دهها سال پیش از میلاد حضرت صاحبالزمان(ع)، برخی صحابی والامقام ائمه معصومین(ع)، با بیقراری از فصل ظهور و قیام قائم آلمحمد(ع)، میپرسیدند و گاه آرزوی حضور در خیل یاران حضرتش را در دل پاس می داشتند.
این پرسش و تمنای زود هنگام، محصول اهتمام و تذکر مداوم حضرات معصومین(ع)، درباره موضوع «غیبت و ظهور» امام دوازدهم از سلاله پاک نبیگرامی اسلام بود چنان که، حضرت ختمی مرتبت در خطبه غدیر و پس از ایشان تمامی ائمه دین(ع)، به مناسبتهای مختلف مسلمین را متوجه و متذکر دو امر مهم «غیبت و ظهور» می ساختند.
جمله اقوال و روایات رسیده در این باره، مملو از حکمت، زیبایی و شنیدنیاند، امّا، وقتی زراره، پرسشِ «حمران» از «زمان ظهور» و پاسخ امام پنجم، حضرت امام محمدباقر(ع)، به او را روایت میکند سئوال کننده و خواننده فهیم درمییابد که امام ضمن بیان حکایتی تمثیلی نه تنها پرده از «شرایط لازم ظهور» برمیدارند بلکه تمامیت فلسفه و حکمت تاریخ نزد شیعیان اهلبیت(ع)، را بیان میکنند.
امام محمد باقر(ع) میفرمایند:
«در زمانهای قدیم مرد دانشمندی پسری داشت که علاقهای به علم پدر نشان نمیداد، به عکسِ همسایهای که نزد دانشمند بهرهها میبرد. آن هنگام که مرگ دانشمند رسید، پسر را نصیحت کرد که هر گاه پس از من در امری درماندی به سراغ همسایه برو و از او کمک بخواه.
روزگاری چند گذشت. پادشاه را رؤیایی پیش آمد و به امید کشف تعبیر به سراغ پسر مرد دانشمند فرستاد. آن پسر که از پدر علمی نیاموخته بود، به امید یاری، به سراغ همسایه رفت. همسایه به شرط تقسیم تحفه و صله سلطان، تعبیر خواب را گفت و به پسر سفارش کرد تا در پاسخ سؤال پادشاه بگوید: «اینک زمان گرگ است».
پادشاه تعبیر خوابش را دریافت کرد و پسر صله و انعام را، اما از روی طمع جمله صله را نزد خود نگه داشت و عهد با همسایه را رها کرد.
با گذر روزگار، دیگر بار پادشاه را رؤیایی پیشآمد. به سراغ پسر مرد دانشمند فرستاد و مطالبه تعبیر کرد. پسر ناگزیر اما سرافکنده و خجلت زده دیگر بار به سراغ همسایه رفت و کمک خواست. همسایه دیگر بار به شرط حفظ عهد و تقسیم تحفه و صله پادشاه تعبیر خواب را گفت و به پسر سفارش کرد تا درجواب سؤال پادشاه بگوید:
«اینک زمان قوچ است».
در وقت بازگشت، پسر در میانه تردید و دودلی با خود جدال داشت. گاه بر آن میشد تا وفای به عهد کند و حق همسایه را بدهد و گاه پای پس میکشید. تا آن که بر خود فایق نیامد و جمله هدایای سلطانی را به خانه برد و به تنهایی بهره برد.
چندی بگذشت. برای سومین بار پادشاه را سؤالی پیش آمد. پسر را برای پاسخ طالب شدند. پسر نادم و پشیمان از نقص عهد پیشین و از روی اضطرار، درب همسایه را کوبید و کمک خواست اما، وعده کرد ضمن حفظ عهد و وفاداری، حق همسایه را بدهد. همسایه نیز پاسخ سؤال پادشاه را به پسر گفت و از او خواست تا به پادشاه بگوید: «اینک زمان میزان است».
پسر، جمله هدایای سلطانی را به در خانه همسایه برد و اختیار تقسیم را به او سپرد اما همسایه که اهل دانش بود گفت مرا به این هدایا نیازی نیست. زمان اول تو از گرگها بودی و زمان دوم چون قوچ در انجام تقسیم و ادای عهد در تردید اما، زمان سوم زمان میزان بود و تو وفادارانه بر عهد خود ماندی. جمله هدایا از آن تو۱.
