«یهودا» با چشمانش یوسف (علی نبینا و آله و علیه السلام) و پدر را به «روبین» و «شمعون» که رو به رویش نشسته بودند، نشان داد و بعد چشم را در حدقه به بالا چرخاند که یعنی: «محبّت پدر را به یوسف ببین!» «لاوی»، که کنار یعقوب نبی(ع) نشسته بود، لبش را گاز گرفت و اشاره کرد که «بساکار» و «شمعون» و «زبولون» اینقدر چشم و ابرو نیایند و آنگاه اشاره کرد که همگی جمع شوند و سخن بگویند. «بنیامین» چشم از پدر که یوسف(ع) را در آغوش گرفته بود و آرام به او سخن میگفت، برداشت و به ده برادر دیگرش خیره شد که اتاق را ترک میکردند.
ده برادر، گرد هم نشستند و یکی از میان جمع گفت: «یوسف و برادرش (بنیامین) نزد پدر دوست داشتنی تر از ما هستند؛ پدر در گمراهی سختی به سر میبرد.» (۱) و دیگران تأیید کردند.
دیگری گفت: «پدر آنها را بیشتر دوست دارد؛ در حالی که ما چندین برادریم و قوی تریم و بهتر به کار او مى آئیم.» دیگری مشتش را در کف دستش کوبید و گفت: «ما کفالت اموال و گوسفندان پدر را بر عهده داریم و آن دو نفر عزیزکرده ی اویند. پدر ما هیچ فکر نمیکند و متوجّه این مطالب نیست.»
و کس دیگری گفت: «یوسف را بکشید یا او را به سرزمینى بیندازید تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد و بعد از آن، [توبه میکنید] و صالح میشوید.» (۲)
لاوی (۳) دست بلند کرد و گفت: «یوسف را نکشید. اگر کارى مى کنید، او را در نهان خانه ی چاه بیندازید تا مسافران [رهگذر] او را [از چاه] برگیرند [و به شهر دیگری ببرند.]» (۴)
پیشنهاد لاوی را همه پذیرفتند. گم کردن یوسف(ع) در هر حال، بهتر از برادر کشی بود. برخاستند تا به پدر پیشنهاد دهند که فردا، یوسف(ع) را در وقت چرا همراهشان کند…
برادران حضرت یوسف(ع)
حضرت یعقوب(ع) چهار همسر و دوازده پسر داشت. نام فرزندان ایشان در کتب عهد عتیق چنین آمده است: روبین (فرزند نخست)، شمعون، لاوى، یهودا، بساکار و زبولون از یک مادر که نامش «لبه» بود؛ یوسف و بنیامین فرزندان «راحیل»؛ دان و نفتالى پسران «بلهه» و جاد، اشیره پسران «زیفه». (۵)
فرزندان حضرت یعقوب (ع) همه بلند بالا و خوش قامت و خوش چهره بودند؛ ولی هیچ کدام زیبایی و حُسن یوسف نبی(ع) را نداشتند. برخی مفسّران معتقدند که حضرت یعقوب(ع) به همین سبب به آنان توصیه فرمود که در هنگام ورود به مصر از درهای گوناگون وارد شوند تا چشم زخم بر آنها کارگر نیفتد. «و گفت: ای فرزندانم! از یک دروازه وارد نشوید؛ بلکه از درهای مختلف وارد شوید و من توان ندارم که قضای خداوند را از شما دور گردانم.»(۶)
حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) درباره ی آنان فرمودند: «فرزندان یعقوب در راه راست بودند تا اینکه پدرشان را خوار شمردند و برادرشان را فروختند؛ امّا پس از اقرار به گناهشان که همان توبه ی آنها بود و پس از طلب آمرزش از پدر و برادرشان، خطاى آنها بخشوده شد.» (۷)
به عبارت دیگر، فرزندان یعقوب(ع) نه بد بودند و نه بد ماندند؛ ولی مرتکب خطای زشتی شدند. تا جایی که امام سجاد (ع) فرمودند: «مردم سه چیز را از سه کس آموختند، صبر را از ایوب، شکر را از نوح، و حسد را از فرزندان یعقوب فرا گرفتند.» (۸)
در هر حال، در روایات ما و همچنین در قرآن کریم (۹) تاکید شده است که برادران یوسف(ع) توبه کردند و دیگر به راه کج منحرف نشدند. امام باقر(ع) فرمودند: «…[برادران یوسف] از دنیا نرفتند؛ جز آنکه اهل سعادت و رستگارى شدند (چون که) توبه کردند و متذکر کردار (بد) خود گشتند.» (۱۰)
حضرت یعقوب(ع) و همه ی پسرانشان، پس از یافتن یوسف نبی(ع) به مصر مهاجرت کردند و بعد از آن تا ظهور حضرت موسی(ع) در آنجا ماندند که حدود چهارصد سال میشود. پس از حضرت یوسف(ع)، «لاوی» برادر ایشان، به عنوان وصیّ انتخاب شدند و حضرت موسی(ع) از نسل لاوی است. (۱۱)
ما، نابرادران یوسفیم
داستان حضرت یوسف(ع) به زیبایی در قرآن کریم تصویر شده است و نیاز به بیان مجدّد آن نیست؛ امّا نکته ای لطیف و خواندنی در بیان شباهت برادران یوسف نبی(ع) و ما شیعیان عصر غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) وجود دارد. امام صادق(ع) فرمودند:
«…برادران یوسف خردمندانى بودند فهیم و نواده ها و فرزندان پیامبران بودند. بر یوسف وارد شدند و با او سخن گفتند و با هم گفتگو کردند و با او تجارت نمودند، رفت و آمد داشتند، برادرانش بودند و او برادر اینان بود، با این همه تا او خود را نشناساند، نشناختند و وقتى گفت: من یوسفم شناختند.
پس این امّت حیران و سرگردان، چرا باور ندارند که خداى عزّ و جلّ، در وقتى از اوقات که بخواهد، [می تواند] حجّت خود را از آنان پوشیده بدارد.
یوسف، پادشاه مصر بود و فاصله میان او و پدرش هیجده روز راه بود. اگر خدا می خواست جایگاه او را به پدرش معلوم کند، می توانست. به خدا قسم هنگامى که مژده ی یوسف رسید، یعقوب و فرزندانش از راه بیابان، نه روزه به مصر رسیدند.
پس این امّت چرا باور ندارند که خداوند، همان کارى که با یوسف کرد با حجّت خود بکند و صاحب مظلوم شما که حقّش را انکار میکنند، یعنى صاحب این امر، در میان آنان رفت و آمد داشته باشد و در بازارهاشان راه برود و پا روى فرشهایشان بگذارد و آنان او را نشناسند، تا آنگاه که خدا اجازه فرماید تا او خود را بشناساند؛ چنانچه به یوسف اجازه داد هنگامى که برادرانش گفتند آیا تو همان یوسفى؟ گفت: من یوسفم.» (۱۲)
پی نوشت:
۱. یوسف: ۸.
۲. همان: ۹.
۳. جزائرى، نعمت الله بن عبد الله، داستان پیامبران یا قصههای قرآن از آدم تا خاتم – تهران، هاد، چاپ: اول، ۱۳۸۰، ص۲۹۲؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور ۳/۵.
۴. یوسف: ۱۰.
۵. ابن بابویه، محمّد بن على، الخصال، ترجمه مدرس گیلانى – تهران، سازمان چاپ و انتشارات جاویدان، چاپ: اول، ۱۳۶۲ش. ج۲؛ ص۶۶؛ با استفاده از همان نرم افزار.
۶. (وَ قالَ یا بَنِی لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَهٍ وَ ما أُغْنی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیءٍ؛ و گفت: ای فرزندانم! از یک دروازه وارد نشوید؛ بلکه از درهای مختلف وارد شوید و من توان ندارم که قضای خداوند را از شما دور گردانم. یوسف: ۶۷.) مجلسى، محمّد باقر، آسمان و جهان (ترجمه کتاب السماء و العالم بحار الأنوارجلد ۵۴) – تهران، اسلامیه، چاپ: اول، ۱۳۵۱، ج۷، ص: ۶؛ با استفاده از همان.
۷. المدنى، ضامن بن شدقم بن على بن الحسینى، نبرد جمل ( ترجمه وقعه الجمل) – قم، دلیل ما، چاپ: اول، ۱۳۸۱، ص ۱۳۸؛ با استفاده از همان.
۸. مجلسى، محمّد باقر بن محمّد تقى، ایمان و کفر ( ترجمه کتاب الإیمان و الکفر بحار الأنوار جلد ۶۴ / ترجمه عطاردى) – تهران، اسلامیه، چاپ: اول، ۱۳۷۸، ج۲، ص۱۰۷؛ با استفاده از همان.
۹. یوسف: ۹۵- ۹۸.
۱۰. کلینى، محمّد بن یعقوب، الروضه من الکافی، ترجمه رسولى محلاتى – تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، چاپ: اول، ۱۳۶۴، ج۲؛ ص۵۶؛ با استفاده از همان نرم افزار.
۱۱. ابن بابویه، محمّد بن على، کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه پهلوان – ایران؛ قم، دارالحدیث، چاپ: اوّل، ۱۳۸۰، ج۱؛ ص۲۸۸؛ با استفاده از همان نرم افزار.
۱۲. ابن أبی زینب، محمّد بن ابراهیم، الغیبه للنعمانی، ترجمه فهرى، تهران، دارالکتب اسلامیه، ص: ۱۸۸؛ با استفاده از همان.
پ.میعاد
منبع: مستور