راز دلتای شوم

 
جورجی کنعان
مترجم: واحد ترجمه مؤسسه موعود

اشاره:

جورجی کنعان نویسنده مسیحی لبنانی در کتاب خود با عنو ان میراث اسوره‌ها (اصول‌گرایی مسیحی در نیم کره غربی)، «عملیات گسترده یهودی‌سازی مسیحیت، رابطه میان تورات یهودیان و انجیل، راز حمایت بی‌دریغ آمریکاییان از اسرائیل، گستردگی آموزه‌های اعتقادی و اخلاقی یهودی در عمل و نظر  مسیحیان غربی و… » را بررسی می‌کند.
در مقاله حاضر که بخشی از کتاب یاد شده است تاریخچه پیدایش بنیادگرایان مسیحی بررسی شده است.

نشو و نمای اصولگرایی
«ج.ه. جانسون»، مسیحی هندی، می‏گوید:
 والدینم از جمله مؤمنان و پای‌بندان به فرقه مسیحیت پروتستانتیسم بودند که به تورات بیش از انجیل اهمیت می‏دادند. آنها به عصمت کتاب مقدّس اعتقاد داشتند و اصرار می‏کردند فرزندان آنها نیز مانند آنها، به بازگشت یهود به سرزمین مقدّس به عنوان سرآغاز فرجام جهان، اعتقاد داشته باشند، پس از سال ۱۹۴۷، اعتقاد پدرم به صهیونیسم افزایش یافت. به گونه‏ای که یک صهیونیست تمام عیار (مسیحی صهیونیست) شد و اعراب مخالف و دشمن اسرائیل را مورد سرزنش قرار می‏داد. زیرا به عقیده او، آنها در مقابل خواست و اراده الهی قد علم کرده بودند و این اعتقاد، در جان و روح او ریشه داشت تا اینکه در سال ۱۹۶۴ از دنیا رفت.

تحصیل کتاب مقدّس یکی از مهم‏ترین برنامه‏های درسی ما در مدرسه‏مان بود. ما همیشه نسبت به دانش‌آموزان یهودی، احساس خاصی داشتیم. احساسی که با خضوع و خشوع و تا حدودی با ترس توأم بود، چون آنها از سلاله پیامبران بزرگ بودند که در مورد آنها مطالب بسیار شنیده و خوانده بودیم.۱

«گریس هالسل»، مسیحی آمریکایی در یکی از نوشته‌هایش می‏گوید:
پدر و مادرم، هر یکشنبه دو بار مرا به کلیسا و شب‏های چهارشنبه، یک بار  به تجمعات نماز می‏بردند. همان گونه که از هوای پاک و خشک تگزاس استنشاق می‏کردم، جان و روحم از عقاید مسیحیت اصولگرا که در عبارات و مفاهیم کتاب مقدّس نمود پیدا می‏کرد، سیراب شده بود. یاد گرفته بودم که سخن خداوند از طریق کتاب مقدّس به ما می‏رسد کتابی که مصون از هر گونه اشتباه و لغزش در چاپ و ترجمه است. برخلاف اینکه من کودکی بیش نبودم و معنای کلمات و مفاهیم آنها را درک نمی‏کردم، امّا آنها در جان و روحم حک شده بودند.

من و مونا، (همکار او)، که در یکی از مسافرت‏هایش به سرزمین مقدّس در سال ۱۹۸۳، به همراه انجیلی‏های نوین به رهبری کشیش «جری فالول» در پیشینه مسیحیت اصولگرایمان شبیه یکدیگر بودیم و در خانواده‏هایی مسیحی پرورش یافته بودیم که به کتاب مقدّس گوش می‏دادیم و آن را می‏خواندیم. در مدرسه چیزی درباره خاورمیانه به ما آموزش نداده بودند، فقط آنچه را که در تورات ذکر شده بود، آموخته بودیم. هر دو داستان‏های عهد قدیم را درباره اقامت عبریان در فلسطین و جنگ‏های پادشاهان اسرائیل و هم چنین وعده‏های خداوند به ملّت برگزیده را خوانده بودیم و مانند میلیون‏ها مسیحی دیگر، داستان‏های ابراهیم، موسی، یسوع، داوود و سلیمان را خوانده و آنها را قهرمانان بزرگ خاورمیانه یا به عبارت بهتر، قهرمانان تمام ملل روی زمین از جمله چینی‏ها، مصری‏ها، هندی‏ها، ایرانی‏ها و ژاپنی‏ها به شمار می‏آوردیم.

