نکته قابل توجه در این است که اگرچه بیشتر این عرفان ها یا شبه عرفان ها ریشه و خاستگاه شرقی دارند، اما در عصر حاضر در غرب طرفداران بسیاری پیدا کردهاند و غربی ها با استفاده از قالب های نوین کتاب، شعر، موسیقی و فیلم، آن ها را باز تولید کرده و به کشورهای دیگر به عنوان یک خوراک معنوی جدید عرضه میکنند.
در واقع می توان گفت که تمایل به این عرفان ها در جامعه ما پدیده ای خودجوش نبوده است، بلکه بیشتر پدیده ای است که از درون جامعه غربی و بر اساس اقتضائات ویژه آن شکل گرفته و به جامعه ما هم سرایت کرده است.
رشد تمایلات معناگرایانه در غرب به عقیده بسیاری از اندیشمندان ناشی از محوریت یافتن حس گرایی و پوزیتویسم عصر مدرن است که در مبانی معرفت شناختی خود به هیچ منبع شناختی فراتر از ماده قائل نبودند. دلزدگی از این نوع افراط ها، هر چند باعث شد که بشر غربی به ندای فطرت خاک گرفته خود پاسخ بگوید و در جستجوی معنا و مفهوم هستی باشد، اما باز هم در تشخیص راه به انحراف رفت. بشر غربی در جستجوی راهی بود که بتواند به پرسش های اساسی زندگی اش پاسخ بگوید و عالم را برایش معنادار کند، اما آنچه که این مکاتب عرفانی به او دادند، تنها یک نوع معنویت گرایی زمینی است که به هیچ غایت بالاتری ختم نمیشود. در واقع می توان گفت که دنیای مدرن به جای این که در جستجوی معنا باشد به سمت نوعی از تجربه های معنوی مثل هیپنوتیزم و یوگا و مدیتیشن سوق پیدا کرده است که در آن فردگرایی افراطی، درون گرایی، و تکیه بر استعدادهای درونی انسان و اموری از این قبیل به چشم می خورد. در این نوع مکاتب عرفانی، خداوند به موجودی در درون وجود انسان تقلیل مییابد و قابل دسترس میشود و فرد مرید این نوع آموزه ها، باید شدیداً درون گرا و انزوا طلب شود تا بتواند خدا را در درون خود حس کند؛ از این راه می تواند به آرامش عمیقی که وعده اش را دادهاند، برسد.
با نگاهی کلی به آموزه های ذکر شده در بالا می توان دریافت که مرکز ثقل عرفان های جدید، ریشه در اساسی ترین محور مدرنیته یعنی اومانیسم دارد. به انسان گفته میشود که اگر در درون خودت واکاوی کنی، انرژی و استعدادی بی حد و حصر مییابی که این انرژی می تواند آرامش عمیق و بی پایان را به ارمغان آورد. در واقع می توان گفت که بسیاری از این مکاتب عرفانی بیشتر به نظریه های روان شناسی شباهت دارند که به درون، خود و انسان تأکید میکنند.
با یافتن این سرنخ که این مکاتب ریشه اومانیستی دارند می توان گفت که نتیجه محتوم اومانیسم، نیهیلیسم است و بشری که در جستجوی معنا به این وادی رسیده است، بعد از طی مسافتی، خود به پوچ گرایی معرفت شناختی خواهد رسید. چرا که اساساً این مکاتب خود را مقید به پایه ریزی مبانی معرفت شناختی نمیکنند.
در اینجا اشاره مختصر و کوتاهی به نسبت بین عرفان ناب و حقیقی اسلام که "سهروردی"، "بایزید"، "حلاج" و … منادی آن بودند و این عرفان های کاذب، ضروری می نمایاند.
قدما راه های رسیدن به حقیقت را سه راه می دانستند؛ شریعت، فلسفه و عرفان، که به تناسب هر کدام از اینها روش و منش هر یک برای رسیدن به حقیقت متفاوت است، ولی هدف و مقصد آن ها یکی است. در واقع تفاوت روش ها بستگی به ابزارهای متفاوت آن ها دارد که یکی عقل و استدلال است و دیگری کشف و شهود.
در مورد عرفان که یکی از این سه راه طریق است، باید گفت که عرفان شناخت شهودی پروردگار است که جز از طریق تهذیب نفس و منهای باطن میسر نمیشود. در واقع عرفان هدف نهایی خود را اتحاد با پروردگار می داند که عارف در این راه اتحاد و یکی شدن با پروردگار، از همه تعلقات محدود و شخصی خود دست میکشد و فانی فی الله میشود. در حقیقت عرفان نوید بخش این است که امکان ارتباط مستقیم و حضوری سالک با خدا از طریق شهود و تجربه باطنی وجود دارد؛ مشروط به اینکه انضباط روحی و خودسازی و تهذیب جزء لوازم لاینفک آن میباشد.
همان طور که در بالا آمد، هر چند که عرفان به عنوان یک روش خاص امتیازات ویژه ای دارد، از جمله اینکه شناختی که بوسیله عرفان به دست می آید، شناخت حضوری است و نه حصولی؛ اما آفات و آسیب های بسیاری دارد که عرفان های مدرنی که هیچ شباهتی به عرفان ناب و حقیقی ندارند، به اشتباه افتادهاند و اسم خود را عرفان گذاشتهاند؛ و حال اینکه هر حالت بی خودی و خلسه ای حالت کشف و شهود عرفانی نیست.
سمیه رود سرابی
منبع: خبرگزاری فارس