صلح

35 oda0mduxyt - صلحدر ایران اوّلین کسانی که برای دیدنِ من به عنوان زائر عتبات به منزل ما آمدند؛ دو نفر سیّد بودند. آنها را به اتاق راهنمایی کردم و خودم برای وسایل پذیرایی رفتم، وقتی داشتم به اتاق برمی‌گشتم؛ جلوی درِ اتاق، پرده‌ها کنار رفت و حالتِ مکاشفه‌ای به من دست داد در حالی که سفره به دستم بود حدود بیست دقیقه در جای خود ثابت ماندم.

عارفِ واصل و عاشقِ کامل مرحوم حاج میرزا محمّد اسماعیل دولابی در خانواده‌ای مذهبی، از مادری پاکدامن و پدری پارسا در دولاب ـ جنوب شرق تهران ـ متولّد شدند.

مرحوم عباس اقبال آشتیانی درباره وجه تسمیّه و پیشینه دولاب چنین آورده:
«دولاب لغتی است فارسی و مرکّب، در قدیم یک عدّه از آبادی‌هایی را که با «دوُل» یعنی «دَلو» مشروب و سیراب می‌شده به این اسم خوانده بودند و در ممالکِ اسلامی چند قریه به همین اسم معروف بوده است. دولابِ ریّ که هنوز هم در مشرق تهران، متصّل به این شهر باقی است از این قبیل سرزمین‌هاست. این قریه بسیار قدیمی است و جمعی از بزرگان به آنجا منسوبند. مرحوم اقبال آشتیانی، قاسم دولابی از قدمای عرفا (م ۳۱۶ ق)، ابواسحاق دولابی و ابوبشر محمّد بن احمد دولابی رازی (م ۲۴۴ تا ۳۲۰ ق) صاحب کتاب «الکُنیٰ و الاسماء» را از آنان بر می‌شمارد و می‌نویسد: «قریه دولاب حالیّه واقع در شرقِ تهران دست کم از اواخر قرن دوم هجری، یعنی از حدود هزار و دویست سال قبل به همین اسم و در همین مکان وجود داشته است».1

پدر بزرگوار مرحوم حاج آقای دولابی، بزرگ و معتمد محل بوده و درِ خانه ایشان همواره به روی نیازمندان باز و پیوسته میزبان علما و برجستگان آن سامان بوده است.

یکی از شاگردان و ارادتمندانِ استاد، شرح سیروسلوک ایشان را از زبان ایشان چنین آورده است:

«در ایّام جوانی همراه پدرم به نجف اشرف مشرّف شده بودم. در آن زمان به شدّت تشنه علوم و معارف دینی بوده و با تمام وجود خواستار این بودم که در نجف بمانم و در حوزه تحصیل کنم، ولی پدرم که مُسن بود و از طرفی جز من پسری که بتواند در کارها به او کمک کند، نداشت با ماندن من در نجف موافق نبود. در حرم امیرمؤمنان(ع) به آن حضرت التماس می‌کردم که ترتیبی دهند در نجف بمانم و درس بخوانم. به همین دلیل آنقدر سینه‌ام را به ضریحِ حضرت فشار می‌دادم و می‌مالیدم که تمام سینه‌ام زخم شده بود با خود می‌گفتم: «یا در نجف می‌مانم و درس می‌خوانم یا اگر مجبور به بازگشت شوم همین جا می‌میرم».

با علمای نجف که مشکلم را در میان نهادم تا مُجوّزی برای ماندنِ در نجف بگیرم، به من گفتند: «وظیفه تو این است که رضایت پدر را تأمین کرده، برای کمک او به ایران بازگردی».

در نتیجه، نه التماس‌هایم به حضرتِ امیر کاری از پیش بُرد و نه متوسّل شدنم به علما مرا به خواسته‌ام رساند. تا اینکه با همان حالِ ملتهب، همراه پدر به کربلا مشرّف شدیم.

در حرمِ حضرت اباعبدالله(ع) ـ بالا سر ضریح ـ همه چیز حل شد و هر چه را خواستم به من عنایت کردند؛ به طوری که هنگام مراجعت ـ حتّی جلوتر از پدرم ـ بدون هیچ گونه ناراحتی به راه افتادم و به ایران بازگشتم.

