بخش بزرگی از آسیبهای ویرانگر، از لحظه تولّد تا لحظهای که آوار شده و همه چیز را در هم میشکنند، راه درازی را میپیمایند؛ درست مثل درد دندان، از یک نقطه سیاه کوچک شروع شده و پیش میرود. بیشتر مردم وقتی که آسیب به ریشه زده و عفونت گونه و دهان و گردن، آنها را از حالت طبیعی خارج کرده و به قول امروزیها دِفورمه شدند، به فکر چاره میافتند. متأسّفانه در چنین موقعیتی، کار به کشیدن دندان و جرّاحی میانجامد.
هفته پیش، به دعوت یکی از کانونهای فعّال فرهنگی دانشگاهی، برای سخنرانی در جمع دانشجویان، بار سفر بسته و راهی یکی از شهرهای غربی کشور شدم. بعد از اجرای برنامه اصلی، در فاصله زمانی مانده تا ساعت برگشت، گفتوگویی صمیمانه در جمع اعضای کانون داشتم و به برخی از پرسشهایشان درباره نحوه فعّالیت مؤثّر و ماندگار، پاسخ گفتم. بیش از سه دهه حضور در محافل دانشجویی و دانشگاهی، از دوران جوانی تا به امروز، کشکولی از تجربهها را برایم فراهم آورده که هرگاه دستی در آن بچرخانم، چیزی برای گفتن به دست میآورم.
همواره. شناسایی نقطه ضعفها و برطرف کردن آنها را همیشه، ضامن مصونیّت و تداوم سیر و سفر مؤثّر تا دستیابی به اهداف مرحلهای در یک فعّالیت اجتماعی ارزیابی کردهام.
عموم مجامع، به دلیل غلبه خودشیفتگی و غرور، قادر به شناسایی نقطه ضعفها و رفع آنها نمیشوند و درست از همان نقطهای که گمان نمیبرند، آسیب میبینند.
بخش بزرگی از آسیبهای ویرانگر، از لحظه تولّد تا لحظهای که آوار شده و همه چیز را در هم میشکنند، راه درازی را میپیمایند؛ درست مثل درد دندان، از یک نقطه سیاه کوچک شروع شده و پیش میرود. بیشتر مردم وقتی که آسیب به ریشه زده و عفونت گونه و دهان و گردن، آنها را از حالت طبیعی خارج کرده و به قول امروزیها دِفورمه شدند، به فکر چاره میافتند. متأسّفانه در چنین موقعیتی، کار به کشیدن دندان و جرّاحی میانجامد.
از همین موضوع، گفتوگویم را آغاز کردم و ادامه دادم. در طول تاریخ، هیچ زلزله ویرانگر و سونامی وحشتناکی به قدر و اندازه خودشیفتگی و غرور، مجامع و اقوام را از پای درنیاورده است. درست در همین موقعیت است که افراد، هماره خود را مصیب و بر صواب و دیگران را مخطّی و خطاکار میشناسند و چنانچه از دستشان برآید، رگ و ریشه رقیب و مخالف را میزنند تا دیگر سر برنیاورد.
به بر و بچّههای جوان و نوخط، که در سیمایشان جوانی خودم را میدیدم، گفتم:
هیچگاه از یاد نبرید که فرصت شما محدود است. نمیتوانم بگویم از لطف خداست یا از مکر او که برای بشر و سایر موجودات، مدّت بودن و دوام و بقا را معلوم نساخته است؛ یعنی هیچکس نمیداند زنگ رحلت و رفتن او کی به صدا در میآید. در اینکه حسب سنّت ثابت خداوند کریم «هرکه این پنج روزه نوبت اوست»، شکّی نیست. اگر قرار بود همه برای همیشه بمانند، به قول فردوسی طوسی:
اگر مرگ کس را نیوباردی
ز پیر و جوان خاک بسپاردی
اگر قرار بود مرگ و میری در کار نباشد، زمین آکنده از میلیاردها میلیارد پیر و جوان میشد و دیگر جای سوزن انداختن نمیماند؛ مثل فوّاره که بعد از قد کشیدن فرو میغلطد، جمله خلق روزگار، سقوط و مرگ را تجربه میکنند.
بر همه اَجلی است محتوم که چه بخواهند و چه نخواهند، فرود میآید و لحظهای هم در آن تأخیر حادث نمیشود. آیه مبارکه:
«وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لایَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُون؛ ۱
و برای هر امّتی، اجلی است. پس چون اجلشان فرارسد، نه [میتوانند] ساعتی آن را پس اندازند و نه پیش.»
میخواهد بگوید: ای انسان! هر آینه ممکن است موعد مرگت برسد. پس، آماده رفتن باش!
در همین فرصت کوتاه، فراروی هرکس، فرصتهایی برای هنرنمایی و ماندگاری قرار داده شده است که اگر آن را دریابد، دُرّ مییابد.
به آنها که گوش تا گوش اتاق را پر کرده بودند، گفتم: اجازه بدهید همین دو عبارت را معنی کنم. هنرمندی و ماندگاری، هنرنمایی و هنرمندی، جز با مُردن در انانیّت و خودکامگی شکوفا نمیشود. به واقع، هنرمند، نیک میرنده است. هیچگاه به آیه بسیار زیبای «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون» توجّه کردهای؟
گویا، حافظ به این آیه نظر داشته که سروده است:
زیر شمشیر غمش رقصکنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
آنکه در خود و انانیّت و مشیّ خودکامانه در عرصه زمین میمیرد، در حیات حقیقی، چون نهالی سر برمیآورد. مثل دانهای که زیر خاک مدفون کردهاند، از آن لحظه که از نظرها پنهان و در دل خاک پوشیده میشود، بالیدن و رویش آغاز میکند و تا سر بگردانی، سرسبز و شاداب، جوانه میزند، پر و بال میگیرد و به بار مینشیند.
از دانه روییده هنرمندتر نمیتوان یافت و امّا ماندگاری؛
وقتی آیه «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْت …؛ هرکس طعم مرگ را میچشد …»۲ در چشم میآید، همه درمییابند که از مرگ، هیچکس را گریزی نیست. چنانکه فرمود:
«کُلُّ شَیْءٍ هالِک؛ ۳
هرچیزی نابود و هلاک میشود.»
امّا عبارت «إِلاَّ وَجْهَه» که در پی آمده، این امید را در دل زنده میدارد که راهی برای پس زدن مرگ و نیستی و تجربه ماندگاری، فراروی آدمی نهاده شده است.
«وَجْهُ الله»، باقی میماند، در نسبتی که با خداوند حیّ و باقی پیدا میکند؛ چنانکه فرمود:
«وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرام؛ ۴
و تنها ذات ذو الجلال و گرامی پروردگارت باقی میماند!»
آنکه با «وَجْهُ الله» قرابت مییابد، به نسبت قربت و نزدیکیاش، مرگ را پس میزند.
وجه خدا، انگشت اشارهای است به سوی خدای باقی.
حضرت امام علیّبن موسیالرضا(ع) وجه خدا را چنین معنی فرمودند:
«ای اباصلت! وجه خدا، انبیا، رسولان و حجج اویند که به واسطه آنان، مردم متوجّه خدای عزّوجلّ، دین و معرفت او میگردند و خدای عزّوجلّ فرمود: «کُلُّ شَیْءٍ هالِک إِلاَّ وَجْهَه.»۵
وجه خدا، آن امام باقی، حضرت بقیّهالله است که ره مینماید تا سرگشتگان، از حیرت برهند و در تولّد، دیگربار، ماندگاری را از آن خود سازند؛ چنانکه حضرت امام صادق(ع) فرمودند:
«ما وجه خداییم که باید از آن جانب، به سوی خدا رفت.»۶
«وَجْهُ الله الاکبر»، ماندگارترین آفریدهای است که به دلیل نسبت و قربتش به حضرت حیِّ قدیر، مرگ را پس میزند، میماند و هر زمان، بالندهتر میشود.
این از ضعف و سستی اندیشه و عمل ماست که پیش از آنکه، جان به جان آفرین برگردانیم، میمیریم. گویا برخی از ما سالها پیش از آنکه پیک اَجلّ در برسد، مردن و فنا را به تجربه مینشینند.
برخی دیگر، همزمان با جان دادن، از یادها میروند و برخی چندی پس از مردن، همچنان که باد و باران نامشان را از صفحه سنگ گور میزداید، از صفحه هستی محو میشوند.
تنها این «وَجْهُ الله» است که میماند و دیگری در نسبت و قرابتی شگفت با او «وَجْهُ الله»، مرگ را پس میزند و ماندگاری همیشه را از آنِ خود میسازد.
«وَجْهُ الله الاکبر»، بهار آفریدهها و نشاطبخش روزگاران است که جمله موجودات، بودنشان را مرهون اویند.
«السَّلامُ عَلى رَبِیعِ الْأَنَام وَ نَضرَهِ الْأَیَّام.»
گویا، آنکه باعث مرگ و نیستی آدمی و فراموشی یادش از خاطرهها میشود، خود اوست؛ آسیبی از درون، کرمیکه جان و دل را میفرساید و مرگ زودهنگام را پیشکش آدمی میسازد. حتّی اگر جوانی زندگی را به تمامی تجربه نکرده باشد.
به آنان که بیش از ساعتی، مهمان شهر و دیارشان نبودم، گفتم: پیش از فوت فرصت، به شاخه درختی چنگ بزنید که شما را از نابودی میرهاند …
بعد این غزل شیرین امیری فیروزکوهی را به خاطر آوردم که سروده بود:
آه از این هستی که تا جان داشتیم
یا غم جان یا غم نان داشتیم
نه گلی همدم، نه مرغی نغمهساز
طالع خار بیابان داشتیم
نه غم ایمان و نه پروای کفر
ما نزاع کفر و ایمان داشتیم
عافیت از خلق جستیم ای دریغ!
ما ز درد امید درمان داشتیم
ز آنچه از دنیا توانی داشتن
سهم ما این بس که حرمان داشتیم
پینوشتها:
۱. سوره اعراف، آیه ۳۴.
۲. سوره انبیاء، آیه ۳۵.
۳. سوره قصص، آیه ۸۸.
۴. سوره الرحمن، آیه ۲۷.
۵. «بحارالأنوار»، محمّدباقر مجلسی، ج ۴، ص ۳.
۶. همان، ج ۱۰، ص ۵.
اسماعیل شفیعی سروستانی