هارون الرشید امام کاظم(علیه السلام) را از مدینه به بغداد آورد و به احتجاج نشست:
هارون گفت: مىخواهم از شما چیزهایى بپرسم که مدتى است ذهنم را مشغول کرده است و تا کنون از کسی نپرسیدهام، به من گفتهاند که شما هرگز دروغ نمىگویید، جواب مرا درست و راست بفرمایید!
امام کاظم علیه السلام: اگر من آزادى بیان داشته باشم، تو را از آنچه مىدانم در زمینه پرسشت آگاه خواهم کرد.
هارون: در بیان آزاد هستید، هر چه مىخواهید بفرمایید. و اما نخستین پرسش من: چرا شما و مردم، معتقد هستید که شما فرزندان ابوطالب از ما فرزندان عباس برترید، در حالی که ما و شما از تنه یک درختیم. ابوطالب و عباس هر دو عموهاى پیامبر بودند و از جهت خویشاوندى با پیامبر، با هم فرقى ندارند؟
امام: ما از شما به پیامبر نزدیکتریم.
هارون: چگونه؟
امام: چون پدر ما ابوطالب با پدر رسول اکرم برادر تنى(پدر و مادر یکى) بودند ولى عباس برادر ناتنى (تنها از سوى مادر) بود.
هارون: سوال دیگر: چرا شما مدعى هستید که از پیامبر ارث مىبرید، در حالی که مىدانیم هنگامى که پیامبر رحلت کرد عمویش عباس (پدر ما) زنده بود اما عموى دیگرش ابوطالب (پدر شما) زنده نبود و معلوم است که تا عمو زنده است، ارث به پسر عمو نمىرسد؟
امام: آیا آزادى بیان دارم.
هارون: در آغاز سخن، گفتم دارید.
امام: امام على بن ابیطالب(علیه السلام) مىفرمایند: با بودن اولاد، جز پدر و مادر و زن و شوهر، دیگران ارث نمىبرند، و با بودن اولاد براى عمو نه در قرآن و نه در روایات، ارثى ثابت نشده است. پس آنان که عمو را در حکم پدر مىدانند، از پیش خود مىگویند و حرفشان مبنایى ندارد (پس با بودن زهرا، فرزند رسول الله(علیهماالسلام) به عموى او عباس ارث نمىرسد.)
مضافا آن که از پیامبر در مورد على(علیه السلام) نقل شده است که: «اقضاکم على»؛ على بهترین قاضى شماست و نیز از عمر بن خطاب نقل شده است که: «على اقضانا»؛ على بهترین قضاوت کننده ماست.
و این جمله، عنوان جامعى است که براى حضرت على(علیه السلام) به اثبات رسیده، زیرا همه دانشهایى که پیامبر، اصحاب خود را با آنها ستوده از قبیل علم قرآن و علم احکام و مطلق علم، همه در مفهوم و معناى قضاوت اسلامى، جمع است و وقتى مىگوییم على در قضاوت از همه بالاتر است یعنى در همه علوم از دیگران بالاتر است.
(پس گفتار على(علیه السلام) که مىگوید: با بودن اولاد، عمو ارث نمىبرد، حجت است و باید آن را بپذیریم نه گفته: عمو در حکم پدر است را، زیرا به تصریح پیامبر، على(علیه السلام) از دیگران به احکام دین آشناتر است.)
هارون: پرسش دیگر:
چرا شما اجازه مىدهید مردم شما را به پیامبر نسبت بدهند و بگویند: فرزندان رسول خدا در صورتی که شما فرزندان على هستید، زیرا هر کس به پدر خود نسبت داده مىشود (نه به مادر) و پیامبر جد مادرى شماست؟
امام: اگر پیامبر زنده شده و از دختر تو خواستگارى کند، به او مىدهى؟
هارون: سبحان الله، چرا ندهم، بلکه در آن صورت بر عرب و عجم و قریش، افتخار هم خواهم کرد.
امام: اما اگر پیامبر زنده شود از دختر من خواستگارى نخواهد کرد و من هم نخواهم داد.
هارون: چرا؟
امام: چون او پدر من است (ولو از طرف مادر) ولى پدر تو نیست. پس مىتوانم خود را فرزند رسول خدا بدانم.
هارون: پس چرا شما خود را ذریه رسول خدا مىدانید و حال آن که ذریه از سوى پسر است نه از سوى دختر؟
امام: مرا از پاسخ این پرسش معاف کن.
هارون: نه، باید پاسخ بفرمایید و از قرآن دلیل بیاورید.
امام: «… و مِن ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین و زکریا و یحیى و عیسى (۱) …»
اکنون مىپرسم: عیسى که در این آیه ذریه ابراهیم به شمار آمده، آیا از سوى پدر به او منصوب است یا از سوى مادر؟
هارون: به نص قرآن، عیسى پدر نداشته است.
امام: پس از سوى مادر، ذریه نامیده شده است، ما نیز از سوى مادرمان فاطمه(درود خدا بر او) ذریه پیامبر محسوب مىشویم.
آیا آیه دیگر بخوانم؟
هارون: بخوانید!
امام: آیه مباهله را مىخوانم: «فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الکاذبین»(2)؛ هیچ کس ادعا نکرده است که پیامبر در مباهله با نصاراى نجران جز على و فاطمه و حسن و حسین (علیهمالسلام)، کس دیگرى را براى مباهله با خود برده باشد پس مصداق ابنائنا (پسرانمان را) در آیه مزبور، حسن و حسین (درود خدا بر ایشان) هستند، با این که آنها از سوى مادر به پیامبر منسوبند و فرزندان دختر آن گرامىاند.
هارون: از ما چیزى نمىخواهید؟
امام: نه، مىخواهم به خانه خویش بازگردم.
هارون: در این مورد باید فکر کنیم… (۳)
پینوشتها:
۱- سوره انعام، آیه ۸۴ .
۲- سوره آل عمران، آیه ۶۱ .
۳- منبع مناظره: عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۸۱/ احتجاج طبرسى، ص ۲۱۱- ۲۱۳/ بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۲۹- ۱۲۵