در ایران اوّلین کسانی که برای دیدنِ من به عنوان زائر عتبات به منزل ما آمدند؛ دو نفر سیّد بودند. آنها را به اتاق راهنمایی کردم و خودم برای وسایل پذیرایی رفتم، وقتی داشتم به اتاق برمی‌گشتم؛ جلوی درِ اتاق، پرده‌ها کنار رفت و حالتِ مکاشفه‌ای به من دست داد در حالی که سفره به دستم بود حدود بیست دقیقه در جای خود ثابت ماندم. دیدم بالای سرِ ضریحِ امام حسین(ع) هستم و به من حالی کردند آنچه را می‌خواستی از حالا به بعد تحویل بگیر! آن دو سیّد با یکدیگر صحبت می‌کردند و می‌گفتند: «او در حال خَلْسه است».

از همان‌جا شروع شد. آن اتاق شد بالای سر ضریح حضرت و تا سی سال عزاخانه اباعبدالله(ع) بود. اشخاصی که آنجا می‌آمدند بی آنکه لازم باشد کسی ذکر مصیبت کند، می‌گریستند. در اثر عنایات حضرت اباعبدالله(ع) کار به گونه‌ای بود که خیلی از بزرگان مثل مرحوم حاج ملّا آقا جان [زنجانی]، مرحوم آیت‌الله شیخ محمّد تقی بافقی، مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی، بدون اینکه من به دنبال آنها بروم و از آنها التماس و درخواست کنم، با علاقه خودشان به آنجا می‌آمدند.

غیر از آن مکاشفه، به ترتیب به چهار نفر برخوردم که مرا دست به دست به یکدیگر تحویل دادند. اوّلین فرد [مرحوم] آیت‌الله سیّد محمّد شریف شیرازی بود. همراه او بودم تا اینکه مرحوم شد.

وقتی جنازه او را به حضرت عبدالعظیم(ع) بردیم [مرحوم] آیت‌الله شیخ محمّد تقی بافقی آمد و بر او نماز خواند. [وقتی] دیدم شیخ، هم بر [استاد] عزیزم نماز خواند و هم از مرحوم شیرازی قشنگ‌تر است، جذب او شدم، به گونه‌ای که حتّی همراهِ جنازه به قم هم نرفتم. خانه شیخ را پیدا کردم و از آن پس با شیخ محمّد تقی بافقی(ره) مرتبط بودم، تا اینکه او هم مرا تحویل آیت‌الله شیخ غلامعلی قمی ملّقب به تنوماسی داد. من هم که او را قشنگ‌تر دیدم از آن پس همراه وی بودم. در همین ایّام با آیت‌الله شاه‌آبادی(ره) ـ استاد عرفان حضرت امام خمینی(ره) ـ آشنا و دوست شدم و با وی نیز ارتباط داشتم تا اینکه بالاخره به نفر چهارم [آیت‌الله محمّد جواد انصاری همدانی] که «شخص و طریق» بود، برخوردم. او با دیگران متفاوت بود. چنین کسی از پوسته بشری خارج شده و آزاد است و هر ساعتی در جایی از عالم است. او در وادی توحید به سر می‌برد. یک استوانه نور است که از عرش تا طبقات زمین امتداد دارد و نور همه اهل بیت(ع) در آن میله نور قابل وصول است.

اوّل، اهلِ عبادت، مسجد رفتن، محراب ساختن و امامت جماعت، بودم. بعد اهلِ توسّل به اهل بیت(ع)، گریه و عزاداری و اقامه مجالس اهل بیت(ع) شدم. تا اینکه در پایان به «شخص» برخوردم و به او دل دادم و از وادی توحید سر درآوردم. خداوند لطف فرمود و در هر یک از این کلاس‌ها افراد برجسته و ممتاز آن کلاس را به من نشان داد؛ ولی کاری کرد که هیچ جا متوقّف نشدم بلکه تماشا کردم و بهره بردم و عبور کردم تا اینکه به وادی توحید رسیدم. در طول این دوران همیشه یکّه‌شناس بودم و به هر کس که دل می‌دادم خودم و زندگی و خانواده‌ام را قربان او می‌کردم تا اینکه خود او مرا به بعدی تحویل می‌داد و من که وی را بالاتر از قبلی می‌دیدم  از آن پس دورِ او می‌گشتم. به هر تقدیر همه عنایاتی که به من شد از برکاتِ امام حسین(ع) بود.

من به سر منزل عنقا نه خودم بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم۲

از راه سایر ائمه(ع) هم می‌توان به مقصد رسید ولی راه امام حسین(ع) خیلی سریع انسان را به نتیجه می‌رساند. چون کشتی امام حسین(ع) در آسمان‌های غیب خیلی سریع راه می‌رود. هر کس در سیر معنوی خود، حرکتش را از آن حضرت آغاز کند خیلی زود به مقصد می‌رسد.۳

زان روز بر دلم درِ معنا گشوده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم۴

یکی دیگر از شاگردان استاد درباره شیوه سلوکی این ولیّ خدا چنین آورده:
«در این سی سالی که بنده با استاد بودم، محور کلامشان توحید بود. هر بحثی را که می‌کرد حتّی محبّت به اهل بیت(ع)، مباحث اخلاقی، عرفانی، مکاشفات و مشاهدات محور را می‌برد روی کلمه توحید. حتّی اگر داستان یا لطیفه‌ای می‌گفت آن را به توحید ربط می‌داد. ریشه تفکّرش این بود:

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

بشارتش بر انذارش همیشه غلبه داشت یعنی رجائش بر خوفش. با همان «رجا» کار «انذار» را هم می‌کرد. محورِ کارشان توحید بود. یک ادب نورانی داشتند، شاید کسی [در مدّت عمر] از ایشان نرنجید؛ نه می‌رنجید و نه رنج می‌داد.
شش کلاس بیشتر درس نخوانده بود. نه «مکاسب» خوانده بود نه «لُمعه»، نه «رسائل» نه «کفایه»، نه «جواهر» دیده بود نه «شرایع». امّا هزاران نفر در تهران عاشق دیدارش بودند. در جلساتشان که بعضی مواقع در شب‌های قدر در منزل خودشان برقرار می‌شد، بالغ بر پنج‌هزار نفر شرکت می‌کردند. یک شب بارانی که انگار دوش آب باز بود مردم زیر آسمان ایستاده بودند و می‌لرزیدند و شب قدر می‌گرفتند. یک نورانیّتی باید باشد که این طور بشود. از سرمایه‌دار گرفته تا فقیر، از نظامی تا وزیر، همه زیر سایه لطفش بودند؛ همه اقشار در جلسات ایشان می‌آمدند. مقام عجیبی داشت که همه را جمع می‌کرد. همه مبهوت جمال ایشان بودند».

مرحوم آیت‌الله صدرالدّین حائری شیرازی(ره) پس از اقامه نماز بر پیکر نورانی این ولیّ خدا فرمود:
مرحوم دولابی سواد حوزوی نداشت امّا ذهن پاک و روحی صاف داشت و آنچه می‌گفت الهامات نورانی بر قلب پاک و صافِ او بود.۶
آری، سخن او از دل می‌جوشید و از الهامات غیبی و الهی سرچشمه می‌گرفت و بر جانِ تابناک او افاضه و القا می‌شد. او مصداق «بموالاتکم علّمنا اللهُ مَعالمَ دیننا؛ خداوند به واسطه موالات شما تعالیم دین‌مان را به ما آموخت» بود و مطالب از جانب حضرت حق بر او می‌بارید و از دلِ او می‌جوشید.

در پسِ آینه طوطی صفتم داشته‌اند
هر چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم۷

این حکایت از زبان یکی از ارادتمندان ایشان شنیدنی است: «در یکی از شب‌هایی که محضر ایشان بودیم، یکی از حاضران گفت: «آقا این حرف‌هایی که می‌زنید الهام است یا وحی است یا غیب می‌گویید؟» آن مرحوم گفتند: «من غیب نمی‌گویم. شما غیب می‌گویید. من آنچه را می‌بینم می‌گویم. شما ندیده حرف می‌زنید. شما برزخ ندیده، حرفِ آن را می‌زنید. مرگ ندیده‌اید، علی(ع) را ندیده‌اید حرفش را می‌زنید و سپس فرمودند: «در پَسِ آینه طوطی صفتم داشته‌اند.»..

و بعد فرمودند:
از کرامات شیخ ما این است
شیره را خورد و گفت شیرین است

فرمود: باید شیره را خورد و گفت شیرین است، شیره نخورده نمی‌شود گفت شیرین است.۸

در کتاب «خرمن معرفت» درباره ایشان از زبان یکی از ارادتمندان آورده شده: «روزی در محضر عارف بزرگوار مرحوم حاج حسن شرکت، سخن از مرحوم دولابی رفت، در خلال بیاناتشان فرمودند: یک روز از محضر آقای انصاری(ره) سؤال کردم در زمان غیبت کبرا می‌شود خدمت حضرت حجّت ـ صلوات الله علیه ـ رسید؟ فرمود: بله. سؤال کردم: آیا در این عصر هستند کسانی که خدمت حضرت برسند؟ فرمودند: «بله». گفتم: مثلاً چه کسی؟ فرمود: همین آمیرزا محمّد اسماعیل».9

سخن عارف توحیدی، مرحوم آیت‌الله انصاری همدانی که: «آقای دولابی به نفس زکیّه رسیده» معروف است.۱۰همچنین در این کتاب به نقل از عارف گمنام، مرحوم شیخ عبدالله پیاده(ره)۱۱ در این باره آمده که: «هفته‌ای نمی‌گذرد مگر اینکه مرحوم دولابی خدمت مولایم می‌رسد».12 باری مرحوم دولابی بنده خوب خدا بود و خود را شاگرد اهل بیت(ع) می‌دانست و بارها می‌فرمود: «ما همه شاگردیم، شاگردان محمّد و آل محمّد(ص)، شاگرد که از خود چیزی ندارد».

سرانجام مرغ روح این عارفِ واصل و عاشقِ صاحبدل در صبح چهارشنبه نهم بهمن ماه ۱۳۸۱ قفس تن را شکست و این طایر قدسی راه آسمان‌ها گرفت و پس از تشییع جنازه‌ای باشکوه و اقامه نماز توسط مرحوم آیت‌الله صدرالدّین حائری شیرازی(ره) در صحن عتیق حرم مطهر حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد و برای همیشه سر بر آستان آسمانی ذریّه رسول الله(ص) و کریمه اهل بیت(س) نهاد. مرحوم حاج میرزا محمّد اسماعیل دولابی(ره) عشق و علاقه فراوانی به قم و زیارت حضرت معصومه(س) داشت و در این باره می‌فرمود: «قم، خوب جایی است. من هیچ وقت از قم سیر نشدم. همیشه وقتی از قم خارج می‌شوم، یک نگاهی به پشتِ سرم دارم. این سرزمین همه‌اش حرم است. سرزمین امن و امنیّت است».13

شب آبستن است …

تلاطمات و ناآرامی‌هایی که در روزگار ما در سراسر عالم بروز نموده است، حاوی بشارت بزرگی است. جهان از دردِ زایمان به خود می‌پیچد و به زودی فرزندی را بیرون خواهد داد. آشوب‌ها و نابسامانی‌هایی که در روزگار ما در سراسر جهان پدیدار شده است نزدیک شدن هوای لطیف و آسمان صاف و آفتابی عصر ظهور را بشارت می‌دهد. سواری که از دور می‌آید، پیش از آنکه خودش برسد و دیده شود، گرد و غبار زیر پای اسبش دیده می‌شود. گرد و غبار آشوب‌ها و ناآرامی‌های جهان در روزگار ما خبر از نزدیک شدن «فارس الحجاز» یعنی امام زمان(عج) می‌دهد.

بعد از هر شلوغی، خلوتی متناسب با آن خواهد بود و هر چه شلوغی بیشتر باشد، خلوتِ بعد از آن بزرگ‌تر است. در آخرالزمان شلوغی خیلی زیاد است به نحوی که: «گروهی گروه دیگر را تکفیر می‌کنند و جمعی جمع دیگر را لعنت می‌کنند».
انشاءالله خداوند آن روز را زودتر بیاورد که خیلی قشنگ‌ است.۱۴

امام زمان(ع) که تشریف می‌آورند، ظالمان را «رعب» می‌گیرد. رعب بالاتر از ترس است. رعب که آمد بدن را از کار می‌اندازد.۱۵
امام زمان(ع) «شریک القرآن» و «شریک الاعمال» است.

هر چه نیّت بالاتر باشد، عمل قیمتی‌تر است. از آن بالاتر « نیّه المؤمن خیرٌ من عمله» او [مؤمن] نیّت می‌کند، ممکن است عمل را  دیگری به جا آورد. حال این عمل مال کیست؟ مال صاحب نیّت. آیا نمی‌دانی که امام زمان(عج) با ما در تمام اعمال خیر شریک است؟ زیرا این اعمال، نیّت‌های اوست. با همه شریک است هر کس دو رکعت نماز می‌خواند… او در آن شریک است. «یا شریک القرآن» و «یا شریک الاعمال» با همه شما شریک است و شریک خوبی هم هست. اگر او شریک نباشد چیزی از شما پذیرفته نمی‌شود. قبولی کار شما به سبب شرکت اوست. [او] روح عالم است. «السّلام علیک یا روح العالم». امام زمان(عج) شریک انبیا و شریک قرآن است. آخرالزمان که بشود همه انبیا و اولیا با او می‌آیند و او هم با آنهاست.۱۶
امام با ماست لذا وقتی صلوات می‌فرستیم امام با ماست. او عزیز خداست.۱۷

  • انتظار

انتظار، کار انسان را به اوج می‌رساند. یعنی برای کسی که منتظر حقیقی است فرقی نمی‌کند که امام تشریف بیاورند یا نه، وقتی شما آماده هستی، چه ظهور تأخیر بیفتد و چه تعجیل شود، تفاوتی ندارد. البته این مقام برای بعضی است. آنها که انتظارشان کامل باشد. انتظار در ابتدا برای انسان رشد می‌آورد و انسان را به جایی می‌رساند. «روحِ پذیرش» انتظار را تکمیل می‌کند. امیدوارم قلب‌های ما روح پذیرش داشته باشد.۱۸

  • اقسام منتظر

ما سه دسته منتظر داریم:

اول، کسی که از دور زیاد یاد امام می‌کند و انتظار دیدار او را می‌کشد تا علائم و آثاری از امامش ببیند که فرموده‌اند: «برترین کارها، انتظار فرج است».

دوم، کسی که آثار و جای پا و جلوه‌ای از امام را دیده است که فرموده‌اند: «پس به درستی که فرج امام زمان(عج) فرج خود شماست». یعنی انتظار و دعا کردن برای خود شما فرج و گشایش می‌آورد.

سوم، [مشاهده با قلب]: اگر انتظار کامل شود و محبّت به حدّ کمال برسد، طوری می‌شود که [اگر] حضرت را در ظاهر ببیند یا نبیند در یقینِ او اثر ندارد. بلکه، در همه وقت با قلب خود مشاهده می‌کند. مثل پیامبر و اویس قرنی که به ظاهر اصلاً یکدیگر را ندیدند امّا هرگز از هم جدا نبودند؛

 امام سجّاد(ع) می‌فرماید:
منتظران واقعی در زمان غیبت، برتر از مردم تمامی زمان‌ها هستند، زیرا آن قدر از جانب خدا عقل، فهم و معرفت پیدا کرده‌اند که غیبت و شهود برای آنها فرقی نمی‌کند، کسی که غیبت و ظهور حضرت حجّت برایش یکسان باشد به حضرت راه پیدا می‌کند.

تا وقتی شخص [منتظر] می‌خواهد که حضرت بیایند و پدر آدم‌های بد را در بیاورند و انتقام از ظالمان بکِشند، از دیدن حضرت خبری نیست. هر وقت «عبد» و «تسلیم» شدی و فاعلیّت خدا را در همه موجودات دیدی و به آن تن دادی، آن وقت برای ملاقات با حجّت خدا(ع) آماده شده‌ای.۱۹

نه انتظار ما طوری است که آنها پهلوی ما بیایند و نه حرکت ما جوری است که ما به طرف آنها برویم و آنها را ببینیم. اگر انتظار داری آثارش کو؟! اگر انتظار داری باید غم دنیا برود. حتّی اگر خود امام هم دیر آمد با او دعوا نکنی و هی نگویی «العجل» [تسلیم محض باشی]. البته طلب تعجیل ظهور برای افراد مبتدی خوب است ولی بالاتر از آن هم هست و آن وقتی است که از تقلّای خودت مأیوس شده، در خانه‌ات نشسته و چشم و گوش به در مانده‌ای و از آن بالاتر وقتی است که چشم به در، هم نیستی و از آن هم مأیوس شدی. چنین فردی خودِ حضرت پهلویش نشسته‌اند و همه ملائکه نگاهش می‌کنند.۲

کسانی که سال‌ها «عجّل علی ظهورک یا صاحب‌الزّمان» می‌گفتند، چرا از ظهور مشکلات و نابسامانی‌ها کلافه‌اند و تاب تحمّل آن را ندارند؟ اینها مقدّمه ظهور است، پس یا دعای تعجیل ظهورِ حضرت را پس بگیرند یا دست از بی‌تابی و بی‌قراری بردارند و به آنچه هست تن بدهند.۲۱


  • آقا نمی‌آید، ما به خدمت آقا می‌رویم

ما ظاهراً می‌گوییم «آقا می‌آید» ولی در حقیقت ما [هستیم که] به خدمت حضرت می‌رویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم. باید از پشت دیوار دنیا بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بوده‌اند.۲۲

ما مثل بچّه‌ای هستیم که پدرش دست او را گرفته تا به جایی ببرد و در طول مسیر از بازاری عبور می‌کند. بچّه جلب ویترین مغازه‌ها می‌شود و دست پدر را رها می‌کند و در بازار گم می‌شود. وقتی متوجّه می‌شود که دیگر پدر را نمی‌بیند، گمان می‌کند پدرش گم شده است، در حالی که در واقع خودش گم شده است. انبیا و اولیا پدران خلق‌اند و دست خلایق را می‌گیرند تا آنها را به سلامت از بازار دنیا عبور دهند. غالبِ خلایق طالب متاع‌های دنیا شده، دست پدر را رها کرده و در بازار دنیا گم شده‌اند. امام زمان(ع) گم و غایب نشده است، ما گم و محجوب شده‌ایم.۲۳

امام زمان(ع) مصلح است [امام عصر(ع)] مصلح است. او صلح دهنده مخلوق با خالق است. انشاءالله همه شما از برکت وجود امام زمان(عج) مصلح باشید و خودتان را در خلق نشان دهید و بگویید ما با خدا صلح کردیم.۲۴ اصلاح، صلح با خداست، برای آنکه عالَم، صلح کل شود و جنگ‌ها بخوابد اوّل باید جنگ آدم با خدا بخوابد. یعنی دعوا نداشته باشیم، طلبکار نباشیم. وقتی که این جنگ خوابید صلح است. امام [زمان(ع)] مصلح است. اینکه می‌گوییم مصلح بیاید، برای این است که بین ما و خدا صلح بدهد۲۵. خواجه حافظ می‌گوید:
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
قدسیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
یاد ولیّ خدا قوّت می‌بخشد

مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی ـ استاد اخلاق حضرت امام خمینی(ره) ـ مثال خوبی زده است [و آن اینکه] زنی دارای پسری می‌شود و [همان موقع] شوهرش مرحوم می‌شود… پیش خودش گفته بود که: وسایل نان و آب را شوهرم برایم گذارده است با این پسر زندگی می‌کنم. وقتی پیری هم او دیگر بزرگ شده و عزیز و مونس من می‌شود. بچه شش هفت ساله شده بود یک روز این زن از خانه بیرون رفت، دید پسرش در میان بچه‌ها از همه ضعیف‌تر است. بچه‌های کوچک‌تر از او، وی را به زمین می‌زنند. خیلی غصّه‌دار شد. آمد فکر کرد، دید این بچه بابا ندارد [که به او بنازد و ببالد] پدرها می‌آیند و بچه‌هایشان را می‌برند و این پسر می‌بیند. فکر کرد که چه کند. [روزی] نقاشی آورد و گفت:

«عکس یک جوان رشید را [برای من] بکش و برای او نشان و شمشیری بگذار» نقّاش عکس را کشید و آن را قاب کرد و روی دیوار نصب نمود و پرده‌ای روی آن انداخت، فردا که بچه می‌خواست از خانه بیرون برود گفت: «می‌خواهی پدرت را ببینی؟» گفت: «بله». پرده را کم کم کنار زد. این بچه چشمش را به عکس دوخت. دید بازوی بزرگی دارد، یک تکان به بازوهایش داد. نگاهی به ابرو و صورت پدرش کرد، چهره‌اش باز شد. نگاهی به سینه او کرد، سینه خود را جلو داد. مادر گفت: «هر وقت کسی با پدرت کُشتی می‌گرفت، [پدرت] پای او را می‌گرفت و به پشت بام می‌انداخت».
 
بعد از [دیدن این منظره] پسر قدرت و قوّت گرفت و وقتی از خانه بیرون می‌آمد بچه‌ها جرئت نمی‌کردند نزدیک او بروند.

کسی که یاد ولیّ خدا و عزیز خدا می‌کند، قوی می‌شود. شما هم غصّه‌دار نباشید، چون صاحب دارید خدا، پیامبر(ص) و امامان(ع) صاحب شما هستند. در پیشامدها و اضطراب‌ها شکست نخورید. صاحبِ ما، همه ما را یاد می‌کند، ما را رها نمی‌کند. انسان که یاد امام زمان(عج) می‌کند، این طور می‌شود. میرزا جواد آقا، برای غیبت حضرت حجّت(ع) این مثل را زد که مردم سر شکسته نباشند و بدانند صاحبی دارند.۲۶
عریضه نوشتن صدقِ محض است

آب که راه می‌رود مأمور حضرت ولیّ عصر(عج) است. آبِ صاف که خیلی عجیب است. حیات‌آور است و برکات را زیاد می‌کند. اینها مأمور حضرت ولیّ‌عصر(ع) هستند. شارع فرموده است: اگر احتیاجی داری نامه بنویس و به آب بیانداز. می‌بَرد، حاجتت برآورده می‌شود. برای حضرت ولیّ‌عصر(ع) نامه بنویس و به نسیم یا بادی که در بیابان می‌آید بده، به دست او می‌رساند و حاجتت برآورده می‌شود. اینها راست است و صدق محض است.۲۷
این فضا و هوایی که ما در آن هستیم و در آن نشسته‌ایم یا خوابیده‌ایم، متعلّق به حضرت ولیّ‌عصر(ع)  است. «ملائکه» و «روح» هم متعلّق به عالَم امر است:
«یسئلونک عن الرّوح، قل الروح من أمر ربّی».28

اگر هوا، ملائکه، روح که متعلّق به عالَم امرند، مال و مأمور حضرت ولی‌عصر(ع) نیست [پس] چرا من نامه بنویسم و به فضا و هوا بدهم تا پیش ایشان ببرد؟ این در مفاتیح هست که حاجتت را در نامه بنویس و به نسیم یا به بادی که می‌آید بده، می‌برد و به دست حضرت می‌دهد و جواب می‌آورد. یعنی حاجتت برآورده می‌شود. هوا مال حضرت است. هوا، همین که می‌بینید نیست، همه‌اش ملائکه است و اینها همه متعلّق به عالَمِ امر است. «نور» و «روح» متعلّق به عالَمِ امرند و صاحب‌الامر(ع) صاحب آنها است.۲۹
«جاء أمرنا».30

امر، متعلّق به عالَم امر و متعلّق به صاحب الامر است. عالم امر چیست؟ امر، خودِ خداست؛ مُلکِ خدا، ظهور خدا. اصلاً ظهور ولیّ‌عصر(عج) یعنی ظهور خدا، خدا خودش را ظاهر می‌کند.۳۱

آیا در حدیث شنیده‌اید که وقتی حضرت، تشریف می‌آورند به خانه خدا تکیه می‌دهند؟ خانه خدا یعنی خدا، یعنی تکیه‌گاه ولیّ‌عصر(ع) خداست. به خانه تکیه می‌دهد یعنی اعتماد و یقین او به خداست، علم و قدرت او مال خداست. آنگاه جمالش را نشان می‌دهد [و می‌فرماید:]
«یا معشر الخلائق ألا و من أراد أن ینظر إلی آدم و شیثٍ فها أنا ذا آدم و شیثٌ».32

ای اهل عالم، هر کس اراده دارد آدم(ع) را ببیند، مرا ببیند، هر که می‌خواهد نوح(ع) را ببیند و ابراهیم(ع) را ببیند. همین‌طور رؤوس پیامبران را می‌شمرد و در آخر می‌گوید:
«و من أراد أن ینظر إلی محمّدٍ و أمیرالمؤمنین(ع) فها أنا ذا محمّدٍ و أمیرالمؤمنین».
سپس همین‌طور آبا و اجدادش را می‌شمرد تا به خودش می‌رسد.۳۳

  • تکذیب مدّعی رؤیت

اینکه در روایت آمده: «هر کس که ادّعای مشاهده امام زمان(عج) کرد، تکذیبش کنید» به این معناست که: آنچه دیده است فقط پرتو مختصری از امام زمان(ع) [بوده] است و مطلب خیلی بالاتر از این است. از طرف دیگر کسی که چیزی را دید نباید به دیگران بگوید. لذا ما وظیفه تکذیب داریم، گرچه ممکن است طرف راست بگوید.۳۴


عبد الحسین ترکی
ماهنامه موعود شماره ۹۵

پی‌نوشت‌ها:
۱. مجموعه مقالات عباس اقبال آشتیانی، ج ۲، ص ۳۶۳، به اهتمام دبیر سیاقی، نشر روزنه.
۲. دیوان حافظ
۳. طیب، مهدی، مصباح الهدی، صص ۱۱ ـ ۱۳، نشر سفینه.
۴. دیوان حافظ
۵. ناگفته‌های عارفان، دفتر دوم، صص ۵۸ ـ ۶۰ مصاحبه با حاج آقا اصلانی، نشر مهر خوبان.
۶. شمس‌الدین، سید مهدی، چهل وادی نور، ص ۱۱، نشر شفق.
۷. دیوان حافظ
۸. موسوی مطلق، سیّد عباس، خرمن معرفت، صص ۴۶ ـ ۴۷، نشر هنارس.
۹. همان، ص ۴۷.
۱۰. سوخته، یادنامه آیت‌الله انصاری همدانی(ره)، ص ۱۲۳، مؤسسه فرهنگی شمس الشموس.
۱۱. یادنامه‌ای درباره این زاهد وارسته با عنوان «در کوچه عشق» توسط نشر مهر خوبان به چاپ رسیده است.
۱۲. موسوی مطلق، همان، ص ۴۷.
۱۳. طیب، مهدی، همان، ص ۴۶۷، .
۱۴. همان، ص ۳۲۳.
۱۵. همان، ص ۴۶۵.
۱۶. طوبای محبّت، دفتر سوم، صص ۴۷ ـ ۴۸.
۱۷. همان، دفتر دوم، ص ۱۹۳.
۱۸. همان، دفتر اوّل، ص ۱۰۱.
۱۹. طیب، همان، صص ۳۲۰ ـ ۳۲۱.
۲۰. همان، ص ۳۱۹.
۲۱. همان، ص ۳۲۳.
۲۲. همان، ص ۳۱۹.
۲۳. همان.
۲۴. طوبای محبّت، دفتر دوم، ص ۵۵.
۲۵. طوبای محبّت، دفتر اول، ص ۱۷۴.
۲۶. همان، صص ۱۰۸ ـ ۱۰۹، همچنین ملکی تبریزی، میرزا جواد، المراقبات، ص ۱۸۴، نشر اخلاق.
۲۷. طوبای محبّت، دفتر سوم، ص ۱۰۷ ـ ۱۰۸.
۲۸. سوره اسراء (۱۷)، آیه ۸۵.
۲۹. طوبای محبّت، دفتر سوم، ص ۱۱۵ ـ ۱۱۴.
۳۰. سوره هود (۱۱)، آیه ۵۸.
۳۱. طوبای محبّت، دفتر چهارم، ص ۳.
۳۲. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۹ و مختصر بصائر الدرجات، ص ۱۸۵۴.
۳۳. طوبای محبّت، دفتر ۴، ص ۳۱.
۳۴. طیب، همان، ص ۳۲۱.

همچنین ببینید

غدیر

غدیر یک ضرورت راستین

بر اساس جهان بینی توحیدی و مکتبی ، غدیر ، یک ضرورت منطقی و عقلی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *