عافیت و حمایت

3af132ee9f6e44301f383357fe61f780 - عافیت و حمایت

محمّدحسین نجفی گوید: خواهرم به بیماری تپش قلب دچار بود. وی به مادرم اصرار می‌نمود تا از من بخواهد او را به «بارگاه ابوجعفر» ببرم؛ بلکه شفا یابد. مادرم خواسته وی را به من اطّلاع داد و با همه اعضای خانواده به زیارت ابوجعفر رفتیم. در حرم، خواهرم به تپش قلب دچار شد. من به ابوجعفر گفتم: ما برای شفا پیش تو آمدیم، آن وقت در حرم تو خواهرم باید چنین شود …

یکی از خادمان که متوجّه مطلب ما شد، بلدی را به ما معرفی کرد و گفت: فالگیر مجرّبی است.
ما نیز فردی را به نزد او فرستادیم و آن فرد نیز از نزد او دعایی آورد و نگاشت و تعویذ را بر سر خواهرم بست. در تاریکی شب، حال خواهرم بد شد و چنان مضطرب گشت که از هوش رفت. پس از چندی به هوش آمد و گفت:
این تعویذ را از سرم بردارید. من به لطف و فضل سیّدمحمّد شفا یافتم، هم‌اینک او را دیدم که بالای سرم ایستاده و می‌گوید: مرا می‌شناسی؟ گفتم: نه. گفت: من محمّدبن علی الهادی هستم که به زیارتش آمده‌ای!
سپس با دست شریفش بر سینه و شکمم دستی کشید و گفت: بسم الله و بالله و علی ملّـ[ رسول الله.
سپس گفت: وی را از آنچه بدان مبتلاست، شفا ده! به من نیز گفت: این تعویذ را از سرت بردار و فکر نکن به خاطر آن شفا یافته‌ای. به تو بشارت می‌دهم که این مشکل و بیماری دیگر به سراغت نخواهد آمد.
سه روز دیگر آنجا ماندیم و روز چهارم به سوی دیار خود حرکت کردیم. در میانه راه با عربی بادیه‌نشین مواجه شدیم. وی گفت: راهزنان در راه کمین مسافرانند. از تعدادشان پرسیدم. گفت: ۹ مرد پیاده و یک سواره. گرمای ظهر بسیار شدید بود. من رو سوی بارگاه ابوجعفر کرده و گفتم: تو که بیمار را شفا دادی حاشا که راضی شوی زنان را غارت کنند! و به حرکتمان ادامه دادیم. مرد بادیه‌نشین گفت: حالا که این‌طور است، اگر مشکلی پیش آمد، جز خودتان نباید کسی را سرزنش کنید. قدری دورتر رفتیم. به ناگاه سواری از پی ما در آمد. چون نزدیک‌تر آمد، دیدیم سیّدی است با عمّامه‌ای سیاه بر سر. سلام کرد و از ما آب خواست. سیرابش کردیم. سپس در مورد آن بادیه‌نشین و خبری که داد، از او پرسیدم. گفت که می‌داند و موقعیت راهزنان را به او گفته است.
سپس پرسید: می‌ترسید؟ گفتیم: آری! گفت: نترسید. من با شما هستم. خواهرم مرا صدا کرد و گفت: این همان سیّد محمّد است که در خواب دیدم و برایم دعا کرد و شفا یافتم! من به سوی او نگرستیم؛ امّا کسی را ندیدم. سپس ما به راه خود ادامه دادیم و سالم به دیارمان رسیدیم و از فضل ابوجعفر بسیار شکرگزاری کردیم.

علّامــه محمّدعلی اردوبادی

همچنین ببینید

غدیر

غدیر یک ضرورت راستین

بر اساس جهان بینی توحیدی و مکتبی ، غدیر ، یک ضرورت منطقی و عقلی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *