من رفتم و مشغول اعمال حج شدم. در طول مدتى که مشغول طواف کعبه بودم ناگاه با مردى مواجه شدم که دستهایش قطع شده و صورتش نظیر شب تار بود. وى به پردههاى کعبه آویزان شده بود و میگفت:«اى خدایى که پروردگار کعبهاى، مرا بیامرز؛ گرچه میدانم مرا نمىآمرزى حتی اگر ساکنان آسمانها و زمین تو و آنچه را که آفریدهاى براى من شفاعت نمایند؛ زیرا جرم من خیلى بزرگ است».