اسماعیل شفیعى سروستانى
انتظار تحقق مدینه آرمانى یا آرمانشهر، کم وبیش در میان همه پیروان ادیان به چشم مىخورد. انتظار روزى که با ظهور منجى موعود و فراگیر شدن تعالیم دینى همه آمال بشر رنگ واقعیت مىیابد و بهشت زمینى به منصه ظهور مىرسد.
آنچه در پى خواهد آمد گزارشى است از این انتظار عمومى پیروان ادیان الهى. در قسمت اول این سلسله مقالات، مدینه آرمانى یهود مورد بررسى قرار گرفته و در این قسمت نیز مدینه آرمانى مسیحیت بررسى خواهد شد.
2. مدینه آرمانى مسیحیت
در قسمت پیشین گفتیم که یهودیت اگر چه در حوزه نظرى، مبتنى بر کلام قدسى (تورات) به نوع نگرش بنىاسرائیل درباره عالم و آدم شکل داده بود و با تکیه بر سیره موسى(ع) و احکام عملى تورات اساس عمل را در میان پیروان این آیین استوار مىساخت اما در گذر ایام، دگرگونیهایى را پذیرا شد. دگرگونیهایى که دریافتهاى کلى و نظرى پیروان این دین (علما و صاحبنظران) را متأثر و اختلاط و التقاط را در میان آنان منتشر کرد بهگونهاى که پس از چند قرن، میان آیین حقیقى موسى(ع) و صورت و سیرت یهودیان، فاصلهاى چشمگیر بهوجود آمد. از این رو همه شواهد تاریخى حکایت از آن دارد که هیچگاه مدنیتى جامع آنهم تحت تعلمیات حقیقى تورات (موسى کلیماللَّه) بهوجود نیامد وتا تحقق پیشبینى تورات درباره ظهور مردى که همه اقوام را از گمراهى و انحراف نجات داده و به گرد هم بیاورد زمانى نامعلوم در پیش بود. اما چراغ این انتظار در دل پیروان یهودیت روشن ماند. شاید هیچ دوره تاریخى از حیات بشر بهاندازه عصر ظهور مسیح(ع) مورد بررسى، تحقیق و حتى نقد واقع نشده باشد.
در تاریخ اروپا، ظهور مسیح(ع) و همچنین »رنسانس« به منزله دو نقطه عطف بزرگ است. اولى، نقطهاى که همه فرهنگ و مدنیت اروپا را به سوى »تفکر بنیادین دینى« فرا مىخواند و دومى، در مقابل، همه حیث تفکر، فرهنگ و تمدن غرب را متوجه »امانیسم« یا »اصالت انسان« مىکند. این دو امر، براى تحلیل و بررسى همه وجوه فرهنگى و مدنى غرب طى هزار و نهصد و پنج سال گذشته کافى و نسبت به ادوار پیشین، روشنتر، مستندتر و مطمئنتر است.
در بدو ظهور مسیح، سلطهگرى رومیان، همه سرزمینها از جمله فلسطین را در بر گرفته و یهودیان را خراجگزار آنان کرده بود. اما به این نکته باید توجه داشت که: باقىماندههاى تفکر و فرهنگ دینى موسى(ع) و تفاوت ماهوى میان نگرش آنها با شرک رومى۱، موجب بود تا آنان، قادر به ایجاد پیوندى همهجانبه با رومیان نشوند.
در کتاب تاریخ ادیان در مورد وضع عموم مردم در آغاز ظهور مسیح چنین آمده است:
… مردم عامه تحت تأثیر وضع »جهان« نسبت به این عادات و آداب دینى مساهله و مسامحه زیاد روا مىداشتند و اعتقاد ایشان به مسائل دینى چندان استحکام نداشت و دقیق نبود و تنها عده قلیلى از آن قوم خود را پابست اصول یهودیت دانسته، منظماً به کنیسه براى عبادت مىرفتند و سالى یک بار هم در عید »فصح« به زیارت معبد بزرگ، عازم »اورشلیم« مىشدند. ولى این اندازه در نزد فریسیان متعصب کافى نبود… بعضى از مردم در میان عوامالناس بودند که اخلاص را امرى قلبى مىدانستند و بر آن بودند که شخص مىتواند مذهبى و متعبد باشد، بدون آنکه در مضیقه تقلید و اطاعت کورکورانه از کاهنان و سنت مهتران افتد.۲
شرک حاکم بر جامعه رومیان و اخلاقیات پست مستولى بر سرزمینهاى تحت سلطه آنها در کنار دور ماندن دینداران از فرمانهاى تورات حقیقى، زمینههاى لازم را براى حضور و ظهور مردى که به حیات دینى انسان جانى تازه مىبخشید فراهم کرد. چنانکه »پولس« در فصل اول رساله رومیان این مطلب را شرح مىدهد:
در ابتدا بسیارى از رومیان از غضب خدایان ترسیده و از شکستن قسم و ارتکاب بعضى گناهان اجتناب مىنمودند، ولى در عصر مسیح بسیارى از دانایان ایشان دیگر معتقد به خدایان خود نبوده و چون شخصاً نمىتوانستند به معرفت خداى واحد و خالق کل موجودات برسند بنابراین در بىایمانى باقى ماندند. پس چون دیگر امیدى به حیات آینده و ترسى از روز قضاوت نداشتند، آنچه مىخواستند از ارتکاب آن دریغ ننمودند و در نتیجه به عاقبت وخیمى گرفتار گردیدند.
یک فیلسوف رومى به نام »ینیک« که معاصر »پولس« رسول بود چنین مىنویسد:
دنیا پر از فسق و جنایت شده، ارتکاب اعمال زشت به قدرى است که قدرت اصلاح آن میسر نیست. براى شرارت جدال عظیمى برپاست و جنایات دیگر نه در نهان بلکه در جلو چشم آشکار است. پاکدامنى نه فقط نادر بلکه اثرى از آثارش پیدا نیست.۳
همچنین ویل دورانت در تاریخ تمدن خود درباره بنىاسرائیل مىنویسد:
امید به رهایى از تسلط روم و از رنجهاى روى زمین با ورود یک رهاننده یزدانى تقریباً همهجا در ادبیات یهودى آن زمان به چشم مىخورد…
صحیفه دانیال که حدود سال ۱۶۵ق.م نگاشته شده بود تا قوم بنىاسرائیل را در قبال آزار »آنتیوخوس اپیفانس« دلدارى دهد، هنوز هم در میان یهودیانى که باور نداشتند خداوند دیرزمانى آنها را زیر سلطه مشرکان باقى گذارد، دست به دست مىگشت.۴
از دوران کودکى و جوانى آن برگزیده الهى اطلاع چندانى در دست نیست. تنها در اینباره مطالبى مجمل در اناجیل و منابع تاریخى مسیحى آمده است.
در تاریخ کلیساى قدیم در مورد دوران کودکى حضرت عیسى مىخوانیم:
عیسى مانند اطفال دیگر مشغول زندگانى و کار بود و اهالى ناصره ابداً تصور نمىکردند که او همان مسیح موعود است که مدتها انتظار وى را کشیدهاند.۶
»جان ناس« نیز در تاریخ ادیان در این باره چنین مىنویسد:
دوره هجده ساله شباب عیسى را سالهاى »ساکت و خاموش« گفتهاند؛ زیرا از حوادثى که در این زمان بر او روى داده، اطلاع مدللى نداریم.۷
راهى که عیسى براى زندگى و حیات خود انتخاب کرده بود، به کلى با آنچه که یهودیان آن را پاس مىداشتند متفاوت بود؛ زیرا این امر مسجل است که بعد از رحلت حضرت موسى، وقوع جنگهاى فراوان، غلبه تفکر و فرهنگ یونانى و بروز اختلاف در میان اقوام یهودى چیزى از سیره و سنت حضرت موسى(ع) باقى نگذارده بود.
براساس بیاناتى که از حضرت عیسى(ع) در باب ۲۳، انجیل متى مذکور است آن حضرت آنها را محل عتاب قرار داده، گفت:
واى بر شما اى کاتبان و فریسیان ریاکار که نعناع و شبت و زیره را عشریه مىدهید و اعظم احکام شریعت؛ یعنى عدالت و رحمت و ایمان را ترک کردهاید…۸
تعالیم عیسى(ع) به سرعت در میان مردم منتشر مىگشت و به صورت طبیعى دو گروه بزرگ »رومیان مشرک« و بسیارى از یهودیان که تنها به دنیا مىاندیشیدند از او روى برگرداندند.
پایه اساسى تعالیم عیسى(ع) بر ایمان محض و دستورهاى اخلاقى ویژهاى استوار بود. همه آنچه که او در خفا و آشکارا به شاگردان خود مىآموخت آنها را بر آن مىداشت تا با عمل به دستورات انجیل، خود را تسلیم حکم خداى یکتاى آسمانى کنند.
عیسى(ع) از سویى خواستار تهذیب نفس و بىاعتنایى به تشریفات صورى حاکم بر مدنیت رومى، یونانى سرزمینهاى تحت سلطه یونانیان بود و از دیگر سو بر احکام مخلوط و ممزوج متشرعان بنىاسرائیلى خرده مىگرفت. وى با نیروى شخصیت و احساسش همه چیز را دگرگون کرد و به شریعت این حکم را افزود که براى ملکوت باید با زندگى عادلانه، مهربانانه و ساده آماده شد. در مورد مسائل جنسى و طلاق، شریعت را سختتر کرد ولى با آمرزش و مغفرت سهلتر آن را تلطیف نمود. به فریسیان خاطرنشان کرد که:
»سبت به جهت انسان مقرر شد نه انسان براى سبت« قوانین مربوط به خوراک و پاکیزگى را تعدیل کرد، بعضى روزها را از قلم انداخت. وى به مذهب که به صورت آیینى تشریفاتى درآمده بود، دوباره مفهوم درست کردارى را باز گردانید و طاعت و صدقهاى را که »به روى ریا« باشد و تشییع و تدفین تجملآمیز را محکوم کرد. گاهى این حس را در انسان به وجود مىآورد که شریعت یهود بر اثر فرا رسیدن ملکوت نسخ مىگردد.۹
بدین ترتیب او شریعتى مافوق شریعت موسى عرضه مىداشت و عمال دولت اعم از رومى و یهودى که عیسى(ع) را به شدت زیر نظر داشتند با استقبال پرشور مردم از آن حضرت در اورشلیم، اندیشیدند که مبادا این شور و هیجان در جمعیت میهنپرست و احساساتى گردآمده براى عید پَسَح کارگر افتد:
خاخام بزرگ، سنهیدرین۱۰ را متقاعد ساخت و چنین اظهارنظر کرد: به جهت ما مفید است که یک شخص در راه قوم بمیرد و تمامى طایفه هلاک نگردند.۱۱
و بدین ترتیب شورا دستور توقیف و سپس قتل عیسى(ع) را صادر کرد.
با کوتاه شدن دست حواریون از دامن عیسى۱۲ مسیح اگر چه آنان براى نشر احکام انجیل پراکنده شدند لیکن تا رسمیت یافتن »مسیحیت« به عنوان آیینى رسمى در سرتاسر روم باستان، نزدیک به سه قرن فاصله بود و هر چه زمان مىگذشت، فاصله میان تعالیم حقیقى انجیل و آنچه به نام آن تبلیغ مىشد زیادتر مىگشت.
تعالیم عیسى مسیح در گذر ایام، فرهنگ ویژه استقرار حکومت را منتشر مىساخت. لیکن غلبه فکرى و فرهنگى یونانى – رومى امکان استقرار حکومت دینى و ساخت مدینهاى مبتنى بر آن تعالیم خالى از تحریف، بهوجود نیاورد.
در سده اول مسیحى، حوزه مدیترانه واحدى سیاسى محسوب مىشد و نوعى تجانس فرهنگى نیز در محافل طبقات بالاى آن برقرار بود. با آنکه در نواحى غربى زبان لاتین مرسوم بود، باز، زبان یونانى زبان بینالمللى بهشمار مىرفت و ادبیات و نمایش و فلسفه یونانى میان اشراف رواج داشت. در سراسر امپراتورى، در پرتو صلح، راهها امن و ارتباطات آسان بودند. اما این اوضاع همچنان که جامعه را به سوى تجدید و تحرک کشانید، مبانى کهن آن را لرزاند. سنتها را سست کرد و از قدرت دین کاست. جامعه پریشان شد. طبقات مردم براى نجات از این پریشانى به تلاش افتادند. جماعتى که بیشتر از طبقه بالا بودند در پى چاره به فلسفه روى آوردند و فلسفههایى را که مانند دین، آرامشبخش بودند، دنبال کردند و به نوبه خود، رنگ و بوى دینى نو بر آنها زدند.۱۳
مسیحیان، در انتظار بازگشت عیسى مسیح ماندند و در میان جامعه یونانى زده، زندگى چندوجهى خود را سپرى ساختند و در میان آنان مردانى از میان عالمان مسیحى، اقدام به عرضه آثارى نمودند که طرح نوعى مدینه فاضله دینى (مبتنى بر آیین مسیحیت) را با خود داشت.
شهر خداى اگوستین چنانکه در بخشهاى اولیه این مجموعه هم بدان اشاره شد؛ نمونهاى بود که آرزوى تحقق چنین مدینه فاضلهاى را در دل زنده نگاه مىداشت. آنچه که آباء کلیسا در پى آن بودند، نشر فرهنگ »خدامحورى« بود اما، در این میان رنگ انواع دریافتهاى غیر دینى را نیز به باورهاى دینى باقىمانده از تعالیم مسیح مىزدند.
عدهاى از محققان مسیحى بر آنند تا اثبات کنند که مسیحیت از خطر مذاهب و فلسفههاى رایج در سرتاسر امپراتورى روم در امان ماند اما، منابع محققان مسیحى به گونههاى مختلف وجوهى از التقاط نظرى و فرهنگى مسیحیت و دیگر اندیشههاى غیر دینى را تصریح مىکند. چنانکه در تاریخ کلیساى قدیم آمده است:
علاوه بر بدعتهاى ناستیکها۱۴، تعالیم غیر صحیح و مختلف دیگرى نیز در کلیساى قرن سوم ظاهر گردید.۱۵
همچنین:
در دو قرن اول، ناستیکها و بدعتکاران دیگر خود را اعضاى منور کلیساى مسیح مىشمردند ولى قریب آخر قرن سوم عرفان جدیدى که مذهب مانى باشد به وجود آمد و مىتوان گفت دین جدیدى بود.۱۶
حدود سالهاى ۱۵۵ تا ۲۲۰ میلادى، شهر اسکندریه در مصر مرکز معنوى امپراتورى روم گردید و از همین ایام، عقاید مسیحیت با فلسفه یونانى درآمیخت. در کنار کلیساى اسکندریه، مدرسهاى دینى تأسیس شد، مدرسهاى که ریاست آن را یکى از فلاسفه رواقى به عهده داشت و پس از وى نیز »کلمنت« فیلسوف مسیحى مدیریت آن را عهدهدار شد و شاگردان بسیارى را تحت تعلیم خود قرار داد.
… تراولیان و بیشتر پیشوایان دیگر کلیسا فلسفه یونانى را منفور و مردود مىشمردند ولى کلمنت جدیت نمود تا آنچه در فلسفه مذکور نیکوست با عقاید مسیحیت تطبیق نماید.۱۷
سرانجام پس از ماجراهاى بسیارى در سال ۳۸۳م. مسیحیت به صورت رسمى توسط دولت روم پذیرفته شد و اندکى بعد از اعلام رسمیت بود که اصول رهبانیت نیز در کنار بحران ظهور فرقههاى »گنوسى«18 و دیگران مسیحیت را دربر گرفت.