ما بر این باور پرورش یافتیم که سرزمین فلسطین خالی از هر ملّت بود تا اینکه عبرانی‏ها به آنجا رفتند. آنها در اذهان خام ما، قدیمی‏ترین ملّتی بودند که‌اندکی پس از پیدایش آدم و حوا پای به عرصه وجود گذاشته بودند و هنگامی‌که شروع به خواندن یا شنیدن مطالبی درباره سایر ملل خاورمیانه می‏کردیم، نمی‏پذیرفتیم که آنها واقعاً یک ملّت هستند و به آنها صرفاً به عنوان دشمن عبرانی‏های قدیم و بالاخره دشمن خداوند نگاه می‏کردیم. من و مونا در جایگاه دو کودک به داستان‏های عهد قدیم گوش می‏دادیم و مانند میلیون‏ها کودک اصولگرا دیگر، به این نتیجه می‌رسیدیم که میان خداوند و ملّت برگزیده‏اش رابطه‏ای ویژه وجود دارد. ما یاد گرفتیم نویسندگان عهد قدیم را باور داشته باشیم که خود و قبیله‏شان را ملّت برگزیده خدا معرفی می‌کردند.

 هالسل ادامه می‏دهد:
مسیحیان دوباره زاده شده در شهر من، اعتقاد دارند تاریخ بشری آن‌گونه که می‏دانیم در نبردی که «آرمگدون» خوانده می‏شود، به پایان می‏رسد و اوج این نبرد، بازگشت مسیح است که حکومت خویش را بر تمام بشریت، حتّی مردگان نیز بسط می‏دهد.

 به طور کلی مسیحیان شهر من اعتقاد دارند عمر جهان شش هزار سال است و یهودیان، ملّت برگزیده خداوند هستند و خداوند، سرزمین‏های مقدّس را به ملّت برگزیده‏اش بخشیده است و از آنجا که یهودیان ملّت برگزیده خداوند هستند، هرکس آنها را عزت و احترام بگذارد، خداوند او را عزیز می‏گرداند و هرکه آنها را لعن و نفرین کند، خداوند او را لعن و نفرین می‏نماید.

 در سال ۱۹۷۹، از فلسطین اشغالی دیدار و در یکی از شهرک‏های یهودی‏نشین آن (تکواع) در کرانه باختری اقامت کردم. در این شهرک با «بابی براون»، یهودی آمریکایی که از بروکلین به فلسطین مهاجرت کرده بود، آشنا شدم. او به من گفت: «خداوند این سرزمین را به ما یهودیان بخشید». به یک‌باره هر آنچه در کودکی فرا گرفته بودم، دوباره در ذهنم زنده شد: «خداوند ملّت برگزیده‏ای دارد. خداوند سرزمین مقدّس را به ملّت برگزیده‏اش بخشید».2

«لوید جورج»، مسیحی بریتانیایی که از سال ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۹ نخست‏وزیر انگلستان بود، آشکارا عنوان می‏کند:
در مدرسه‏ای بزرگ شدم که در آن، تاریخ یهود را بیش از تاریخ کشورم فرا گرفتم. اکنون می‏توانم تمام پادشاهان بنی‏اسرائیل را نام ببرم؛ امّا شک دارم بتوانم شش تن از پادشاهان انگلستان یا پادشاهان «ولز» را نام ببرم. جان و روح ما مملو از تاریخ با شکوه و با عظمت عبریان است ما ادبیات مقدّس را به عنوان بخشی از بهترین‏های اخلاق مسیحیت یاد گرفتیم.۳

« ا. سی. فورست»، کشیش آمریکایی، در یکی از نوشته‏هایش می‏گوید:
گرایش‏های طرفداری از اسرائیل و مخالفت با عرب‏ها در وجود من بود. یهودیان از نظر من ملّت برگزیده خداوند بودند و قدس، شهر مقدّس و فلسطین سرزمین مقدّس آنها بود. خیلی خوب است که یهودیان توانستند پس از قرن‏ها آوارگی به سرزمین آبا و اجدادیشان بازگردند. این افکار را از کلیسایم و از مدرسه روز یکشنبه به ارث برده بودم.۴

در سال ۱۹۳۹، نماینده ایالت میشیگان، کشیش «جان. ج. اینگل»، درباره تربیت خانوادگی و رشد در مدرسه‏های یکشنبه چنین گفت:
همیشه یاد گرفتم که اعتقاد داشته باشم فلسطین سرزمین تاریخی اجداد یهودیان است که خداوند آن را به یهود بخشید و مقدّر ساخت روزی آنها به وطن خویش بازگردند.۵

این مطالب، بخش بسیار کوچکی از سخنان مسیحیان اصولگراست و اگر هر یک از مسیحیان جهان بخواهند درباره نشو و نمای مذهبی‏شان سخن بگویند، چیزی فراتر از این نخواهند گفت.

در ادامه به بخش‌هایی از زندگی سه تن اشاره خواهیم داشت که نمونه نشو و نمای این ایدئولوژی در نیمکره غربی محسوب می‏شوند.

«آرتور جیمز بالفور» وزیر امور خارجه انگلستان (۱۹۱۶ ـ ۱۹۱۹) و صاحب بیانیه معروف «واگذاری سرزمین فلسطین به یهود با هدف تأسیس وطن قومی‌یهودیان»، آگاهی خویش از کتاب عهد قدیم را نتیجه برکت تربیت پروتستانی و اثرپذیری از مادرش می‏داند که به نظر می‏رسد اوقات بسیاری را صرف خواندن کتاب مقدّس می‏کرده است. وی در سخنان خویش در هر مکان و زمانی از این مطالب استفاده کرده و بارها مادر خود را «زنی با ایمان مذهبی و دینی عمیق و مستحکم» توصیف می‏کند.

او در دامان آداب و سنن اسکاتلندی پرورش یافت که نسبت به عهد قدیم به دیده احترام و عشق و علاقه نگاه می‏کردند و اعتقادی راسخ به بازگشت یهود به سرزمین فلسطین داشتند و آن را مقدمه بازگشت «مسیح موعود» تلقی می‏کردند. هنگامی‌که بالفور پای به دوره جوانی گذاشت، توجه‏اش به کتاب مقدّس و پیروان آن ـ یهودیان ـ و ایدئولوژی آنها و مشکلاتی که در کشورهای محلّ اقامت خویش با آن مواجه شده بودند، بیش از پیش جلب شد.

او به کتاب مقدّس معتقد باقی مانده بود. اسفار پیامبران به ویژه سفر اشعیا را می‏خواند و در آنها تأمّل می‏کرد و این در فلسفه و شخصیتش منعکس شده بود و به خوبی نشان می‏داد که از ایدئولوژی یهود اثر پذیرفته است. او تاریخ را «ابزار اجرای هدفی آسمانی» می‏دید. «بلانچ داکریل»، دختر خواهر و نویسنده زندگی‌نامه‏اش، می‏گوید:

بالفور بسیار متدین بود و اعتقاد داشت آیین مسیحیت و تمدن مسیحی، چنان مدیون یهود است که قابل بیان نیست و ننگ است اگر مسیحیت نخواهد آنچه را که حقّ این دین است، ادا نماید.۶

وی در مقدمه‏ای که بر کتاب تاریخ صهیونیسم «سوکولوف» نوشت، می‏گوید:
متون کتاب مقدّس، این باور را در وجود شما می‏پروراند که شناخت کامل مذهبی در جهان، از این سرزمین و این تاریخ و این ملّت برگزیده حاصل می‏شود.۷

اگر بگوییم وی به یهود به عنوان واسطه‏ای در معاملات و منافع امپریالیستی بریتانیا نگاه می‏کرد، اغراق نکرده‌ایم. چون او به یهودیان به چشم ابزار تحقّق عصر هزاره می‏نگریست و آنها را تبعیدشدگانی از میهن خویش، فلسطین، به شمار می‏آورد که باید برای بازگرداندن آنها به میهن قدیمی‏شان تلاش کرد تا بخشی از دینی که برآورده کردن آن از سوی مسیحیت دشوار بوده است، ادا شود.۸

«لوید جورج»، نخست‏وزیر بریتانیا و حامی «بیانیه بالفور»، کودکی بیش نبود که پدر خویش را از دست داد و دایی‏اش، «ریچارد لویر» سرپرستی او را بر عهده گرفت. ریچارد، واعظی تعمیدی و مبلّغی انجیلی و عضو یکی از فرقه‏های تعمیدی «ولز» بود که «حواریون مسیح» (campbellites) نام داشت. وی در طول حیات خویش از چیزی اثر می‏پذیرفت که در حافظه‏اش درباره پیش‏گویی‏های بازگشت یهود به سرزمین مقدّس حک شده بود.۹

«رونالد ریگان»، رئیس‏جمهور ایالات متّحده (۱۹۸۰ ـ ۱۹۸۸)، در دامان کلیسای مسیحیان انجیلی پرورش یافت و مسیحی دوباره زاده شده‏ای بود که به « ایدئولوژی آرمگدون» که به نبرد نهایی آخرالزمان اشاره دارد، اعتقاد داشت.

«باب سلوسر»، مدیر شبکه رادیویی مسیحیت،   درباره زندگی ریگان می‌گوید:

نلی ریگان، مادر رئیس‏جمهور آمریکا ـ رونالد ریگان ـ زنی مذهبی و مؤمن به مسیح و رهایی بود. کتاب مقدّس را با شور و شوق می‏خواند و در عبادت‏ها شرکت می‏کرد. او عضو فرقه حواریون مسیح بود و به مشیّت و سرنوشت الهی تا سر حدّ ایمان به جبریّت اعتقاد داشت.

سلوسر می‏افزاید:
نلی تأثیر بسیار زیادی بر روحیه و افکار و اندیشه‏های رونالد جوان گذاشت، به همین دلیل رونالد به رفتن به کلیسا و خواندن کتاب مقدّس عادت کرده بود.

طیّ دیداری تلویزیونی که «جیمی‌بیکر»، مبلّغ انجیلی تلویزیون، با ریگان در سال ۱۹۸۰ انجام داد؛ ریگان گفت:
من بسیار خوشوقتم، چون مادری داشتم که در جان و روحم، بذر ایمان عمیق به چیزهایی را کاشت که آن روز معنای آنها را نمی‏فهمیدم و نمی‏دانستم مادرم چرا این کارها را انجام می‏دهد.

ریگان اعتراف کرد که این آموزه‏ها و تعالیم، تأثیر بسیار زیادی در شکل‏گیری شخصیت اصولگرایش داشته ‏است. وی در گفت‌وگویی که با «ویلیام رُز»، نویسنده آمریکایی داشت، گفت:

تو می‏دانی که من طبق اصول و قواعد کتاب مقدّس پرورش یافته‏ام. علاوه بر این مدّت‏ها در مدارس یکشنبه درس می‏خواندم.

بسیار پیش می‏آمد که ریگان با مشاور حقوقی‏اش، «الینگوود»، می‏نشست و درباره پیش‏گویی‏های تورات گفت‌وگو می‏کرد. وی در اغلب سخنرانی‏های خویش به کتاب مقدّس استشهاد یا با روش‏های خاصّ خود به این کتاب اشاره می‏کرد.۹

اوّلین نخست‏وزیر دولت اسرائیل، «حاییم وایزمن»، یهودی روسی تبار (۱۸۷۴ ـ ۱۹۵۲) درباره خاطرات کودکی‏اش می‏گوید:
هنگامی‌که چهار ساله بودم به مدرسه دینی یهودیان رفتم و این کاری بود که هر کودک یهودی انجام می‏داد.  در سال‏هایی که در این مدرسه گذراندم، چیزهای زیادی درباره آیین یهود فرا ‏گرفتم، امّا آنچه ملکه ذهنم شده بود، سِفر انبیا بود.

هنگامی‌که پنج ساله بودم، از خانه پدرم به خانه پدربزرگم رفتم. پدربزرگم مردی متدین بود که نماز و واجبات مذهبی را به جا می‏آورد و همیشه برای من داستان‏هایی از رهبران مذهبی و تأثیر آنها در بنی‏اسرائیل می‏گفت.۱۰

اجازه بدهید با جرأت و یقین کامل بگویم، اگر از تمام مسیحیان جهان بخواهیم خاطرات دوران کودکی خویش را بنویسند، چیزی فراتر از مطالب فوق نخواهند گفت و نخواهند نوشت.

درست است که من ـ نویسنده ـ به مدرسه آیین مسیحیت رفتم و وایزمن به مدرسه آیین یهود رفت، اما تکالیفی که بر دوش من و او بود، تفاوتی با هم نداشتند:
تحقیق و تفـحّص بسیار در اصول و مبادی یهودیت.

همان‏گونه که سِفر انبیا ملکه ذهن او شد، ملکه ذهن من نیز شد و همان‏گونه که پدربزرگش مرد متدینی بود که فرایض مذهبی و نماز را ادا می‏کرد، پدربزرگ من نیز چنین بود. اضافه می‏کنم پدربزرگم با تمام وجود، مزامیر داوود (سرودهای حضرت داوود) را حفظ می‏کرد، درحالی‏که از انجیل مسیح جز اندکی  را حفظ نکرده بود. همان‏گونه که پدربزرگ وایزمن داستان روحانیون و مردان مذهبی را برایش می‏گفت، پدربزرگ من و پدربزرگ لوید جورج و پدربزرگ آرتور بالفور و پدربزرگ گریس هالسل و پدربزرگ رونالد ریگان و پدربزرگ‏های تمام مسیحیان نیز داستان‏هایی دراین‌باره به نوادگان خویش می‏گفتند؛ امّا با یک تفاوت اندک، وایزمن بر میراث ناب یهود چشم گشود و با این میراث بزرگ شد، در حالی‌که مسیحیان با دو میراث بزرگ شده و می‏شوند: «میراث یهودی و میراث مسیحی».
چرا؟

چون میراث یهود یا آنچه را که تورات نامیده می‏شود، مسیحیان پذیرفته‏اند و بر آن، نام عهد قدیم و بر انجیل خویش نام «عهدجدید» نهاده‏اند. آنان هر دو عهد را در یک جا گرد آورده و آن را کتاب مقدّس نامیده‌اند. به همین دلیل، مسیحیان مانند من، با این اعتقاد بزرگ می‏شوند که «عهد قدیم» یا تورات، کتاب مقدّسی است و حضرت مسیح یک فرد یهودی بود که مبعوث شده بود تا آنچه را که پیامبران تورات گفته و آورده بودند تکمیل کند. یا این اعتقاد که میان مسیحیت و یهود رابطه تنگاتنگی وجود دارد و آنها ادامه یهودند و یهود ملّت برگزیده خداوند و پیروان آیین آسمانی هستند که اساس و پایه سایر ادیان به شمار می‏آیند.۱۱

به دلیل مرتبط ساختن تورات با انجیل، این اصل در اذهان مسیحیان رسوخ نمود که بازگشت یهود به سرزمین فلسطین و برپایی دولت یهود در آن و ساخت مجدّد هیکل، حقّی مذهبی و خواسته‌ای الهی است.

در اینجا ممکن است خواننده لبخندی بزند و بگوید: چه کسی از حامیان و پشتیبانان دولت اسرائیل بی‏اطلاع است؟ آیا بیانیه بالفور پایه و اساس جنبش صهیونیسم در نیمه دوم قرن بیستم نبود که در حرکت خویش بر آن تکیه می‏کرد؟

درست است، امّا فراموش نکنیم پایه و اساسی که بیانیه بالفور بر آن بنا گردیده، وعده خداوند به حضرت ابراهیم(ع) (به زعم پیروان ادیان آسمانی) بود که سرزمین کنعان را به عنوان میراث ابدی به وی بخشید.  میان این دو وعده، وعده خداوند به حضرت ابراهیم و وعده بالفور، تقریباً چهار هزار سال فاصله وجود دارد و مسیحیت اصولگرا، در تمام این دوران سعی می‏کند در وجدان بشریت این مطلب را جای دهد که تورات، کتاب آیین یهود، کتاب مقدّس بوده و هر آنچه در آن آمده نیز مقدّس است، پس خداوند وعده را داده است و تحقّق این وعده، اجرا و تنفیذ خواست خداست و هرکس صهیونیسم را در بازگشت به سرزمین موعود و ساخت وطن قومی‌یهود کمک کند، چه فردی و چه گروهی یا دولتی، او به وظیفه خویش که در کتاب مقدّس آمده، عمل کرده است و خداوند او را برگزیده و مبارک گردانده تا تحقّق وعده‏اش به دست او صورت گیرد.

این مفاهیم و مفاهیمی از این قبیل که کم هم نیست، نتیجه و اثر فرهنگ اصولگرایی مشخصی است که میان مردم شایع شده است و با تکرار بسیار، به بخشی از تفکّرات عادی و روزانه افکار عمومی در سطح وسیع تبدیل شده است.

مسئله رنج‏آور این است که ما این حقیقت را انکار می‏کنیم که تورات در خانه تمام مسیحیان و در تمام کلیساها، مدارس، باشگاه‏ها و غیره نفوذ کرده است. بنا به گفته دکتر «ویلیام استنسبرینگ»، استاد عهد قدیم و فرهنگ سامی دانشگاه دیوک و کشیش کلیسای پرسپیتر:

کتاب مقدّس برای مسیحیان از دو بخش تشکیل شده است: «عهد قدیم» (تورات) و «عهد جدید» و هیچ یک را نمی‏توان از دیگری جدا نمود.۱۲

این کتاب، پایه فکری و پیشینه مذهبی ما را تشکیل می‏دهد و به مثابه خاکی است که ذهنیت مسیحی غرب در آن رشد و از آن تغذیه می‏کند. به همین دلیل اندیشه‏ها و افکار مذهبی یهودیت در جان و روح ما ریشه دوانده است و آثار خویش را در نحوه‌اندیشیدن و بسیاری از برخوردها و رفتارهای ما منعکس می‏کند و هم‏چنان پس از چهار هزار سال که از زمان نزول یا بهتر بگویم نگارش آن می‏گذرد، در زندگی ما نقش مهمی‌بازی می‏کند. رفتارها و برخوردهای ما را توجیه می‏کند و راهبر بسیاری از طرح‏ها و اندیشه‏های ماست و تمام انگیزه‏ها و احساسات ما با آن مرتبط است.  آثاری که این آیین از چهار هزار سال پیش تاکنون بر جان و روح مسیحیان گذاشته، قابل ملاحظه است و منابع فکری و پایه اخلاقی بسیاری از مسیحیان را تشکیل می‏دهد.

متون و مفاهیم مذهبی یهودی اثرات ژرف و عمیقی در جان و روح ما گذاشته است و برخی از آنها از تأثیر و قدرت بسزایی در جان و روح ما برخوردارند، به گونه‏ای که باعث می‏شوند انسان در قلبِ گذشته و حوادث آن زندگی کند.

اگر نگوییم هزاران جلد کتاب، بی‏شک صدها عنوان کتاب وجود دارد که به بررسی و تحقیق درباره صهیونیسم به عنوان پدیده‏ای که در اواخر قرن نوزدهم پای به عرصه وجود گذاشت، پرداخته‏اند و محقّقان به پژوهش در مورد حالات و وضعیت آن در مراحل مختلف روی آورده‌اند و تمامی علّت‏های حیات و رشد و نمو آن‌ را، از جمله عوامل مؤثری مانند کنفرانس‏ها، کنگره‏ها، توطئه‏ها، جاسوس‌ها، خیانت‌ها، مکر و حیله‌ها که در این امر سهیم بوده است، را مورد بحث و بررسی قرار داده‌اند، علاوه بر این، آنها در مورد نادیده گرفتن برخی حقایق و غفلت‏ها از طرف کشورهای بزرگ مانند انگلستان و آمریکا که در این مسیر و اهداف نقش داشته‌اند، نیز سخن گفته‏اند. عوامل ذکر شده باعث شده صهیونیسم با کمک انگلستان و سپس آمریکا بر روی پای خویش بایستد و هویّتی سیاسی به خود بگیرد که امروزه در جهان «حکومت اسرائیل» نامیده می‏شود. امّا «صهیونیسم توراتی» ریشه در باور و ایمان مسیحیان دارد و دلیل آن، رابطه‏ای است که میان تورات و انجیل وجود دارد و هر دو در یک کتاب مقدّس گرد آمده‏اند. از این طریق، غربِ مسیحی با اثرپذیری از مفاهیم و مقولات مقدّس شده تورات که در جان و روح مسیحیان ریشه دوانده، مشکل مشروعیت بخشی به حکومت اسرائیل را حل نموده است. البته از میان پژوهشگران جز چند پژوهشگر انگشت‏شمار، کسی به این موضوع توجه نداشته‏ است.

