این بحث در معارف، از بحثهای کلیدی و مهم است که نگاه ما را به مباحث اعتقادی و به دنبال آن، مباحث پیرامونی تغییر میدهد. مهم این است که مقصدی که انسان باید به آن برسد و دعوت انبیای الهی برای رسیدن به آن مقصد است، مقام توحید میباشد. پس مقدّمه اوّل این است که همه ادیان الهی، فلسفه خلقت را موحّد شدن انسان میدانند و نجات از شرک.
تفاسیر متعدّدی از توحید شده که همه در جای خود قابل ذکر است. در این تفسیر، رسیدن به مقام توحید از طریق تحمّل و پذیرش ولایت الهیّه حاصل میشود که این هم ولایتی است که حوزه حیات باطنی و معنوی انسان را تحت پوشش قرار نمیدهد؛ بلکه همه عرصهها از جمله، اجتماع را میتواند پوشش دهد. این تلقّی از توحید، به حیات اجتماعی انسان گره میخورد.
توحیدی که ما به آن دعوت شدهایم، پذیرش الوهیّت خدای متعال است؛ همان چیزی که با لااله الاالله توضیح داده میشود. معنای توحید در الوهیّت، یعنی از یک سو، یک اله در عالم بیشتر نیست؛ معنی «اله» یعنی حقیقتی که موجودات در مقابل آن خشوع و تحیّر دارند. موجودی که شایسته است، به آن سجده شود. گاهی اسمش «اله» است؛ چنانچه در «قرآن» آمده است: این بتهایی که شما میپرستید، یک اسما نیست و صاحب مقام الوهیّت نیستند. این یک مقام حقیقی است که با نامگذاری درست نمیشود. اله کسی است که خالق و رزّاق و ربّ و رحیم و رحمان و کلّاً اسمای حسنای او در عالم جاری است و عالم را اداره میکند.
قرآن میفرماید:
آیا این بتها میتوانند برای شما چیزی خلق کنند؟ وقتی صدا میزنید، میشنوند و روزی میدهند و اله کسی است که واقعاً ربّ و رزّاق مخلوقات و مدبّر امور آنها باشد. همه موجودات فقیر او هستند و او شایسته خضوع است.
پس توحید، یعنی واقعیتی که واجد مقام الوهیّت است؛ یعنی الله است. میدانید که الله، اسم اعظم است و سایر اسما را در بر میگیرد.
و اوست که شایسته مقام الوهیّت است و ما باید در مقابل او خاضع باشیم و مقام کبریایی و عزّت دارد و ما در آن حوزهای که به ما قدرت و توان دادند، در همان حوزه هم تکلیف داریم و از ما مسئولیت خواسته شده است، باید همه اختیار خود را تسلیم خواست خدا کنیم.
یکی از مقامات توحیدی، این است که انسان اراده و مشیّت خود را کاملاً تسلیم خواست خدا کند و اراده او را بپذیرد و عهد ببندد و عمل کند که همهجا، اراده خود را تسلیم اراده او کند؛ یعنی ولایت حق را در همه شئون بر خود بپذیرد؛ طوری که اراده انسان، مجرای اراده خدا باشد و انسان در ظرف وجودی خود، جریان خواست خدا شود.
حالا انسانهایی در مرتبه عصمت، واجد این مقام شدند و ولایت خدا را پذیرفتند؛ یعنی خواست و اراده آنها، فانی در خواست و مشیّت الهی شد. در آن موقع، آن انسانها به مقام ولایت میرسند؛ مقامیکه بعضی از بزرگان مثل علّامه طباطبایی در «تفسیر المیزان» میفرمایند:
آن امانت الهی همین مقام است.
انسان اگر به مقامیبرسد که مقام ولایت الهی را بپذیرد، همان انسانی است که واجد آن مقام امانت است و به تعبیر حدیث قدسی، گوش و چشم و اعضا و جوارح انسان، مجرای مشیّت الهی میشود. توحید، فقط با دانستن اینکه خدا هست و عالَم یک خالقی دارد، حاصل نمیشود. این کافی نیست؛ بلکه باید علاوه بر دانستن اینها، با تمام وجود، توان و اراده خود را تسلیم او کنیم. هیچکس در برابر او نداشته باشیم و همه تحت نفوذ او باشیم؛ ولی در او چیزی نیاز نیست و نفوذ ندارد. ما فقیر او هستیم و نیاز به او در اعماق وجود ما هست. چرا؟ چون اسمای او در دنیا جاری است و حقیقتاً صاحب مقام الوهیّت است و در برابر کبریایی او، برای خود ملکی و مملکتی نباید قایل باشیم. در برابر عزّت او، نباید به خود تعزّز کنیم.
در نتیجه، در همه حوزههای توانایی خود، به او خشوع و خضوع کنیم و در نتیجه، اراده او، در اراده ما جاری میشود؛ و الّا اگر انسانی بداند خدا هست، ولی در برابر خواست او، چیزی بخواهد، مشرک میشود؛ حتّی اگر بهاندازه یک رگه پنهانی در اعماق وجودش برای خود، حساب باز کند و خواست خود را بخواهد جاری کند، نوعی تفرعن و ادای الوهیّت در آن هست. پس مقام توحید، یعنی آنکه انسان، صد در صد، ولایت خدا را بر خود بپذیرد.
نتیجه این امر چیست؟
اگر ایمان و پذیرش الوهیّت در انسان حاصل شد، خدای متعال ولایت این انسان را به عهده میگیرد و ولایت الهی نتیجه اثر هدایت و بیرون رفتن انسان از ظلمت و ترک آن به سمت نور و سرچشمه توحید است.
مقدّمه دوم، اینکه انسانهایی هستند که عهد توحید و عبودیّت را با خدا بستهاند و بر پذیرش آن، از دیگران سبقت گرفتهاند و شک و تردید هم نداشتند و با تمام وجود هم به آن عمل کردند.
در «آیه میثاق» آمده است که:
وقتی خدا عهد میگرفت، عهد عبودیّت کسی که سبقت گرفته بر همه، حتّی بر انبیا، وجود رسول اکرم(ص) بوده و در حدّ عصمت، به این عهد عمل کردند. این انسانها که در این مقام هستند، تمام توان آنها، مجرای خواست خداست. کسی که در مقام عصمت است و تخلّفی از عهد با خدا، بهاندازه حتّی یک ذرّه ندارد، این انسان میشود مجرای مشیّت الهی. چیزی نمیخواهد جز خواست خدا و ولایت خدا بر عالم، از طریق آنها واقع میشود. وقتی اینگونه شد، رسیدن به مقام توحید و درک ولایت برای سایر موجودات، جز از طریق پذیرش و ولایت آنها ممکن نیست.
ولایت آنها ادامه توحید است. جزو میثاق توحید، میثاق ولایت است که از همه انبیا و اولیا گرفته شده است.
روایتی از «تفسیر علیّبن ابراهیم» عرض کنم:
چهره خود را متوجّه به دین الهی کن. این دین، همان دینی است که خدا در فطرت انسانها قرار داد و سرمایه مهمّی است که خدا به ما داده. اگر در درون ما، گرایش به توحید نبود، دعوت از بیرون به توحید نتیجه نداشت. اگر در بذر گیاه، استعداد شکوفا شدن نباشد، تابش خورشید و استعدادهای محیطی که فراهم شود؛ ولو بسیار آماده، برای رویش این گیاه کافی نیست. در درون فطرت انسان، دین خدا نهاده شده که یک دین اجمالی است که بعد باید با اجابت دعوت انبیا شکوفا شود. این دین، همان توحید است که این روایت توضیح داده است. میفرمایند:
اذان را تا أَشْهَدُ أَنَّ عَلیّاً وَلیُّ الله خواندند و فرمودند:
تا اینجا توحید است.
این جور نیست که در عرض دعوت به توحید، به پذیرش دعوت پیامبر(ص) هم دعوت شده باشیم یا ولایت ائمّه(ع). این جور نیست. ما دعوت به توحید شدیم، پذیرش نبوّت و ولایت، پذیرش توحید است؛ حتّی این را اشاره کنم که مناسک اخلاقی که از ما خواستهاند، صفات بد را دور کنیم و صفات خوب و واجبات را انجام دهیم و ترک محرّمات کنیم، اینها در عرض توحید نیست؛ بلکه صفات کمال، از شئون توحید است و صفات رذیله از شئون شرک. محور همه صفات پسندیده، یک چیز است: خضوع و تواضع و سجده روح در برابر کبریای حق، توکّل، یقین، رضا، صبر، زهد و خلاصه سایر صفات از آن میآید و بر عکس، کبر، ریا، بخل، حسد و غیره از شئون استکبار نسبت به خدا هستند. سخاوت یک صفت در رابطهاشان با امکانات انسان است با سایر انسانها در ارتباط با خدا. اگر کسی توانست این امکانات را در مسیر خدا بخواهد و بدهد، یعنی سخاوت. حالا بخل؛ یعنی نگه داشتن و ندادن و باطن جود، خضوع در برابر کبریایی خداست و او را مالک دیدن و فرمان او را جاری کردن. سایر صفات هم همینطور است. بنابراین صفات پسندیده را در حدیث جهل و عقل ببینید. اینها از جنود عقل هستند که عقل توسط آنها، خدا را بندگی میکند و صفات رذیله از جنود جهل است که جهل از طریق آنها، طغیان خود را ثابت میکند.
عقل، پیامبر است و جهل هم ابلیس، که بزرگان توضیح دادهند؛ از جمله، امام خمینی(ره).
کتاب «جنود عقل و جهل» ایشان در اینباره است و در آن، این موضوع را توضیح دادهاند که جنود عقل، وجود مبارک پیامبر(ص) است و جنود او، جنود طاعت و عبادت و ابزار بندگی و از شئون توحید هستند. صفات رذیله، از جنود جهل و استکبار بر خدا هستند. اعمال هم از فروع توحید و بندگی خدا هستند.
بنابراین، عهدی که از ما خواسته شده و ما باید به آن وفادار باشیم، توحید است.
خیلی از خصوصیات جسمی انسان و حتّی بعضی از خصوصیات روحی او، در مادّه اوّلیه وجود داشته؛ ولو یک ذرّه و این، از اّول عمر تا آخر آن، بسط پیدا کرده است.
در اعتقادات هم از ما یک چیز میخواهند: موحّد باشیم و در تمام شئونات، به آن عمل کنیم و ادامه آن میشود عهد ولایت اولیای الهی. کسانی که تسلیم ولایت خدا و حامل آن برای دیگران هستند و هیچ خودیّتی در وجود آنها نیست و رسیدن به هدایت و ولایت الهی، به پذیرش ولایت آنان وابسته است.
عهد، نسبت به این ولایت، همان عهد توحید است و پذیرش آن، پذیرش توحید و اعراض از آن، اعراض از توحید است.
در روایات زیادی داریم که کسی که خود را موحّد میداند و بین «رکن» و «مقام»، هزار سال شبها، شبزندهداری و روزها، روزهداری کند و ولایت حضرت علی(ع) را نپذیرد، اعمال او پذیرفته نیست یا به روی به آتش جهنّم میرود.
بیش از توحید، از ما نخواستند؛ پس چرا اگر کسی این ولایت را قبول نکرد، اعمالش به درد نمیخورد؟ چون تواضع در مقابل خدا، به پذیرش ولایت اوست و ولایت او، از طریق ولایت اولیای او جاری میشود. دو تا ولایت جدا نیست. این ولایت، ادامه ولایت خداست. هم طریق جریان آن و پذیرش آن، هم پذیرش ولایت خدا و توحید است و اگر کسی این را نپذیرد، موحّد نیست و مشرک است.
حضرت فرمودند:
«اگر جمعیتی خدا را قبول دارند و عبادت میکنند روزه و نماز و حج و زکات هم انجام میدهند ولی اعتراض میکنند به حکم خدا و رسولش یا حتّی اعتراض نکنند، ولی در باطن، نسبت به تدبیر خدا معترض باشند، مشرک هستند.»
و این آیه را هم میخواندند:
«پیامبر! به پروردگار تو قسم، اینها ایمان نمیآورند تا اینکه تو را در همه امور، به خصوص در جاهایی که محلّ نزاع است، حَکَم قرار دهند و هر حُکمی دادی؛ ولو بر علیه آنها باشد، در باطن، احساس سختی نکنند و روان نپذیرند، تردید نکنند نه حتّی در محمل، بلکه در باطن هم احساس سختی نکنند و تسلیم محض تو باشند.»
