هزاران جنگجوی اسلامگرا که زمانی برای جنگ با آمریکا به عراق رفته بودند، امروز در سراسر خاورمیانه و اروپا و آسیای مرکزی پراکنده شدهاند. در رسانههای عرب زبان، این افراد را «از عراق برگشتهها» میخوانند. این نسل جدید جهادگراها که عموماً جوان و فاقد سابقه سیاسی هستند، امروز با ایدئولوژی جدید و تندروانهای به میهن خود و یا کشورهای دیگر باز میگردند که در شرایط طاقت فرسای جنگ عراق آبدیده شدهاند. سرزمینهایی که در آنها اغلب فضای سیاسی کاملاً خالی است.
ترسیم سیمای این نسل جهادی کار آسانی نیست. در تابستان گذشته، در ده «مجدالانجار» واقع در «دره بقاع» لبنان با یکی از این افراد آشنا شدم که خود را به نام ابوطلحه معرفی میکرد. ملاقات در شرایط حساسی صورت میگرفت، چرا که چند روز قبل، نیروهای امنیتی موفق به کشف یک سلول وابسته به القاعده در «بر الیاس» شده و شماری «از عراق برگشتهها» را دستگیر کرده بودند. ابوطلحه قبل از هرچیز روشن کرد که «من به این جهت حاضر به ملاقات با شما شدهام که حرفهای ما به گوش خوانندگانتان برسد.» او بعد توضیح داد که چگونه پس از تهاجم نظامی آمریکا به عراق، به ندای ابومصعب الزرقاوی در مبارزه با اشغالگران پاسخ مثبت داده است. البته او اولین کسی از این روستا نبود که داوطلب رفتن به عراق و مبارزه میشد. او شش ماه پس از اینکه برای افرادی که در کار بسیج داوطلبان به عراق بودند، نسبت به پیوستن به جهاد اظهار علاقه کرده بود، پیامی دریافت کرد و از او درخواست شد که به گروهی بپیوندد که در آستانه سفر به عراق بود. به نظر وی، آنها داشتند «هویت او را شناسایی و پایمردی و توان رودر روییاش با مشکلات را» میآزمودند. او به بهانه تجارت خرما، همراه با چهار نفر
دیگر به سوریه رفت و یک قاچاقچی با آنها قرار گذاشت که در ازای سیصد دلار آنها را از قامشلی ِ سوریه به بغداد برساند. اما نیروهای امنیتی سوریه سر بزنگاه روستا را محاصره کردند و گروه آنها مجبور شد به کویر بزند و پس از روزها سرگردانی، زمانی به بغداد برسند که دیگر فرصت ملاقات با رابط، از دست رفته بود. گروه آنها پس از چند روز این در و آن در زدن، بالاخره موفق به ملاقات با ابو انس شامییکی از معاونین الزرقاوی شد. ابو انس و الزرقاوی بعدها در عملیات نظامیکشته شدند.
شکست جسمی و روحی
ورود داوطلبان عرب به عراق برای دفاع از رژیم صدام، چند ماه پیش از تهاجم ارتش آمریکا در مارس ۲۰۰۳ آغاز شده بود. سقوط سریع رژیم عراق، به نومیدی و سرگردانی این داوطلبان انجامید و بیشتر آنانی که به کشورهای خود بازگشتند، از نظر جسمی و روحی شکسته شده بودند. جای داوطلبان یاد شده را به زودی موج تازهای پر کرد که هدفشان این بار نه دفاع از رژیم بعثی، بلکه مبارزه با نیروهای آمریکایی بود. موج جدید از اسلامیونی تشکیل میشد که به ایدئولوژی جهادی ـ تکفیری مسلح بودند و از نسل پیشین «افغان ـ عرب» الهام میگرفتند. تا سال ۲۰۰۶، هزاران نفر از این افراد از عراق خارج شده و به میهن و یا یک کشور سوم باز گشتند.
سرکوب میکنند ولی روی هم رفته، اکثراً به آنها به دیده ترس و بیاعتمادی نگاه میکنند. بیشتر اوقات این گروهها توسط طرفهای مختلف سیاسی به بازی گرفته میشوند. رقم این افراد به هزاران نفر میرسد و از جمله، بیش از دو هزار یمنی و دو هزار تونسی و هزار اردنی در میان آنها یافت میشود. افغان ـ عربها در دهه ۱۹۸۰ در کشورهای حوزه خلیج فارس نمایندگیهای نیمه رسمی داشتند و در پروازهای خود به مقصد پاکستان و پایگاههای مجاهدین در آن کشور، از تخفیفهای مخصوص برخوردار میشدند. نسل جدید جهادی از چنین امتیازاتی بهرهمند نیست. و برعکس، دولتهای سوریه و اردن هزاران نفر از جوانان آنها را دستگیر و به کشورهای متبوع بازگردانده که به زندانی شدنشان انجامیده است. از این افراد، نهصد نفر در زندانهای تونس و چهارصد نفر در زندانهای الجزایر به سر میبرند. برخی منابع غیر رسمی، تعداد این افراد را در عربستان سعودی حدود دو هزار، در یمن نیز دو هزار و در اردن حدود هزار نفر تخمین میزنند. سازمان سلَفی ـ الجزایری «الجماعت السلفیه الدعوه و القتال» که از چند سال پیش در حال نزول بود، به نام جهاد در عراق، دوباره آغاز به عضوگیری کرد و توانست به شاخه القاعده در «مغرب» تبدیل شود. در مقایسه با افغان ـ عربها، شمار این مبارزین خیلی بیشتر است.
سؤال قرار میگرفت که چرا به جای جهاد در افغانستان، در خود سرزمین فلسطین به مبارزه نمیپردازد. عبدالله اناس (نام واقعی او بودجما بونوا است) یار و داماد او که ساکن لندن بود، در این باره توضیح میداد: «بارها در حضور خود من در این مورد از دکتر عزام سئوال شد. جواب او هر بار این بود که، هرچند که فلسطین سرزمین من است، اما رژیمهای عرب و جنبشهای چپ، مبارزه در راه آن را برای ما قدغن ساختهاند. برای ما امکان انتخاب میان جهاد در راه فلسطین و یا در راه افغانستان وجود نداشت. هر زمان که امکان جهاد برای جوانان ما فراهم میشد که بروند به بوسنی، بروند به چچن، آنها هم به بوسنی و چچن میرفتند. این برخورد حاصل یک استراتژی و تصمیم قبلی نبود و شرایط خارجی آن را به وجود میآورد.»
برای درک ذهنیت جهادیها، لازم است به دو نکته دیگر توجه کنیم. اول اینکه، سفر به یک سرزمین خارجی برای یک جهادی، به معنای همان «هجرت»ی است که از نظر تاریخی و سیر اسلام و آغاز تقویم آن، از اهمیت فراوان برخوردار است. به همین دلیل، چنین سفری، از نظر یک جهادی، تجربهای عرفانی تلقی میشود، مشابه آنچه پیغمبر اسلام (ص) و اصحاب او از سر گذرانده بودند. دومین نکته، اعتقاد به اسطوره انهدام امپراتوری توسط یک تعداد انگشت شمار جوان مسلح به سلاحهای سبک است، مانند ارتش اسلام در قرن هفتم که امپراتوری ایران را شکست داد. بسیاری از افغان ـ عربها بر این اعتقادند که مبارزه آنها نه تنها به شکست ارتش شوروی انجامیده، بلکه باعث فرو پاشی کمونیسم نیز شده است. امروز نیز یک افسانه قوی مشابه شایع است که، این الزرقاوی و سی نفر از یاران اولیه او بودهاند که با به راهانداختن یک مقاومت همه جانبه و پر هزینه، باعث شکست پروژه آمریکا در عراق و منطقه شدهاند.
گروه الزرقاوی که در حاشیه جنبش افغان ـ عرب قرار داشت، به جریان غالب جنبش جهادی حاضر مبدل شد. الزرقاوی در سفر دوم خود به افغانستان، اردوگاه خود را در هرات و قسمت غربی افغانستان و به دور از پایگاههای مأنوس جهادیهای عرب (در جلال آباد و قندهار) بنا کرد. این فرد اردنی هرچند که با بن لادن و ظواهری همکاریهایی میکرد، اما گروه خود را «التوحید والجهاد» نام داده بود و به حفظ استقلال خود از القاعده ادامه میداد: هدف او از برنامه افغانستان، آماده سازی شبکه خود برای بازگشت به اردن بود. به همین دلیل بود که او در کردستان عراق روابط و خانههای امن مهیا ساخته بود و قبل از حمله نظامی آمریکا به عراق، در کردستان مستقر شده بود. همین امر او را مناسبترین افراد برای بسیج مبارزین اسلامی در جنگ با نیروهای آمریکایی ساخته بود و او در پر کردن خلاء رهبری رژیم بعثی نقشی اساسی بازی کرد. الزرقاوی در حقیقت جهاد مقدس را از مرزها و حاشیههای جهان اسلام، به بینالنهرین یعنی پر منزلتترین سرزمین اسلامی، پایتخت سلسله عباسی(۷۵۰ ـ ۱۲۵۸ میلادی)، و باشکوهترین یادگار تمدن اسلامی منتقل ساخته بود.
بدین ترتیب، صفوف ایدئولوژیکی نسل جدید جهادی در مکتبی شکل گرفت که به مراتب افراطیتر از طرز فکر افغان ـ عربها و القاعدهایهای بر آمده از آن بود.
به علاوه، شرایط جنگ عراق و سرکوب جهادیها در کشورهای اسلامی و عربی، قابل مقایسه با شرایط سالهای ۱۹۸۰ نبود. بدین معنی که آموزشها و تجربه مبارزاتی نسل جدید، بسیار سختتر از گذشته بود و جهان بینی خشن آنان انعکاس همین شرایط بود. در سال ۲۰۰۲، زمانی که الزرقاوی به عراق رسید، در اطراف او به جزء تعداد انگشت شماری هوادار یافت نمیشد. دقیقاً به دنبال حمله آمریکا به عراق بود که صدها و یا به عبارتی هزاران نفر داوطلب از کشورهای عربی و اسلامیبه آن کشور سرازیر شدند تا علیه اشغال یک سرزمین اسلامیبه دست آمریکا بجنگند. همینها نسل الزرقاوی به شمار میآیند.
به دنبال حمله یازده سپتامبر ۲۰۰۱ به آمریکا، کشور یمن شدیداً زیر فشار قرار گرفت. یمن از نظر مقامات آمریکایی، نقش یکی از پایگاههای لجستیکی جهادیها را بازی میکرد. به گفته یکی از کارشناسان شبکههای جهادی در صنعا، «هیچ عملیاتی از سوی القاعده صورت نگرفته است که به نحوی به یمن مربوط نشده باشد: یا پول و اسلحه در آنجا رد و بدل شده، یا یکی از شرکای جرم یمنی بوده، و یا یکی از عوامل آن از این کشور گذر کرده است.» تا مدتها ترس آن میرفت که آمریکا به خاک یمن حمله کند. در همین شرایط بود که صالح به واشنگتن پرواز کرد و در راه «جنگ با ترور» قول همکاری داد. در عین حال، برخورد مقامات یمنی با جنبش جهادی چند جانبه بود: آنها هرچند که پس از یازده سپتامبر عده زیادی از جهادیها و از جمله سید امام الشریف مصری معروف به دکتر فضل را دستگیر کردند، اما به تحمل سایر جهادیها ادامه دادند.
سرگشتگی مبارزین در لبنان
برای لبنان نیز این تهدید وجود دارد که تبدیل به پایگاه لُجستیکی جهادیها شود. برای عملیات در یکی از کشورهایی که در آن « جنگ مقدس » جریان دارد. لبنان نیز مانند یمن، الجزایر، یا افغانستان، کشور بیثباتی به شمار میآید که از میان خاکسترهای یک جنگ داخلی طولانی (۱۹۷۵ ـ۱۹۹۰)، اشغال جنوب آن تا سال ۲۰۰۰ توسط اسراییل، و جنگ خونین میان اسراییل و حزب الله در سال ۲۰۰۶ بیرون آمده است. همین اتفاق اخیر بود که لبنان را به مرکز توجه گروههای جهادی تبدیل کرد. در طول جنگ تابستان ۲۰۰۶، جهادیهایی که در گفتوگوهای اینترنتی شرکت میکردند، بهت زده قادر به موضع گیری در این باره نبودند: آنها از یک سو شیعیان را خائنینی تلقی میکردند که در عراق با اشغالگران همکاری میکنند و از سوی دیگر، شیعیان لبنانی را مبارزانی میدیدند که پیروزمندانه علیه اسراییل ایستادهاند. آنچه بیشتر به سرگشتگی آنها میافزود، این احساس بود که مبارزین سنی مجاز به شرکت در مبارزهای (با اسراییل) نیستند که رهبری مطلق آن به دست یک حزب با حامیان علوی ِ سوری و شیعه ایرانی است.
کمکهای مالی، اسلحهای، و داوطلبان جهادیای که از سایر کشورهای عربی میآمدند، برخوردار میشد. با این حال، در عرض چند ماه، به دلایلی که تاکنون نامعلوم مانده است، میان آنان و ارتش لبنان برخورد نظامی پیش آمد. نتیجه نبردهای سنگین سه ماهه، خرابی اردوگاه محل سکونت سی هزار فلسطینی و مرگ شماری از سربازان لبنانی و جنگجویان جهادی بود.
دلایل فراوانی هست که نشان میدهد، به رغم برخورد نظامی ارتش و جهادیها در لبنان در سال گذشته، نه تنها نفوذ آنها کم نشده، بلکه افزایش نیز پیدا کرده است. یکی از دلایل این امر به تاریخ طولانی اردوگاههای فلسطینی مربوط است. از اولین سالهای دهه ۱۹۹۰، حضور سازمانهای مأنوس فلسطینی نظیر الفتح و جبهه آزادیبخش فلسطین در اردوگاههای لبنان رو به کاهش نهاده و همین امر به نزول شرایط اقتصادی ـ اجتماعی، خلاء امنیتی، و ظهور انبوهی از گروههای جهادی از جمله جندالشام و اُثبات الانصار منجر شده است. دوازده اردوگاه موجود در لبنان، بر اساس پیمان ۱۹۶۹ قاهره، خارج از دسترس نیروهای انتظامی قرار دارند. برخوردهای میان گروههای جهادیای که در بخشهای شمالی اردوگاه عین الحلوه نزدیک شهر صیدا در جنوب لبنان موضع گرفتهاند، اخیراً افزایش یافته و گزارش میرسد که تعداد داوطلبان خارجی در این اردوگاه بیشتر شده است. تحولات اخیری که به دنبال برخوردهای ماه مه ۲۰۰۸ لبنان میان طرفداران دولت (عموماً سنیهای هوادار جنبش المستقبل به رهبری حریری) و حزب الله صورت گرفته، اوضاع خطرناکی به دنبال آورده است. این برخوردها باعث تحرک تودههای سنی لبنان شد و پیروزی حزب الله و ورود میلیشیای آنها به محلات سنینشین بیروت از یک سو، و رهبری ناتوان سازمان حریری از سوی دیگر، به ناخشنودیهای آنان دامن زد. خلاء ایجاد شده کنونی میتواند مورد بهره برداری رهبران سلَفی و تقویت سازمانی آنها و حتی ارائه آلترناتیوی در رهبری منجر شود. رشد بیسابقه جریانهای جهادی سلفی، بیش از هرجا در دومین شهر بزرگ لبنان یعنی تریپولی احساس میشد. نفوذ حریری در این شهر سابقه چندانی نداشت و این شهر در گذشته (در دهههای ۱۹۸۰ ) توسط یک گروه سلَفی به رهبری شیخ سعید شعبان و حزب حرکت التوحید الاسلامی اداره شده بود. صفوف سازمانی طرفدار حریری وارد برخوردهای
میان محلههای سنی و علوی تریپولی نشدند و جوانان سنی به طور خودجوش به خیابانها ریختند. چنانچه جریان سیاسی حاضر و خلاء امنیتی در لبنان و یمن و نقاط دیگر تداوم پیدا کند، به زودی همین جوانانی که اینگونه به خیابانها میریزند، رهبران تازه و انگیزهبخشان و سازمانبندی خود را پیدا خواهند کرد.
جنگ با ترور؟
حتی اگر فرض را هم بر این بگذاریم که هدف آمریکا از حمله به عراق واقعاً سرکوب تروریسم گروههای جهادی بوده، و موقتاً از تردیدهای درست و آنچه که به عکس آن دلالت میکند صرف نظر کنیم، بازهم جنگ آمریکا نتیجهای معکوس به بار آورده است. این جنگ یک نسل کامل از جوانان عرب را سیاسی و رادیکالیزه کرد و زمینهای فراهم آورد که هزاران هزار نفر از آنها در سختترین شرایط آموزشی تجربهاندوزی کنند. شمار افراد حاضر این جریان، قابل مقایسه با افغان ـ عربها و نسل قدیمتر جهادیهایی است که القاعده را در میان خود پرورده بود. برداشت اینان از سیاست، در رابطه تنگاتنگ با تجربه آنان از عراق است و عملیات وحشیانه و خشونت آمیز را نه تنها قابل توجیه بلکه با اهمیتترین نمود عمل سیاسی تلقی میکنند. وزن یک نسل جوان خشمگین در لبنان و یمن و حتی الجزایر بر شانهها احساس میشود و ما به زودی مظاهر آن را در سرمقالهها و اخبار ملاحظه خواهیم کرد.
منبع: www.ir.mondediplo.com
ویکن چتریان
نشریه سیاحت غرب شماره ۷۱