غربِ مسیحیِ یهودی شده بود که این حکومت کوچک را ساخت و به اعتقاد ملل اروپایی و آمریکایی به یهودیان در «بازگشت» و برپایی دولت یهود و ساخت هیکل سلیمان و ریشه‏کن ساختن و بیرون کردن صاحبان این سرزمین از خانه‏ها و زمین‌هایشان کمک کرد تا ملّت برگزیده خداوند جانشین آنها شوند و همه این‏ها، تحقّق پیش‏گویی‏های کتاب مقدّس و تحقّق رؤیای نجات و رهایی است و تا زمانی که خداوند چنین وعده‏ای داده و این وعده را در تورات مقدّس تکرار کرده؛ بی‏شک، وقوع آن امری حتمی است. همان توراتی که غرب مسیحی در خانه، مدرسه، کلیسا و باشگاه از آن تغذیه می‏کند و سیراب می‏شود، به گونه‏ای که حتّی برای لحظه‏ای نمی‏تواند خود را از آن منفک و جدا ببیند.

از اینجا بود که مبلّغان به جهان هجوم آوردند، فرستادگان به تمام نقاط جهان سرک کشیدند، موعظه‌دهندگان در کلیساها به موعظه پرداختند و صدای سخنگویان احزاب و سخنرانان در محافل و گردهمایی‏ها بلند شد و همگی خواستار ایمان عمیق به پیش‏گویی‏های تورات و کمک به تحقّق این پیش‏گویی‏ها شدند؛ چون این کار را خدمت به کلیسا و خدا تلقی می‏کردند. بدین ترتیب، همه از اصول و مبادی صهیونیسم که مفاهیم و مضامین تورات را دربرداشت، سیراب شدند و ناآگاهانه به آن ایمان آوردند و میراث یهود و حفظ آن، ملکه فاضله توده مردم شد.

پی‌نوشت‌ها:
 1. G.H. Jansen,Zionism, Israel and Asian nationalism, Beirut 1971.
 2. Grace Halsell, Prophecy and politics, Conecticut, 1986.
ترجمه محمد سماک، پیشگویی و سیاست، بیروت ۱۹۸۹.
۳. Lioyed George. To the Jewish historical society of England on 25 May 1925. reprinted in philip Guedalla. Napoleon and palestine. London 1925.
۴. A.C. Forrest , The unholy land , Canada 1972.
 5. Reuben Fink, America and palestine. N.Y. 1945 P. 276
 6. Blanch Dugdale, Arthur Balfour. N.Y. 1937
 7. Nahum Sokolow, History of Zionism. London 1919.
 8. Barbara Tuchman, Bible and sword, london 1957.
 9. Lioyed George, War Memoirs, London 1933.
۱۰. G.H. Jansen,Zionism, Israel and Asian nationalism, Beirut 1971.
۱۱. لازم به تذکر است که اگر تورات و انجیل کنونی و دین‌های یهود و مسیح تحریف نشده بودند، میان اسلام، مسیحیت و یهود ارتباط تنگاتنگی وجود داشت و تمام این ادیان هم‌سو و هم‌جهت، با یکدیگر بودند.

 
ماهنامه موعود شماره ۸۱

همچنین ببینید

از كيومرث تا سوشيانس‏

عقيده به ظهور «موعود» مخصوص به دين يا ملت خاص نيست. هر يك از ملل منتشر در عالم به نوعى براى اين اعتقاد اقرار آورده اند و براى رهايى جهان از ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *