در بغداد سخت بیمار شدم؛ به طوری که خود را در شرف مرگ دیدم؛ لذا از آن مقصدی که داشتم (تشرف به بیت الله الحرام) ناامید شدم. مردی را که به ابن هشام مشهور بود از جانب خود نایب نمودم؛ نامه ای سر به مهر به او سپردم و در آن از مدت عمر خود سؤال کرده بودم و این که آیا در این بیماری از دنیا می روم یا نه؟
و به او گفتم: عمده هدف من آن است که این رقعه را به کسی که حجرالاسود را به جای خود نصب میکند، برسانی و جوابش را از او بگیری؛ زیرا من تو را فقط برای همین کار می فرستم. ابن هشام میگوید: وقتی به مکه معظمه وارد شدم و خواستند حجرالاسود را در جای خود نصب نمایند، مبلغی به خدام دادم تا بتوانم کسی که آن سنگ را بر جای خود قرار می دهد ببینم.
چند نفر از ایشان را نزد خود نگاه داشتم، تا مرا از ازدحام جمعیت حفظ نمایند. هر کس که می خواست حجرالاسود را در جای خود نصب نماید، سنگ اضطراب داشت و بر جای خود قرار نمیگرفت. در آن حال جوانی گندمگون و خوشرو پیدا شد. ایشان آمد و حجر را بر جای خود گذارد. سنگ در آن جا قرار گرفت، به طوری که گویا اصلاً و ابداً از جای خود برداشته نشده است.
بعد از مشاهده این حال، صدای جمعیت به تکبیر بلند گردید و آن جوان پس از این کار از در مسجدالحرام خارج شد. من نیز به دنبال او رفتم و مردم را از جلوی خود دور میکردم و راه را باز می نمودم؛ به طوری که آنها گمان کردند دیوانه یا مریض هستم و راه را باز می نمودند.
چشم از آن جوان برنمی داشتم تا آن که از بین مردم به کناری رفت و با وجودی که من با سرعت راه می رفتم و ایشان با کمال تأنی حرکت میکرد، باز به او نمی رسیدم؛ تا به جایی رسید که جز من کسی نبود که او را بیند. توقف نمود و فرمود: چیزی را که همراه داری بیاور.
رقعه را به او دادم. بدون آن که آن را باز و نگاه کند، فرمود: به صاحب رقعه بگو، او در این بیماری فوت نمیکند؛ بلکه سی سال دیگر، از دنیا خواهد رفت. ابن هشام گفت: آنگاه چنان گریه ای بر من غلبه کرد که قادر بر حرکت کردن نبودم. جوان مرا به همان حال گذاشت و رفت، تا آن که از نظرم غایب شد.
ابوالقاسم بن قولویه می فرماید: ابن هشام بعد از مراجعت از حج، این واقعه را به من خبر داد.
ناقل اصل قضیه میگوید: پس از آن که سی سال از جریان گذشت؛ ابن قولویه مریض شد و در صدد تهیه کارهای آخرت خود بر آمد. وصیت نامه خود را نوشت و کفن خود را آماده کرد و محل قبر خود را معین نمود. به او گفتند: چرا از این بیماری می ترسی؟ امید داریم که خداوند تفضل کرده و تو را عافیت دهد. جواب داد: این همان سالی است، که خبر فوت مرا در آن دادهاند. در آن سال و با همان مرض وفات کرد و به رحمت الهی رسید.
ماخذ :
شیفتگان حضرت مهدی (عج) و برکات حضرت ولی عصر(عج)
شبستان