نگرش ابزاری به مذهب در سیاست خارجی امریکا

evangelical zji1mgm3ng - نگرش ابزاری به مذهب در سیاست خارجی امریکااز زمان استقلال امریکا تا کنون، مذهب یکی از مؤلفه‌های تأثیرگذار روانی بر ذهن سیاست‌گزاران امریکا بوده است. امریکایی‌ها تحت تأثیر مذهب و به لحاظ روان‌شناختی خود را الگویی برای همه ملل دنیا می‌دانند. بنابر تفکرات و آموزش‌های القایی که حکومت این کشور در ذهن مردم امریکا ایجاد می‌کند، این تقدیر الهی است که ارزش‌های امریکایی جهانی شوند کنند.

 
 
مقدمه

جرج بوش در سخنرانی‌های متعدد خود از ژانویه ۲۰۰۱‏م.‏ تاکنون از عناوینی نظیر مأموریت، وظیفه و رسالت بارها استفاده کرده است. به کارگیری این واژه‌ها حاکی از آگاهی و اهمیت به نفوذ مذهب و مسئولیت سازی مذهبی ایالات متحده برای خود در هدایت جهان است. بوش بیش از دیگر رؤسای جمهور امریکا از عبارات مذهبی استفاده می‌کند. وی در دومین سخنرانی رسمی خود اعلام کرد که: تاریخ امریکا نشان می‌دهد که این کشور ایجاد کننده و راهنمای گسترش آزادی در جهان است.»1 اگرچه بوش در سخنرانی‌های خویش بیش از همکاران گذشته خود از خدا نام می‌برد ولی این امر غیرمعمول نیست چرا که رؤسای جمهور گذشته نیز در مقاطع زمانی مختلف از واژه‌های مذهبی( ) یا نقش عظیم ملت امریکا در جهان استفاده کرده‌اند. برای نمونه در ۱۹۱۹‏م.‏ وودرو ویلسون( ) رئیس‌جمهور امریکا اعلام کرد که: ایالات متحده برای رهایی و رستگاری جهان، از میثاق جامعه ملل حمایت خواهد کرد. در طول جنگ جهانی دوم نیز روزولت( ) در پیام خود به کنگره در ۱۹۴۲‏م.‏ اشاره داشت که: ما در حال تلاش و کوشش برای حفظ و گسترش میراث الهی خود هستیم.۲

علاوه بر نمونه‌های بالا، بسیاری دیگر از مقامات بلندپایه امریکایی نیز با استفاده از واژه‌های مذهبی و الهی از توسعه و گسترش آزادی در همه جهان، نقش خداوند در حفظ جامعه امریکا، مأموریت الهی مردم امریکا در نجات بشریت از گمراهی و مانند آنها سخن گفته‌اند. هدف پژوهش حاضر بررسی بهره‌برداری روانی از مذهب برای نفوذ و تأثیر در افکار عمومی امریکا در سیاست خارجی ایالات متحده می‌باشد و در پی پاسخ به این پرسش اصلی است که، بهره‌گیری از تبلیغات دینی چه جایگاهی در سیاست خارجی امریکا دارد و تأثیرات روانی آن بر شکل‌گیری سیاست خارجی امریکا چیست؟

بهره‌برداری روانی از مذهب در سیاست خارجی
در سخنرانی‌های جرج دبلیو بوش پیرامون سیاست خارجی، سه محور مرتبط با هم که ریشه در عقاید مذهبی مردم امریکا و تاریخ گذشته این کشور دارند، قابل تشخیص هستند. محور نخست این است که مردم ایالات متحده از طرف خداوند، ملت برگزیده( ) هستند. دومین محور این است که این کشور مأموریت دارد تا از جانب خداوند جهان را تغییر دهد و به سوی سعادت هدایت کند. این مسائل در تاریخ گذشته نیز مورد تأکید بوده‌اند. در این راستا، سناتور آلبرت بوریج( ) در ۱۸۹۸‏م.‏ هنگام الحاق فیلیپین به ایالات متحده، در مجلس سنای امریکا اظهار داشت که: «خداوند مردم امریکا را به عنوان ملت برگزیده قرار داده تا جهان را به سوی رستگاری هدایت کنند.» ریچارد نیکسون نیز اعلام کرد که: «مأموریت امریکا فقط به ارمغان آوردن آزادی برای ملت خود نیست، بلکه توسعه آن به تمام جهان است.» جرج دبلیو بوش نیز در آوریل ۲۰۰۴م. اظهار داشت: «ما به‌عنوان بزرگ‌ترین قدرت جهان، وظیفه داریم که به توسعه آزادی در سطح جهان کمک کنیم.»(3)سومین محوری که در سخنان بوش قابل مشاهده است به‌کارگیری زور بر علیه دولت‌های شرور است. وی در سخنرانی می ۲۰۰۳م. اعلام کرد که: «ما در حال جنگ میان خیر و شر هستیم و ایالات متحده، دشمنان شرور را شکست خواهد داد.»(4)

بررسی محورهای بالا حاکی از تأثیر نقش روانی تبلیغات مذهبی در شکل گیری قالب ذهنی سیاستمداران امریکایی است. این امور موجب شده است تا دولتمردان این کشور خود را دارای رسالتی جهانی بپندارند. از زمان استقلال امریکا تاکنون رؤسای جمهور این کشور با عناوین مختلف بر این امر تأکید کرده‌اند. نخستین نسل سیاستمداران امریکایی مانند جفرسون از اصطلاح امپراتوری آزادی در مقابل جهان استبدادی نام می‌برند. رئیس‌جمهور آندروجکسون می‌خواست تمدن مسیحی را در مقابل جهان بی‌تمدن ایجاد کند. تئودور روزولت در پی گسترش تمدن آنگلوساکسون در مقابل جهان وحشی بود. ویلسون در زمان پس از جنگ جهانی اول، در پی ایجاد نظم دمکراتیک جهانی ‌ در مقابل حکومت نازی آلمان، فاشیسم ایتالیا و کمونیسم روسیه بود. و امروزه استفاده از واژه‌هایی نظیر ملت برگزیده، خیر و شر و مانند آنها حاکی از تغییر جهان در راستای ارزش‌های فرهنگی و مذهبی امریکا برای تأمین منافع ملی است.

پیشینه تاریخی

در بررسی تأثیر نقش مذهب بر سیاست خارجی ایالات متحده، توجه به ریشه‌های تاریخی الزامی است. ریشه عقاید مذهبی امریکا به دوره پروتستانتسیم برمی‌گردد که از هلند و انگلستان در قرن هفدهم میلادی به امریکا برده شد. دیدگاه پروتستان‌های امریکایی تحت تأثیر از انگلیسی‌ها بر این اساس قرار گرفت که: «سپیده‌دم و نقطه آغاز خلقت جهان توسط خداوند از امریکا آغاز شده است.»(5)

از اواخر قرن هجدهم میلادی دیدگاه‌های مذهبی مقامات امریکایی با ملی‌گرایی و استثناگرایی امریکایی آمیخته شد. بدین ترتیب آمیزه‌ای از مذهب پروتستان و ملی‌گرایی در برابر جهان کاتولیک قدیمی‌شکل گرفت. زبانی که در آن سیاست با موعظه و ارشاد مذهبی همراه بود و بر اساس این ذهنیت مذهبی نگرش امریکایی‌ها به دنیای خارج، منافع ملی و چگونگی حصول به آن شکل گرفت. این ذهنیت موجب شد که منازعات جهانی بر اساس منازعه میان بهشت و جهنم و خدا و شیطان و خیر و شر تقسیم‌بندی شود. برای نمونه در ۱۷۷۷‏م.‏ یکی از فرماندهان ارتش انقلابی امریکا به نام آبراهام کتلتاس اعلام کرد که: «این جنگ میان ظالم و مظلوم، حق و باطل، روشنایی و تاریکی و به‌عبارت بهتر میان بهشت و جهنم است. »6

براساس این نگرش‌ها ایالات متحده نه تنها همواره خود را در جبهه حق می‌بیند، بلکه وظیفه خود می‌داند که حق و حقیقت را نیز توسعه دهد. دولتمردان این کشور با شکست انگلستان و استقلال امریکا، ضمیمه کردن تگزاس به خاک امریکا از طریق جنگ با مکزیک، شکست هیتلر، بیرون راندن صدام از کویت، اشغال عراق در مارس ۲۰۰۳م. از واژه‌هایی نظیر پیروزی تمدنی، نظم جدید جهانی، توسعه آزادی و دمکراسی و رسالت این کشور در برخوردار نمودن مردمان جهان از این امور سخن راندند.

از زمان استقلال امریکا، سیاستمداران این کشور بر این اعتقاد بوده‌اند که ایالات متحده از بهترین ابزار و امکانات برای تغییر و تحول جهان برخوردار است ولی تا زمان جنگ جهانی دوم و تحت تأثیر دکترین مونروئه که نوع خاصی از انزواگرایی را برای سیاست خارجی امریکا تجویز می‌کرد، سیاست خارجی این کشور کمتر سمت و سوی مداخله‌گرایی داشت. بر اساس دکترین مونروئه ایالات متحده، امریکای لاتین را مرکز و محور اصلی سیاست خارجی و امنیتی خود قرار داده بود و از مداخله در امور فرامنطقه‌ای اجتناب می‌کرد و از قدرت‌های استعمارگر آن زمان یعنی انگلستان و فرانسه، می‌خواست تا از دخالت در قاره امریکا اجتناب کنند. بر این اساس ایالات متحده درصدد افزایش قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی خود بود تا بتواند در راستای تغییر و تحول جهانی و بر اساس مسئولیت ملی و مذهبی خود حرکت کند. در این دوران علی‌رغم شکل ظاهری سیاست خارجی امریکا که بر مبنای عدم مداخله قرار داشت، این کشور در مقاطعی تحت تأثیر آموزه‌های ملی و مذهبی به مداخله اقدام کرد. الحاق فیلیپین به ایالات متحده بر مبنای همین آموزه‌ها توجیه شد. مک کینلی در هنگام الحاق فیلیپین گفت: «ما با الحاق فیلیپین در پی آموزش، ارتقای مدنیت و مسیحی کردن آنها هستیم.»7

در این دوران بزرگ‌ترین مفروض سیاست خارجی امریکا این بود که، آن کشور تافته جدابافته‌ای است که باید از دنیا جدا بوده و در عین حال بر جهان غلبه کند. برخلاف کشورهای دیگر، امریکا را خداوند برگزیده و از دیگران جدا کرده است تا الگویی برای پیروی جهانیان باشد. تقدیر این است که امریکا از هر لحاظ، قدرت فائقه دنیا باشد.۸ در این راستا، جفرسون معتقد بود که: «خداوند امریکا را به منزله سرزمین موعود برای بهترین بندگان خود برگزیده است.»9 بنابراین اساس وظیفه الهی امریکایی‌ها این است که موهبت‌های الهی مانند آزادی، دمکراسی و برتری خود را به سراسر جهان انتقال دهند.

بعد از جنگ جهانی دوم، سیاست خارجی امریکا از دوران عدم مداخله و به اصطلاح انزواگرایی خارج و وارد عرصه مداخله‌گرایی شد. در طول جنگ سرد نگرش مقامات سیاسی و امنیتی امریکا نسبت به دنیای خارج و به‌ویژه اتحاد شوروی مبتنی بر تقسیم جهان به شر و خیر قرار داشت. در این دوران آنها اتحاد شوروی را مرکز اهریمن جهان و تهدیدکننده کل جهان می‌دانستند. در دوران بعد از جنگ سرد نیز سیاست خارجی و امنیتی امریکا با سوء استفاده از آموزه‌های مذهبی، گسترش آزادی در جهان و مقابله با بنیادگرایی اسلامی را دست‌آویز یکجانبه‌گرایی خود قرار داد. در این راستا جرج دبلیو بوش از به‌کارگیری واژه‌های مذهبی اجتناب نکرده و حتی در یکی از سخنرانی‌های خود از جنگ‌های صلیبی میان مسیحیت و اسلام سخن به میان آورد.

در بخش دوم سند راهبرد امنیت ملی امریکا که پس از حادثه یازده سپتامبر ۲۰۰۱م. ارائه شده است عناوین آرمان‌های حماسی برای شرافت انسانی، اصول و ارزش‌های جامعه به اصطلاح لیبرال شامل دفاع از آزادی، عدالت، حاکمیت قانون، محدودساختن قدرت مطلق دولت، آزادی بیان، آزادی مذهب، حقوق زنان، تساهل مذهبی و قومی و احترام به مالکیت خصوصی به‌عنوان اصول مورد حمایت دولت امریکا در سیاست خارجی اعلام شده است. بخشی از سند دولت امریکا، به نقش مردم این کشور به مثابه منجی جهانی اشاره دارد. کارل ماریا در مقاله خود با عنوان دیپلماسی الهی بوش، برای ایالات متحده و رئیس‌جمهور آن رسالتی الهی قائل شده و ملت امریکا را برگزیده خداوند برای نجات ابنای بشر معرفی می‌کند؛ ملتی که در برابر شر و بدی‌ها، عامل چیرگی خوبی و نیکی است.۱۰

چارچوب سیاست خارجی امریکا از زمان استقلال


تلاش برای حفظ ویژگی مذهبی مردمان امریکا نظام‌پاپی دروغین ایجاد حکومت مسیحی پیش از انقلاب امریکا (۱۷۷۶ – 1600)

گسترش قدرت در قاره امریکا بدون درگیرشدن در اتحادها (انزواگرایی) جهان ستمگر قدیمی و استعمارگران ایجاد امپراتوری آزادیخواه دوران انقلاب و تشکیل دولت امریکا(۱۸۱۵-۱۷۷۶)

توسعه تمدن در قاره امریکا ملت‌های غیرمتمدن و بومی‌های امریکا گسترش تمدن مسیحی (۱۸۴۸-۱۸۱۵)
گسترش قدرت در فراسوی دریاها بدون درگیرشدن در اتحادها بربرها و ملتهای غیرمتمدن گسترش تمدن مسیحی (۱۹۱۳ – 1898)

اتحادها و سازمان‌های بین‌المللی امپریالیسم و حکومت‌های مستبد دمکراسی جهانی بین‌الملل‌گرایی (۱۹۱۹-۱۹۱۴)

اتحادها و سازمان‌های بین‌المللی کمونیسم ایجاد جهان آزاد جنگ سرد (۱۹۸۹- ۱۹۴۶)

قدرت اقتصادی و نظامی‌کشورهای غیردمکراتیک نظم نوین جهانی بعد از جنگ سرد(۲۰۰۰ – 1990)

اقدامات یک‌جانبه، اتحادهای موقتی و قدرت نظامی و اقتصادی بنیادگرایی اسلامی و تروریسم بین‌المللی گسترش آزادی روی کارآمدن محافظه‌کاران جدید (- ۲۰۰۰)


بهره‌برداری روانی از مذهب در سیاست خارجی امریکا پس از یازده سپتامبر

با روی کار آمدن جرج دبلیو بوش در ژانویه ۲۰۰۱م. رهبری سیاست خارجی امریکا را گروهی به عهده گرفتند که به نومحافظه‌کاران مشهور هستند. این گروه که یکی از ویژگی‌های اصلی آنها گرایش به راست‌مسیحیان (بنیادگرایان مسیحی) است، جریان امور و پدیده‌ها را سیاه و سفید می‌بینند و به جدال دائمی میان خیر و شر ایمان دارند. آنها مبارزه پی‌گیر و اجتناب از مصالحه را تنها راه غلبه بر شر (مخالفان ارزش‌های امریکایی) می‌دانند و در مسائل بین‌المللی سخت یک‌جانبه‌گرا هستند. نومحافظه‌کاران که به راست‌مسیحیان گرایش دارند، از اجزای مهم و تأثیرگذار حکومت بوش هستند و تأثیری مستقیم بر نگرش، بینش و تعبیرات مورد استفاده او دارند. عبارت‌های خیر و شر، که از جمله کلمات محوری برخی سخنرانی‌های بوش بوده‌اند، ناشی از همین طرز تفکر است.

راست‌مسیحی علاوه بر تلاش برای تأثیرگذاری بر سیاست داخلی، همواره سعی کرده‌اند تا تصویری از یک کشور خدایی در سیاست خارجی ترسیم کنند. برخلاف راست‌مسیحیان در دهه ۱۹۸۰م. که عمدتاً از طریق برپایی دعا در مدارس، مبارزه با سقط جنین و فعالیت در دیگر امور اجتماعی در مبارزه با شیطان می‌کوشیدند، نومحافظه‌کاران، بین‌الملل‌گرا و مدعی تلاش برای هدایت و نجات همه انسان‌ها و ابلاغ پیام مسیح و بسط ارزش‌های دمکراتیک هستند. در این راستا از جمله ویژگی‌های محوری آنها، احساس خطر از جانب مسلمانان است و این تصویر که مسلمانان از مسیحیان و یهودیان به یک اندازه، نفرت دارند. این ویژگی موجب توجه ویژه آنها به سیاست خارجی در قبال کشورهای مسلمان شده است.(۱۱)

آنان نسبت به مسائل رژیم صهیونیستی نیز بسیار حساس هستند. به‌گونه‌ای که برخی پژوهشگران سیاسی، دوران نومحافظه‌کاران را دوران طلایی برای رژیم صهیونیستی می‌دانند. دلیل این مسئله، نگرش ویژه گروه سیاسی بوش نسبت به رژیم صهیونیستی است که بر ارزش‌های راست‌مسیحیان و اعتقادات بوش و دستیارانش مبتنی می‌باشد. حمایت راست‌مسیحیان از رژیم صهیونیستی ریشه در عقاید دینی این جریان دارد. برخلاف دیدگاه بخش عمده افکار عمومی امریکا که حمایت از رژیم صهیونیستی را ناشی از نوعی همبستگی با یهودیان و به‌خاطر اذیت و آزار آنها در جریان جنگ جهانی دوم، احساس گناه به‌خاطر عدم حمایت از آنها، وضعیت آنها به‌عنوان یک اقلیت (ثروتمند و با نفوذ) و اموری دنیوی نظیر آن می‌دانند، نومحافظه‌کاران و پیروان راست‌مسیحی مدعی وجود مبانی انجیلی برای حمایت از رژیم صهیونیستی هستند. آنها جمع شدن یهودیان، تشکیل رژیم صهیونیستی، بازسازی معابد باستانی قوم یهود و … را پیش‌شرط‌های لازم برای بازگشت دوم مسیح می‌دانند و آن را دلیل اصلی حمایت خود از رژیم صهیونیستی اعلام می‌کنند. بر این مبنا اگر مسیحیان نمی‌خواهند مانع اجرای طرح بزرگ خدا باشند، باید از رژیم صهیونیستی حمایت کنند.(۱۲)

بنابراین حضور امریکا در عراق و تهدید مسلمانان مهم‌ترین خدمت نومحافظه‌کاران به رژیم صهیونیستی بود که حتی می‌توان آن را هم‌ردیف خدمت کارتر در کمک به انعقاد پیمان صلح کمپ دیوید ارزیابی کرد. به اعتقاد نویسنده انگلیسی و صاحب‌نظر در مسائل خاورمیانه پاتریک سیل، موقعیت عراق به‌عنوان تهدید‌کننده رژیم صهیونیستی از آن زمان تثبیت شد که رهبران عراق به خود جرئت دادند و در جریان جنگ ۱۹۹۱م. با کویت، رژیم صهیونیستی را هدف حملات موشکی قرار دادند. از همان زمان برداشتن صدام در صدر اولویت‌های استراتژیک نخبگان افراطی دستگاه سیاست خارجی امریکا و طرفداران صهیونیست‌ها قرار گرفت. بعد از تهاجم نیروهای نظامی ایالات متحده به عراق در مارس ۲۰۰۳م. وزیر دفاع اسرائیل شائول موفاز ‌ در سخنانی که حاکی از تأیید دیدگاه‌های نومحافظه‌کاران در قبال رژیم صهیونیستی بود، اظهار کرد: «ما در تجدید ساختار خاورمیانه پس از صدام نفع بزرگی داریم.»(13)

از دیگر ویژگی‌های بسیار مهم راست‌مسیحیان نومحافظه‌کار در کنار گرایش آنها به اسرائیل که در سیاست خارجی امریکا نمود دارد و بر ذهن و روان سیاست گذاران ایالات متحده تأثیر گذاشته بدبینی به اسلام است. درحالی‌که دولت بوش به خصوصاً در اوایل دوره بعد از حوادث یازده سپتامبر کوشید تا مانع تبلیغات سوء، علیه اسلام شود و مبارزه علیه تروریسم را جنگی بین جهان متمدن و دشمنان آن تعریف کند، گرایش راست‌مسیحی تلاش کرد که نوک تیز حمله خود را متوجه اسلام سازد. عناصر و گروه‌های فعالی در طیف وسیع راست‌مسیحیان کوشیدند، از یک سو با استفاده از تعبیرات و دعاوی مندرج در سخنرانی‌های بن‌لادن و همفکران او بر علیه یهودیت و مسیحیت و با تحریف برخی مضامین قرآنی چنین تبلیغ کنند که دیدگاه‌های جریان القاعده عین آرای اسلام است و به این ترتیب مسلمانان وارد جنگ علیه مسیحیت شده‌اند. تأثیر روانی این امور و تبلیغات گسترده‌ای که صورت گرفته است، نه تنها افکار عمومی داخل امریکا را تحت تأثیر قرار داد، بلکه موجب شد که جرج بوش نیز در یکی از سخنرانی‌های خود از جنگ‌های صلیبی سخن به میان آورد.

رابطه نزدیک جرج بوش با نیروهای مذهبی افراطی موجب شده است که نیوزویک به دولت کنونی بوش و نومحافظه‌کاران لقب با ایمان‌ترین دولت در دوران معاصر را بدهد.(۱۴) در همین زمینه بوش در یکی از مصاحبه‌های خود می‌گوید: «در منبع اعتقادی مسیح، دو جهان روشنایی و تاریکی وجود دارد و وظیفه جهان روشنایی است که برای خیر بجنگد و هر هزینه‌ای را بپردازد؛ چرا که هدف، مبارزه با جهان تاریکی و محور شرارت می‌باشد.» اصطلاح محور شرارت ‌ به خوبی نشان‌دهنده عمق توجیهات و استدلال‌های مذهبی برای پیشبرد اهداف امریکا در صحنه سیاست خارجی است.(۱۵)

بوش می‌گوید: «من به نقش ایمان و اعتقادات مذهبی در کمک به حل بزرگ‌ترین مشکلات ملت‌ها اعتقاد دارم. این آزادی که ما هدیه گرفته‌ایم، هدیه امریکا به مردم جهان نیست، بلکه هدیه خداوند به بشریت است. ما به عشق خداوند که در پی زندگی‌ها و پشت پرده کل تاریخ است، اطمینان داریم. خداوند نیز اکنون ما را هدایت می‌کند و به تقویت ایالات متحده ادامه می‌دهد.»(16)

امور فوق، حاکی از نقش و تأثیر روانی پررنگ‌تر مذهب بر سیاست خارجی امریکا در دوران نومحافظه‌کاران است. بر این اساس ایالات متحده از طرف خداوند مأمور هدایت و گسترش موهبت‌هایی است که خداوند در اختیار مردمانش قرار داده است. بر این مبنا نزدیکی به رژیم صهیونیستی و بدبینی به مسلمانان و مقابله با جهان شر یعنی تروریست‌ها و بنیادگرایان اسلامی، ریشه در تأثیرات روانی راست مذهبی بر ذهن و فکر سیاست‌گذاران و استراتژیست‌های امریکایی دارد. لشکرکشی‌های ایالات متحده به افغانستان و عراق در دوران پس از یازده ستپامبر ۲۰۰۱ در این چارچوب تفسیر شد. به‌عبارت بهتر هدف اصلی حملات، کنار گذاشتن رژیم‌های شرور و شیطانی و گسترش آزادی و دمکراسی به این کشورها اعلام شد. این امر در چارچوب مسئولیت جهانی امریکا و آموزه‌های مذهبی راست‌مسیحیان قابل تعبیر و تفسیر می‌باشد.

نتیجه‌گیری
از زمان استقلال امریکا تا کنون، مذهب یکی از مؤلفه‌های تأثیرگذار روانی بر ذهن سیاست‌گزاران امریکا بوده است. امریکایی‌ها تحت تأثیر مذهب و به لحاظ روان‌شناختی خود را الگویی برای همه ملل دنیا می‌دانند. بنابر تفکرات و آموزش‌های القایی که حکومت این کشور در ذهن مردم امریکا ایجاد می‌کند، این تقدیر الهی است که ارزش‌های امریکایی جهانی شوند و باید برای جهانی‌کردن ارزش‌ها و آموزه‌های خویش از تمامی روش‌های ممکن استفاده کنند. مردم امریکا و سیاستمداران این کشور باور دارند که تقدیر این است که از هر نظر قدرت فائقه دنیا باشند. این نگرش مورد تأیید لیبرال‌ها و در سطح وسیعی مورد تأیید محافظه‌کاران است. آنها همواره شأنی معلم‌گونه و منجی برای خویش قائل‌اند و بر حسب احساس رسالت، به خود اجازه می‌دهند تا در امور دیگران مداخله و آنها را هدایت کنند. به‌کارگیری تعابیر الهی، اخلاقی و غیردنیوی از جمله ابزارهای تأثیرگذار روانی در شکل‌گیری استراتژی‌های امریکا محسوب می‌شوند و در بسیاری موارد توجیهی برای کاربرد زور و نیروی نظامی در کشورهای دیگر به‌شمار می‌آیند. هر چند رؤسای جمهور پیشین ایالات متحده نیز تا حدودی مذهبی بوده‌اند، ولی تأثیر روانی مذهب بر سیاست خارجی این کشور در دوران جرج بوش و نومحافظه‌کاران پررنگ‌تر شده است. یکی از تفاوت‌های اصلی اثرگذاری روانی مذهب بر سیاست خارجی امریکا در دوران بوش با دوره‌های پیشین، این است که وی با به‌کارگیری تیم نومحافظه‌کار که گرایش به بنیادگرایان مذهبی دارند، عملاً مذهب را در سیاست ادغام کرده است و آن را در تمامی ابعاد شامل سیاست خارجی، استراتژی نظامی، جنگ، آموزش و حتی سیاست‌های اجتماعی اجرا می‌کند. تجزیه، تحلیل و تفسیر سیاست خارجی امریکا در عرصه بین‌الملل و تعابیر به کار گرفته‌شده توسط مقامات نومحافظه‌کار در توجیه اقدامات سیاسی و نظامی امریکا در سطح بین‌المللی، حاکی از نقش و تأثیر روانی مذهب بر سیاست خارجی ایالات متحده است.

نویسنده: مجید عباسی اشلقی

منابع:
۱. Anatol Lieven, Tacking Back America, The London Review of Books, 2 December 2004, p28.
۲. Ibid.
۳. John B. Jodis, The Chosen Nation, Carnegie Endowment, Policy Brief, March 2005, p.2.
۴. Ibid.
۵. Ibid. p.4.
۶. Reinhold Niebuhr, The Irony of American History, NewYork: Scribner, 1951, p78.
۷. Ibid. p.83.
۸. عباسی اشلقی، مجید؛ نقش روانی ملی‌گرایی و خودبرتربینی در شکل‌گیری سیاست خارجی امریکا؛ فصلنامه عملیات روانی، بهار ۱۳۸۴، سال دوم، ش۸، ص۹۲.
۹. د. نامور؛ انقلاب امریکا از اوج تا حضیض؛ تهران: آذرنوش، ۱۳۶۰، ص۲۴.
۱۰. Carl Marria, Georg W. bush’s Theological Diplomacy, America Diplomacy, 2003, http://www.American Diplomacy.org/mop 2872/n 9816/html.
۱۱. راست مسیحی در امریکا، ماهنامه فرهنگی غرب در آینه فرهنگ، ینویدریک دفتر نمایندگی جمهوری اسلامی ایران، ش ۲۶، آذر‌ماه۱۳۸۱، ص۲۱.
۱۲. راست‌مسیحی در امریکا (بخش دوم)، ماهنامه فرهنگی غرب در آینه فرهنگ، ینویدریک دفتر نمایندگی جمهوری اسلامی ایران، ش ۲۷، دی ماه ۱۳۸۱، ص۶.
۱۳. دیدگاه دولت جرج بوش نسبت به رژیم صهیونیستی، ماهنامه نگاه، گروه تحقیق و تألیف ماهنامه ش ۳۷، مرداد ۱۳۸۲، ص ۵۲.
۱۴. روزنامه جمهوری اسلامی، ۷/۲/۱۳۸۲، ص۷.
۱۵. دهشیار، حسین؛ روان‌شناسی جرج دبلیوبوش و سیاست خارجی امریکا؛ مجله سیاست خارجی، تابستان ۱۳۸۱، ص ۴۳۶.
۱۶. همان؛ دیدگاه دولت جرج بوش نسبت به رژیم صهیونیستی؛ ص ۵۰.

منبع: فصلنامه عملیات روانی، شماره ۱۳

همچنین ببینید

عربستان سعودی در یمن

جنگ دیگر عربستان سعودی در یمن

به گزارش موعود دخالت عربستان سعودی در یمن  و اقتصاد آن در همه ابعاد چندین …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *