روی پرده سینماها رفت و با فروش فوق العاده ای مواجه گردید. دومین قسمت در سال ۲۰۰۴ با همان گروه سازنده، بازهم به توفیق وسیعی دست یافت. سال بعد، "بت من" با روایت داستان آغازینش تحت عنوان " بت من آغاز میکند " با کارگردان قابل بحثی همچون کریستوفر نولان به میدان آمد. این "بت من" دیگر علنا در مقابل تروریست هایی که از شرق به گاتهام سیتی هجوم آورده بودند تا به قول خودشان آن شهر گناه و فساد را نابود گردانند، می ایستاد!! علیرغم درگذشت کریستوفر ریو (بازیگر نقش سوپرمن ) هم بالاخره صاحبان کمپانی برادران وارنر پس از دو دهه، یک سوپرمن جدید و تازه نفس از قوطی خود بیرون آورده و تحت عنوان "سوپرمن بازمیگردد" در سال ۲۰۰۶ روانه پرده سینماها کردند. این سوپرمن نیز به شکل مضحکی سعی داشت تا دنیا را یک تنه از شر آدم بدها خلاص کند و این مضحکه آنقدر شور بود که از طریق "سی دی" به اصطلاح پرده ای فیلم می توانستیم بارها و بارها در جدی ترین صحنه های آن ، صدای خنده تماشاگران را بشنویم!!
اگرچه سام ریمی در اسپایدر من ۳، سعی داشته تا جلوه تازه ای از این سوپرقهرمان ارائه نماید و یکی از بدمن های قصه را به سیاق دکتر جکیل و مستر هاید، درون وجه منفی خود پیتر پارکر قرار دهد ( درونی که توسط ماده ای خارجی از ورای کره زمین آلوده میشود) اما همچنان وی در گیر سوپرقهرمان بازی هایش است، این بار با محکومیکه از زندان گریخته (و حتما جامعه آمریکا را ناامن ساخته!) و از قضا عامل اصلی قتل ناخواسته عموی پیتر هم هست و اتفاقا در اثر یک آزمایش سری (شاید در جایی مثل گوانتانامو!)هم به موجودی شنی بدل میشود!! اسپایدرمن هم بر پس زمینه ای از پرچم آمریکا(لابد برای اینکه تماشاگر پرت هم شیر فهم شود !!) ، این بار با کمک دوست / دشمن قدیمی اش، هری آزبرن، به جنگ وی می رود. ضمن اینکه پیام هایی از جنس صلح طلبی و بخشش هم در فیلم گنجانده شده است!!! نکته جالب آن که درون منفی یا مستر هایدی پیتر پارکر با نماد لباس سیاه و سر و وضع رپ گونه مشخص میگردد!(و این رپ شدن که به راک رقصیدن هم می انجامد!! بسیار مضحک از کار درآمده)
در فیلم "دزدان دریای کاراییب" نیز، آدم بدها با مهیب ترین و مشمئز کننده ترین چهره به نمایش گذاشته میشوند. کاپیتان دیوی جونز با آن سر و وضع اختاپوسی و یاران عجیب و غریبش در کشتی "داچمن" هراس آورتر از هر دشمنی نمایانده میشوند تا مخاطب دلش را به جک اسپاروی بی اصل و نسب و بی قید و بند خوش کنند. خصوصا که این بار قسمتی از دشمنان هم از شرق آمدهاند (مثل آن سرکرده دزدان دریایی سنگاپور با بازی "چو یون فت") تا پازل همیشگی هالیوود علیه آسیایی ها تکمیل شود. و اینچنین معروفترین دزدان دریایی (یا شاید تروریست ها) اجتماع میکنند تا گنج دیوی جونز را بدست آورند!
همچنان در اسپایدر من ۳ و دزدان دریای کاراییب ۳، موضوع دشمن موهوم و خیالی ( و این بار بسیار موهوم تر) و ترس از آن به مخاطب القاء میشود و اینکه جامعه به شدت به امثال اسپایدرمن و جک اسپارو نیاز دارد. از همین روست که این فیلم همچنان مورد استقبال واقع شده و چندین هفته بر صدر جدول پرفروش های آخر هفته آمریکا می نشینند.
مایکل مور (مستند ساز معروف آمریکایی ) در فیلم "بولینگ برای کلمباین"، پراکندن همین نوع ترس توسط رسانه های مختلف آمریکایی را موجب بروز و رشد عدم اعتماد در جامعه آمریکا و رخداد سالانه بیش از ۱۱ هزار قتل با اسلحه در این کشور می داند . (از جمله فاجعه اخیر دانشکده پلی تکنیک ویرجینیا)
زیبگینو برژینسکی (مشاور امنیت ملی جیمیکارتر، رییس جمهور اسبق آمریکا) هم در مقاله ای که در روزنامه واشینگتن پست ۲۵ مارس ۲۰۰۷ نوشت، درباره حضور چنین ترس و وحشتی که در جامعه آمریکا رواج داده میشود تا لزوم چنان سوپر قهرمان هایی توجیه شود و البته مصداق بارزش در دولتمردان آمریکایی جستجو گردد، میگوید :
«جنگ علیه ترور» موجب ایجاد «فرهنگ ترس» در ایالات متحده شده است. دولت بوش با تبدیل این سه کلمه به عنوان یک امر مقدس ملی پس از واقعه دهشتناک ۱۱ سپتامبر، ضربه مهلکی به دموکراسی آمریکایی، امنیت روانی آمریکاییان و جایگاه ایالات متحده در جهان وارد کرده است . آسیبی که ازسوی این عبارت سه کلمهای متوجه آمریکا شده است، بارها و بارها بزرگتر از آسیبی است که حملات ۱۱ سپتامبر به ما وارد کرد، حامیان «جنگ علیه ترور»، از ابهام موجود در این عبارت به صورت استادانهای استفاده کرده اند. ارجاع دائمیبه «جنگ علیه ترور»، رسیدن به یک هدف بزرگ را امکانپذیر ساخته است. این هدف، سبب گسترش فرهنگ ترس در ایالاتمتحده شده. ترسی که پشت این عبارت پنهان است، سیاستمداران را قادر میسازد تا با استفاده از این ترس، احساسات عمومی را در حمایت از طرحهای خود برانگیزند. بدون ایجاد ارتباط روانی میان شوک ناشی از واقعه ۱۱ سپتامبر و ادعای وجود تسلیحات کشتار جمعی در عراق، کنگره آمریکا هرگز اجازه ورود به جنگ عراق را صادر نمیکرد. انتخاب مجدد بوش در سال ۲۰۰۴ نیز تا حدودی در نتیجه تأکید بر این مسئله بود که «یک مملکت در حال جنگ» فرمانده کل قوای خود را تغییر نمیدهد. آمریکای امروز، در نتیجه گسترش فرهنگ ترس، دارای ملتی با اعتماد به نفس و نیرومند نیست. ملت ما هم اکنون چند پاره شده است، دیگر خبری از آن اعتماد به نفس آمریکایی نیست …این مشکلات نتیجه ۵ سال شستوشوی مغزی ملت آمریکا به نام «جنگ علیه ترور» است. آمریکای امروز کشوری ناامن و سرشار از ناراحتیهای روانی است. کنگره آمریکا در سال ۲۰۰۳، گزارشی تهیه کرد و در آن ۱۶۰ محل احتمالی وقوع حمله تروریستی را مشخص نمود. با لابیهایی که انجام شد، این آمار در ابتدای سال ۲۰۰۴ به ۱۸۴۹، در پایان همان سال به ۲۸۳۶۰ و در سال ۲۰۰۵ به ۷۷۷۶۹ مورد افزایش یافت. آخرین گزارشی که در اسناد ملی موجود است، این آمار را ۳۰۰۰۰۰ مورد اعلام کرده است. چنین آمارهایی خود دلیل دیگری از روان پریشی ناشی از گسترش فرهنگ ترس در ایالات متحده است.دولت، رسانههای عمومی و صنایع تولید سرگرمی در ایجاد فرهنگ ترس در جامعه نقش عمده را بازی میکنند. بیلبوردهای هشداردهنده در اتوبانها، پستهای بازرسی بیدلیل در ادارات و سازمانهای مختلف، تلویزیونهای کابلی که همواره ترس از عملیات تروریستی را گسترش میدهند و وسایل سرگرمی مانند فیلمهایی که شیطان را در هیبت عربی نشان داده و سبب گسترش اسلاموفوبیا (اسلام هراسی) میشوند، نمونهای از نقشی است که این عوامل در ایجاد جو ناامنی روانی در کشور برعهده دارند. آنچه امروز در تبلیغات مختلف مشاهده میشود، شبیه کارزار ضدیهودی نازیهاست و در صورت ادامه، تبدیل به واقعهای همچون هالوکاست خواهد شد."
وقتی در صحنه ای از فیلم "اسپایدر من" مردم به شدت برای این سوپر قهرمان عنکبوتی دست می زنند، روشن میشود که جامعه آمریکا را تا چه حد محتاج سوپر قهرمان ها کردهاند. شاید از آنجا که هیچگاه در تاریخش، قهرمان آنچنانی نداشته است؟ ژان لوک گدار در صحنه ای از فیلم "در ستایش عشق" ضمن اشاره به هجوم فرهنگ و هنر بدون ریشه آمریکا بر فرهنگ و تاریخ اصیل اروپاییان، آن را با تحمیل ناجی شدن یانکی ها در جنگ دوم جهانی مقایسه کرده و از زبان یکی از شخصیت هایش به نام "ادگار" (که شاهد خرید خاطرات جنگ فرانسوی ها از سوی یک استودیوی هالیوودی است تا براساس آن فیلمی درباره جنگ ساخته شود) میگوید :" …آمریکاییان هیچ خاطره و گذشته ای ندارند و همیشه از خاطرات دیگران استفاده میکنند…"
در فیلم "گنج ملی" هم که نیکلاس کیج و دوستانش برای کشف رمز و رازی، به دنبال تاریخ آمریکا هستند، حتی در گنجینه ملی شان، کلکسیونی از میراث سرزمین ها و ملت های دیگر را مییابند!!
و کلام آخر اینکه به قول گالیله :"بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد"
سعید مستغاثی