نگاهی به تاریخ «وهابیت» در عربستان نشان میدهد «تکفیر» و «نفرت» از دیگران اولین و مهمترین پایههای تشکیل دهنده این فرقه هستند که هم اکنون توسط گروههای تروریستی تکفیری همچون «القاعده» و «داعش» به عاریت گرفته شدهاند.
به گزارش موعود به نقل از فارس، آنچه منطقه خاورمیانه هم اکنون با آن مواجه است، رشد نگران کننده گروهها و جماعتهای تروریستی تکفیری همانند «داعش» است که نفرت از دیگران و تکفیر آنها، پایه و اساس آیین و دیدگاه آنها را تشکیل میدهد، دو اصلی که ارکان اساسی آیین «وهابیت» را تشکیل میدهد.
پایگاه خبری «المنار» لبنان در مقالهای به بررسی این دو اصل در آیین وهابیت میپردازد و در این خصوص به دیدگاهها و نظرات «فواد ابراهیم»، نویسنده و تحلیلگر امور عربستان و کارشناس آیین وهابیت استناد میجوید.
المنار در اینباره مینویسد: اولین بار ایده تشکیل «امارت اسلامی» از سوی جنبش «طالبان» در افغانستان مطرح شد که مهمترین دلیل آن جدای از وضعیت حاکم بر جامعه افغانستان، شرایط خاصی بود که جوامع اسلامی و عربی چندین دهه با آن مواجه بوده و همچنان مواجه هستند، شرایطی که زمینه را برای نشو و نما و قدرت یافتن گروهها و جماعتهای رادیکال تکفیری که به گروهها و جماعتهای اسلامگرا معروف شدند، فراهم کرد، در حالیکه کوچکترین نشانهای از اسلام واقعی و حقیقی در آنها نمیتوان یافت و تنها مدعی تشکیل «دولت اسلامی» یا «خلافت اسلامی» بودند.
یکی از مهمترین وجوه مشخصه گروهها و جماعتهای رادیکال تکفیری مخالفت با هرگونه فعالیت سیاسی و حتی «جهادی» در چارچوب موسسات و دستگاههای حکومتی و رسمی است، درحالی که نباید فراموش کرد، این جریانها اساساً مخالف موسسات و نهادهای ملی و حکومتی هستند که در چارچوب نظریه «دولت – ملت» و «مرز بندی کنونی کشورها» قرار میگیرند.
اینگونه است که گروهها و جماعتهای رادیکال تکفیری به تهدیدی آشکار و علنی علیه حکومتهای منطقهای و موسسات و دستگاههای ملی و رسمی آن تبدیل میشوند.
این گروهها و جماعتها اگرچه از تشکیل «امارت اسلامی» یا «خلافت اسلامی» به عنوان جایگزین دولت – ملت سخن میگویند، اما به جز این گزینه نتوانستهاند، جایگزین مناسب دیگری برای نمونه دولت – ملت در عصر کنونی ارائه دهند.
این بدین معناست که در آینده چه بسا باید شاهد افزایش و گسترش فعالیت گروهها و جماعتهای رادیکال تکفیری و تاثیرگذاری آنها بر رخدادهای سیاسی داخلی کشورها و عرصه منطقهای باشیم که رهاورد آن افزایش بیش از پیش پیچیدگیهای حاکم بر عرصههای درگیری و تشدید بحرانهای منطقهای است که مشابه آن را هم اکنون در سوریه مشاهد میکنیم.
گفتمان سیاسی و ایدئولوژیک این گروهها و جماعتها به هیچ وجه گفتمانی مردمی و ملی نیست، بلکه تاثیرگذاری و قدرت آنها از جذب طیف خاصی از افراد نشات میگیرد که اعتقادات و باورهای مشترکی با این گروهها و جماعتها دارند و اساساً افرادی هستند که از بعد روحی، روانی، ذهنی و عقلی آمادگی پذیرش افکار، اندیشهها، اعتقادات و باورهای این گروهها و جماعتها را دارند.
به همین دلیل گروهها و جماعتهای رادیکال تکفیری، گروهها و جماعتهای بستهای هستند که غیر از خود طرف دیگری را نمیپذیرند، بنابراین پناه بردن به خشونت برای تحقق اهداف و خواستههایشان جزیی لاینفک از معتقدات آنها را تشکیل میدهد.
اینجاست که مقوله «لا إکراه فی الدین» نزد این گروهها و جماعتها به مقوله «اجبار در دین» تبدیل میشود و این گروهها به تکفیر یا محکوم کردن و مرتد دانستن دیگران به دلیل عدم پذیرش اعتقاداتاشان روی میآورند و یا تحت این عنوان که همانند مسلمانان صدر اسلام دست به «جهاد» میزنند، دیگران را با قدرت سلاح و بالاجبار وادار به پذیرش معتقدات خود میکنند و در این بین عدم پذیرش این معتقدات با مرگ و کشته شدن برابری میکند.
اینگونه شد که مقوله «اسلام سیاسی» هم ردیف گروهها و جماعتهای تکفیری رادیکال شد و رفتارها و تعاملهای آنها که هیچ مطابقتی با اسلام واقعی نداشت، معتقدات و باورهای اسلام تعبیر شد.
نگاهی به نشو و نمای وهابیت
ریشه یابی پیشینه دینی و ایدئولوژیک گروهها و جماعتهای رادیکال تکفیری ما را در برابر آیین «وهابیت» قرار میدهد و وهابیت را به عنوان پایه و اساس مرجعیت تاریخی این گروهها و عامل نشو و نمای آنها به نام دین مطرح میکند که اولین نمود آن را میتوان در شکل گیری و فعالیت گروه تروریستی تکفیری «القاعده» در افغانستان و سپس گروه تروریستی تکفیری «داعش» در سوریه و عراق ملاحظه کرد.
«فواد ابراهیم»، تحلیلگر امور سیاسی عربستان که تالیفات بسیاری درباره آیین وهابیت و جنبشهای اسلامگرا دارد و تحقیقات و پژوهشهای متعددی درباره شرق و خاورمیانه انجام داده، تاکید میکند که بین وهابیت و گروههای تروریستی تکفیری از جمله «القاعده» و «داعش» ارتباط تنگاتنگ و تاثیرگذاری بسیار وجود دارد.
با این حال وی تاکید میکند، پیش از پرداختن به ارتباط و تاثیرگذاری این دو بر یکدیگر باید نگاهی تاریخی هرچند سریع و گذرا به وهابیت داشته باشیم تا شناخت بهتری از این مذهب و افکار و اندیشههایش بدست آوریم.
ابراهیم تصریح میکند، ریشههای تاریخی وهابیت به قرن نهم هجری و «احمد بن حنبل» و حنبلیهای پس از وی باز میگردد که رو در روی گرایشها و جریانهای عقلگرا و فلسفی و معتزله و کلامی ایستادند و در دوره «مامون عباسی» (سال ۲۱۸ هجری) قدرت و اقتدار بسیاری یافتند.
پس از احمد ابن حنبل نوبت به «ابن تیمیه» رسید که تمام زندگی خود را وقف پاکسازی و بحث و مناقشه با دیگر مذاهب اسلامیکرد و کتابی تحت عنوان «سیاست شریعت در اصلاح راعی و رعیت» تالیف کرد که مرجع تمام سلفیها شد.
هدف از این کتاب آنگونه که ابن تیمیه میگوید، پاکسازی آیین پیامبر (ص) از هرگونه ناپاکی بود، کتابی که همچنان تجدید چاپ میشود و بین سلفیها کاربرد بسیار دارد و به رابطه یک رعیت با امیر خود در راستای احکام دین و شریعت میپردازد و در آن بر اجرای حدود اسلامی مو به مو و برداشت بدون تفسیر (ظاهری) از احکام اسلام تاکید شده، اما آنچه در کتاب ابن تیمیه جلب توجه میکند، توجه بیش از حد وی به امر «جهاد» است.
به همین دلیل مشاهده میشود، گروههای سلفی تکفیری که کتاب ابن تیمیه برای آنها از جمله کتابهای اصول دین به شمار میآید، توجه بسیاری به اصل جهاد آن هم از دیدگاه و برداشت خود دارند.
بنابراین در جریان سلفی تکفیری ابن تیمیه حلقه ارتباطی و میانی بین «ابن حنبل» و «محمد ابن عبد الوهاب»، بنیانگذار آیین وهابیت در عربستان سعودی شمرده میشود، تا «ابن حنبل و ابن تیمیه و ابن عبد الوهاب» سه رکن اصلی جریان سلفی گری را در طول تاریخ تشکیل دهند و هریک از آنها به نحوی بر افراط گرایی و تندوری در مذهب تاکید کنند.
به همین دلیل این جریان در طول حیات خویش همواره با تمدنهای بشری دیگر در تعارض و تضاد و درگیری بود و آنچه امروزه از سلفی گری مشاهده میشود، تفاوتی از حیث اعتقادات و باورها با سلفی گری گذشته ندارد، اگرچه ممکن است در ادات و ابزار و برخی از اجتهادات تفاوتهایی ایجاد شده باشد.
«تکفیر» پایه و اساس مذهب وهابیت
فواد ابراهیم در یکی از تالیفات خود میگوید که آیین وهابیت براساس این اصل و قاعده شکل گرفت که هرچیز که خارج از چارچوب فکری و اعتقادی این مکتب باشد، کفر محض شمرده میشود و برای توجیه معتقدات و باورهای خود که خشونت مهمترین پایه آن را تشکیل میداد، از توجیهات متعدد و بیشماری استفاده کرد.
ابراهیم سیر تاریخی آیین وهابیت را اینگونه توضیح میدهد که آیین وهابیت بر این پایه واساس شکل گرفت که هر آنچه از زمان مرگ «ابن تیمیه» تا ظهور «محمد بن عبد الوهاب» در میان مسلمانان رایج و متداول بوده، خارج از حوزه و دایره توحید و عقیده درست اسلامی است.
آیین وهابیت معتقد است، اعتقادات و احکام درستی که ابن تیمیه آنها را به مسلمانان ارائه داد، با مرگ وی بیمعنا و مفهوم میشوند، بنابراین دوره زمانی بین مرگ ابن تیمیه تا ظهور محمد بن عبد الوهاب که ۶ قرن را در برمیگیرد، مسلمانان در گمراهی و سرگردانی قرار داشتند و ابن عبد الوهاب موجب احیای اسلام شد و از وی تحت عنوان دومین احیاگر آیین اسلام و خیزش مجدد آن یاد میکند.
کتابهایی که ابن عبد الوهاب در اصول اعتقادی به رشته تحریر درآورد، همواره بر تکفیر دیگران و درست و برحق بودن خود و لزوم اصلاح اعتقادات و باورهای دیگران استوار بود.
به این ترتیب آیین وهابیت بر ۳ اصل «تکفیر جوامع؛ جدایی از آنها و اعلام جهاد علیه آنها» استوار گردید و با تکیه بر «خشونت افراطی» در مناطق مختلف توسعه و گسترش یابد.
رخدادها و وقایع تاریخی ثبت شده تاکید میکنند که آیین وهابیت هیچگاه به صورت مسالمت آمیز پای به منطقهای نگذاشت و مسالمت جویی هیچگاه در این مکتب جایی نداشته است، بلکه هرآنچه از این مکتب مشاهده شده، واداشتن افراد و جوامع دیگر به پذیرش آیین وهابیت بوده و این باور اعتقادی است که ریشه در موجودیت وهابیها دارد و پایه و اساس آیین آنها را تشکیل میدهد، به نحوی که جمله «جز در سایه شمشیر، هیچ آیین و دعوتی نشر نمییابد» بسیار معروف و متداول است.
بنابراین وهابیت تنها بر سلاح و زور به عنوان ابزارهایی برای واداشتن افراد و جوامع دیگر جهت پذیرفتن آیین وهابیت تکیه میکرد.
در اینجا این سوال مهم مطرح میشود که چه تمایز و تفاوتی در آیین وهابیت نسبت به دیگر مکاتب اسلامی وجود دارد که پیروان آن را به پذیرش این آیین ترغیب میکند و آنها را وامیدارد تا پیروان ادیان و مکاتب دیگر را تکفیر کنند؟
فواد ابراهیم در یکی از پژوهشهای خود در بازخوانی و مطالعه آیین وهابیت با تکیه بر مجموعهای از مستندات موثق تاریخی توضیح میدهد که وهابیت تجلی شکل افراط گرایانه حنبلیسم است.
به گفته وی وهابیت تلاش میکند، سلفی گری را به شکل افراط گرایانه آن بار دیگر احیا کند و در این راه تمام تغییر و تحولات اجتماعی و کثرت گرایی مذهبی و فرهنگی و خواستهها و مطالبات هر مرحله از تاریخ تمدن بشری را نادیده میگیرد.
اینگونه است که وهابیت به توجیهات سلفی گرایانه روی میآورد و با استناد به آنها باب اجتهاد را میبندد، به ویژه آنکه علمای حنبلی تاکید کرده بودند که پس از خلفای راشدین درب اجتهاد و تفسیر دین بسته است.
در این ارتباط «جلال کشک»، پژوهشگر جهان عرب و اسلام و نویسنده کتابهایی درباره آیین وهابیت میگوید: مطالعه کتابهای ابن عبد الوهاب و نوشتههایش این احساس را به خواننده میدهد که وی خارج از روند تاریخ بشری قرار دارد.
کشک میافزاید: ابن عبد الوهاب هیچ تفسیر و تحلیلی بر رخدادها و جریانهای خارج از محیط زندگی خویش ندارد و تنها به بحث و مناقشه در مسائل و قضایایی میپردازد که قرنها پیش مورد بحث و مناقشه قرار گرفتهاند و پاسخهای قطعی درباره هریک از آنها داده شده است.
پایههای اندیشه وهابی سطحینگر و به دور از واقعیت است
فواد ابراهیم تاکید میکند که مهمترین ویژگی نوشتههای وهابیت سطحی نگری است. پس از آن این تالیفات به شکلی گسترده بر موضوعات اعتقادی مانند شفاعت، نذر، زیارت اهل قبور و غیره تمرکز میکنند، در حالیکه درباره چنین قضایایی پیشتر نظرات قاطع و قطعی داده شده است، اما وهابیت بدون در نظر گرفتن تمام دیدگاهها و نظرات ارائه شده و بدون توجه به خواستهها و مطالبات هر مرحله از تاریخ بشری و واقعیتهای معیشتی و راه حلهای ارائه شده توسط مراجع دینی دیگر درباره چالشهای اقتصادی، اجتماعی و فکری هریک از جوامع بشری و اینکه دیدگاه وهابیت، واقعیتهای جاری در جوامع کنونی بشری را در نظر گرفته یا خیر و دیدگاهی کامل و جامع و شفاف و روشن از قضایا ارائه میدهد، نظر و دیدگاه خود را بر دیگران تحمیل میکند.
به این ترتیب رشد و آگاهی دینی نزد وهابیت تنها به حوزههای محدودی مانند مجازات، بازدارندگی، دنیای ماورایی یا غیر مادی و جهان آخرت محدود میشود که هدف نهفته در پس پرداختن صرف به این قضایا نیز تحکیم پایههای سیاسی حکومتها و مسلط کردن بیش از پیش آن بر مردم است.
براین اساس آموزههای وهابیت تمام توجه و اهتمام خود را بر ایجاد رعب و وحشت دینی و مذهبی برای جامعه و جلوه دادن حاکم به عنوان سایه خدا بر زمین که نباید از اطاعت آن سر برتافت، معطوف کرده است.
وهابیت یا آیین مدارا با حاکم و سختگیری بر اجتماع
به سخنی میتوان گفت، وهابیت بر علیه تمام مکاتب و آیینهای اسلامیشوریده و تمام دربهای مخالفت و قیام جامعه علیه حاکم را به طور کامل مسدود کرده است.
آموزههای وهابیت تاکید میکنند، جایی برای خروج مردم و قیام آنها علیه حاکم نیست، مگر آنکه کفر حاکم علنی و عیان باشد و یا حاکم در ملاء عام کفر بورزد و کفر وی بر همگان به اثبات برسد. در آن صورت هم در مواردی وهابیت توصیه به مدارا و چشم پوشی مردم از خطاها و گناهان حاکم میکند و تاکید میکند که کفر عیان و آشکار حاکم نمیتواند، دلیل موجهی جهت خروج مردم از اطاعت وی باشد.
در مقابل این آسانگیری فزاینده وهابیت در قبال حاکم، سختگیری بسیار و غیر معمولی در قبال جامعه یا رعیت مشاهده میشود، به گونهای که در خصوص جامعه وهابیت تاکید میکند که به هیچ وجه نمیتوان وجود اصلی تحت عنوان روح مسالمت جویی و مدارا یا جبران ضرر و یا کثرت گرایی و تفاوتهای دیدگاهی و مذهبی را در جامعه پذیرفت و آنچه از جامعه و افراد تشکیل دهنده آن خواسته میشود، سرسپردگی مطلق در برابر آیین وهابیت است، چون در غیر این صورت تنها شمشیر است که بر جامعه حکم خواهد کرد.
به این ترتیب شاهد دو اصل متناقض و متعارض با یکدیگر در آیین وهابیت هستیم، تسامح و تساهل بیش از حد در قبال حاکم از یک سو و سختگیری فزاینده در برابر اجتماع از سوی دیگر.
دلیل این تعارض را تنها میتوان اینگونه توجیه کرد که آیین وهابیت اصولا آیینی است که نه برای مردم و اجتماع آورده شده، بلکه آیینی برای حکام و حکومت کردن است، بنابراین آموزههای آن خواهان اصلاحات و تغییرات دموکراتیک در جامعه نیستند، بلکه آموزههای حکومت مداری هستند که پایههای حاکمیت حاکم را تحکیم میکند و اگر اصلاحاتی در این آیین مشاهده میشود، اصلاحاتی رادیکالی هستند که به حاکم کمک میکند، پایههای حکومت و قدرت خود بر جامعه را بیش از پیش تحکیم کند.
این اولین باری نیست که جریان سلفی از اصل و مبدا «تکفیر» برای مقابله با اجتماع و مخالفان خود استفاده میکند، بلکه پیش از ابن عبد الوهاب و بیشتر از وی، ابن تیمیه از این سلاح علیه مخالفان خود مانند غزالی و شافعی استفاده کرد.
ابن تیمیه چنان در استفاده از اصل تکفیر دیگران زیاده روی و افراط نشان داد که گفته میشد، وی «تمام امت اسلام را تکفیر کرده است». چنین موضوعی در خصوص وهابیت نیز مشاهده میشود، به گونهای که مهمترین رکن ادبیات دینی و اعتقادی وهابیت را «تکفیر» تشکیل میدهد.
فواد ابراهیم تاکید میکند که اگر به اولین کتابهای مرجع و اولین رسالههای محمد ابن عبد الوهاب نگاه کنیم، خواهیم دید که سراسر آنها را اندیشههای تکفیری و رد مذاهب دیگر و تحمیل دیدگاهها و نظرات وهابی فرا گرفته است، به گونهای که به جرات میتوان گفت، وهابیها بیشترین تالیفات در حوزه تکفیر را دارا هستند و چنان در این عرصه یکه تازی میکنند که ابن عبد الوهاب پا را در این عرصه فراتر از حد و حدود مورد توافق عامه مسلمانان گذاشته و در برخی اصول دین شرط و شروطی قائل شده که نه در حدیث و نه در سیره مسلمانان اولیه مشاهده میشود، مانند تقسیم اصل توحید به سه بخش توحید الهی، توحید خداپرستی و توحید نامها و صفات الهی، در حالیکه حتی پیامبر (ص) هم برای اطلاع از خدا پرستی و یگانه پرستی صحابهاش چنین تقسیماتی از اصل توحید ارائه نداد، بلکه آن حضرت همواره بر فطرت بشری به عنوان یکی از نشانههای ایمان به خدا تاکید داشتند، همانگونه که در هیچ برهه از تاریخ اسلام مشاهده نشده است که علمای اسلام چنین تقسیم بندیهایی برای اصل توحید قائل شوند و چون هیچ یک از مکاتب اسلامی تقسیم بندی ابن عبد الوهاب را نپذیرفتند، از سوی وهابیها تکفیر و پیروان معتزله، اشعری، صوفی، شیعیان و همه مکاتب اسلامی چه شیعی و چه سنی کافر خوانده شدند.
فواد ابراهیم تاکید میکند، رسالههایی از ابن عبد الوهاب وجود دارد که در آن تصریح شده، امت کنونی اسلام بیش از هر زمان دیگری شبیه کفار است، چون آنها اگرچه خدای متعال را میشناسند و آن را بزرگ و حج را بپا میدارند و گمان میکنند که بر آیین ابراهیم خلیل هستند و شهادت میدهند که تنها خداست که خلق میکند، روزی میدهد، امور را اداره میکند و شریکی ندارد و تنها اوست که هست، اما از آنجا که برای تقرب به خدا صالحین و اولیای خدا را واسطه قرار میدهد و این عمل شرک محض است، بنابراین امت اسلامی نیز مشرک و بیش از هر زمان دیگری کافر است.
خشونت و کشتار بخشی از آیین وهابیت
آیین وهابیت در داشتن بیشترین و بزرگترین میراث تکفیری، در تاریخ اسلام بیهمتاست و نمیتوان آیین یا مکتبی مشابه آن در اسلام مشاهده کرد، به گونهای به راحتی میتوان این اصل را در تمام تالیفها و کتابهای علمای این مکتب از زمان نشو و نما تاکنون و همچنین مناظرهها و بحث و جدلهای آنها چه داخل حوزه وهابیت و چه خارج از آن و در قبال ادیان دیگر ملاحظه کرد.
حتی میتوان اصل تکفیر را پایه و اساس این آیین و منبع شکل گیری و موجودیت یافتن آن و وجه تمایز این مکتب در قبال ادیان و مکاتب دیگر و ادامه حیات و بقای آن شمرد.
حاکمیت اصل تکفیر بر آیین وهابیت، تبعیت از قتل و کشتار و خشونت در این مکتب را به همراه داشته و این یکی از مهمترین ویژگی جنگهایی است که وهابیها در مناطق دیگر و حتی در قبال مسلمانان به خصوص در سرزمین حجاز که دولت خود را در آن بنا نهادند، دست به آن میزنند.
وهابیها پای به هر منطقه که میگذاشتند، پس از قتل و کشتار مردان، غارت اموال و داراییهای مسلمانان و به اسیری بردن زنان و کودکان و نابود کردن هرآنچه در توان داشتند و آتش زدن کتابخانهها و مراکز علمی و فرهنگی، را مباح میکردند، گویی به این طریق فریضه مذهبی بزرگی را ادا میکنند.
آیا آنچه درباره آیین وهابیت و جنایات وهابیها گذشت، ما را به یاد آنچه امروزه در افغانستان و عراق و سوریه به دست گروههای تروریستی تکفیری میگذرد، نمیاندازد؟
آیا میان آنچه توسط وهابیها در گذشته رخ داده و هم اکنون توسط گروههای تروریستی تکفیری رخ میدهد، تفاوتی وجود دارد و آیا آن کردها و این کردها تغییر کردهاند و تغییری در آنها ایجاد شده است؟
مطمئنا تغییری حاصل نشده، بلکه آنچه شاهد آن هستیم، توسعه و گسترش نفوذ وهابیت در عرصه منطقهای و بین المللی به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است، چون به وهابیت به عنوان حربهای نگاه میشد که میتواند با توسعه و گسترش نفوذ انقلاب اسلامی در منطقه و جهان مقابله کند.
براین اساس آیین وهابیت چه مدرسهها و چه مراکز آموزشی و چه دانشگاهها و مراکز مطالعاتی و پژوهشی دایر نکرد و حکومتهای وهابی چه منابع مالی که برای راهاندازی این مراکز هزینه نکردند. در اینجا تنها کافی است به این نکته اشاره شود که برای نشر و اشاعه آیین وهابی حکومتهای وهابی منطقه بیش از ۷۰ میلیارد دلار در این مراکز آموزشی سرمایه گذاری کردند.
انتشار آیین وهابیت به معنای داشتن پایگاهی در میان مردم منطقه نیست
اینکه گفته شود، سلفیهای تکفیری پای به هرجا بگذارند، آن منطقه را نیز به آیین و مذهب خود در میاورند، درست نیست. مردم امروز نمونههای ارائه شده از سوی سلفیهای تکفیری را مشاهده و لمس میکنند و از آن متنفر و بیزار میشوند، اما در این بین هستند، مناطقی که این دیدگاههای تکفیری و افراط گرایی را با آغوش باز میپذیرند و از آن استقبال میکنند.
چنین موضوعی در خصوص گروه «القاعده» و یا گروههای تروریستی که همچون قارچ هر روزه شاهد شکل گیری و نمو آنها هستیم تا در سوریه علیه نظام این کشور مبارزه کنند، صدق میکند و شاهد هستیم، آیین وهابیت چقدر راحت در آنها نفوذ میکند.
در اینجا این سوال مطرح میشود که چرا وهابیت به عنوان مثال در مراکز دینی اهل سنت به راحتی نفوذ نمیکند، اما در گروهی همانند القاعده به راحتی نفوذ میکند؟
در پاسخ به این سوال باید گفت که شرایط و محیطی که القاعده در آن بسر میبرد، زمینه را برای پذیرش وهابیت به عنوان یک مذهب و استراتژی برای این گروه آسان میکند، به همین دلیل است که مشاهده میکنیم، وهابیت آیین حاکم بر القاعده است، بلکه از آن موجودیت و نشات مییابد.
نگاهی ساده به گفتمان و افکار و اندیشههای القاعده نشان میدهد که این افکار و اندیشهها و گفتمان تفاوتی با وهابیت ندارد .. ایده تاسیس امارت اسلامی همان ایدهای است که محمد ابن عبد الوهاب در منطقه «درعیه» آن را مطرح کرد و به آن به عنوان «دار الهجره» یا مرکز مهاجرت و «دار ایمان» یا کانون ایمان و تقوا نگاه میکرد و همواره تلاش داشت تا به هر طریق ممکن مقدمات تاسیس امارت اسلامی و یا خلافت اسلامی را فراهم کند، همانگونه که چنین اندیشههایی را هم اکنون در گروه القاعده و پس از آن گروههای تروریستی تکفیری فعال در عراق و سوریه از جمله «داعش» ملاحظه میکنیم، در حالیکه این عقیده و ایدهای کاملا وهابی است که برای اولین بار توسط ابن عبد الوهاب پایه گذار مکتب وهابیت مطرح شد.
آیا رخدادهای جاری، مکتب وهابیت را از نو احیا کرد؟
در واقع باید گفت بله، اندیشههای وهابی تا حدود زیادی در نقاط و کشورهایی از منطقه نفوذ و رخنه کرده است، بخصوص نقاطی که آماده هرگونه نبرد و درگیری است، به این ترتیب هرجا درگیری و نبردی وجود داشته باشد، وهابیت نیز در آنجا حضور دارد، این موضوعی است که به عینه آن را در افغانستان و عراق و هم اکنون در سوریه و یمن مشاهده میکنیم.
به بیان دیگر هرجا که تنوع و گوناگونی افکار و اندیشهها و اعتقادات و سیاستها وجود داشته باشد، جایی برای وهابیت و نفوذ و رخنه آن نیست و وهابیت تنها با سلاح درآمدهای نفتی و تسلیحات نظامی است که پای به منطقهای میگذارد و در آن نفوذ میکند، چون افکار و اندیشههایی که این مکتب بر آن مبتنی است، جایی برای نفوذ و رسوخ در دلها نمیگذارد، در یک جمله کوتاه باید گفت که وهابیت اندیشه و ایده نفرت از دیگران و کشتار آنهاست.