در آغاز بعضى اشخاص که به سخنان قدیس پولس حوارى ایمان داشتند اندرز او را که مىگفت: »مؤمنان عیسوى را از زن و مرد شایسته است که به تجرد و تفرد زندگى کرده و دوشیزه و بىهمسر بمانند« در دل داشتند، به این روش گراییدند، لکن ظهور رهبانیت به صورت یک نهضت خاص مبتنى بر قطع علاقه از اجتماع در اواخر قرن سوم میلادى به وقوع پیوست.۱۹
رهبانیت به سرعت در شام و آسیاى صغیر رواج یافت و به تدریج جمعیت تارکان دنیاى مسیحى را به وجود آورد. با این همه، رشد سریع فرهنگ مسیحى موجب ایجاد بناى جدید فرهنگ و اخلاق مسیحى – مخلوط با آراء غیر دینى – بر فراز ویرانههاى دنیاى قدیم رومى، یونانى و یهودى شد. تأسیس مدارس و دانشگاهها، امکان گسترش اصول اعتقادى و باورهاى فرهنگى این آیین را سبب شد. اما، این امر، همواره تحت تأثیر دریافتهاى فلسفى یونانیان قدیم و جدید قرار داشت و هیچگاه بدعتهاى وارد شده از این منفذ، مسیحیت را رها نکرد.
بزرگترین شخصیتى که در کلیساى قدیم کاتولیک ظهور کرد شخص »آوگوستینوس«20 بود. او به زودى در عالم مسیحیت، تبدیل به رجلى سرشناس شد اما، افکار مخلوط و چندوجهى او تأثیر بسزایى در مسیحیت داشت. »اوگوستینوس« با آن که تحت تأثیر اندیشه مانى قرار داشت، ترک لذتهاى جسمانى را پذیرا نشد، و فلسفه نوافلاطونیان را پذیرا گشت ضمن آنکه، کتب انبیاى پیشین بنىاسرائیل را هم در کلام خویش وارد مىساخت. او با نگارش ۲۱۲۳۰ رساله، آراء خویش را درباره همه مسائل الهى و فلسفى ابراز داشت و از این طریق نفوذ بسیارى در میان الهیات کاتولیک پیدا کرد.
ویلدورانت مىنویسد:
نظر به کثرت مراکز مسیحى نسبتاً مستقل و تابع سنن و محیطهاى مختلف، شگفتانگیز مىبود اگر آداب و رسوم و عقاید مختلف توسعه نمىیافت. بهویژه در مسیحیت یونانى به سبب عادات مابعدالطبیعى و استدلالى روح یونانى، ناچار بدعتهایى بهوجود مىآمد. آیین مسیح فقط در پرتو این بدعتها، قابل فهم است؛ زیرا با آنکه بر آنها غلبه کرد چیزى از رنگ و شکل آنها را به خود گرفت.۲۲
در سه قرن اول، مسیحیت، عقاید بسیارى را که ناشى از مذاهب و نحلههاى فلسفى بود پذیرا شد و از آن پس هیچگاه قادر به زدودن آن پیرایهها از خود نشد. حتى آن هنگام که تحت عنوان حکومت و تمدن مسیحى، بر تمامى مقدورات و مقدرات ملت اروپا حاکم شد و پادشاهان اروپایى را هم زیر سلطه »کلیسا و پاپ« کشید و »پایتخت امپراتورى پایتخت کلیسا گشت.«23 تا آنجا که ویلدورانت نوشت:
»اگر یهودا، اخلاقیات و یونان اصول الهیات را به مسیحیت داده بودند رم سازمان به آن داد«.24 اینها و علاوه بر آن دوازده کشیش رقیب که آنها را در خود جذب کرده بود در ترکیب آیین مسیحیت وارد شدند. چنین نبود که کلیسا فقط بعضى از آداب و اشکال مذهبى را که در رم قبل از مسیح معمول بود بپذیرد بلکه زنار و لباسهاى دیگر کاهنان و مشرکان، استعمال کندر (بخور) و آب مقدس براى تطهیر، شمعهاى کافورى و روشنایى دایمى افروخته در برابر محراب، پرستش قدیسان، معمارى باسیلیکا، حقوق روم به عنوان شالوده حقوق قانون شریعت، عنوان پونتیفکس ماکسیموس براى پاپ، و در قرن چهارم زبان لاتینى به عنوان زبان اصیل و پایدار اذکار کاتولیکى نیز پذیرفته شدند. مهمتر از همه اینها عطیه روم یک دستگاه وسیع حکومت بود که در آن زمان که قدرت دنیوى رو به افول مىرفت، پایه ساختمان حکومت روحانى کلیسا گشت.۲۵
هنگامى که قرون وسطى در اروپا آغاز شد، کلیساى مسیحى رومى، مانند یکى از بزرگترین تأسیسات سیاسى، اجتماعى و فرهنگى عصر بود با نیروى مادى قوى و سترگى که مىتوانست پاپ را به عنوان سلطان بزرگ همه ممالک مغرب زمین معرفى کند. تا جایى که مشروعیت و رسمیت هر یک از سلاطین منطقهاى از طرف کلیسا و پاپ اعلام مىشد و بدون این تأیید، هیچ پادشاه و امیرى حق حیات پیدا نمىکرد. اما با همه این قدرت مادى و دنیوى و نفوذ فرمان کلیسا در همه امور اجتماعى و سیاسى متأسفانه در زمینه الهیات، علماى مسیحى به شدت تحت تأثیر آراى فلاسفه یونان بودند. جانناس در این زمینه مىنویسد:
تا قرن دوازدهم، افلاطون حکیم به وسیله آثار حکماى نوافلاطونى و نوشتههاى قدیس اوگوستینوس، راهنما و هادى مطلق علماى الهى عالم مسیحیت بود.۲۶
آموزگاران و دانشجویان مدارس (در قرون وسطى) در قالب کلام مدرسى (اسکولاستیک) خود، همه آثار افلاطون، فلسفه رواقى، نوشتههاى حکماى نوافلاطونى و امثال آن را مطالعه مىکردند.
مولود عقلانى این مدارس عالى در قرون وسطى یک شیوه علمى بود که نزد اهل فن به فلسفه مدرسى مشهور است و موضوع آن عبارت است از »منطق دین«.27 کلیسا، در مدت این دویست سال چنان قدرت و سیطرهاى داشت که به صورت یکپارچه در جنگهاى صلیبى شرکت کرد و بر علیه مسلمین و کشورهاى اسلامى جنگید اما سرانجام به دوران افول خود نزدیک شد.
از آن پس دستگاه حکومتى کلیسا، قادر به حفظ وضع خود آن هم با اقتدار و عظمت قرون ۱۳ نبود و هیچ حرکت اصلاحى نیز براى بازگرداندن قدرت و شوکت مؤثر نیفتاد چه، سالها پیش از آنکه کلیسا، در حوزه مدنیت، افول و سقوط را پذیرا شود، در حوزه نظرى و فکرى دچار اختلاط و امتزاج شده بود و این اختلاط در سیر تدریجى خود، مسیحیت را درگیر با معضل بزرگ نظرى مىکرد و اصالت آن را باز مىستاند.
دورى از سنت و شیوه عیسى مسیح(ع) و اخلاقیات ویژه او فرهنگ مسیحیت را با رکود و سستى مواجه ساخته بود و تنها گذر زمان بود که مىتوانست میزان دورى و افول آن را بازگو کند. رخنه آراء و اندیشههاى غیر مسیحى و اخلاقیات غیر دینى، چونان موریانه تار و پود این دین بزرگ آسمانى را سست کرد تا آنجا که در برابر هجوم اندیشههاى الحادى و شرکآلود عصر رنسانس و روشنگرى تاب نیاورد و به یکباره میدان را براى پروتستانها خالى کرد.
ادامه دارد
ماهنامه موعود شماره ۴۲
پىنوشتها:
1 . رومیان انواع ربالنوعها را مىپرستیدند.
2 . جانناس، تاریخ جامع ادیان، ص۵۸۲.
3 . و.م.میلر، تاریخ کلیساى قدیم، انتشارات حیات ابدى، ص۱۶.
4 . ویلدورانت، تاریخ تمدن، ج۳، ص۶۳۵.
5 . همان، ص۶۵۷.
6 . تاریخ کلیساى قدیم، ص۲۵.
7 . تاریخ ادیان، ص۵۸۲.
8 . انجیل متى، باب ۲۳.
9 . تاریخ تمدن، ج۳، ص۶۶۰.
10. شوراى علماى یهود.
11. تاریخ تمدن، ج۳، ص۶۷۱.
12. لازم به ذکر است که کشته شدن عیسى مسیح برخلاف باور مسلمین و نص صریح قرآن است.
13. تاریخ اندیشههاى اجتماعى، ج۱، ص۲۷۸.
14. ناستیک از لفظ یونانى نوسیس که به معنى معرفت یا عرفان است مشتق مىباشد.
15. تاریخ کلیساى قدیم، ص۲۰۱.
16. همان، ص۲۰۲.
17. همان، ص۲۲۲.
18. گنوسیها (این اسم از کلمه گنوسیس اشتقاق یافته که به معرفت حقیقى یا عرفان ترجمه مىتوان کرد) داراى عقاید خاصى بودند که به صور مختلف آمده است. ایشان به جاى اینکه فلسفه یونان را در مذهب عیسوى منحل نمایند، وجود عیسى را آخرین مظهر ترکیب فلسفه شرق و غرب معرفى و از یکگونه ثنویت آغاز سخن کردند، آنها روح را اساساً از جسم جدا دانستند و گفتند عالم ماده آنقدر پلید و ناپاک است که شأن خداوند عالم نیست چنین مخلوق ناپسندى بهوجود آورد. ر.ک: تاریخ جامع ادیان، ص۶۲۸.
19. تاریخ جامع ادیان، ص۶۳۹.
20. همان، ص۶۴۱.
21. تاریخ تمدن ج۴، ص۸۹.
22. همان، ج۳، ص۷۰۶.
23. همان، ص۷۲۳.
24. همان، ص۷۲۳.
25. همان.
26. تاریخ جامع ادیان، ص۶۵۷.
27. جانناس درباره شیوه کلام مدرسى (اسکولاستیک) چنین مىنویسد: در قرون وسطى هم از زمان شارلمانى، کلیساهاى جامع و دیرها و کنیسهها دائماً توجه خاص به مدارسى که براى تعلیم جوانان تأسیس کرده بودند مبذول مىداشتند. بعضى از معلمان و آموزگاران در طلب حقیقت برآمدند… آنان نه تنها کتابهاى قدیم؛ یعنى وولگات (کتاب مقدس)، اعتقادنامهها، قوانین شریعت، آثار ارسطو و افلاطون و فلاسفه رواقى، نوشتههاى حکماى نوافلاطونى، مؤلفات قدیس آوگوستینوس و امثال آن را مطالعه مىکردند بلکه خود نیز شروع به نگارش و تحریر و تصنیف رسالات و کتب جدید نمودند که به سرعت در تمام کلیساها و دیرها انتشار یافت و موضوع بحث و جدال و مباحثات و منازعات مىشد… مولود عقلانى این مدارس عالى در قرون وسطى یک شیوه عملى بود که نزد اهل فن به فلسفه مدرسى نامبردار است و موضوع آن عبارت است از »منطق دین«. تاریخ جامع ادیان، ص۶۵۷.