یعنی انسان در وجودش به چیزی تعلّق خاطر دارد، خدا حُکمی میکند، باعث میشود برای انسان سخت باشد. حالا اگر آن تعلّق به غیر خدا نبود، هرچه محبّت است، به خداست. آن وقت در مقابل خدا و خواست او، احساس هرج نمیکند؛ به طور مثال:
نزاع میشود. یک طرف، حضرت علی(ع)؛ یک طرف معاویه. خُب یک سری وقتی قرآن سر نیزه میرود، نمیپذیرند؛ حتّی در دلشان هم اگر تردید کردند، به مرز ایمان نرسیدند.
این را سنّی و شیعه نقل کردند. چون علی(ع) مدار حق در عالم است. اگر حتّی انسان ترازو در خود بگذارد و بگوید این حرف امام خوب است، باید گفت، این فرد هم هنوز به مرز ایمان و توحید نرسیده است. حالا امام را کنار میگذاریم، راجع به حرف خدا هم همین طور. این شخص موحّد نیست؛ مشرک است. چون این ترازوی وجود شما که به اشیا قیمت میدهد، به کمال، وصل است. به تعلّقات خودتان، وزن اشیا به چه چیزی بر میگردد؟ به جاذبه زمین و وزن که به اشیا میدهید، به تعلّقاتشان بر میگردد و این تعلّقات اگر بر محور الهی بود، ترازوی الهی میشود و هر چه خدا بپسندد، ما هم میپسندیم. اگر بر مدار علی(ع) بود، هر چه او بپسندد، میپسندیم.
حالا اگر این تعلّق به غیر خدا و ولیّ او بود، وزن به غیر خدا میدهد؛ در حالیکه انسان موحّد هر چه خدا حق بداند، حق میداند.
مدار حق، خداست. پس ایمان و توحید، یعنی تسلیم محض خدا بودن، نه تسلیم در عمل؛ بلکه تسلیم در باطن و این هم، یعنی پذیرش ولایت خدا و ولایت اولیای خدا که این ولایت در عرض ولایت خدا نیست و این ادامه توحید است.
یک روایت هست که میفرمایند:
ولایت ما، همان ولایت خداست که هیچ پیامبری مبعوث نشده؛ الّا به این ولایت.
آنهایی که عهد توحید را قبل از همه و بیشتر از همه پذیرفتند و وجودشان در مقام رضاست، از خود چیزی ندارند و مجرای نور و هدایت خدا هستند. در نتیجه، ولایت آنها، ولایت خداست. پس تواضع در برابر خدا، یعنی تواضع در برابر اینها.
امام علی(ع) در خطبهای میفرمایند:
«حمد و ستایش خدایی را که عزّت و کبریایی از آن اوست. خدای متعال این دو صفت را از خود قرار داد و هیچ کس حق ندارد در برابر این دو صفت کبر کند.»
کسی واقعاً واجد مقام عزّت و کبریایی نیست، اگر در این دو صفت، با خدا منازعه کند، لعنت او را بر خود پذیرفته و از رحمت او دور شده است. خدا وقتی میخواست ملائکه را امتحان کند، با همین امر امتحان کرد که آیا در برابر عزّت و کبریایی حق، تواضع دارند یا نه و آدم را از گل آفرید و فرمود: «باید به این سجده کنید» و آن انواری را که خدا در باطن آدم قرار داده بود، اوّل پنهان کرد تا امتحان ملائک آسان نشود. خدا برای اینکه ملائک در برابر او سجده کنند، خلیفه خود را در قالب یک بشر، مخفی کرد و خلیفه هم، یعنی کسی که تصرّفاتش الهی است و اراده او، اراده خداست.
امام رضا(ع) فرمودند:
«حقیقت امامت، خلافت خداست. دست مردم نیست که عزل یا نصب کنند»
مقام خلافت الهی است و آدم را خدا آفرید، روح خود را در آن دمید که سجده ملائکه هم به این روح است. بعد میفرماید: «سجده کنید» تا کبر را از ملائکه دور کند. آنها همه سجده کردند؛ الّا ابلیس. با اینکه شش هزار سال عبادت داشت، تازه معلوم نیست دنیوی یا آخرتی.
ابلیس را از مقامش رجم کردند؛ چون در مقابل آدم(ع)، در حقیقت در مقابل خدا، سجده نکرد.
در بعضی از کتابهای مدّعی عرفان، که مال قرنها قبل است، دیدهام عین القضات همدانی میگوید:
ابلیس در مقابل آدم سجده نکرد، چون غیور بود و نمیخواست در مقابل غیر خدا سجده کند.
این سخن، خدا را متّهم به این میکند که خدا دستور به شرک داد و ملائک را متّهم به شرک میکند که در نهایت بگوید ابلیس موحّد است؛ در حالیکه خدا میفرماید: «لعن شد». وقتی خدا میفرماید، در برابر خلیفه من سجده کنید، آیا دستور به شرک است؟ یا تواضع در برابر خلیفه خدا و تواضع در برابر خداست و اصولاً تواضع در برابر خدا، از طریق تواضع در برابر خلیفه او حاصل میشود.
مقام خلافت، یعنی کسانی که حامل ولایت خدای متعال هستند؛ که مقام سنگینی است در مقام عصمت کامل، اینها صاحب ولایت خدا میشوند. هر پیامبری میبایست این ولایت را قبول کند، مثل توحید و باید همه را به آن دعوت کند، مثل دعوت به توحید.
در قرآن آمده است، وقتی ابراهیم خلیل الله را میخواهند به مقام ولایت برسانند، بعد از نبوّت و رسالت، او را با کلماتی امتحان میکنند.
امام صادق(ع) فرمودند:
این کلمات همان کلمات است که وقتی قرار بود توبه آدم قبول شود، خدا به او القا کرد و از طریق نورانیّت آن کلمات، مقام توبه را پیدا کرد. انوار الهی و پنج تن را بهتر نشان دادند و به واسطه توجّه به آنها، به مقام طهارت رسید، به توبه رسید.
از امام صادق(ع) پرسیدند: یعنی چه؟ فرمودند: «یعنی تا مهدی(عج)، از اینها میثاق گرفته شده است.»
روایت است وقتی مقامات امام زمان(عج) عرضه شد و گفتند باید بپذیرید، انبیای اولوالعزم، بدون تردید پذیرفتند و به مقام اولوالعزم رسیدند. این میثاق میشود ادامه توحید در دنیا. هم عهدی با خدا داریم که باید عمل کنیم. همه شرایط و مناسک ما هم جز بیان آن عهد نیست. همه واجبات و محرّمات مناسک موحّد بودن است و تولّی به خدا و ولایت معصومان(ع). پس باطن دین، چیزی جز ولایت معصوم(ع) نیست. بسط و گسترش آن توحید در حیات ماست که میشود دینداری.
حالا مقدّمه سوم: اگر کسی این ولایت را با تمام وجود و در تمام لحظات پذیرفت و شرک در ولایت نداشت، حاصل این ولایت چیست؟
حاصل آن، نورانی شدن به نور توحید، رفع حجابها و رسیدن به مقام الهی است که مقامیبالاتر از این نیست و اگر کسی هم قبول نکرد، انکار این ولایت موجب میشود اراده او تحت ولایت اولیایی قرار گیرد که خود، طغیانگر در برابر خدا بودند و ولایت آنها، تاریکی و ظلمت است. انسان آزاد است. میتواند هرکدام را انتخاب کند؛ ولی راه سومی در عالم وجود ندارد. نمیشود مستقل عمل کرد.
خدا ولیّ کسانی است که از ظلمات خارج و به سوی نور آمدند و آنها که کافر شدند، ولیّ آنها طاغوت است و خارج میشوند از نور به سوی ظلمات و راه سومی هم وجود ندارد. البتّه انسان اختیار دارد در عالم در انتخاب هر کدام.
پذیرش ولایت، یعنی چه؟
یعنی اراده خود را تسلیم خدا کند. کسی که مقام خلافت دارد که او هم تصرّفی از خود ندارد، تسلیم به او، تسلیم شدن به خداست. او حامل ولایت خداست. مثل دست و زبان شما که مسخّر شما هستند و فرمان شما از طریق آن دست و زبان اجرا میشود؛ لذا اگر کسی به دست شما دست دهد، با شما دست داده است.
«قرآن» میفرماید:
آنها که با تو بیعت کردند، با خدا بیعت کردند؛ چون ید تو، ید خداست. تو در این مقام هستی. وجود مقدّس پیامبر(ص) یدالله است. دست جسمی، نه به این معنا؛ بلکه طریق جریان و مشیّت و سرپرستی خداست. تخلّف از او، تخلّف از خداست. این ولایت، آن قدر سرمایه عظیمی است که طریق آن میشود، معصوم.
به عکسِ، کسانی که میگویند اگر مقامیبرای ائمّه(ع) قائل باشید، شرک است؛ من میگویم انکار این مقام، شرک است. چون انکار خداست. امیرالمؤمنین(ع) چیزی از خودش ندارد. اراده خدا از طریق او در عالم واقع میشود؛ اگر ما میگوییم این اراده، اراده خدا و پذیرش یا انکار آن، پذیرش یا انکار ولایت خداست؛ نه اینکه میگویند حضرت نامهرسان بوده. نامهای آورده و رفته. حالا ما به این نامه، عمل میکنیم. ما میگوییم نه؛ اینطور نیست؛ او نامه رسان نبوده که راه را نشان دهد. خودش راه بوده است.
پس درجات توحید ما، در نبوّت رسول اکرم(ص) است؛ به میزان جذب به او، موحّد میشویم.
شما تغذیه میکنید و آنها جذب وجود شما میشوند و اراده شما، در آن جاری میشود. این غذا تا جذب بدن شما نشود، اراده شما در آن جاری نمیشود. به حدّی جذب شما میشود که به جسم شما نزدیکتر میشود. با آن توان، نماز شب میخوانید. اراده شما چه کاره است؟ اراده شما مسیر این مواد است. اگر اینها از اراده شما عبور نکنند، وارد عالم انوار نمیشوند. بنابراین اشتیاق غذا به مؤمن، از اشتیاق مؤمن به غذا بیشتر است. همانطور که شما صراط برای این مواد هستید، ما هم از طریق وجود ائمّه(ع)، به سمت خدا حرکت میکنیم.
میگویند: ائمّه(ع) درجات مؤمنان هستند؛ یعنی این صراط، خود آنها هستند و آنها تصرّف و ولایت میکنند و سرپرستی اوست که شما را از ظلمت به نور میبرد. حالا اگر آنها صراط هستند، باید بگوییم خدا چارهای ندارد و ناچار است و راه دیگری ندارد؟
نه. اصلاً این را نمیگویم. این را خود حضرت علی(ع)، در روایتی توضیح دادند. میفرمایند:
ما اعراف هستیم، که هیچ راهی جز ما، برای شناخت خدا نیست.
در حدیث نورانیای که در «بحارالأنوار» نقل شده است، حضرت علی(ع) فرمودند:
«معرفت مقام نورانیّت من، معرفت خداست.»
توضیح دادند که: «اگر خدای تبارک که متعالی از هر قیدی است، میخواست، میتوانست مستقیم خود را به همه بندگان معرفی کند؛ ولی اینطور خواسته و این مشیّت اوست.»
«من چهار چیز: راه، سبیل، صراط و وجه الله هستم»، به خواست خود خدای متعال، نه اینکه دست خدا بسته باشد.
پس پذیرش این ولایت، باعث میشود او هم نسبت به شما ولایت کند و سرپرستی شما را بر عهده گیرد و به شما، در درجات نور میدهد. حجابها را بر میدارد و شما به مقام لقا و قرب میرسید. شرکها پاک میشود. حالا اگر اعراض کردید، ولایت طاغوت سیر در درکات شرک است. راه سوم هم وجود ندارد. حتّی در افعال باطنی. محبّت، یا تحت ولایت حق است یا باطل. نگاه که میکنیم یا ولایت خداست که جاری میشود یا ولایت شیطان و نفس. پس ولایت معصوم(ع)، دو بُعد دارد: یکی، ولایت ایشان طریق جریان ولایت خدا در عالم است در یک بعد و در بعد دیگر؛ بالا بردن ما به طرف خدا، رفع حجابها و موانع، نورانی شدن ما و رسیدن به لقا از طریق مقام آنها، انجام میشود.
حالا تمام این سه مقدّمه را در این آیه قرآن و این حدیث از امام صادق(ع) توضیح میدهیم:
حضرت میفرماید:
«در قالب بشری، مثل شما آمدم با این تفاوت که من به خدا متصّل هستم و این، همه حرف است و شما به من مضطرّ هستید و حرف من یکی است که یک خدا بیشتر نیست.»
این نکته را باید اشاره کنم که ما در همه افعالمان، یک پرستش نهان است. معبودی را انتخاب میکنیم و به طرف آن حرکت میکنیم. حالا یا نفس است یا شیطان یا دنیا یا خدای متعال. فعل بدون پرستش، از ما سر نمیزند؛ ولی اله یکی، شیطان است، یکی هوایش، یکی هم خدایش.
فعلی که پرستش در آن نباشد، نداریم. کفّار هم نفسشان را یا شیطان را میپرستند. پرستش، تعطیلبَردار نیست؛ همان طور که تولّی هم تعطیلبردار نیست. این دو قاعده به یادتان باشد: هر کاری میکنیم، همه افعال ارادی ما، در آن یک عبادت هست و یک تولّی، یعنی ولایتی را قبول کنیم؛ چون پرستشی دارد انجام میشود. حالا یا شیطان یا خدا؛ ولی حالا اله واقعی شما و آنکه شما را اداره میکند، یکی بیشتر نیست. بقیّه توهّم شماست.
در دعای «ابو حمزه» آمده است:
«خدا حجاب ندارد؛ حجاب در عمل ما است.»
وقتی ما مشرکانه عمل میکنیم، مانع لقا میشود؛ والّا خدا حجاب ندارد. وقتی کسی تمام توان و تواضع خود را در برابر محبوبی جمع کرد، به لقای آن میرسد. چون هر کاری انجام میدهیم، میخواهیم به محبوبی برسیم. کسی که یک اله دارد و دنبال آن میگردد، اگر واقعاً عبادت او منحصر در او شود، به لقای او میرسد. حالا کسی که میخواهد به لقای خدا برسد و حجابها از بین بروند، اوّلاً باید عمل صالح انجام دهد و در عبادت هم شریک قرار ندهد؛ والّا به میزان شرکی که دارد، محجوب است؛ ولو شرک خفی. کسی به لقا میرسد که همه شرکها را کنار بگذارد. فقط او را بپرستد؛ ظاهراً و باطناً. پس اوّل به مقام اخلاص برس تا به مقام لقا برسی. روایتی هم میگوییم که در این حرفها معنی میشود.
پس چه کار باید بکنیم؟ یک: عمل صالح؛ دو: اخلاص.
فرمودند:
«با ولایت آل محمّد، ولایت غیر را اخذ نکنید.»
ما هر عملی که انجام میدهیم، یک ولایت درش هست؛ یا نور یا نار. با این ولایت که ولایت خدا و رحمت است، اگر خواهان مقام توحید و لقا هستید، هیچ ولایتی را شریک قرار ندهید. همه کارهایتان تحت ولایت اولیای نور باشد، حتّی بهاندازه یک چشم به هم زدن، بیرون از این ولایت نروید
حالا آن یک عمل صالح چیست؟
عمل صالح همین ولایت است. اوّل این ولایت را قبول کنید و بعد شریک قرار ندهید در این ولایت و فرمودند:
«هرکس شرک در توحید دارد، شرک در ولایت ما دارد.»
ولایت ما، ولایت توحید است از علی(ع)، چیزی جز توحید ناشی نمیشود. اگر کسی جایی مشرک است؛ حتّی شرک خفی دارد، به همان اندازه از ولایت ما خارج شده است.
پس با قبول توحید، حجابها برداشته شده و به محبوبی میرسید که در جان ما گذاشتهاند. طریق رسیدن به توحید چیست؟
اخلاص در ولایت
اگر کسی در ولایت شرک داشت، در توحید مشرک میشود و به همان اندازه ظلمانی میشود و از نور توحید بیرون میرود.
«خدا نور آسمانها و زمین است.»
این است که میگویند، این کار را نکن؛ مثلاً غیبت، اینها از مناسک شرک است. اگر نماز بخوانی و روزه بگیری، اینها از مناسک توحید است.
آیه دیگر میفرماید:
«نور خدا در عالم، مثل چراغدان است که در همه چراغ های هدایت روشن شده است.»
فرمودند: «این مشکات، وجود پیامبر اکرم(ص) است.» چراغ نبوّت کلّیه است. همه معارف را خدا به او داد و فرمود: این چراغ در یک زجاجه است که قلب امیر المؤمنین(ع) است و قلب هدایت شده و نورٌ علی نور همه ائمّه(ع) است و در آخر، به امام زمان(عج) هم تفسیر شده است که زمان ظهور ایشان، زمین وارد نورانیّت میشود.
آن طریقِ جریان نورانیّت توحید در عالم مشکات، پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) است. این چراغها، مجرای نور در عالم توحید هستند. از طرفی، نورانی شدن ما هم به این است که تمسّک به این چراغها بجوییم؛ لذا مؤمن که قلب او دنبال قلب نبیّ اکرم(ص) حرکت میکند، تسلیم محض و آرام است. این انوار در آن منعکس میشود. فرمودند:
«این مشکات قلب مؤمن است.»
حالا چرا؟ چون دنبال قلب نبیّ اکرم(ص) حرکت میکند و باز فرمودند:
«مؤمن چون قلب تسلیم دارد، مانع نزول انوار نمیشود.»
اگر تسلیم نبودیم، اراده ما سدّ بین نورانیّت نبیّ اکرم(ص) و خودمان میشد. تاریک میشدیم. مؤمن در ۵ نور رفت و آمد میکند. اصلاً از نور بیرون نمیرود. ورود به هر کاری میکند، نورانی است. خروج آن نورانی است. علم و کلام و مسیری را هم که به سمت خدا دارد، نور است. چرا؟ چون ولایت را قبول کرده است. پس همه دین، چیزی جز توحید نیست و در توحید، دانستن اینکه خدا هست، کافی نیست.
توحید، یعنی پذیرش الوهیّت او و آنهایی که در حدّ عصمت، این ولایت را قبول کردند و خلیفه الله شدند. خلیفه الله، مجرای الوهیّت در عالم است و آنان مجرای عبودیّت هستند؛ لذا ولایت آنها میشود ولایت خدا و میشود شرط توحید.
وقتی امام رضا(ع) به «نیشابور» رفتند، دور ایشان را گرفتند که حدیثی بگویید. حدیث «سلسله الذّهب» است که از پدرانشان، یکی یکی نقل کردند تا رسول خدا(ص) و جبرئیل و خدای متعال که:
«مقام توحید، وادی ایمن است و هیچ رنجی آنجا نیست؛ راحتی محض است.»
و دین برای همین راحتی محض است. برای قرب و لقا و آرامش. سپس گفتند که:
«شرطی دارد که من هم یکی از آن شروط هستم»
شرط آن، ولایت است. اطاعت از خلیفه الله. چون او چیزی از خودش ندارد. نبیّ اکرم(ص) و ائمّه(ع) هم در این مقام هستند. وقتی کسی دید و شنودش خدا شد، خوب مخالفت با او، مخالفت با خداست. پس تکلیف اصلی همه انسانهاست که این ولایت را قبول کنند؛ حتّی پیامبران اولوالعزم.
سختترین امتحان هم هست و تحمّل سختی دارد که انسان همه شئون خود را به ولیّ خود بسپارد و شرک نداشته باشد.
فرمودند:
«سه دسته حامل ولایت هستند: پیامبران، ملائک و مؤمنان به آنها و تازه هیچکدام از این سه دسته هم تحمّل نمیکنند، حتّی ملک مقرّب.»
پرسیدند: پس چه کسی تحمّل میکند؟ گفتند:
«آن کسی که ما بخواهیم.»
این را هم بگویم که بین خدا و آنها فرقی نیست؛ جز اینکه خدا خالق است و آنها مخلوق. یعنی بین این چهارده معصوم(ع) و خدا، یکی خالق است، یکی مخلوق. یکی ساجد، یکی مسجود. یکی عابد، یکی معبود؛ ولی برای ما، آنها اسمای حسنای الهی هستند.
خلیفه، یعنی جانشین خدا، یعنی خدا، یعنی او را سجده کنم؟ نه قلب ما باید تسلیم محض باشد به آنها، آنها چنین مقامی دارند؛ بنابراین هر پیامبری که تخلّف کرده، ترک اولی در امر ولایت بوده؛ یعنی در توحید.
پس در عالم، دو تا ولایت هست که تعطیلپذیر نیست و پرستش هم تعطیلپذیر نیست: یا ولایت نور یا نار. سیر در ولایت ائمّه اطهار(ع) به نور ختم میشود تا درجه اخلاص، تا مقام توحید و لقا و اعراض از آن، سقوط در درکات ظلمت و شرک است تا فیها خالدون.