حضرت رضا(ع) که از مقصد جلودی آگاه بودند، تمام بانوان و علویان را به اتاقی برده، و خودشان در عتبه در آن اتاق ایستادند، جلودی با خشونت و شدّتی روبروی امام ایستاده و گفت: که من طبق دستور امیرالمؤمنین! هارون مأموریت دارم به این اتاق هم وارد شوم و همه چیز را با خودم مصادره کنم، و این کار باید انجام پذیرد.
امام هشتم در پاسخش فرمودند: «تو همینجا منتظر بمان و صبر کن، من سوگند یاد میکنم که هرچه این بانوان از زیورآلات و لباس و غیره دارند برایت بیاورم». جلودی نپذیرفت و برخواستهاش اصرار میورزید، و حضرت امام رضا(ع) پیوسته میفرمودند که «اگر صبر کنی من قول میدهم هرآنچه در اتاق و در اختیار آن مخدرات هست نزد تو بیاورم»، تا اینکه جلودی پذیرفت.
امام وارد اتاق شدند و به آن مخدّرات امر فرمودند که هرکدام جز یک پیراهن برتن، آنچه که دارند، اعم از زیورآلات، خلخال، گوشواره و حتی مقنعههای روی سرشان را به همراه تمام اثاثیه خانه به جلودی دادند.
از این واقعه مدتها گذشت تا اینکه حضرت امام رضا(ع) به خراسان تشریف آوردند و به اصطلاح ولیعهد مأمون عباسی شدند، و مأمون دستور داد که تمام اطرافیان و درباریان با آن حضرت بیعت کنند. همه بیعت کردند، جز نفرات معدودی که یکی از آنها همین جلودی بود.
مأمون عباسی آن چند نفر را به جرم عدم بیعت با امام رضا(ع) به زندان افکند. جلودی با آن سابقه ننگین و با آن دشمنی و هتک حرمتی که نسبت به امام رضا(ع) روا داشت، و با آنکه با آن حضرت از بیعت هم سرباز زد، مورد لطف و عنایت و عفو حضرت رضا(ع) قرار گرفت؛ به این ترتیب که یک روز بعد از زندانی شدن جلودی، مأمون به خدمت امام هشتم(ع) شرفیاب شد، و موضوع زندانی شدن آن چند مخالف و از جمله جلودی را به ایشان عرض کرد، و سپس دستور داد که زندانیان احضار شوند.
حضرت امام رضا(ع) کنار مأمون نشسته بودند که از دور چشمشان به جلودی افتاد. با وجودی که آن حضرت(ع) از ظلم و ستم آن شخص دلآزرده شد، و مورد چپاول و هتک حرمت او قرار گرفته بودند، و بالاخره میدانستند که جلودی با ایشان دشمنی آشکار دارد، با تمام اینها جلودی را عفو کردند و با لطف و مرحمت خویش از گناهان او چشم پوشیدند، و به همین جهت به مأمون رو کردند و با صورت گشادهای فرمودند: «این پیرمرد جلودی را به من ببخش و آزادش کن»، مأمون با صدای آهسته عرضه داشت: این همان است که دختران پیغمبر را آزرده و خانه شما را چپاول کرده است!
اما جلودی از آن کینه و بغضی که نسبت به حضرت رضا(ع) داشت، گمان برد که آن حضرت عقوبت و مجازاتش را از مأمون میخواهند، از این رو به مأمون گفت: تو را به خدا و به خدمتگزاریام به پدرت هارون، سوگند میدهم که خواهش این آقا را نسبت به من نپذیری!
مأمون که وضع را چنین دید، از بزرگواری امام رضا(ع) و خباثت جلودی در شگفت شد و به جلودی گفت: نه به خدا سوگند خواهش این آقا را نسبت به تو عملی نمیکنم. سپس به دژخیم خودش دستور داد گردنش را بزند۱.
عیادت امام رضا(ع) از مریض
یکی از اخلاق پسندیده اسلامی، عیادت از بیماران و به طور کلی دید و بازدید در میان مؤمنان است. در تاریخ حضرت امام رضا(ع) وارد شده که آن حضرت همانند جدّ بزرگوارش پیامبر اسلام (ص) اگرچند روز یکی از دوستان و مؤمنین را نمیدید، حالش را میپرسید، و اگر مطّلع میشد که بیمار است به دیدار او میشتافت.
یکی از روزها یک نفر از شیعیان آن حضرت بیمار شد، و حضرت امام رضا(ع) برای دیدار او به خانهاش تشریف بردند و حالش را پرسیدند. سپس در همان چند لحظه آن بیمار را تسلّی خاطر دادند و موعظه و اندرز نمودند و به او فرمودند: مردم دو گروه هستند، یکی با مرگ به راحتی و آسایش دست مییابد، و دیگری با مرگش مردم را از شرّ خود راحت میکند، و تو اگر میخواهی از گروه اول باشی، ایمان به خدا و ولایتت را تجدید کن تا پس از مرگ در آسایش باشی. آن مرد چنین کرد و پس از چند لحظه در محضر پر مهر و محبّت حضرت امام رضا(ع) چشم از جهان فرو بست۲.
ماهنامه موعود شماره ۸۵
پینوشتها:
۱. امین، سیّد محسن، اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۲.
۲. علامه مجلسی، بحار الانوار، چاپ جدید، ج۴۹.