از یمن تا نجف برای دیدار

 
سید ابوالحسن مهدوی

یکی از بهترین راه‌های اثبات وجود مقدّس امام‌زمان(ع)، تشرف به محضر نورانی آن بزرگوار است. گرچه استدلال برای عمر طولانی از راه دلیل‌های عقلی و نقلی و شواهد تاریخی، عقل‌ها را خاضع و تسلیم می‌کند، امّا نشان دادن آن حضرت که در این تشرف می‌خوانیم، سبب تسلیم شدن عقل و اطمینان پیدا کردن نفس می‌گردد.
امروزه مراکز علمی، معترف به امکان طول عمر برای انسان‌ها هستند و پیشرفت‌هایی هم در این زمینه انجام گرفته است.
قرآن کریم خبر از قضایایی متعددی می‌دهد از جمله: نهصد و پنجاه سال تبلیغ حضرت نوح۱، زنده بودن حضرت عیسی(ع)۲، همچنین زنده بودن شیطان۳، زنده بودن اصحاب کهف به مدت سیصد و نه سال۴ و نیز تهدید حضرت یونس به زنده نگه داشتن او در شکم ماهی تا روز قیامت، اگر تسبیح خداوند متعال را نمی‌کرد۵.
حضرت آیت‌الله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی (مدیثه‌ای) از مراجع معروف معاصر ما هستند که تشرفاتی به خدمت حضرت بقیهالله ـ ارواحنا فداه ـ داشته‌اند و از جمله این قضیه است و بنده از مرحوم آیت‌الله میرجهانی(ره) که خود مستقیماً ناظر بر وقوع داستان بوده‌اند، بدون واسطه شنیدم. ایشان که سال‌هایی در منزل آیت‌الله اصفهانی در قسمت استفتائات و نامه‌ها خدمت کرده بودند، می‌فرمودند: یکی از علمای زیدی مذهب، به نام «بحرالعلوم» که در یمن سکونت داشت و منکر وجود مقدس حضرت ولی‌عصر(ع) بود، نامه‌ای به حضرت آیت‌الله العظمی اصفهانی نوشت و از ایشان برای اثبات وجود مقدّس آن حضرت دلیل ‌خواست. در ضمن شانزده بیت اشعاری را هم که یکی از افراد اهل تسنّن بغداد در انکار وجود مقدّس آن حضرت سروده و در آن اعتقادات شیعیان را ـ از جمله سرداب غیبت واقع در حرم مطهر عسکریین(ع) ـ به استهزا و تمسخر گرفته بود، ضمیمه نامه خویش کرده بود، تا حضرت آیت‌الله اصفهانی پاسخ آنها را بدهند. آن فرد سنّی اشعار خویش را برای بسیاری، از جمله بحرالعلوم یمنی فرستاده و جواب خواسته بود، برخی از آنها هم جواب‌های قانع‌کننده‌ای به او داده بودند ولی او قانع نشده بود و بدون آنکه از نزدیک به محضر علما برسد، جواب‌های آنان را نمی‌پذیرفت. بحرالعلوم یمنی آن شانزده بیت را به ضمیمه نامه‌ای از خودش برای مرحوم آیت‌الله اصفهانی که در نجف ساکن بودند، فرستاد و از ایشان جواب خواست.
آیت‌الله میرجهانی(ره) می‌فرمودند، وقتی نامه به دست ما رسید و از محتوای نامه آگاه شدیم، خدمت حضرت آیت‌الله اصفهانی رفته و جریان را عرض کردیم. ایشان که با فراست متوجه شده بودند که به استدلال‌های محکم و متین قانع نمی‌شود، در جواب فرمودند: «جواب نامه او را این‌گونه بنویسید که بحرالعلوم از یمن به نجف بیاید تا من امام زمان(ع) را مشافههً نشان او بدهم».
ما از نوشتن جوابِ نامه خودداری کردیم تا شب، قضیه را خدمت فرزند آیت‌الله اصفهانی بیان کردیم و گفتیم: پدر شما فرمودند، از بحرالعلوم دعوت کنیم به نجف بیاید تا پدرتان مشافههً حضرت بقیهالله ـ ارواحنا فداه ـ را نشان او بدهند. آقازاده ایشان گفتند: آیا خود پدر من چنین گفتند؟ گفتیم: آری. گفتند: اگر پدرم چنین فرموده‌اند، همان عبارت را در جواب نامه بحرالعلوم بنویسید و باکی نداشته باشید.
ما هم با خاطری مطمئن، جواب نامه را نوشتیم و توسط پست فرستادیم. پس از چند ماه یک شب، پیغام برای ما آورده شد که بحرالعلوم یمنی همراه با فرزندش به نجف اشرف مشرف شده‌اند و آماده‌اند تا گفتار حضرت آیت‌الله العظمی اصفهانی عملی گردد. ما از شنیدن پیغام نگران شدیم و بعد از نماز مغرب و عشاء، در صحن امیرالمؤمنین(ع) خدمت آیت‌الله اصفهانی رسیدیم و جریان آمدن آنها را عرض کردیم. ایشان در جواب فرمودند: «چون آنها وارد بر ما شده‌اند و مهمان ما هستند، شایسته است ما به دیدن آنها برویم. نشانی محل سکونت آنها را بگیرید تا نزد آنها برویم». نشانی را گرفتیم و به منزل آنها رفتیم و بحرالعلوم ضمن ابراز خوشحالی، اظهار داشت که من طبق دعوت شما به نجف آمده‌ام. حضرت آیت‌الله اصفهانی(ره) نیز ابراز داشتند: «فردا شب برای خوردن شام به منزل ما بیایید تا انشاء الله جواب سؤال شما را بدهم».
فردا شب، بحرالعلوم با فرزندش سیّد ابراهیم به منزل آیت‌الله اصفهانی آمدند و شام را میل کردند. پس از صرف شام و نقل مطالبی درباره وجود مقدّس آن حضرت و رفتن دیگر میهمانان، سیّد به نوکرشان مشهدی حسین فرمودند: «چراغ را بردار» و به بحرالعلوم و فرزندش گفتند: «برویم تا خود آن حضرت را ببینیم».
آقای میرجهانی می‌فرمودند: ما که آن‌جا حاضر بودیم، خواستیم با آنها برویم ولی آیت‌الله اصفهانی فرمودند: «شما نیایید، فقط بحرالعلوم با پسرش بیایند».
آنها رفتند و ما نفهمیدیم که به کجا رفتند و چه شد ولی پس از بازگشت آنها متوجه شدیم که حال آنها دگرگون شده و منقلب هستند. از سیّد ابراهیم، فرزند سیّد بحرالعلوم پرسیدیم که بالاخره جریان چه شد؟ گفت: «الحمدلله استبصرنا، ببرکه الامام السیّد ابوالحسن؛ ما شیعه شدیم و به حمدالله مذهب حق را شناختیم، و به وجود مقدّس حضرت ولی‌عصر(ع) معتقد گردیدیم». گفتیم: چطور، آیا وجود مبارک آن حضرت را دیدید؟
گفت: آری، آیت‌الله اصفهانی آن حضرت را به ما نشان دادند.
پرسیدم: چگونه؟
گفت: وقتی ما از منزل بیرون آمدیم نمی‌دانستیم به کجا می‌رویم تا آنکه در خدمت آیت‌الله اصفهانی به قبرستان نجف ـ وادی السلام ـ رفتیم. در وسط وادی‌السلام محلی بود که آن را «مقام حضرت ولی‌عصر(ع)» می‌گفتند. (هنوز این مقام زیارتگاه عاشقان و مشتاقان وجود مبارک آن حضرت است). آیت‌الله اصفهانی وقتی به درِ مقام رسیدند، چراغ را از مشهدی حسین گرفته، داخل مقام شدند و از آب چاه آن‌جا وضویشان را تجدید کردند. ما از کارهای سیّد تعجب کرده و در دل خود به اعمال او می‌خندیدیم که در این نیمه شب، ما را به قبرستان آورده تا امام‌زمان(ع) را به ما نشان بدهد. ما در بیرون مقام قدم می‌زدیم امّا سیّد، داخل مقام گشته و پس از خواندن نماز، صدای ناله و گریه او از داخل مقام بلند شد. با امام‌زمان(ع) درد دل می‌کرد که ناگهان صدای صحبت کردن بلند شد و پدرم با تعجب به من گفت: کسی این‌جا نبوده است با چه کسی صحبت می‌کند. دو، سه دقیقه صدای صحبت‌ها را می‌شنیدیم امّا تشخیص نمی‌دادیم که صحبت درباره چیست؟ هیچ یک از مطالب مشخص نبود. سپس پدرم را صدا زد. وقتی پدرم وارد مقام گشت باز به قدر چهار پنج دقیقه صدای صحبت می‌شنیدم، امّا صحبت‌ها را تشخیص نمی‌دادم من نفهمیدم چه شد ولی از بیرون مقام مشاهده کردم که فضای آن‌جا با نور شدیدی روشن گشته و تنها صدای پدرم را شنیدم که فریاد و صیحه‌ای زد و غش کرد. سیّد مرا صدا زدند. وقتی نزدیک رفتم دیدم که سیّد شانه‌های پدرم را می‌مالد تا به هوش بیاید، من هم کمک کردم. وقتی پدرم به هوش آمد به روی دست و پای سیّد افتاد و گریه می‌کرد و سیّد را می‌بوسید و دور سیّد طواف می‌کرد و می‌گفت: یابن رسول‌الله یابن رسول‌الله یابن رسول‌الله التوبه التوبه؛ و به دست مبارک سیّد همان‌جا شیعه شد و از اینکه سیّد واسطه گشته و وجود مقدّس حضرت بقیهالله ـ ارواحنا فداه ـ را به او نشان داده بودند، تشکر فراوان می‌کرد.
وقتی از آن‌جا برگشتیم، پدرم گفت: حضرت ولی‌عصر(ع) را دیدم و او، مرا مشرف به مذهب شیعه اثنا عشری فرمودند و بیشتر از این، خصوصیات ملاقاتش را نگفت. پس از چند روز به یمن برگشت و حدود دوهزار و اندی از مریدانش که همه زیدی مذهب بودند را شیعه دوازده امامی نمود و نامه‌ و مقدار زیادی پول را توسط زوّاری که از یمن به نجف آمده بودند برای سیّد فرستاده و تشکر و قدردانی از ایشان کرده بود.

پیام‌ها و برداشت‌ها:
۱. برای اثبات وجود مقدّس ولی‌عصر(ع) هم لازم است به دلیل استناد کنیم و هم به برخی از تشرفات خدمت آن حضرت. دلیل، عقل را تسلیم می‌کند و تشرفات، نفس را به اطمینان می‌رساند.
۲. برخی از مراجع تقلید در مقاطع حساسی، لطف خاص و عنایت ویژه امام عصر(ع) شامل آنها شده، و برای بعضی محسوس می‌گردد.
۳. در خدمت کردن افراد صالح، برخی از علوم سرّ برای انسان معلوم می‌گردد، چنانکه در روایت آمده و حضرت آیت‌الله میرجهانی(ره) بر این نکته توصیه و خود عمل کرده بودند.
۴. ندیدن امام زمان(ع) دلیل برای نبودن آن حضرت نیست و ما نباید با تعصب، دلیل‌های اثبات وجود حضرتش را بدون دلیل رد کنیم.
۵. هرگاه روحیه انصاف پیدا کرده و خواهان حق بوده و در جست‌وجوی آن حرکت کردیم، لطف پروردگار متعال و عنایت امام زمان(ع) شامل حال ما می‌شود و ما را هدایت فکری و عملی می‌نماید. این کلام الهی است که این‌گونه ضمانت فرموده است: والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و انّ الله لمع المحسنین.۶
۶. امکان دیدار با یوسف فاطمه(ع) و حتّی شناخت آن بزرگوار در حین ملاقات، وجود دارد، آن‌چه که امکان ندارد و در توقیع علی بن محمد سمری هم آمده، ادعای رؤیت آن بزرگوار همراه با نیابت خاصه داشتن است.
۷. احترام و اکرام مهمان لازم است، حتّی اگر از نظر اعتقادی با ما مخالف باشد. نبیّ گرامی اسلام(ص) فرمودند: «کسی که ایمان به خداوند و روز قیامت دارد باید مهمانش را گرامی دارد».7
۸. امکان اتصال روحی و ارتباط قلبی با حضرتبقیهالله ـ ارواحنا فداه ـ در مکان‌های منسوب به حضرتش مثل مقام صاحب‌الزمان در وادی‌السلام، مسجد جمکران، مسجد سهله و… بیشتر است.
۹. هرگاه حق را دیده یا شنیدیم در پذیرش آن زود اقدام کنیم تا یاری حق متعال در دنیا و آخرت همراهمان باشد.
۱۰. زمانی که مطلب حقّی را متوجه شدیم در تبلیغ و رساندن آن به دیگران تلاش جدی داشته باشیم. سید بن طاووس می‌فرماید: من بعد از خواندن زیارت امام زمان(ع) که در روز جمعه وارد شده است، به این شعر متمثل می‌شوم و اشاره به آن حضرت می‌کنم و می‌گویم:
نزیلک حیث ما اتّجهت رکابی
و ضیفک حیث کنت من البلاد
من بر شما نازل می‌شوم هر جا که مرکب من روی آورد و مرا بدان‌جا وارد نماید و مهمان شما هستم در هر شهری از شهرها باشم.
آیت‌الله میرجهانی می‌فرمودند: یک روز صبح شخصی به نام «میرغیاث» از نورستان به منزل ما آمد و گفت: آقا یک غزلی از شما نقل کرده‌اند و ما در نورستان دور هم می‌نشینیم و این غزل را می‌خوانیم و حال می‌کنیم؛ پرسیدم چه غزلی؟ میرغیاث شروع به خواندن کرد:

نقش جمال یار را تا که به دل کشیده‌ام
یک سره مهر این و آن از دل خود بریده‌ام

هر نظرم که بگذرد جلوه نوری از رخش
بار دگر نکوترش بینم از آن‌چه دیده‌ام

عشق مجالی کی دهد تا که بگویمی چسان
تیر بلای عشق او بر دل و جان خریده‌ام

سوزم و ریزم اشک غم، شمع صفت به پای دل
در طلبش چه خارها بر دل خود خلیده‌ام

چاک دل از فراق او می‌زنم و نمی‌زند
بخیه به پاره‌های دل، کز غم او دریده‌ام

این دل سنگم آب شد، ز آتش اشتیاق شد
بس که به ناله روز و شب، کوره دل دمیده‌ام
شرح نمی‌توان دهم سوزش حال خود به جز
ریزش اشک دیده و خون دل چکیده‌ام
حیران تا کی از غمش اشک به دامن آورد
چون دل داغدار خود، هیچ دلی ندیده‌ام

پی‌نوشت‌ها:
۱. فلبث فیهم الف سنه الّا خمسین عاماً. سوره عنکبوت (۲۹)، آیه ۱۴.
۲. سوره نساء (۴)، آیه ۱۵۶.
۳. قال ربّ فانظرنی الی یوم یبعثون قال فانّک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم. سوره حجر (۱۵)، آیات ۳۶ – ۳۸؛ نیز سوره ص (۳۸)، آیات ۷۹ – ۸۱.
۴. و لبثوا فی کهفهم ثلاث مأه سنین و ازدادوا تسعاً. سوره کهف (۱۸)، آیه ۲۵.
۵. فلولا کان من المسبّحین للبث فی بطنه الی یوم یبعثون. سوره صافات (۳۷)، آیه ۱۴۴.
۶. سوره عنکبوت (۲۹)، آیه ۶۹: و آنها که در راه ما (با خلوص نیت) تلاش کنند، قطعاً به راه‌های خود، هدایتشان خواهیم کرد، و خداوند با نیکوکاران است.
۷. من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه. محمّدباقر، مجلسی، بحارالأنوار، ج ۶۲، ص ۲۹۲.

 
ماهنامه موعود شماره ۷۸

همچنین ببینید

من مهدى هستم‏

سيد جمال الدين حجازى‏اين ماجرا مربوط به شخصى است كه «حسن عراقى» نام داشت. او در زهد و معنويت به جايى رسيد كه همرديف بزرگان عصر خويش قرار ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *