یک: اگر چه «حال»ام خوب است، اما حالم خوب نیست. نمیدانم توانستهام برای سفری که در انتظار همه ماست، آماده شوم یا نه. نمیدانم خدا گناهانم را بخشیده یا نه… و نمیدانم آیا در سالهای کودکی که همه چیز خالصتر، پاکتر و شریفتر بود، توانستهام آن قدر خوب باشم که هنگام رفتن از دنیا، خوبیهای کودکی را سرمایه کنم و با دلی مطمئن بروم یا نه. اگر تردیدها بگذارند و بتوانم از میان سیم خاردار «یکدندگی» بیرون بروم و یک بار دیگر، خودم را خوب ببینم، یقین دارم میتوانم با خدا آشتی کنم. مگر نه این است که خودش بارها و بارها از راه قلبم مرا صدا کرده است؟ مگر نه این است که هر بار، پس از مدتها قهر و دوری، تا صدایش کردهام، فرشته را سراسیمه، برای من فرستاده تا احساس تنهایی نکنم؟ مگر بارها نگفته که هر گناهکار و خطاکاری را میبخشم، اما از کسی که از بخشش من ناامید شود، نمیگذرم؟ خدایا! من که جز امید به خوبیت چیزی ندارم. من که جز مهربانیت امیدی ندارم؛ پس مبادا مرا نبخشیده، به آغوش مرگ بسپاری… مبادا آن قدر دلم سیاه شده باشد که از بخشش تو ناامید شوم….
دو: ارتباط ما با «اهل بیت(ع)» دو سویی است، با این تفاوت که نمیشود اصول برخورد آنان را با خودمان مقایسه کنیم. ما، با کوچکترین بیمهری، حاضر نمیشویم دوستیمان را با آدمهای اطرافمان ادامه دهیم. «بخشیدن» در میان ما، شرایطی دارد. تا شخص مقابلمان کارش را جبران نکند، تا پوزشی درست و حسابی نخواهد او را نمیبخشیم و اگر پس از پوزش، دوباره تکرار کند، نمیتوانم دوباره عذرش را بپذیریم و پرونده دوستیش را برای همیشه میبندیم… اما خدا، مهری درقلب اهل بیت(ع) گذاشته که انگار نه میخواهند و نه میتوانند آدمها را فراموش کنند. هر سال، هر قدر هم که «بد» شده باشیم، باز سیدالشهدا «حسین بن علی(ع)» یک شب پیش از ماه محرم، خانه قلبمان را در میزند و نمیگذارد خواب بمانیم و ورود محرم را نفهمیم، هر کس یک جور آشفته امام حسین(ع) میشود؛ یکی «پول» میدهد، یکی «نذری» میپزد، یکی «شعر» میسراید، یکی «گریه» میکند و یکی میگریاند… و خلاصه، همه ما ـ حتی کسانی از ما که در روزهای پیش از محرم، سایه هم را با تیر تهمت، میزنیم ـ در ماه محرم، بیخیال میشویم و زیر خیمههای محبت اهل بیت(ع)، جمع میشویم و عزاداری میکنیم.
سه: راههای ارتباط «پیامبران» با خدا، گوناگون است و یکی از این راهها «خواب» است. بسیاری از الهامهای غیبی، در خواب به رسولان رسیده است؛ مانند خوابی که «حضرت ابراهیم(ع)» درباره قربانی کردن اسماعیل بزرگوار دید. عارفان شیعی و غیرشیعی نیز بر «شهود در خواب» تأکید کردهاند، اما نه رسولان و نه عارفان، هرگز گمان نمیکردند که در عصر «آخرالزمان»، سرگشتگی آدمهای معتقد، آنقدر زیاد شود که مجلسهای دینی و ذهن دیندارانشان، پر از نقل خواب و خیال شود. یا برخی از آدمها، برای رونق دکان «خرافهگویی» و «محفل بیرونق»شان، از تعریف کردن خواب استفاده کنند… و افسوس که وقتی به شنوندگان این آدمها نگاه میکنیم، میبینیم متأسفانه آنقدر اهل اندیشیدن نیستند که بدانند خدا و اهل بیت(ع)، هر اشارهای را به «هر کسی» نمیگویند و اگر هم بگویند، کم میشود «اجازه نقل»اش را بدهند… و از این گذشته، وقتی قرآن و روایتهای مطمئن دینی را داریم و میتوانیم با «رعایت» مسائل دینی، از خداوند، «نیروی فرقان» (تشخیص درست از نادرست) را بگیریم، چه نیازی است که مدام دنبال خواب این و آن بدویم؟
چهار: خواب، حجّت نیست و در بخش کمی از خوابها، به الهامهایی غیبی برمیخوریم که معلوم است خداوند به ذهن فرد بخشیده است. این خوابها هم در حقیقت، خواب نیستند، عین بیداریاند؛ نشانهشان هم این است که هیچ کدام از چیزهایی را که میبینیم، از پیش نمیدانستهایم؛ جاهایی را میبینیم که نمیشناختهایم. گاهی رخدادهای آینده را میبینیم که نمیشناختهایم. گاهی رخدادهای آینده را میبینیم و گاهی پیشاپیش، از خبری آگاه میشویم. به هر حال خوب است همان گونه که از بیماری روانی خوابزدگی بیزاریم، این را هم قبول کنیم که به هر حال در دنیا، چیزهای روحی فراوانی هست که ما نمیشناسیم. نه عاقلانه است که ریز و درشت زندگیمان را با خواب و تعبیر خواب همآهنگ کنیم و نه عاقلانه است که خواب دیدن را تمسخر کنیم و از بیخ، منکر رابطههای پنهان رؤیاها با روحمان شویم.
پنج: گاهی لازم نیست برای شروعی دوباره راه زیادی برویم. همین که اطرافمان را خوب ببینیم، کافیست. خیلی از وقتها لازم نیست برای رسیدن به خدا، خودمان را ببندیم به انبوه دعاها یا مدام با نذر و ذکرهای پیچیده، چیزی را به خودمان اضافه کنیم. گاهی برای اوج گرفتن لازم میشود بارهایی را کم کنیم. آدمیکه زودجوش می آورد، آدمیکه خیرش به همه عالم میرسد و خانواده خودش لنگاند، کسی که میتواند به آدمی نیازمند، تخفیفی ویژه بدهد و نمیدهد، آدمیکه قلمش آبروی کسی را در روزنامهای میبرد، کسی که برای خوشآیند مدیرش حاضر میشود فضیلتهایی دروغی را برای او بسازد و بگوید، مداحی که میتواند با مطالعه منظم، با آبروی تاریخ اهلبیت(ع) بازی نکند و مطالعه نمیکند، شاعری که در وصف همه مفهومهای عالم شعر میگوید و یک بیت برای خدا و اهل بیت(ع) ندارد و… همه و همه گرفتارند… و گرفتاریم. این گرفتاری و ناتوانی عبادتهای ما را در گرفتن دستمان، حافظ بزرگ، خوب فهمیده بود که میگفت:
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما، گامی چند
میدانم که آخر آخرش هم باید عاطل و باطل در صحرای قیامت بنشینیم تا شاید یکی از اهل بیت، از کنار ما بگذرد و با لبخندی سراسر تأسف، دست مای خجالتزده را بگیرد و پیش خدا، ضمانت ما را بکند؛ البته اگر آن موقع هم خودمان رویمان بشود دستمان را دراز کنیم.
شش: ولی نترسید!… یا بهتر بگویم: نترسیم… دست کم دل من که عجیب گرم است. وقتی دعای «جوشن کبیر» (نگهبان بزرگ) و اسمهای خدا را که در این دعا ثبت شده میخوانم، میدانم که با همه دوری از خدا، میشود باز هم امید داشت: کریم (بخشنده)، توّاب (بسیار توبهپذیر)، عفوّ (که گذشتهها را هم میبخشد)، غافرالخطایا (اشتباههای کوچک را هم میبخشد) و… و بیش از همه، این خطاب را دوست دارم و حسابی به من شهامت میدهد که هر وقت گناهی کردم، معطل نکنم و زود برگردم: «یا مَن سَبَقَت رَحَمَتُه، غَضَبه!» (خدایا!… میدانم که همیشه نازکدلیات از خشمت بیشتر است.)
ماهنامه موعود شماره ۷۱