چگونه اختلاف دیدگاه اروپا و آمریکا نسبت به مذهب، به ایجاد یک شکاف فکری انجامیده است؟

5548 mdvizgy5zj - چگونه اختلاف دیدگاه اروپا و آمریکا نسبت به مذهب، به ایجاد یک شکاف فکری انجامیده است؟در کشورهایی با تعداد زیاد مسلمان نظیر هلند و فرانسه، اسلام تقریباً به بزرگ‌ترین دین سازمان‌یافته تبدیل شده است. این امر خشم بسیاری از غیرمسلمانان را برانگیخته، چرا که رقیب جریان سکولاریسم کنونی شناخته می‌شود.

  • چکیده:

در سال‌های اخیر، ما شاهد اختلاف دیدگاه‌های بسیاری میان آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها در حوزه مذهب بوده‌ایم. چرا که علی‌رغم گسترش نقش مذهب در سیاست و زندگی روزمره آمریکایی‌ها، اروپایی‌ها از کلیسا دورتر می‌شوند. نویسنده با یادآوری رویکردهای سیاسی و فرهنگی متفاوت دوطرف این جریان که مسامحتاً به عنوان بلوک غرب شناخته می‌شوند، معتقد است که با سکولارتر شدن اروپا و افول کلیسای کاتولیک، در مقابل، در آمریکا شاهد پررنگ شدن مذهب و دلبستگی بیشتر مردم آمریکا با مذهب هستیم. شاید ما باید در مورد دیدگاه‌های چند دهه پیش سیاست مداران فرانسوی در مورد نزدیکی روحی اروپا به روسیه نسبت به آمریکا، بیشتر بیاندیشیم. چرا که علائم این شکاف، روز به روز گسترده‌تر می‌شود.

طلاق کاری عادی نیست، اما از اختلاف نمی‌توان اجتناب کرد. امروزه اروپا و ایالات متحده روز به روز از اشتراکات کمتری برخوردار می‌شوند، چرا که آنان در دو سوی اقیانوسی بزرگ قرار گرفته‌اند. البته این ایده جدیدی نیست؛ از سال‌ها پیش، سیاست مداران فرانسوی و آغازگر آنان، ژنرال دی گائولا اعلام کرده بودند که پاریس نه تنها از لحاظ فیزیکی بلکه از جنبه روحی هم نزدیکی بیشتری به مسکو، در مقایسه با نیویورک دارد.

در اولین دهه‌های قرن بیستم، این ایده کاملاً در سطح اروپا پذیرفته شده بود که خطر آمریکایی شدن، تهدیدی همانند بلشویسم را برای شهروندان اروپایی دارد. فرهنگ آمریکایی همواره با کاپیتالیسم، لیبرال دموکراسی و چند نژادی در آمیخته شده است. به علاوه، معمولاً این امر به دست فراموشی سپرده می‌شود که آمریکایی‌گرایی در میان اصلاح‌طلبان اروپایی، به نسبت محافظه‌کاران، از طرفداران بیشتری برخوردار است. اما پس از جنگ جهانی دوم، این شرایط تغییر کرد. تعدادی از این پیش داوری‌ها در مورد آمریکایی‌ها، از جناح راست به چپ‌گراها منتقل شده و امروزه در اروپا، محافظه‌کاران به حامیان آمریکا تبدیل شده‌اند.

البته حتی اگر تمدن مشترک غربی را در نظر بگیریم، باز هم مواردی یافت می‌شود که این دو را از همدیگر جدا می‌کند. مثلاً به مسأله آزادی حمل سلاح و یا مجازات مرگ در این دو منطقه بنگرید. چرا یک مسئله، دنیاهای نو و کهنه را از هم جدا می‌کند: اروپا روز به روز سکولارتر شده است و در مقابل، آمریکایی‌ها روز به روز بیشتر در‌ آغوش مسیح فرو می‌روند امروزه به ندرت می‌توان یک کشور اروپایی را یافت که در آن رئیس‌جمهوری با اعتقادات مذهبی به قدرت برسد. البته به صورتی استثنایی، نروژ مدت‌هاست که توسط نخست‌وزیری مذهبی اداره می‌شود، اما مطمئناً هیچ یک از رهبران اروپایی همانند بوش، به دعا و کرنش در برابر خداوند نمی‌پردازد.

ما در سراسر اروپا شاهد افول کلیساهای سنتی هستیم. البته کلیساهای زیبا برای تجارت گردشگری به روی عموم باز هستند، اما بقیه تعطیل شده و یا به مسجد، رستوران و یا آپارتمان تبدیل شده‌اند. همچنین کلیساهای فعال نیز به ندرت نیمه‌پر می‌شوند و گویی باید عبادت‌کنندگان از سایر قاره‌ها روانه این عبادتگاه‌ها گردند. حتی در ایتالیا که رهبران آن هنوز هم در برابر واتیکان تسلیم هستند، نفوذ کلیسا در میان درصدی اندک از مردم وجود دارد.

اما در کشورهایی با تعداد زیاد مسلمان نظیر هلند و فرانسه، اسلام تقریباً به بزرگ‌ترین دین سازمان‌یافته تبدیل شده است. این امر خشم بسیاری از غیرمسلمانان را برانگیخته، چرا که رقیب جریان سکولاریسم کنونی شناخته می‌شود. اگر فراموش کنیم که چگونه اروپایی‌ها در سالیان اخیر دین خود را از دست داده‌اند، مردم اروپا، مسلمانان را «غیراروپایی» می‌خوانند، اما در مقابل، آمریکایی‌ها که هنوز هم به ایمان مذهبی خویش دلبستگی زیادی دارند، مشکل زیادی با اعتقاد دیگران به یک مذهب متفاوت ندارند.

شما در یک سفر طولانی در میان ایالت‌های مختلف آمریکا شاهد انواع بیلبوردهای مربوط به خدمات جدید بانکی، طرح‌های پولدارشدن و بسیاری دیگر از جنبه‌های زندگی خوب خواهید بود. اما در میان این تبلیغات متنوع، شما شاهد کلیساها و کنیسه‌های مسیحی زیادی هم خواهید بود. در دنیای جدید، ‌ گویی دنیا و دین به هم آمیخته‌اند و مردم در سایه تعالیم مذهبی، احساس امنیت و تعالی می‌کنند. و البته فراموش نکنیم که کلیساهای ما هم از همان استراتژی‌های تهاجمی‌بازار آزاد جهت رشد و توسعه دامنه فعالیت‌های خود بهره می‌گیرند.

می‌توان چنین اظهار داشت که امروزه اکثر اروپاییان در مقابل مذهب ایستاده‌اند و یا به زبانی دیگر، آنان در برابر اصول سنتی و به ویژه کلیسا مقاومت می‌کنند. مذهب نظیر طبقه اجتماعی، واقعیتی است که ما در آن متولد می‌شویم. در همه جنبش‌های اروپایی دهه‌های شصت میلادی به بعد، ما شاهد مخالفت با کلیسا و محدودیت‌های سنتی بوده‌ایم. آنان به دنبال یک زندگی آزادانه نظیر آمریکایی‌ها بوده‌اند.

البته این وضعیت به معنای پایان عصر ایمان و یا نفوذ مذهب نخواهد بود. ما در قرن بیستم شاهد این واقعیت بودیم که عده‌ای جای خدا را به لنین و تروتسکی و یا مارکس دادند. هرچند در قرن نوزدهم در مناطقی نظیر کره و آفریقا، مسیحیت به عنوان راهی جهت گریختن از سنت‌های دیرپا مطرح بوده است. در چین هم به مسیحیت به عنوان ارتباطی تنگاتنگ با جامعه مدرن و عدالت اجتماعی نگریسته می‌شد. همچنین نظیر مارکسیسم و همین‌طور اسلام، مسیحیت به این انسان‌ها کمک کرد که از زنجیرهای قبیله‌ای، نژادی، قومی و یا طبقه اجتماعی رهایی یابند. دقیقاً به همین دلیل هم قرن‌ها پیش، بسیاری از هندی‌ها به اسلام گرویدند. البته با همین دلیل می‌توان عمومیت اسلام را در میان آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار و گسترش مسیحیت را میان معترضان چینی توضیح داد.

اگر کمی‌به سوی شرق قاره اروپا حرکت کنیم، به روسیه می‌رسیم. در اتحاد جماهیر شوروی و به ویژه تا سال ۱۹۸۹ میلادی، مذهب دارای نقش قابل ذکری نبود، اما با فروپاشی بلوک شرق، نقش مذهب در حکومت‌های این دولت‌ها پررنگ‌تر گردید. مطمئناً این اخباری خوشایند برای کلیسای ارتودکس و واتیکان به ویژه در روسیه به شمار می‌رفت. هرچند در این دوره، کلیساهای چک و لهستان هم به سرنوشت کلیساهای اروپای غربی گرفتار شدند. البته آمارهای ارائه شده هم تا حدود زیادی راه گشا هستند. در سال ۱۹۸۹ میلادی، ۹۲ % لهستانی‌ها اظهار داشتند که به کلیسای کاتولیک معتقدند. ده سال بعد، این عدد به نصف کاهش یافت. گفته می‌شود که چک‌ها اصولاً افرادی بدبین هستند. براساس نظرسنجی‌های سال گذشته، فقط ۱۹ % مردم این کشور به خداوند معتقدند. اما چرا؟

باید دانست که از دیدگاه بسیاری از اروپاییان، کلیسای کاتولیک فاقد مشروعیت و استقلال لازم است. چرا که آنها با نازی‌ها و کمونیست‌ها ارتباطی نزدیک داشتند و پس از سال ۱۹۸۹ میلادی هم کلیسا دوباره به فعالیت‌های سیاسی روی آورد، لذا بدبینی موجود، چندان جای تعجب ندارد. اما این به معنای مرگ مذهب نیست. امروزه مذهب بیش از هر چیز، انتخابی شخصی گردیده و مردم اروپای غربی، برزیل، چین و بسیاری از نقاط دیگر به سوی آموزه‌های دینی مسیحیت روی آورده‌اند.

البته وضعیتی مشابه در مورد اسلام نیز روی داده است. مسلمانان جوان به سوی اندیشه‌های بنیاد گرایانه گرایش دارند. این بنیادگرایی به فرزندان مسلمانان اجازه می‌دهد که به هویتی جدید دست یابند. لذا بنیادگرایی اسلامی‌که از سوی معلمان مستقل در مساجد رادیکال تدریس و گسترش می‌یابد، قابل مقایسه با پروتستانتیسم غیرمنعطف و خشک تعلیم داده شده در ایالات متحده است و به یاد داشته باشیم که جوانان مسلمان، مبهوت نسبت به جایگاهشان در عالم، خواهان تولدی مجدد هستند.

اما اینک این سؤال به وجود می‌آید که آیا وضعیتی شبیه به این، می‌تواند در میان مسیحیان اروپایی تارک دین نیز روی دهد؟

من معتقدم که امکان آن وجود دارد و دلایل من هم به رویکرد اروپاییان در مرگ جورج بست، دیانا ملکه ولز و بیم فروتون بازمی‌گردد. اما آیا این روحیه مذهبی به یک ایمان رادیکال سوق پیدا خواهد کرد؟ پاسخ این پرسش چندان روشن نیست. تردیدی وجود ندارد که عده بسیاری نسبت به شکل‌گیری جنبش‌های اسلامی‌بیمناکند اما روی‌گردانی آنان از کلیساها، به معنای غیرمذهبی و سکولار بودن آنها نیست.

من نیز معتقدم که اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها، دو بخش جدایی‌ناپذیر یک تمدن هستند؛ هرچند حامیان لیبرالیسم و حامیان رادیکال دین، ممکن است به افتراق مذهبی موجود بیش از گذشته دامن بزنند؛ به ویژه آنانی که معتقدند، مسیحیت مستقیماً آنان را به بهشت رهنمون می‌کند.

یان بوروما
منبع: www.Guardian.uk
سیاحت غرب, شماره ۵۳

همچنین ببینید

از كيومرث تا سوشيانس‏

عقيده به ظهور «موعود» مخصوص به دين يا ملت خاص نيست. هر يك از ملل منتشر در عالم به نوعى براى اين اعتقاد اقرار آورده اند و براى رهايى جهان از ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *