نظریه پردازان، بلندگوها و همه دستگاه تبلیغاتی، با بمباران اطلاعات، عصر امروز را عصر «انفجار اطلاعات » می خوانند. رادیوها، تلویزیونها، ماهواره ها و صدها شبکه کامپیوتری، هر روزه میلیونها کلمه از اطلاعات پراکنده، سطحی و بی بنیاد را بر ذهن و روان مردمان آوار میکنند و ذهنشان را در چنبره آن اسیر می سازند.
بدین ترتیب دیگر، هیچ فرصتی برای اندیشیدن و هیچ رخصتی برای تفکر درباره آنچه که در جهان پیرامون میگذرد باقی نمی ماند و انسان، در سادهاندیشی عجولانه چنان غوطه می خورد که در نمییابد:
در کجای زمین سیر میکند؟
برای چه آمده است ؟
به کجا می رود؟
و چه عواملی در ورای پرده های رنگین شبکه های اطلاعاتی و روزنامه ها برای او برنامه ریزی میکنند؟
بی سوادی دهشتناک عصر حاضر، در هاله ای از مدرکها و اعتبارها مانده و امر را بر همگان مشتبه ساخته است تا مردمان خود را در زمره دانایان به شمار آرند و در جهل عارض شده همه نادانی را به فراموشی سپارند.
انفجار همه غفلتها، انفجار بی خبری انسانی است که نمی داند به کجا می رود. بهتر بگویم، نمی داند به کجا باید برود. گمان سیاه «برپای خود ایستادن » همه را از پایه های چوبین و پنهان برنامه ریزان استعمارگر غافل ساخته است. ساکنان سرزمینهای غربی، در زمره سادهاندیش ترین و عوام زده ترین مردمان کره خاکند چه ; بمباران اطلاعات فرصتهای اندیشیدن را و اشتغال غفلت زا، حضور آگاهانه در عرصه هستی را از آنان دور ساخته است.
زنجیرهای طلایی عصرحاضر، سخت ترا از هر یوغ، پاهای این بردگان را در خود گرفته است.
بردگانی که به سیاهچال خو گرفتهاند و هر زمان خود بر خفقان این زندان رنگین می افزایند.
چنان می نماید که ماندن در بند و زنجیر را افتخار خویش می دانند و سالهای اسارت را به مایه مباهات همه دوران حیات خویش; که چنین در مدح زنجیر و سیاهچال به سرودن شاعرانه ها مشغول آمدهاند.
هیهات که بمباران اطلاعات بی بنیاد، بر لایه های جهل می افزاید و بیشتر از پیش باطن وقایع را می پوشاند.
هیهات که جرقه های انفجار اطلاعات، استعداد پاره کردن پرده های افتاده بر حقیقت هستی را ندارند.
هیهات که آدمی، ماندگاری در اسارت را ارج می نهد و آن همه را در زمره سالهای نور و روشنایی به حساب می آورد.
هیهات که …صدای هولناک انفجار اطلاعات، گوشها را بسته و برق آن چشمها را فرا گرفته، آن سان که دیگر مجالی برای بازگشت و نگریستن به همه آنچه رفته باقی نمانده است .
و تاریخ ; به خاطره دوری می ماند که اجزاء آن از هم پراکندهاند.
گذشته ای که روشنای جرقه های انفجار، بر سطح آن می تابد و حقیقت آن را مکتوم می دارد.
و آینده; تصویر مبهمی است از آنچه بشر خود را در آن مفلوک میبیند و دست بسته مانده است تا انفجاری دیگر آن را باز بنماید. بن بست کوری که آوارگان عصر اطلاعات را در درک «حال » گرفتار می سازد.
ساکن سرزمین جرقه ها، بسان خرگوشی، در برابر فوران دهان اژدهای اطلاعات مانده است.
اژدهای بی رحمیکه راه گریز را میبندد تا شکار خود را در گلوگاه گرفتار آورد.
انسان امروز، گرفتار آمده در زنجیره درخشان، حتی قادر به شناسایی خورنده خود نیست.
او خود را، تمامیت هستی را و همه گذشته و آینده را وا می نهد تا شاید خود را در خیل ساکنان کوی اژدهای آدمیخوار جای دهد و از رنجش برهد.
خرگوش و مانده ای است که مسحور اژدهای آدمخوار شده و راه گریزی برایش نیست. گردانندگان پنهان دستگاه سیاسی و اطلاعاتی همه تلاش خود را مصروف آن می دارند تا به این انسان القاء کنند:
– از همه آدمهایی که در طول تاریخ بر کره خاک آمدهاند خوشبخت تر است و از همه آنان نیز داناتر چه او امروز، تعداد اتمهای هسته اورانیوم را میشناسد.
گلبرگهای گلها را میشمارد و رنگیزه هایش را تجزیه میکند.
پس او دانارین و در عین حال برحق ترین انسان همه تاریخ حیات بر عرصه خاک است اما; هیچگاه نمی خواهند انفجاری در درون، او را متوجه آن کند که با همه اطلاعاتش، جاهل ترین انسان ساکن در زمین بلکه همه تاریخ گذشته است.
انسانی که همه بودن، ماندن و شدن برای او بی معنی است و چشمان واقع بین و سطحی نگرش، چشمان درون و بصیرت او را از بین برده است.
او خود را با اعتباری مضحک، صاحب همه دانایی و اعتبار می داند.
همه وقایع و حوادث را از برابر دیدگاه آدمیان دور می سازد.
همه تاریخ را و گذشته عالم و آدم را پنهان می دارد.
همه آینده محتوم و حتی مرگ را دگرگون جلوه می دهد تا آدمی;
همه خونهای ریخته بر فرش زمین را و همه خنجرهای کین و عصیان را از یاد ببرد.
همه دشمنیهای ریشه دار را، قاتلین هابیل، یحیی، علی و حسین را، مصلوب کننده عیسی مسیح را، از یاد ببرد.
صدای مهیب این انفجار، همه صدا را در گلو خفه میکند و بر گوشها پرده میکشد تا همه ناله ها و فریادها را نشنود.
همه صداهای طنین افکنده در هستی .
همه دعوتها و همه مویه های غریبانه را .
دیگر صدایی نیست.
دیگر انسان صدایی نمیشنود.
نه مویه های غریبانه علی، نه ندای هل من ناصر حسین رانه ندبه های شبانه آن مضطر را که گمشده خویش می جوید و بانگ برمی آورد:
«این الطالب بدم المقتول بکربلا…»
«این هادم ابنیه الشرک و النفاق »
گویی صدایی نیست و دعوتی .
نه صفیر تازیانه های فرود آمده بر اندامهای برهنه، نه ضجه های دردناک مانده در زنجیرنه صدای گریه های طفلان گرسنه خانه همسایه و نه پاسخ آن اجابت کننده را.
غوغای اطلاعات همه آیتهای محکم خداوندی را به سخره میگیرد.
چنین می نمایاند که یک قانون بر پهنه هستی بیش نیست:
«دو ضرب در دو مساوی است با چهار» و دیگر هیچ .
چنین می نماید که ابلیس در ساز خویش دمیده و یا دجال بر خرمراد همه پهنه هستی را در نوردیده .
آری،انفجار اطلاعات، رنگها را هم در چشم آدمی دگرگون ساخته است.
دیگر هیچ سرخی سرخ و هیچ سپیدی سپید نیست.