عالم فاضل، سیدمحمود طباطبائی در کتاب "المواهب السنیه" در مورد این مناظره می نویسد: او با جمع زیادی از یهودیان در "ذی الکفل" به گفتگو نشست و با نقل مطالب تورات، وقوع تحریف در آنها را نشان داد و از بذل هیچ عطوفت و نصیحتی نسبت به آنان دریغ نکرد تا جائی که آنان به ناتوانی خویش اعتراف کردند و از او مهلت خواستند. من از بعضی از بزرگان شنیدم که یکی از آن دو عالم یهودی که سخت ادعای معرفت داشت به زیارت سید آمد.
سیدمحمدباقر خوانساری در "روضات الجنات" با اشاره به این واقعه می نویسد: بحث و گفتگوی سیدبحرالعلوم با جماعتی از علمای یهود، به واسطه دم مسیحائی او منجر به هدایت آن گروه و اعترافشان به حقیقت و اقرارشان به نبوت پیامبر ما شد و این قضیه چنان آشکار است که برای اثبات، به دلیل و شهودی نیاز ندارد.
علامه بحرالعلوم هفت ماه قبل از وفات، بهمراه جمعی از شاگردان خود به زیارت جدش حسین بن علی علیها السلام مشرف میشود. در این مسافرت، در محلی به نام "ذی الکفل" که حدود سه هزار یهودی زندگی میکردند مجلس مناظره ای با دانایان آنها برگزار میکند. این مناظره منجر به اسلام آوردن جمع زیادی از آنان میشود. بنا به نقل علامه محقق، شیخ آقابزرگ تهرانی در کتاب عظیم "الذریعه" (ج ۲۲، ص ۳۰۳)، نسخه ای از متن این مناظره در کتابخانه مولی محمدعلی خوانساری در نجف وجود دارد که شاگرد علامه، شیخ محمدسعید الدینوری آن را گرد آورده است. نسخه خطی مناظره نیز به تصحیح مرحوم شیخ محمد جواد بلاغی وجود دارد. همچنین شاگرد دیگر علامه، سیدمحمدجواد عاملی صاحب "مفتاح الکرامه" نیز، آن گونه که از انتهای کتاب "متاجر" او معلوم میشود، این مناظره را به رشته تحریر درآورده است که متن آن در مقدمه "رجال السید بحرالعلوم" ص ۶۵ – 50 آمده است. این ترجمه براساس آن متن صورت گرفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
ستایش از آن "الله" پروردگار عالمیان است که محمد (ص) سرور پیامبران را با روشن ترین دلایل و استوارترین براهین، به عنوان پایان بخش سلسله پیامبران برانگیخت، و بوسیله پسر عمویش علی امیرمومنان علیه السلام او را یاری کرد و امامت را، تا روز قیامت، در نسل پاک او قرار داد و درود خدا بر محمد و خاندان پاک او باد.
جریانی که در این رساله نقل میشود به هنگام مسافرت علامه بحرالعلوم از شهر نجف اشرف به قصد زیارت جدش حسین علیه السلام ـ که بر زائرانش هزاران هزار سلام و تحیت باد ـ در ماه ذی الحجه الحرام سال ۱۲۱۱ هجری قمری اتفاق افتاده است. او، داناترین دانشمندان بیدار عامل، اندیشمندترین صاحبان فضل زبردست، عصاره راه یافتگان و تائیدشدگان، سرآمد دانشمندان از ارباب معقول و منقول، برترین فضلا از اهل فروع و اصول، پشتیبان اسلام، پناهگاه مسلمین، تائیدکننده ایمان، مددکار مومنین، خورشید ملت و دین، آشکارکننده بدعتهای بداندیشان گمراه، عالم ربانی و وجود صمدانی، یکتای دوران و یگانه زمان، نادره روزگار در علم و عمل و حل مشکلات و کشف معضلات، کسی که مرور ایام فضائلش را بر نتواند شمرد و گذر زمان امتیازاتش را به حساب نتواند آورد، سید سند و تکیه گاه قابل اعتماد، سید مهدی بن سید مرتضی بن سید محمدالحسنی الحسینی الطباطبائی، او که از سپیده دم صبحگاهان اشعه ای و از خورشید درخشان، پرتویی بر نسب اصیلش فرو آمده است؛ خدای تعالی به واسطه گوهر وجودش، هستی را فرخندگی بخشد و با تداوم سعادتمندیش، پرچم سعادت را برافراشته نگاه دارد و تا زمان ظهور حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف ـ که هم اسم اوست ـ او را حفظ کند.
در آن مسافرت، جمیع بسیاری از شاگردانش او را همراهی میکردند. روزی گذرشان به محلی به نام "ذی الکفل" افتاد که در آن گروهی نزدیک به سه هزار یهود می زیستند. خبر ورود ایشان بدانجا رسید، در حالی که قبل از آن، آوازه فضیلت و شرافت و اصالت او آنجا را در نوردیده بود. در آن میان، جمعی مدعی معرفت و عرفان و به ظاهر مجهز به دلیل و برهان، به خدمت ایشان رسیدند تا با او مناظره ای داشته باشند. هنگامیکه به "رباط" ـ که به امر ایشان جهت ساختن بنائی برای زوار و رهگذران اختصاص یافت ـ رسیدند، همگی به طرزی مودب گرداگرد او را فرا گرفتند. حال آنان به گونه ای بود که گوئی چونان خفاشهای در معرض پرتو فروزان خورشید، هیچگونه آرام و قراری ندارند. ابشان به آنان خوشامد گفت ـ آنگونه که از عادات و اخلاق پسندیده و استوار او بود ـ و با نرمی و ملاطفت با آنها صحبت نمود، شاید کسی از ایشان متذکر شود یا به فکر فرو رود و به خود آید. در بین این جمع دو نفر به نامهای "داود" و "عزرا" سخت ادعای معرفت و آگاهی داشتند.
ابتدا داود کلام را آغاز نمود و گفت: از بین تمامی فرقه ها، ما و مسلمانان یکتاپرست و از شرک مبرا هستیم و سایر فرقه ها و ملت ها، مثل زرتشتیان و نصاری، نسبت به پروردگارشان مشرک هستند و بت می پرستند، تنها ما و شما بر توحید باقی مانده ایم.
سید به او گفت: چگونه چنین چیزی ممکن است، در حالی که یهود به گوساله گروید و آنرا پرستید و سخت بدان خو گرفت و آنرا ترک نکرد تا موسی علیه السلام از میقات پروردگارش به سوی ایشان باز گشت. این جریان مشهورتر از آن است که یادآوری شود و معروف تر از آن است که انکار گردد.
پس از آن، یهود در زمان "یربعام بن نباط" ـ که یکی از خدمتکاران سلیمان بن داود علیه السلام بود ـ بت ها را پرستیدند. جریان از این قرار است که سلیمان چشمداشت او به پادشاهی را می دید و ریاست و سلطنت او را پیش بینی میکرد. "اخیا الشیلونی" یربعام را نسبت به این مطلب با خبر ساخت و پیراهن تازه ای را که بر تن او بود دوازده پاره کرد و ده پاره آن را به او داد و گفت: به تعداد این پاره ها از بنی اسرائیل ده نوه داری که ترا به پادشاهی می رسانند، در حالی که بعد از سلیمان و پسرش "رحبعام" و فرزندان او، دو نوه بیشتر باقی نمی ماند: "یهوذا و بنیامین". پس سلیمان کمر به قتل یربعام بست و او به "شیشاق" پادشاه مصر پناهنده شد و تا مرگ سلیمان آنجا ماند و بعد از آن به شام بازگشت و نظر او و همه بنی اسرائیل بر گزینش رحبعام به پادشاهی قرار گرفت و او را برای خویش برگزیدند. پس نزد او آمدند و از او خواستند از سختیها و دشواریهائی که در زمان سلیمان علیه السلام بر آنها وارد شده بود بکاهد. رحبعام به آنها گفت: دست من قدرتمندتر از پدرم است. اگر او اموری سخت و وظایفی دشوار بر شما تحمیل کرد، من سخت تر و دشوارتر از آنها را وضع خواهم کرد. از دور او پراکنده شدند ویربعام را برگزیدند و به پادشاهی منصوب کردند و ده ها نوه از بنی اسرائیل دور او را گرفتند و رحبعام تنها با دو نوه در بیت المقدس تنها ماند و هر سال که بنی اسرائیل قصد بین المقدس میکردند، یربعام از این می ترسید که رحبعام و پیروانش مردم را علیه او بشورانند و به خود متمایل کنند. از این رو دو گوساله از طلا برای آنها ساخت و آنها را در "دان" و "بیت ایل" قرار داد و گفت" ای اسرائیل اینها خدایان تو هستند که ترا از سرزمین مصر برتر آوردند". و مردم را به عبادت آنها دستور داد و آنها نیز اطا عت کردند و بدین صورت بعد از عبادت گوساله، به شرکی دیگر مشرک شدند.
بنابراین ای برادر یهود! چگونه میگویی که یهود به خدا شرک نورزیدند و معبودی جز خدای تعالی اختیار نکردند و یکتا پرست بودند و از غیر خدا دوری می جستند.
در این هنگام، آنان به جریان پرستش بت ها ـ آنگونه که ایشان بیان نمود ـ اعتراف کردند و از آگاهی وسیع او نسبت به مطالبی که کسی بر آن مطلع نبود تعجب نمودند.
سپس سید به آنان گفت: در این ماجرا، چگونه برای سلیمان جایز است که قبل از جنایت "یربعام" کمر به قتل او ببندد، در حالی که این امر در شریعت موسی علیه السلام ـ و در هیچ شریعت دیگری از پیامبران علیهم السلام ـ جایز نبوده است. از سوی دیگر، سلیمان در طریق موسی علیه السلام گام بر می داشت و بر شریعت او بود، و اگر برای او چیزی روا بود که برای موسی علیه السلام روا نبود، نسخ جایز میشد در حالی که شما نسخ را قبول ندارید.
آنان ساکت شدند.
داود ـ که بزرگ آن جمع به شمار می رفت ـ گفت: ای آقای ما! سخنان شما روی چشم و سر ماست.
سید به آنان گفت: ای گروه یهود! به من بگوئید، آیا بین شما اختلافی وجود دارد، یا در کتابهایتان تناقضی مشاهده میشود؟
گفتند: خیر
سید به آنان گفت: پس چگونه است که به صورت سه فرقه جدا شده اید و از هر کدام هفتاد و یک فرقه منشعب شده است؟ "سامره" این فرقه بزرگ از یهود، در موارد بسیاری با یهود مخالفت می ورزیدند و توراتی نیز که در دست دارند، با آنچه که در اختیار سایر یهودیان است مغایرت دارد.
گفتند: نمی فهمیم چرا این اختلاف بوجود آمده است، البته اعتراف داریم که در کتاب و بسیاری امور دیگر بین ما و "سامره" اختلاف وجود دارد.
سید به آنان گفت: پس چگونه اختلاف را انکار میکنید و ادعای وحدت و اتفاق در امر واحدی دارید؟ سید اضافه کرد: آیا در توراتی که خدای تعالی بر موسی علیه السلام نازل فرمود، چیزی کم و زیاد شده است؟
گفتند: تورات تا کنون به همان وضع اول باقی است و هیچگونه کاستی یا زیادتی در آن صورت نگرفته است.
سید گفت: چگونه این امر ممکن است، در حالیکه در توراتی که در دسترس شماست مسائلی زشت و شرم آور دیده میشود. از آن جمله است آنچه که در قصه گوساله، در مورد کشاندن بنی اسرائیل به شرک و بت پرستی، به هارون پیامبر علیه السلام نسبت داده شده است. ترجمه عبارات تورات در فصل بیستم از سفر دوم، یعنی فصل "نازل شدن نوشتارها و گوساله پرستی" چنین است: "هنگامیکه قوم موسی با تاخیر بازگشت موسی علیه السلام از کوه مواجه شدند، به هارون رو کرده، گفتند: بلند شو! و برای ما خدایانی کارآمد بساز! چرا که از آن مرد ـ موسی ـ که ما را از شهر مصر فراتر برد چیزی نمی دانیم. هارون به آنان گفت: گوشواره های طلا را از گوشهای زنان و فرزندان و دخترانتان باز کنید و برای من بیاورید. قوم این کار را انجام دادند. هارون طلاها را از آنان گرفت و در قالبی به شکل گوساله درآورد. قوم، گوساله را معبود خود گرفتند و شروع به پرستش آن نمودند. بعد از آن که موسی علیه السلام از متقیات پروردگارش برگشت و آنچه که هارون علیه السلام و قومش ساخته بود، دید، به سختی مخالفت ورزید و هارون را نکوهش نمود. هارون عذرخواهی کرد و گفت: بر این کار مرا ملامت مکن، من تنها از ترس وقوع اختلاف و پراکندگی بنی اسرائیل این کار را انجام دادم.
این مطالب خود دلیل قاطعی است بر آن که توراتی که در دست شماست، تحریف شده و نسبت به توراتی که بر موسی علیه السلام نازل گشته است، اضافاتی دارد، چرا که شبیه این عمل را حتی یک نادان بی خبر مرتکب نمیشود، در عین حال چگونه ممکن است از مثل هارون پیامبر علیه السلام سرزند. این چه عذر و بهانه ای است که هارون نزد موسی علیه السلام می آورد، در حالی که پراکندگی بنی اسرائیل ـ به زعم او ـ آسان تر از آن است که صورتی بتراشد و آنرا معبودی برای پرستش قرار دهد. چگونه است که نسبت به پراکندگی بنی اسرائیل بیمناک است، اما از کفر و شرک آنان نمی هراسد، در صورتی که موسی به او گفته بود "میان قوم من جانشین من باشد و به اصلاح (کارشان) بپرداز و طریقه تباهکاران را پیروی مکن".
داود و همراهانش گفتند: این امر چه مشکلی دارد، بخصوص که جبرئیل (ع) نیز در این مسئله کمک نمود!! و داستان آن، مثل داستان هارون (ع) در تورات آمده است.
سید به آنان گفت: جبرئیل هیچگاه در این مورد یاری نکرده است و از این قضیه نیز سخنی در تورات نرفته است. این تنها سامری بود که نشانه زنده ای از مرکوب جبرئیل یافت و مردم را فریفت. در این مورد نه بر جبرئیل پیرایه ای است و نه بر خدای پاک و سبحان، از آن رو که وسیله ای را که به سبب آن این فتنه پدید آمد خلق کرد، همانگونه که اسباب زنا و قتل و سایر گناهان را آفریده است. این فتنه، تنها با کمک وسایل خلق شده اتفاق افتاد و این از مقوله یاری و همدستی به کفر و گناه نیست. شان خداوند از این پیرایه ها برتر و بلند مرتبه تر است.
در فصل چهارم از سفر پنجم در "بیان ماجرای گوساله و سرزنش بی اسرائیل نسبت به پرستش آن" آمده است: "خداوند بر هارون بقدری خشمگین شد که نزدیک بود قالب تهی کند، و در این جا نیز او را مورد بخشش قرار داد".
این جمله در زشتی و زنندگی این عمل صراحت دارد. با توجه به این که خداوند هارون را بسیار دوست می داشت، شما چگونه میگوئید در این کار مانعی برای او نیست؟
در جای دیگر نیز نظیر چنین داستان زشت و ناپسندی در مورد لوط با دخترانش آمده است. در فصل بیست و سوم از سفر اول تورات چنین می نویسد: "هنگامیکه لوط بعد از هلاکت قومش، به همراه دخترانش از "صوغر" بالا رفت و در کوه اقامت گزید، دختر بزرگ به دختر کوچک گفت: پدر ما پیرمردی است از کار افتاده، برای ما نیز دیگر مردی به خواستگاری نخواهد آمد، برخیز تا او را شراب بنوشانیم و با او همبستر شویم! و بدین طریق از او نسلی فراهم آوریم! شبانه او را شراب نوشانیدند و دختر بزرگ با پدر همبستر شد و او از این عمل مطلع نشد! روز بعد، دختر بزرگ به دختر کوچک گفت: دیشب با پدرم همبستر شدم! برخیز تا شب هنگام او را شراب بنوشانیم و تو با او همبستر شو. شب بار دیگر …. و این بار نیز او مطلع نشد!! دو دختر لوط از پدر حامله شدند، دختر بزرگ فرزندی آورد و او را "مواب" نامید و او پدر "بنی مواب" تا به امروز است و دختر کوچک نیز فرزندش را "عمون" نامید و او پدر "بنی عمون" تا به امروز است."
این نص صریح توراتی است که در اختیار شماست و من کلمه به کلمه آنرا ترجمه کردم. این مطالب، دروغی آشکار و تهمتی زشت است. وقوع چنین اعمال ننگ آوری از جانب پیامبران و فرستادگان خدا ـ و آلوده شدن فرزندانشان به زشتی آن در طول زمان و امتداد نسل ـ از نظر عقلی محال است. "مواب" و "عمون" دو امت بزرگ بودند که بین دو محل "بلقا" و "جبال الشراه" می زیستند. جده سلیمان و داود از "بنی مواب" بوده است، بنابراین همه این نسل ـ نزد یهود ـ به علت آن که از طریق ازدواج صحیح بوجود نیامدهاند، فرومایه تلقی میشوند، چرا که حرام بودن دختر بر پدر، مورد اتفاق تمامی ادیان و شرایع آسمانی است. در ادیان سابق حتی مسئله حرام بودن ازدواج با خواهر نیز وجود داشته است و لذا ابراهیم علیه السلام هنگامیکه اهل مصر راجع به "ساره" از او سوال کردند برای این که او را همسرش نپندارند و کمر به قتلش نبندند گفت: او خواهر من است و تردیدی نیست که تحریم ازدواج به دختر شایسته تر از خواهر است. علاوه بر آن بر حسب عادت، فرزند دار شدن انسان پیری مثل لوط ـ که گفته میشود بعد از قضیه پشیمان شدن نزدیک صد سال داشته ـ در دو شب متوالی آنهم در حال مستی بیش از حد ـ آنگونه که ادعا شده است ـ بعید می نماید.
از سوی دیگر، چگونه آن دو دختر گمان بردند که دنیا از مردان خالی شده با این که می دانستند که تنها قوم لوط هلاک شده و آگاه بودند که ابراهیم علیه السلام و قوم او در قریه "جیرون" ـ با این که تنها یک فرسخ فاصله داشتند ـ از این حادثه بد مصون بودهاند تا چه رسد به بقیه عالم. این قضیه دروغی است که حماقت در آن موج می زند. در این قضیه اگر آن دو دختر از اطلاع پدرشان از این عمل آگاه بودند، در زشتی آن بس بود و نیز اگر نبود مگر آگاهی ابراهیم علیه السلام عموی پدر آنها، که در فاصله نزدیک می زیست و شخصیت والائی داشت، برای جلوگیری از ارتکاب آن عمل زشت کافی بود. پس ای گروه یهود، این قضیه و مانند آن که در تورات شما هست دلیلی محکم بر وقوع تحریف در آن است.
اگر بخواهیم به تفصیل موارد تناقض و اختلاف و نسبت دادن مسائلی به خدای عزوجل چون جسم بودن، صورت داشتن، پشیمان و غمگین و ناتوان و خسته شدن و …. را باز گوئیم سخن به درازا میکشد و مجال فراهم نیست. اما ای گروه یهود! به من بگوئید آیا هیچ شریعتی از شرایع وجود دارد که در آن نماز نباشد؟
گفتند: خیر، تحقیقا از نماز در تمامیشرایع الهی سخن رفته و هیچ شریعتی خالی از آن نیست.
سید گفت: راجع به این نمازی که شما بجا می آورید برایم توضیح دهید. اساس آن چیست و ماخذ آن کدامست؟ در این توراتی که هم اینک بدست من است و پنج سفر داردر بدقت و سفر به سفر به غوررسی. پرداختم و هیچ موردی از نماز نیافتم؛ نه نامی و نه یادی.
بعضی از آنها گفتند: این مطلب از محتوای کلام معلوم میشود، نه از وضوح و صراحت آن، چون امر به ذکر و دعا در تورات آمده است.
سید به آنان گفت: سخن در ذکر و دعا نیست، بلکه مشخصا در خصوص همین نمازی است که شما در سه وقت صبح و عصر و شب انجام می دهید و آنها را "تفلاه شحریت"، "تفلاه منحا" و "تفلاه عرب" می نامید. ذکر و دعا، هر دو اموری عام و کلی است که اختصاص به وقت معین و جهت مشخصی ندارد، در صورتی که شما در این نماز، به سمت بیت المقدس متوجه میشوید و این در مطلق ذکر و دعا شرط نیست.
رو کردن شما به بیت المقدس، موضوع دیگری را گریبانگیرتان می سازد که مطمئن هستم پاسخی برای آن ندارید و آن این که بیت المقدس سرزمین داود است و آن را پسرش سلیمان ـ علیهما و علی نبینا الصلوه و السلام ـ بنا کرد و بین موسی و سلیمان بیش از پانصد سال فاصله زمانی وجود دارد، بنابراین چگونه می توان نماز موسی و پیامبران بعد از او تا زمان سلیمان علیه السلام و ساخته شدن بیت المقدس توسط او را توجیه کرد؟ شبیه این مسئله در مورد حج نیز مطرح است. شما حج را هم به سمت بیت المقدس بجا می آورید، در صورتی که بیت المقدس در زمان موسی علیه السلام و انبیای بعد از او، تا زمان سلیمان، وجود نداشته است، بنابراین حج مسئله ای است که شما خود اختراع کرده اید، یا بر آن دلیل روشنی دارید؟ پس "اگر راست گوئید، دلائلتان را ارائه دهید".
آنان گفتند: ما این موضوع را از فحوای سخنان و کتابهای پیامبران بعد از موسی علیه السلام، و تفسیر دانشمندانمان از تورات فهمیده ایم.
سید گفت: پیامبران بعد از موسی همگی بر طریقه و شریعت او بودهاند و در احکام از او تبعیت میکردند و بدون کم و کاست، به استناد آنچه در تورات آمده است حکم می دادهاند. نیز، ای گروه یهود، شما نسخ را در شرایع جایز نمی دانید، پس چگونه بر شما پدید آوردن این مواردی که در زمان موسی علیه السلام نبوده است رواست و چطور برای دانشمندان شما تفسیر و توجیه تورات، به آنچه از شریعت موسی علیه السلام خارج است، جایز است و چطور نسبت به پیامبران ادعا میکنید که آنان این شرایع خارج از تورات را وضع کردهاند؟
از این بیانات روشنگر بهت زده شدند و لب فرو بستند و از فراوانی دانش و آگاهی او نسبت به وضعشان و تسلط کامل بر نوشته ها و روشهایشان تعجب کردند.
یکی از آنان بی پروا گفت: ما میگوئیم در زمان موسی (ع) نماز نبوده است، اگر چنین بگوئیم چه میشود؟
سید گفت: شما، هم اینک اعتراف کردید که نماز در تمامیشرایع ثبت شده است. پس چگونه شریعت موسی علیه السلام که ـ نزد شما ـ بزرگترین و کاملترین شرایع است از آن خالی است. با این وصف، چه چیز شما را به تحمل رنج انجام این نمازی که در زمان پیامبرتان نبوده و در کتابهایتان نیامده است وا می دارد؟ از جواب باز ماندند و از خلاف گوئی و تناقض گفتارشان ـ در یک مجلس ـ شرمنده شدند.
بعد از آن به سید گفتند: در قرآن، جزئیات و تفصیل نمازی که شما گروه مسلمانان بجا می آورید نیامده است، پس چگونه آنرا فهمیده اید؟
سید جواب داد: امر به نماز، به صراحت در بعضی آیات آمده است و ما تعداد آن، جهت و قبله آن و بسیاری از احکام آن را از قرآن می فهمیم و سایر احکام و شرایط آن را از سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و اخبار متواتر بدست می آوریم. بنابراین ـ ما و شما ـ در این امر یکسان نیستیم، اگر عمیقا اندیشه کنید.
سپس سید گفت: تورات شامل احکام زیادی است که الان بدان عمل نمیشود. مثل احکام پاکی و آلودگی به سبب غروب آفتاب و غیر آن در صورت تماس با ترساننده حائض، سرماخورده، جذامی، و برخی از حیوانات، و سرایت حیض از زنان به مردان در اثر تماس با آنها به مدت هفت روز و …. فصل نهم و دهم و یازدهم از سفر سوم و نیز جای جای تورات، متضمن بیان این احکام است. اگر نمی دانید مراجعه کنید.
آنان گفتند: بله، همه اینها درست است و سخن شما را کاملا قبول داریم و بر دیده و سر می نهیم.
سپس سید به آنان گفت: پس چرا به آن عمل نمیکنید. اینها که نص صریح و بدون تحریف توراتی است که شما ادعا میکنید بر موسی علیه السلام نازل شده است و حکم آن نیز همه مردم و همه زمانها را در بر میگیرد و در آن نسخ واقع نشده است. بعد از موسی علیه السلام نیز پیامبری که ناسخ شریعت او باشد جز عیسی علیه السلام و محمد صلی الله علیه و آله و سلم نیامده است، و شما بهیچ وجه نه نبوت آنها را می پذیرید و نه به نسخ شریعت موسی علیه السلام قائل هستید.
گفتند: تمامی اینها اوامر و فرمانها هستند و تغییر امر و فرمان به حسب تغییر زمان ـ برخلاف نهی ـ رواست. امر برای بدست آوردن پاداش، و نهی برای دفع کردن مجازات است، پس با هم اختلاف دارند.
سید گفت: بین امر و نهی در اینکه اطاعت و تبعیت از آنها ضروری است و نسخ آنها بدون اینکه نسخ کننده ای باشد ناممکن است تفاوتی وجود ندارد. امر هنگامیکه برای ایجاب باشد مثل نهی است برای دفع مجازات همراه جلب پاداش. ادعای شما در این که تمامی این احکام از باب اوامر است صحیح نیست. عبارات تورات در این مواضع به لفظ امر و نیز نهی آمده است. تورات را بیاورید و بخوانید اگر راست میگوئید.
از این بحث صرف نظر کردند و به موضوع دیگری پرداختند.
بزرگ آنها گفت: ای گروه مسلمین، چرا قضاوت را براساس احکام تورات قرار نمی دهید، مگر در قرآن نیامده است که " هرکس طبق آیه های منزل خدا حکم نکند، آنها خودشان کافرانند".
سید گفت: از آنجا که نزد ما، نبوت پیامبران صلی الله علیه و آله و نسخ شرایع پیشین توسط او، به تحقیق ثابت است، تبعیت و پیروی از این شریعت ناسخ ـ و نه آن شرایع منسوخ ـ واجب و ضروری است، و این مانند وجوب و ضرورت پیروی از شریعت موسی علیه السلام و عمل به احکام تورات بر شماست، بدون آنکه در ادیان و شرایع و کتابهای پیشین آمده باشد. البته بعضی احکام تورات باقی است که نسخ نشده است، مثل احکام جراح و قصاص، و ما نه به خاطر وجود آن در تورات، بلکه بخاطر وجود آن در قرآن، بدان عمل میکنیم.
گفت: معنای آیه "هیچ آیه ای را نسخ یا محو نکنیم، مگر بهتر از آن یا مانند آن بیاوریم" چیست و فرق بین "نسخ" و "انسا" کدامست و فایده نسخ (از میان برداشتن) چیزی و آوردن مثل آن چیست؟
سید گفت: فرق بین نسخ و انسا آنست که نسخ برداشتن حکم است، اگر چه لفظ باقی باشد و انسا برداشتن حکم است با برداشتن لفظی که دلالت بر آن میکند و انسای حکم یعنی محو و زودن آن از خاطره ها بکلی، و منظور از "مثل"، حکم شبیه به اول است به حسب مصلحت، به گونه ای که مصلحت آن در زمان خویش، مصلحت اولی در زمان خودش باشد، نه این که هر دو مصلحت در زمان واحدی یکسان باشند تا بدین سبب نسخ فایده و ثمر خود را از دست بدهد. آنان خندیدند و از شیوایی و رسائی جواب او و خوش گفتاریش در تعجب شدند.
سید سپس به آنان گفت: ای گروه یهود! اگر ما گرایش و توجه شما به حق جویی را بدانیم، دلایل روشن و براهین محکم برایتان می آوریم، اما من شما را به عنوان اتمام حجت نصیحت میکنم و به شما توصیه می نمایم به انصاف رو آورید و از تقلید و پیروی پدران و نیاکان خود بپرهیزید و لجاجت و تکبر و دشمنی را کنار بگذارید. این دنیا زود گذر و تمام شدنی و از بین رفتنی است و همه طعم مرگ را خواهید چشید و بندگان خدا را چاره ای از روبرو شدن با خدای تعالی نیست، و آن روزی است بزرگ که بعد از آن چیزی جز نعمت پایدار یا عذاب دردناک نمی ماند. خردمند آن است که خود را آماده آن روز سازد و بدان اهتمام ورزد و برای تصحیح عقاید و به جا آوردن اعمالی که مکلف به انجام آن است دامن همت به کمر زند و در این آئین های گوناگون و مذاهب مختلف بیندیشد. حق هیچگاه دو سوی متناقض ندارد و هیچ عذر و بهانه ای برای احدی در تقلید از پدر و پیشینیان و یا گزینش آئین یا روشی بدون دلیل و برهان وجود ندارد. تمامی مردم از جهت پدران و نیاکان خویش در مقابل قانون الهی یکسان هستند. اگر قرار بود این مورد، سبب نجات باشد همه باید ره مییافتند و به سعادت می رسیدند، و اینجاست که بطلان ادیان و شرایع و مساوی بودن کفر و ایمان لازم می آید. پس بهانه کفار و بت پرستان در دنباله روی آثار پدرانشان پذیرفته نیست و تقلید، آنها را از زیان و نابودی نمی رهاند. بنابراین شما خودتان را از گرفتاری آتش جهنم و خشم خدای جبار، در روزی که پنهانیها آشکار میشود و پرده ها کنار می رود و دیگر دوست و همدم و پشتیبانی سودی نمیبخشد برهانید.
در پی آن باشید که اغراضی را که مانع توجه به حق است کنار نهید و عوامل بازدارنده را از خود دور کنید و از راه و روش پیشینان، خود را برکنید و به پروردگار بندگان رو آورید و در بدست آوردن آنچه که از عذاب روز بازگشت نجات بخش است بکوشید، و برای این همه، مجاهده با نفس ضروری است. خدای تعالی می فرماید ""کسانی که در راه ما مجاهدت کردهاند به راههای خویش هدایتشان میکنیم". این مضمونی است که تمامیکتابهای آسمانی آن را باز گفتهاند و همه پیامبران الهی آن را هدیه آوردهاند و هر خرد سالم به آن گردن می نهد و هر نظر استوار بدان راه مییابد. شما را به خدا، عقایدتان را اصلاح کنید، اعمالتان را بیارائید، نفسهایتان را از پلیدها برهانید و خود را بدست خویش هلاک نسازید که به هنگام جدا شدن روح از بدن و وارد شدن به قبر، یاوری جز نیکیهای خود ندارید.
با این جملات در حد توانم درصدد نصیحت شما بودم، گو اینکه شما نصیحت گران را دوست ندارید.
گفتند: سخنان شما بر دیدگان ماست، و ما حق طلب و خواهان طریق راستی و استواری هستیم.
سید به آنان گفت: پس چه چیز باعث شده که شما آیین یهود را برگزینید و آن را بر آیین اسلام ترجیح دهد؟
گفتند: همه صاحبان ادیان ـ یهیود و نصاری و مسلمین ـ بر نبوت موسی (ع) و ثبوت شریعت او و نزول تورات بر او اتفاق دارند و در نبوت عیسی (ع) و نبوت محمد (ص) و در انجیل و قرآن اختلاف دارند، و ما از موردی جانبداری میکنیم که همه نسبت به آن متفق القول هستند و آنچه را که در آن اختلاف وجود دارد کنار گذاشته ایم.
سید گفت: تحقیقا مسلمانان جز با تکیه بر بیانات پیامبر راستگو و درست کردارشان و مطالب قرآن روشنگرشان، به نبوت موسی علیه السلام و راستی او در ادعایش معتقد نیستند، و اگر غیر از تذکر صریح قرآن و بیان احادیث نبود، به نبوت موسی و عیسی علیه السلام و حقانیت تورات و انجیل اعتراف نمیکردند.
شما نیز که گواهی نصاری و مسلمانان را در هیچ امری قبول ندارید، چگونه در حالی که آنان به حق پوشی و انحراف شما از مسیر صحیح شهادت می دهند، گواهی آنها را می پذیرید؟ بنابراین تنها گواهی شما برای خودتان باقی می ماند که این نیز سودی برایتان ندارد.
از بیان روشنگر او و تحقیق رسا و استوارش متحیر ماندند و در سکوتی سنگین به هم چشم دوختند.
عزیر ـ که جوانی در آن جمع بود – گفت: سرور من! میل دارید سخن کوتاه و مفیدی برای نصیحت و دوستی شما بگویم؟ گوش فرا ده و در آن نیک بنگر و انصاف ده که این بر تو حجتی تمام است.
سید گفت: بله، این سخن چیست؟
گفت: در کتاب ما، تورات، چنین نوشته که پیامبری بعد از موسی (ع) خواهد آمد، چیزی که هست او از بنی اخوان ماست نه از بنی اسرائیل.
سید گفت: این بشارت در فصل دوازدهم از سفر پنجم تورات آمده است. ترجمه آن چنین است "خدای تعالی به موسی گفت: من برای آنان ـ بنی اسرائیل ـ پیامبری مثل تو از بنی اخوانشان بر میگزینم، پس باید به او ایمان بیاورند و به حرف او گوش فرا دهند". برادران بنی اسرائیل، همان پسران اسماعیل هستند، چرا که ـ به تحقیق ـ اسرائیل، یعقوب بن اسحاق برادر اسماعیل است. پس پیامبر وعده داده شده از پسران اسماعیل است و این دلیل به نفع ماست و نه بر علیه ما.
عزیز شرمنده شد، رنگ از رخش پرید، سرانگشت خود به دندان گزید و از آن پس هیچ سخن نگفت.
بعد از آن، سید نصیحت خود را ادامه داد و به آنان گفت: شما اطلاعات و آگاهی مرا نسبت به کتابها و روشهایتان و علم و دانشم را به طریقه گذشتگان و آیندگان دیدید. هدف من آن است که بهانه های شما را با زدودن شبهات و رفع ابهامات از میان بردارم، پس اگر بین شما کسی هست که از همه داناتر باشد به او رجوع کنید و از او بپرسید و من شما را به او میبخشم و یک سال به شما مهلت می دهم تا به حق بازگردید و در گمراهی سرگردان نمائید.
گفتند: ما به سبب معجزات روشنگر و نشانه های راهگشا به نبوت موسی (ع) معتقد شده ایم.
سید گفت: مگر شما در زمان موسی بوده اید و آن معجزات و نشانه ها را به چشم خود دیده اید؟
گفتند: ما فقط آن را شنیده ایم.
سید به آنان گفت: شما معجزات محمد صلی الله علیه و آله و دلائل و نشانه ها و روشنگریهای او را نیز شنیده اید. پس چگونه است که آن را می پذیرید و این را ـ با این که بعد از زمان موسی علیه السلام است و از نظر زمانی نزدیک تر است ـ انکار میکنید و دروغ می انگارید؟ مسلم است که شنیدن با توجه به دوری و نزدیکی زمان، از نظر شدت و ضعف متفاوت است، هر چه که زمانش طولانی باشد راست شمردن آن مشکل تر است و هر چه که زمانش نزدیک تر باشد پذیرشش راحت تر است. ولی ما مسلمانان با گوش خود شنیده ایم و با چشم خود دیده ایم و به رسالت همه پیامبران اعتراف کرده ایم و بین هیچ یک از پیامبران و کتابهایشان تفاوت نمیگذاریم و ـ آنگونه که شما گفتید ـ نمیگوئیم " به قسمتی ایمان داریم و به قسمتی کافریم". پس "ستایش خدایی را که ما را به این نعمت، رهبری کرد که ما، اگر خدایمان رهبری نکرده بود راه نمییافتیم، راستی پیغمبران پروردگار ما بحق آمده بودند."
پس از آن سید گفت: اگر ابراهیم علیه السلام از شما بپرسد که چرا دین و آئین مرا رها ساختید و به دین و آئین موسی رو آوردید، در جواب چه میگوئید؟
گفتند: ما به ابراهیم میگوئیم تو قبل از موسی بوده ای و موسی بعد از تو و حکمیبرای فرد قبلی بعد از آمدن فرد بعدی باقی نمی ماند.
سید گفت: پس اگر محمد صلی الله علیه و اله به شما بگوید، چرا از دین من پیروی نکردید، با این که من بعد از موسی آمده ام و موسی علیه السلام قبل از من بوده است؟ با توجه به این که شما گفتید با بودن فرد بعدی، برای فرد قبلی حکمی نیست. راستی اگر او بگوید من برایتان نشانه های راهگشا و معجزات روشنگر و قرآن جاودانی آورده ام، در این مورد چه جوابی دارید؟
از جواب باز ماندند، متحیر شدند و چیزی برای گفتن نداشتند و ""کافران واماندند".
سید سپس رو به بزرگشان کرد و گفت: از تو سئوالی دارم، به صداقت پاسخ بگو و جز حق مگو. آیا در طلب دین و فراچنگ آوردن علم و یقین، از آغاز سن تکلیف تا به حال کوشش کرده ای؟
گفت: حقیقت آنست که تا به حال من در این وادی نبوده ام و فکر آن هم در دلم خطور نکرده است، چیزی که هست، من این موسی را از آن جهت انتخاب کردم که او پیامبر ماست و دلیلی بر نسخ نبوتش بر من آشکار نشد و آنگونه که باید در دین محمد (ص) و آنچه او آورده است، تحقیق و وارسی نکردم. در این مورد، ما نیک به تامل و تفکر می نشینیم و خبر آنچه بدان دست یافتیم را به اطلاع شما می رسانیم.
… و بدینسان مجلس به پایان می رسد و کلام خاتمه می پذیرد.
و سپاس و ستایش خدایی را سزاست که اهل فضل و بخشش است و درود و سلام بر محمد صلی الله علیه و آله، سرور آدمیان، و بر خاندان او، پیشوایان پاک بزرگوار.
منبع: باشگاهاندیشه