پس از ولادت، فاطمه زهرا (س) به امیرالمؤمین، على (ع)، فرمود: "براى کودک نامى انتخاب کن!" على (ع) در پاسخ فرمودند: "در نامگذارى او بر رسول خدا (ص) سبقت نخواهم گرفت!" لذا کودک را در پارچه اى زردرنگ پیچیدند و نزد رسول گرامى اسلام (ص) آوردند.
آن حضرت فرمودند: "مگر من شما را از اینکه او را در جامه زرد بپیچید نهى نکرده بودم؟" سپس جامه زردرنگ را از او جدا کردند و او را در پارچه سفیدى پیچیدند؛ آنگاه به امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: "براى او چه نامى انتخاب کرده اى؟" حضرت پاسخ دادند: "در نامگذارى او بر شما سبقت نخواهم گرفت!" رسول خدا نیز فرمودند: "من نیز بر پروردگارم سبقت نخواهم گرفت!" در این هنگام، جبرئیل بر رسول خدا (ص) نازل شد و به آن حضرت تبریک گفت و عرض کرد: "پروردگار مى فرماید: نام پسر هارون را براى این مولود انتخاب کن!" رسول خدا فرمود: "نام پسر هارون چه بود؟" جبرئیل عرض کرد: "شبر".
رسول خدا فرمود: "من عرب زبان هستم.
" جبرئیل عرض کرد: "او را حسن بنام!" و رسول خدا نیز نام این مولود مبارک را "حسن" گذاشتند.
"حسن و حسین دو گوشواره عرش خداوند هستند" – رسول گرامى (ص) – پس از ولادت این کودک، مردم شاهد بودند که رسول خدا (ص) از این فرزند بسیار یاد مى نمایند و امت اسلامى را نسبت به او بسیار سفارش مى کنند.
آن حضرت فرمودند: "هر کس مرا دوست مى دارد، باید حسن را نیز دوست داشته باشد!" و فرمودند: "حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند.
" و در مقام معنوى والهى آن امام بزرگوار همین بس که رسول خدا فرمودند: "حسن و حسین دو گوشواره عرش خداوند هستند.
" امام مجتبى (ع) شبیه ترین مردم به رسول خدا (ص) و در زهد و عبادت، همتاى پدر گرامى خود بودند.
بسیار از خوف خداوند مى گریست؛ چون به نماز مى ایستاد، بند بند بدنش مى لرزید؛ هرگاه قرآن تلاوت مى فرمود و به جمله شریفه "یا أیها الذین آمنوا: اى کسانى که ایمان آورده اید!" مى رسید، مى فرمود: "لبیک؛ اللهم لبیک!" هرگاه به در مسجد مى رسید و مى خواست داخل مسجد شود، سر به سوى آسمان بلند مى کرد و به درگاه الهى عرضه مى داشت: "إلهى ضیفک ببابک! یا محسن قد أتاک المسى ء فتجاوز عن قبیح ما عندى بجمیل ما عندک یا کریم: معبودا! مهمان تو بر در خانه ات ایستاده است! اى خداوند صاحب احسان و کرم! گناهکارى به تو روى آورده است؛ پس تو از زشتیهایش درگذر، بحق زیبایهایى که در تو است، اى خداوند کریم!" بنا به روایتى، آن حضرت ۲۵ بار پیاده به حج رفتند و دو یا سه بار تمامى اموال خود را با فقرا بطور مساوى تقسیم کردند و حتى گاهى تمامى اموال نقد و موجود در خانه را به سائل مى بخشید، بطورى که هیچ درهم و دینارى براى مخارج خودشان باقى نمى ماند.
گرچه تمامى امامان بزرگوار، مظهر تمام اسماء حسناى الهى و محل تجلى صفات خداوندى و واجد تمامى کمالات مى باشند، اما شرایط زمان سبب مى شود که یکى از آن صفات، از سایر ویژگیهاى آنان بیشتر جلوه کند.
از این رو، مى بینیم که امام حسین (ع) در شجاعت و شهامت و امام سجاد (ع) به زهد و عبادت برجستگى یافتند.
این نه از آن جهت بود که عبادت امام حسین (ع) همچون عبادت فرزندش امام زین العابدین نبود، یا سایر ائمه از جهت شهامت و ازخودگذشتگى و ایثار و فداکارى همچون امام حسین (ع) نبودند؛ بلکه از این رو بود که امامان، مطابق شرایط زمانى رفتار مى نمودند؛ بطورى که اگر سایر ائمه در موقعیتى همچون موقعیت امام مجتبى (ع) قرار مى گرفتند، صلح مى کردند و اگر در موقعیتى همچون موقعیت امام حسین (ع) قرار مى گرفتند، مى جنگیدند.
از صفات بارز امام حسن مجتبى (ع) حلم و بردبارى و عفو آن حضرت است و امام حسن (ع) به این صفت مشهور مى باشند.
یکى از دشمنان حضرت که اهل شام بود و به مدینه آمده بود و بطور طبیعى تحت تأثیر تبلیغات مسموم معاویه قرار داشت و کینه اهل بیت را در دل مى پرواند، با امام حسن (ع) ملاقات نمود و نسبت به حضرت بسیار بى ادبى کرد و ناسزا گفت.
حضرت سکوت کردند و چون سخن آن مرد تمام شد، فرمودند: "اى پیرمرد! گمان مى کنم تو مرد غریبى باشى و گویا مسائل بر تو مشتبه شده است (که نسبت به ما چنین اعتقادى دارى).
اگر از ما طلب رضایت کنى، تو را مى بخشیم و اگر چیزى بخواهى به تو میدهیم؛ اگر گرسنه باشى، تو را سیر مى کنیم و اگر به لباس احتیاج دارى، تو را مى پوشانیم.
اگر محتاج باشى، بى نیازت خواهیم کرد و در صورتى که بخواهى، مى توانى به منزل ما بیایى و مهمان ما باشى!" این رفتار سبب شد تمامى آن تبلیغات مسموم که در جان و دل او ریشه کرده بود، یکباره زدوده شود و مرد شامى به حقیقتى تازه دست یابد.
لذا در حالى که متنبه شده بود و مى گریست، عرض کرد: "شهادت مى دهم که تو خلیفه خدا در زمین هستى و خدا بهتر مى داند که رسالت خود را کجا قرار دهد! پیش از آنکه من تو را ملاقات کنم، بیش از همه مردم از تو و پدرت متنفر بودم؛ ولى الآن شما نزد من، محبوترین خلق خدا هستید!" سپس به خانه آن حضرت وارد شد و تا زمانى که در مدینه بود، مهمان امام مجتبى (ع) بود و از دوستان اهل بیت به شمار آمد.
همچنین روایت شده است که یکى از خدمتکاران حضرت تخلفى کرد و امام خواستند او را تنبیه کنند
او بدون درنگ این قسمت از آیه ۱۳۴ سوره "آل عمران" را خواند: "و الکاظمین الغیظ: کسانى که خشم خود را فرو مى خورند".
امام به محض شنیدن آیه فرمودند: "خشم خود را فرو خوردم!" خدمتکار قسمت بعدى آیه را خواند: "و العافین عن الناس: و کسانى که از خطاى مردم درمى گذرند.
" امام فرمودند: "از تقصیر تو درگذشتم" و سپس قسمت آخر آیه را خواند: "و الله یحب المحسنین: و خداوند احسان کنندگان را دوست دارد" امام فرمودند: "تو را آزاد کردم و از این پس، دو برابر آنچه از من مى گرفتى به تو خواهم داد!" آرى؛ در بیان فضایل آن حضرت هر چه گفته شود، کم است و در حد فهم خود سخن گفته ایم، زیرا هنوز عمق فضایل و کمالات امام را درک نکرده ایم و بهترین توصیف، همان است که خود اهل بیت در حق خود فرمودهاند: "کلامکم نور و أمرکم رشد و وصیتکم التقوى و فعلکم الخیر و عادتکم الإحسان و سجیتکم الکرم و شأنکم الحق و الصدق و الرفق و قولکم حکم و حتم و رأیکم علم و حلم و حزم؛ إن ذکر الخیر کنتم أوله و أصله و فرعه و معدنه و مأویه ومنتهاه: سخن شما نور و امر شما رشد و منشأ هدایت است؛ وصیت و سفارش شما تقوى است و فعل شما خیر و نیکى است؛ عادت شما احسان و روش پسندیده شما کرم و بزرگوارى مى باشد و جز حق و صداقت و مدارا چیزى در شأن شما نیست؛ سخن شما حکم حکیمانه و حتمى و لازم الاجراست و رأى و نظر شما مطابق علم و حلم و دوراندیشى است؛ اگر از نیکى و خیرى یاد شود، سرمنشأ و ریشه و شاخه و معدن و جایگاه و منتهى و آخر آن نیکى، شما هستید، (زیارت جامعه کبیره).
در تاریخ ۲۱ ماه مبارک رمضان سال ۴۰ هجرى، امیرالمؤمنین، على بن ابى طالب (ع) براثر ضربه ابن ملجم- لعنه الله علیه- دار فانى را وداع کردند و به شهادت رسیدند.
پس از شهادت آن حضرت، جانشین ایشان، حضرت امام حسن مجتبى (ع)، به منبر رفتند و با فصاحت و بلاغت تمام، مردم را مخاطب قرار دادند؛ شأن و مقام الهى اهل بیت (علیهم السلام) را یادآور شدند؛ فرمایش پروردگار حکیم در قرآن را که مى فرماید: "أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولى الأمر منکم: خدا را اطاعت کنید و از رسول و اولى الامرتان پیروى نمایید" (سوره نساء، آیه ۵۶( تلاوت فرموده، آن را بر خود تطبیق نمودند و سفارش رسول خدا (ص) نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) را یادآور شدند که مى فرمود: "إنى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى الخ: من دو چیز گرانبها را در میان شما باقى مى گذارم، یکى کتاب خدا و دیگرى عترتم را..
" آنگاه چنین فرمودند: "امشب مردى از دنیا رفت که هیچ یک از پیشینیان، در عمل خیر بر او سبقت نگرفتند و آیندگان نیز به پاى او نخواهند رسید؛ کسى که در رکاب رسول خدا جهاد مى کرد و با جان خود از آن حضرت دفاع مى نمود؛ رسول خدا او را با رایت و پرچم خود به هر طرف مى فرستاد، جبرئیل در طرف راست او و میکائیل در طرف چپ او بودند و جز با فتح و پیروزى بازنمى گشت.
او – که سلام خداوند بر او باد! – در شبى رحلت کرد که عیسى بن مریم- علیه السلام- در آن شب به آسمان رجوع نمود و "یوشع بن نون" وصى موسى در آن شب رحلت کرد و از طلا و نقره، جز هفتصد درهم چیزى از او باقى نماند که مى خواست با آن پول براى خانواده اش خدمتکارى بخرد.
"سپس بغض، گلوى حضرت را گرفت و گریست و مردم نیز با آن حضرت گریستند.
پس از مدتى خود را به مردم معرفى نمود و به آنان خاطرنشان ساخت که خداوند از اهل بیت هر گونه رجس و پلیدى را دور نموده است: "إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا:اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که از شما اهل بیت، رجس و پلیدى را دور کند و شما را کاملا پاک و مطهر گرداند.
(سوره احزاب، آیه ۳۳( و در کتابش مزد رسالت پیامبرش را مودت اهل بیت قرار داده است: "قل لا أسألکم علیه أجرا إلا الموده فى القربى: اى پیامبر! بگو من در مقابل رسالتم اجر و مزدى را نمى طلبم مگر مودت نسبت به خویشاوندانم را" (سوره شورى، "آیه ۲۳(.
چون سخن امام به اینجا رسید، عبدالله بن عباس، پسر عموى پیامبر (ص) که از اصحاب امیرمؤمنان، على (ع) بود، برخاست و گفت: "اى مردم! این مرد، پسر پیامبر شما و جانشین امام شماست؛ با او بیعت کنید!" مردم به دنبال این دعوت، به جانب امام شتافتند و در جمعه، ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجرى با امام حسن مجتبى (ع) بیعت نمودند.
امام نیز ابن عباس را به ولایت بصره منصوب کرده، مشغول بررسى اوضاع و احوال و رتق و فتق امور گردیدند.
این بیعت مقدس مى توانست راه نیمه تمامى را که على (ع) پیموده بودند، (یعنى راه احیاء دین و عمل به حقایق قرآنى و احکام الهى) استمرار بخشد و جامعه را به هدف نهایى برساند؛ ولى دشمن آرام ننشسته بود.
"معاویه بن ابى سفیان" که براى تسلط بر شام از بیعت با على (ع) خوددارى کرده بود و آتش جنگ صفین را روشن نموده بود، موجب شد بین مسلمانان شکافى عمیق بیفتد.
پس از آنکه خبر وفات على (ع) و بیعت مردم با امام مجتبى (ع) را شنید، بى درنگ دو جاسوس را به شهرهاى کوفه و بصره گسیل کرد.
مأموریت آنان بررسى اوضاع شهر و رساندن اخبار به معاویه و ایجاد اختلال و آشوب در شهر بود تا پایه هاى خلافت نوبنیاد امام مجتبى (ع) را سست کند.
این دو جاسوس خوشبختانه شناسایى و دستگیر شدند و به دستور امام حسن (ع) به قتل رسیدند.
سپس آن حضرت نامه اى به معاویه نوشتند و در آن، او را چنین مخاطب ساختند: "تو جاسوسان خود را مى فرستى تا آشوب به پا کنند؛ گویا طالب جنگ هستى! اگر چنین است، من نیز آماده نبرد هستم!" پس از آن، همواره بین امام حسن (ع) و معاویه نامه رد و بدل مى شد و احتمال درگیرى نظامى هر لحظه بیشتر مى شد، تا آنکه معاویه تصمیم خود را عملى ساخت.
وى سپاه عظمیى را مهیا کرد و آن را به طرف کوفه فرستاد تا آن شهر را مورد تاخت و تاز قرار دهد و از طرفى دیگر سعى کرد سران سپاه امام را که به جنگ با او بسیج شده بودند بفریبد و با تطمع به طرف خود جذب کند و در این راه، بسیار موفق شد.
تعداد بیشمارى از سپاه آن حضرت، به معاویه گرویدند و فرزند پیامبر (ص) را رها کردند.
علت این امر آن بود که سپاه حضرت، ارتشى یکپارچه، با نیتى واحد و تصمیمى محکم بر یارى امام نبود.
بسیارى از افراد لشکر را منافقینى تشکیل مى دادند که در زمان على بن ابى طالب (ع) از ترس جان خود ساکت بودند و بظاهر اظهار موافقت مى کردند.
گروهى نیز نسبت به شایستگى آن حضرت شک و تردید داشتند و مسأله "ولایت" هنوز براى آنان بدرستى حل نشده بود و عده اى نیز از خوارج بودند که معتقد به کفر سه نفر بودند: على بن ابى طالب (ع) (که با شهادت آن حضرت به مقصود خود رسیده بودند)، عمرو عاص و معاویه و چون مى دیدند در برابر معاویه، جبهه اى گشوده شده است، به آن پیوستند تا معاویه را از صحنه خارج کنند و نیت واقعیشان پیروى از امام و یارى ولى امر منصوب از طرف رسول خدا (ص) نبود؛ بلکه در پى اجراى مقصود خود بودند.
اظهار وفادارى به امام مجتبى (ع) براى آنان وسیله بود نه هدف، و در نهایت، گروهى نیز به طمع کسب غنایم و پیروزى پا به میدان جنگ گذاشته بودند و طبیعى بود که اگر از طرف دشمن، پیشنهادى بالاتر مطرح مى شد، به آن طرف رو مى کردند.
علاوه بر نکاتى که ذکر شد، عامل مهم دیگرى نیز در سرنوشت این مقابله نظامى تأثیر بسزایى داشت و آن، تعصب قومى و قبیله اى اعراب بود.
مردم یک قبیله نسبت به دستورات و گرایشهاى رئیس قبیله بسیار متعصب بودند.
اگر رئیس قبیله اى اعلان جنگ مى داد، مى جنگیدند و اگر صلح مى کرد، آنان نیز صلح مى کردند.
حضور آنان در سپاه امام مجتبى (ع) به پیروى از رؤساى خود بود نه حضورى از روى تعقل و اندیشه در جداسازى حق از باطل؛ گویى معیار حق نزد آنان، بزرگ قوم است؛ نه کتاب خدا و پندارى، حق بر محور رئیس قبیله مى گردد! این اندیشه، یعنى اندیشه تقلید کورکورانه، پیروى جاهلانه و بى منطق و تعصبات قومى را محور قرار دادن، همان روشى است که قرآن، آن را به مخالفین انبیا نسبت مى دهد و وقتى آنان را به دلیل پیروى کورکورانه از آباء و اجدادشان و دورى از سخن حق و فطرت پاک توبیخ مى کند، پاسخ آنان را چنین نقل مى نماید: "إنا وجدنا آباءنا على امه و إنا على آثارهم لمقتدون: پدرانمان را بر سیره و روشى یافتیم و تنها از آنان پیروى مى کنیم" (سوره زخرف، آیه ۲۳( و یا: "و إذا قیل لهم اتبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتبع ما ألفینا علیه آباءنا: و هنگامى که به آنان گفته مى شود از آنچه خداوند نازل فرموده است پیروى کنید، در پاسخ مى گویند: بلکه ما تنها از روشى که پدرانمان را بر آنان یافتیم پیروى مى کنیم" و خداوند به این گروه نادان دور از منطق، چنین پاسخ مى دهد: "أ ولو کان آباؤهم لا یعقلون شیئا ولا یهتدون: آیا حتى اگر پدرانشان در چیزى تعقل و اندیشه نکنند و به راهى هدایت نشده باشند، باز هم باید از آنان پیروى کرد؟" (سوره بقره، آیه ۱۷۰( معاویه مردم زمان خود را بخوبى شناخته بود و به دنیاطلبى آنان پى برده بود؛ لذا سران لشکر امام و رؤساى قبایل را با پول و وعده حکومت بر شهرها فریب داد.
حتى از آنان خواست امام مجتبى (ع) را به قتل برسانند و براى قاتل آن حضرت، ۲۰۰ هزار درهم جایزه تعیین کرد و وعده داد دخترش را به ازدواج او درآورد.
سران لشکر و رؤساى قبایل و به تبع آنان، گروه بیشمارى از مردم، به امام حسن (ع) پشت کردند و در صف مقابل قرار گرفتند.
وضعیت داخلى چنان آشفته بود که امام مجتبى (ع) جان خود را در خطر مى دیدند، بطورى که زیر لباس خود زره مى پوشیدند و به نماز مى ایستادند تا غاغافلگیرانه بر اثر هجوم آسیبى نبینند.
به منظور مقابله با دشمن، امام مجتبى (ع) به منبر رفتند و مردم را به جهاد فراخواندند؛ ولى مردم که طمع پول را چشیده بودند و خودشان به معاویه نامه نوشته بودند و از او اعلام حمایت کرده بودند، پاسخ مثبت به دعوت امام ندادند.
تنها گروهى از یاران ایشان، همچون "عدى بن حاتم" به حمایت برخاستند و وفادارى خود را اعلام کردند.
با این حال، امام مجتبى (ع) از مردم خواستند که هر کس مایل به جهاد است، به طرف لشکرگاه رهسپار شود و خود نیز به آنجا رفتند؛ ولى چون به آنجا رسیدند، متوجه غیبت اکثر مردم شدند؛ لذا مجددا خطبه خواندند و از بى وفایى مردم اظهار تأسف نمودند، مردمى که پیش از این با على (ع) بیعت کرده بودند و آن حضرت را رها کردند، اکنون نیز بیعت خود را شکستهاند.
آنگاه شخصى به نام "حکم" را در رأس سپاه ۴ هزار نفرى به طرف معاویه فرستادند و به او دستور دادند در محلى به نام "انبار" توقف کند و راه را بر او ببندد و منتظر دستور بعدى باشد.
معاویه توسط مأمورى، "حکم" را با ۵۰۰ هزار درهم و وعده فرماندارى یکى از ایالات شام فریفت و او را به خود ملحق کرد.
خبر این پیمان شکنى به امام حسن (ع) رسید.
حضرت باردیگر براى مردم سخرانى کردند و فرمودند: "من بارها گفته بودم که عهد شما قابل اعتماد نیست و شما بنده دنیا هستید.
اکنون شخصى دیگر را مى فرستم و مى دانم که او نیز عهد خود را نقض خواهد کرد.
" سپس فرد دیگرى را طلبیدند و در حضور مردم از او پیمان گرفتند که با معاویه صلح و آشتى نکند و بیعت خود را نشکند.
او نیز بر این مطلب سوگند یاد کرد و به طرف "انبار" حرکت کرد.
اما او نیز خریده شد.
قیمت او در قبال رها کردن فرزند رسول خدا (ص)، تنها ۵ هزار درهم و فرماندارى یکى دیگر از ایالات بود! امام تصمیم گرفتند خودشان راه را بر معاویه ببندند؛ لذا "مغیره بن نوفل" را موقتا به ولایت کوفه منصوب کردند و خودشان از لشکرگاه به طرف میدان نبرد حرکت کردند همچنین از "مغیره" خواستند مردم کوفه را به جنگ دعوت کند و براى آن حضرت نیروى کمکى بفرستد.
سپاه عظیمى از کوفه روان شد و به امام پیوست.
امام حسن (ع)، "عبیدالله بن عباس" را به فرماندهى سپاهى مرکب از ۱۲ هزار نفر منصوب فرمودند و او را از بین راه به طرف معاویه فرستادند تا زودتر راه را بر او ببندد و دستور دادند در صورت وقوع پیشامدى براى "عبیدالله"، "قیس بن سعد" امیر لشکر باشد و اگر او نیز نتوانست یا حادثه اى برایش رخ داد، "سعید بن قیس" فرماندهى را به عهده گیرد.
سپس خودشان با بقیه سپاه به طرف "ساباط" حرکت کردند.
صبح روز بعد، امام مجتبى (ع) تصمیم گرفتند میزان اطاعت لشکریان را آزمایش کنند؛ زیرا سابقه عهدشکنى آنان، اعتماد به چنین سپاهى را مشکل مى ساخت.
بدین منظور، خطبه اى خواندند و در آن فرمودند: "به خدا قسم، من امیدوارم خیرخواه ترین خلق خدا براى مردم باشم و کینه هیچ مسلمانى را در دل ندارم و بدى کسى را نمى خواهم! بدانید که شما از جماعت بیزارید و تفرقه را مى پسندید؛ ولى اجتماع و اتحاد براى شما بهتر است.
من براى شما تدبیرى اندیشیده ام که از رأى و نظر شما بهتر است؛ پس با امر من مخالفت نکنید و رأیم را زیر پا نگذارید! خداوند مرا و شما را ببخشد و به راهى که دوستى و رضایت خداوند در آن است هدایت فرماید!" امام حسن مجتبى (ع) در این سخنان، بطور سربسته اعلام کردند که تصمیمى خواهند گرفت که مورد پذیرش بسیارى نخواهند بود؛ ولى به صراحت رأى خود را بیان نفرمودند.
مردم به هم نگاه کردند و گفتند: "مقصودش چیست؟" و به همدیگر این گونه پاسخ دادند: "او مى خواهد با معاویه صلح کند و خلافت را به او واگذار کند.
" خوارج که از قبل معتقد به کفر معاویه بودند، با رأى امام مخالفت کردند و ایشان را به کفر متهم کردند و گفتند: "این مرد، کافر شده است!" سپس به خیمه امام حمله کردند و آن را غارت نمودند؛ حتى سجاده امام را از زیر پایش کشیدند و رداى مبارکش را از دوشش برداشتند.
امام مجتبى (ع) با اهل بیت خود و عده کمى از شیعیان، در حالى که دشمنان را از آن حضرت دور مى کردند، از "ساباط" به طرف "مدائن" حرکت کردند.
در تاریکى شب، مردى به نام "جراح بن سنان" لجام مرکب امام را گرفت و گفت: "الله اکبر! اى حسن! همان طور که قبل از این، پدرت کافر شده بود، تو نیز کافر شدى!" سپس با خنجرى ران ایشان را هدف ضربه قرار داد؛ بطورى که جراحت تا استخوان ران آن حضرت رسید.
امام مجتبى (ع) از شدت درد از مرکب افتادند و آن مرد را نیز به زمین انداختند.
آنگاه اطرافیان آن حضرت، به طرف ضارب و مرد دیگرى که همراهش بود هجوم آوردند و آنها را کشتند؛ سپس امام را بر روى تختى قرار دادند و به مدائن بردند.
حتى در آنجا نیز فرزند رسول خدا (ص) آسوده نبود؛ زیرا عده اى مى خواستند حضرت را تحویل معاویه بدهند و پاداش بگیرند.
کار به جایى رسیده بود که معاویه، از طرف سران سپاه و رؤساى قبایل، نامه هایى دریافت کرد که از وى خواسته شد بود به طرف آنها بیاید و امام را تحویل بگیرد.
از آن طرف فرمانده سپاه دوازده هزار نفرى، یعنى "عبیدالله بن عباس" نیز به معاویه پیوست.
معاویه در مقابل یک میلیون درهم که نیمى از آن را به صورت نقد پرداخته بود، او را خرید و به خود ملحق ساخت.
عبیدالله نیز شبانه سپاه را ترک کرد و به معاویه پیوست.
معاویه نامه اى به امام مجتبى (ع) نوشت و در آن از امام خواستار مصالحه شد و درخواست کرد آن حضرت خلافت را به او واگذار کنند و در آن چنین نوشت: "یاران پدرت با او همراهى نکردند و با تو نیز همراهى نخواهند کرد؛ این هم نامه هایى که به من نوشتهاند!" و نامه هاى سران قبایل را به آن ضمیمه کرد.
امام حسن (ع) نیز که یقین کرده بودند مردم ایشان را یارى نخواهند کرد و عملا نیز کسى براى یارى ایشان باقى نمانده بود، تصمیم گرفتند با معاویه صلح کنند؛ ولى باز براى اتمام حجت بیشتر، مکانى را مشخص کردند و از مردم خواستند تا فردا در آنجا حاضر شوند و آنان را از نقض بیعت و مخالفت و عهدشکنى برحذر داشتند.
آن حضرت ده روز در وعده گاه توقف نمودند، ولى فقط چهار هزار نفر در آنجا جمع شدند.
اما آیا این عده (که در مقابل تمامى مردمى که با آن حضرت بیعت کرده بودند و بیعت خود را نقض کرده بودند، بسیار اندک بودند) قابل اعتماد بودند؟ ظاهرا پاسخ این سؤال بسیار روشن است.
به هر حال، امام حسن مجتبى (ع) روز دهم به منبر رفتند و چنین فرمودند: "من از مردمى که نه حیا دارند و نه دین، تعجب مى کنم! واى بر شما! به خدا قسم، معاویه به قولى که در مقابل کشتن من به شما داده است وفا نخواهد کرد! من مى خواستم دین حق را به پا دارم؛ ولى شما مرا یارى نکردید، من بتنهایى نیز مى توانم خدا را عبادت کنم (ولى فقط به این راضى نبودم).
به خدا سوگند مى خورم اگر خلافت را به معاویه واگذار کنم، شما در حکومت بنى امیه هرگز روى شادى را نخواهید دید و شما را سخت عذاب و شکنجه خواهند کرد! گویا مى بینم فرزندان شما بر در خانه هاى فرزندان ایشان ایستادهاند و آب و غذاى طلبند؛ ولى آنان آب و غذا به آنان نمى دهند.
به خدا سوگند، اگر یاورى داشتم، با معاویه صلح نمى کردم؛ زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است و در این مطلب، به خدا و رسولش سوگند یاد مى کنم! اف بر شمااى بندگان دنیا! بزودى نتیجه اعمال خود را خواهید دید!" آرى، هیچ قومى به نکبت و خوارى در دنیا و آخرت دچار نشده و نمى شوند مگر به واسطه اعمال زشت و ناپسندى که انجام دادهاند و این، سنت الهى است که اگر جمعیتى نعمت رهبرى حق و ولایت الهى را رها کنند، دچار حکومت فاسقان شوند و طعم ذلت دنیا و عذاب آخرت را بجاى سرورى هر دو جهان بچشند: "و ضرب الله مثلا قریه کانت آمنه مطمئنه یأتیها رزقها رغدا من کل مکان فکفرت بأنعم الله فأذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما کانوا یصنعون: و خداوند مثل مى زند آبادیى را که آسوده و آرام بود و روزى آن، بوفور از هر طرف مى رسید؛ پس به نعمتهاى خداوند کفر ورزید؛ در نتیجه خداوند به خاطر کارهایى که انجام مى دادند، لباس گرسنگى و ترس را به آنان پوشانید و تلخیش را به آنان چشانید" (سوره نحل، آیه ۱۱۲( امام حسن مجتبى (ع) نامه اى بدین مضمون به معاویه نوشتند: "من مى خواستم حق را احیا کنم و باطل را از میان بردارم و کتاب خدا و سنت پیامبر را جارى سازم؛ ولى مردم مرا همراهى نکردند.
اکنون با شرایطى با تو صلح مى کنم و مى دانم که به آن شرایط عمل نخواهى کرد.
به این حکومتى که براى تو فراهم شده است شاد مباش؛ زیرا بزودى پشیمان خواهى شد، همان طور که غاصبان قبلى خلافت پشیمان شدند و پشیمانى براى آنان سودى ندارد.
" سپس پسر عموى خود، "عبدالله بن حارث" را نزد معاویه فرستادند تا صلحنامه اى را منعقد سازد.
منبع: تبیان