حضرت در پاسخ به سؤال حمران، به سه مقطع تاریخی، سه دوره اشاره دارند. سه مرحله که در هر یک حالی و عهدی بر جان مردم مستولی میشود.
• اول، عهد گرگی؛ دوران خودکامگی، درندهخویی، ظلم، ستیزهجویی و احساس استغنای از اهل حکمت و عصمت، دوران دوری.
این دوره، هزاران هزار مرد را در سیاهچال ظالم گرفتار و آوردگاهها را از خون مردان مرد رنگین کرد. مجال تأسیس و تداوم دولت حق را برای قرنها از بین برد، و در نقطه عطفهای بسیاری، زخمهایی جان کاه بر جسم و جان فرزندان آدمی فرود آورد چنان که؛
در شبانگاهی تیره و سخت، مظلومانه کوثر درخشان آل محمد(ص)، را مدفون در خاک تیره و مکان مجهول ساخت.
در سحرگاهی نوای جانسوز «فزتُ و ربّ الکعبه» را تا به عرش بالا کشید و در ظهری داغ و سوزان، ندای «هل من ناصر ینصرنی» را بیپاسخ گذاشت. تا آن جا که گویی این عهد و عصر را پایانی نبود.
این همه نتیجه عهد آدمیبا «خوی گرگی» بود. همه تباهی، سیاهی، ناکامی مردان و غلبه نامردمانی که فرزند خواندگان شیطان بودند و شبیه قبیله سیاهی.
گریزی نیست. تا داد عهدی داده نشود به سر نمیآید. سنتی است ثابت، حکمی ناگزیر و کیفری برای بدعهدی با مردان قبیله ایمان.
• دوم، عهد قوچ؛ دوره تردید و دودلی، دورخیز و عقب گردهای لرزان و ترسان، چون فراز و فرود یک بیماری، گامیبه جلو و گامیبه عقب، وقتی میان شب و روز، نه شب و نه روز، عهدی مملو از جهشهای ناقص و حرکتهایی بیتداوم، تولّایی بیتبرّا و تبرّایی بی تولّا، دستی که دور میسازد و پایی که به پیش میکشد، میلی برای تجربه روز و دلی بسته شب.
چه بسیار مردان که در مسلخ تردید، به کام اهل ظلم غلتیدند و در قربانگاه بیهمتی خود، شبیخون خصم بر اردوگاه را به تجربه نشستند.
دستی که شمشیر انتقام را از نیام برمیکشد اما، دیگر بار در غلافش پنهان میسازد، ناگزیر به این تجربه است. هر چه هست عهدی و دورهای دیگرگون است در میان تردید در وفای به عهد یا گسست آن.
• سوم، عهد میزان؛ دوره ترازو، رفتنی تمام، چرخشی تمام در میانه میدان، تجربه صبحی طلوع کننده، پرشی بلند تا آستانه مهر و اعلام «نه» بر فرزند خواندگان سیاهی و لبیک تمام به امام مبین. تولایی و تبرایی توأم و تمام. نیکبخت مردمانی برای دهش بزرگ و پذیرش تامّ ولایت.
نه عهد گرگ و نه خوی گرگی، هیچ کدام مستعدّ پذیرایی و پذیرش امام مبین نیستند، به همان سان که در عهد قوچ، و خویی چون خوی قوچ، زمینه این امر مقدس فراهم نمیشود. گویا این ضربات تازیانه و آتش تجربه بلا و دوری است که فرزند آدمی را متوجه و متذکر این معنی میکند که: «بی او رفتن محال است». این تجربه، فرمان ناگزیر و اراده آسمانی نبود. این خوی گرگی و ناسپاسی بود که آدمی را در ورطه هولناک افکند، ورنه به قول آن رسول گرامی اسلام(ص) اگر مردم بر محبت علیبن ابیطالب گرد میآمدند خداوند جهنم را نمیآفرید.۲ به همان سان که حضرت مولانا صاحبالزمان(ع) فرمودند:
«اگر شیعیان ما که خداوند توفیق طاعتشان دهد، به عهدی که با ما داشتند، وفا میکردند فیض دیدار ما از آنان سلب نمیشد».
عهد میزان، عهد طلب و تمنای میزان و تسلیم بیچون و چرا و تردید آدمی در برابر «میزان حق» و «صراط مستقیم» است. چنانکه فرمودند: «علیٌ میزان العمال».
ورنه بهرهجستن و برخوردن از خانه اهل بیت(ع)، در هر عصر و عهدی جاری بوده چنان که امروز نیز هست.
مراجعه و برخوردن بسان آن فرزند ناخلف دانشمند، متضمن هیچ رهایی، و ظهور و دیداری نیست. بررسی فراز و نشیبهای گذشته در صحنهحیات انسان، برخوردهای گوناگونی با میزان حق را نشان میدهد.
۱. جماعتی چنان بر آبشخور زندگی غنودند و بیخیال از پرسش و پاسخ به دم غنیمت دانی مشغول شدند که گویا هیچ میزان و محکی برای سنجش، و هیچ چشمیبرای مشاهده در میانه هستی نیست.
۲. جماعتی با تجربه «خود میزانی»، انانیت و خودکامگی را امام خویش ساختند و بر سرخود و همگنان آن آوردند که دیدهایم و خواندهایم.
۳. جماعتی میزان و صراط حق را به مسخره گرفتند و بر طبل لامذهبی و شرک و ارتداد کوبیدند.
۴. و جماعتی اندک، در هوای خلاصی از عهد گرگی و خوی قوچی و تردید، دست به آسمان برداشتند و در جان آرزوی تجربه میزان حق و عدالت را پاس داشتند.
جماعت آخر، خیل منتظرانند که خود را تسلیم میزان حق ساختهاند تا شاید عهد دوری به سر رسد و «دوران طلایی تسلیم» و «عدالتخواهی» برسد.
این «عهد جمعی» و تسلیم عمومی مؤمنان است که مجال حضور میزان حق در عرصه تاریخ را ممکن میسازد. این «آمادگی برای پذیرش حق» است که خوی گرگی را از انسان «غاصب» دور میسازد و او را مستعد شهود و تجربه حقیقت ناب میکند.
وا اسفا از خوی تردید و دو دلی قوچ، گاه برای گذار از جوی خودکامگی، و انانیت و فرعونیت چنان دورخیز میکند گویی که به یکباره بر سر همه ما سوی الله چهار تکبیر زده و خود را میرهاند. اما، در آخرین لحظه میایستد، به خود باز میگردد، خودکامگی پیشه میکند و رأی خود و کام خود را کافی و کامل فرض میکند.
«انتظار و آمادگی»، عین تجربه «عهد و عصر میزان» است. عهد تسلیم همه چیز به آستان امام حق و میزان اعظم الهی؛ بیآنکه هجمه بلا و سیل خصم لحظهای تردید در تسلیم ایجاد کند. شاید حسب همین پیشنیاز است که ما را متذکر استمرار در انعقاد عهد در هر صبحگاه ساختهاند.
ظهور تمام قد عهد قلبی در «قول و فعل»، میوه «تسلیم محض» را به بار میآورد. این تسلیم محض آدمی است که میدان فراخ و مجال ظهور «ولایت» امام مبین را سبب میشود. اعمال ولایت به نحو تام و اتم، سبب انهدام ابنیه شرک و نفاق، و باعث اضمحلال و سقوط همه مظاهر طاغوت از عرصه وساحت حیات مادی و فرهنگی انسان میشود.
واسپسن عذیر، جفای اشباح الرجال و نامردی آنان که در صحنه فراخ غدیر حاضر و ناظر «عهد با ولی» بودند همه مجال را برای اعمال ولایت امام معصوم(ع)، از بین برد و بر خلق عالم طی دهها قرن آن آمد که خواندهایم و اینک نیز در پی آن در اقصا نقاط عالم شاهد و ناظریم اینک باید از خود پرسید بر کدامین عهد مؤمن و در کدامین خوی مسقریم؟ ما را تا «عهد میزان» چند منزل فاصله است؟
خدا بر آشکار و نهان جمله خلایق آگاه است.
والسلام
پینوشت:
۱. کلینی، محمدبن یعقوب، کافی، ج ۸، ص ۳۶۲؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۴۹۷.
۲. مجلسی، همان، ج ۳۹، ص ۲۴۸.
ماهنامه موعود شماره ۷۱