ولی به هرحال فیلم "اواتار"، تنها فیلم بلند سینمایی به شمار می آید که جیمز کامرون در طول این بیش از یک دهه اخیر ساخته است. فیلمیکه گویا بیش از 4 سال وقت و نیرو و انرژی و هزینه صرف ساختنش شده و تا امروز با صرف حدود ۸۰۰ میلیون دلار، پرخرج ترین فیلم تاریخ سینما محسوب میگردد.
فیلمنامه "اواتار" را مانند اغلب آثار قبلی جیمز کامرون، خودش نوشته و هیچ همکار یا شریکی برای نوشتن یا تکمیل و یا بازنویسی آن نداشته است و بازهم علیرغم دارا بودن ابعاد مختلف سرگرمی و هیجان و جذابیت های تصویری (که با جلوه های ویژه تصویری فوق پیشرفته امروز تهیه شده)، وجوهاندیشه های فلسفی خاص در آن بارز است. وجوهی که در آثاری مانند : "بیگانه ها" (1986)، "ورطه" (1989)، " ترمیناتور"(1991)، "ترمیناتور ۲: روز داوری"(1992) و حتی "تایتانیک" نیز به چشم می خورد. مثلا آن بازتاب و تکرار سخنان کاپیتان زیردریایی فیلم "ورطه"، هنگامیکه در اعماق اقیانوس و در فضای میان لجه ای آب، گرفتار بیگانه ها شده چه شباهت غریبی با تغییر شکل های ربات جیوه ای فیلم "ترمیناتور ۲:روز داوری" در میان مخزن مذاب دارد، گویی که هردو در برزخی هول آور به انعکاس اعمال خویش می نگرند. یا آن چرخش دوربین در میان اتاق ها و راهروهای کشتی غرق شده تایتانیک که همه آن زرق و برق و وسایل مربوطه مانند لوسترها و بشقاب ها و قاشق و چنگال ها در میان آب ها شناور است، در حالی که در تصاویر پیشین آنها را در اوج تجمل و زینت دیده بودیم، انگار که همه چیز به گناهی عظیم، گرفتار قهر و غضب شده است، همچنانکه در فیلم "ترمیناتور" این گرفتاری برای آخرالزمان، هشدار داده میشود. شاید از همین رو باشد که جیمز کامرون ترجیح می دهد، فیلمنامه هایش را بدون کمک و همکاری دیگران، خود بنویسد و بازنویسی نماید.
اما قصه "اواتار" از آن تازگی و بداعت آثار پیشین کامرون برخوردار نیست و بسیاری از مایه ها و فراز و فرودها و حتی ماجراهای آن، یادآور صحنه های مشابه در فیلم های دیگر است.
داستان فیلم از سال ۲۱۵۴ آغاز میشود، برادر یک دانشمند فضایی (که به قتل رسیده) به نام "جیک سالی" ( یک تفنگدار دریایی ارتش آمریکا که در جریان تجاوزات جنگی آمریکا به دیگر کشورها مجروح شده و از ناحیه دو پا فلج گردیده است) عازم ماموریتی ویژه در "پاندورا"(یکی از اقمار سیاره مشتری) میشود. جایی که قرار است منابع طبیعی سرشارش، کره زمین را از خطر نابودی و اضمحلال نجات بخشد. در این سیاره، موجوداتی به نام "ناوی" زندگی میکنند که بسیار شبیه انسان هستند، فقط ۳ متر قد دارند و به چیزی میان انسان و حیوان راه میبرند. ماموریت گروهی که جیک سالی به آنها می پیوندد و ارتش آمریکا نیز با پیشرفته ترین سلاح هایش حضور دارد، نفوذ در بین گروهی از این ناوی ها به نام "اواتار" است و دستیابی به مرکز انرژی سیاره که از درختی عظیم و مقدس به نام "ایوا" منشاء میگیرد. به همین دلیل با استفاده از DNA اواتارها، اواتارهایی مصنوعی به وجود آورده تا انسان ها بتوانند با وسیله ای خاص، آنها را کنترل کرده و داخل جمعیت اواتارها شوند. جیک سالی یکی از همین اواتارها را کنترل میکند و در اولین قدم با یک دختر اواتار به نام "نیتری"، آشنا شده که وی را از خطر مرگ نجات بخشیده است. پس از آن کم کم به درون قبیله وی راه یافته و در مییابد، پدرش رییس قبیله بوده و مادرش رهبر معنوی قبیله به نام "موان" است. مراحل پذیرفته شدن جیک به عنوان یک عضو قبیله اواتار که "اوماتیکایا" نام دارد، بسیار سخت و دشوار می نمایاند و او مسیرهای پیچیده ای را طی میکند تا اینکه حتی به بالاترین درجه یعنی هدایت پرنده ای ازنژاد اسطوره ای "توروک" به نام"تایروکو"موفق میشود و جا پای رهبر افسانه ای آنها یعنی "توروک ماکتو" میگذارد. از این پس او دیگر هدف اصلی ماموریتش را از یاد برده و جذب زندگی و رفتار اواتارها شده و تصمیم میگیرد همراه آنها در مقابل تجاوز ارتش و نیروهای بیگانه زمینی بایستد!
تا همین جا و با خواندن این خلاصه داستان، ذهن تماشاگر حرفه ای سینما به سرعت متوجه فیلم معروف "رقصنده با گرگ ها" ساخته کوین کاستنر میشود که در نخستین مراسم اسکار دهه ۹۰، بر خلاف انتظار و در حالی که اکثرا در انتظار درو کردن جوایز اسکار توسط وارن بیتی و فیلم او یعنی "باگزی" بودند، ۷ جایزه به خود اختصاص داد.
در فیلم "رقصنده با گرگ ها" نیز یک سروان سواره نظام ارتش آمریکا به نام "جان دنبار" ( با بازی کوین کاستنر) عازم پایگاهی در قلب محل زندگی قبایل سرخپوست شده تا آنها را از مناطق حاصلخیز خود دور نماید و در این ماموریت با نجات دادن یکی از زنان قبیله به نام "ایستاده با مشت"(با بازی مری مک دانل) باب آشنایی اش را با افراد قبیله "سو" باز میکند و کم کم به داخل آنها راه مییابد و جذب زندگی آنان میگردد. گویی برخورد با گرایشات طبیعت گرایانه سرخپوستان، غرایز فطری اش را بیدار کرده (آنچنانکه در"آوای وحش" جک لندن"می خوانیم) و به تدریج از آن وضع و حالت سروان سواره نظام ارتش آمریکا، به در می آید، چنانچه حتی لباس ها و سر و شکل و مدل موهایش نیز در همین راستا تغییر می نماید. این همان تحولی است که برای جیک سالی در فیلم "اواتار" هم اتفاق می افتد. او از همان هنگامیکه برای نخستین بار در قالب یک اواتار قرار میگیرد، نوعی احساس رهایی و آزادی بروز می دهد. نگاه کنید که در همان صحنه برخاستن از تخت به عنوان اواتار، برخلاف توصیه های مراقبان و پرستارانش و علیرغم تزلزل فیزیکی و تعادلی، چگونه از محل کنترل بیرون زده و در فضای باز بیرون، سرخوشانه می دود.
جیک سالی پس از مدتی که در قالب اواتار زندگی کرده، آنچنان شیفته آن نوع زندگی شده که وقتی مثل همیشه برای استراحت از داخل دستگاه کنترل بیرون می آید،میگوید: "…انگار همه چیز وارونه شده، مثل اینکه بیرون از اینجا(دنیای اواتارها) واقعی است و اینجا(دنیای آدم ها) یک رویاست…"
او لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر در زندگی اواتاری غرق شده به طوری که وقتی راز ماموریت خود را برای نیتری برملا کرده، علت تغییر و تحولش را اینچنین بیان می نماید:"…در ابتدا یک ماموریت بود ولی بعد، همه چیز تغییر کرد، من عاشق شدم، عاشق جنگل، عاشق مردم اوماتیکایا و عاشق تو …"
و بالاخره جیک سالی در آخرین ضبط ویدئویی که خداحافظی میکند و آماده انتقال به بدن اواتاری میشود، این شیفتگی و در واقع استحاله روحی اش به نقطه اوج خود رسیده و خطاب به دوربین میگوید :"…این روز تولد من است…"( این شیفتگی کاملا با مثلا تمایل روی نیری در فیلم "برخورد نزدیک از نوع سوم" استیون اسپیلبرگ برای همسفر شدن با بیگانگان فضایی متفاوت است که اگر آن تمایل از روی کنجکاوی و سرخوردگی از زندگی زمینی بود، این یکی همچنانکه خود جیک میگوید از روی عشق و علاقه است).
"جان دنبار" نیز در فیلم "رقصنده با گرگ ها"، سرانجام با قبیله سو همراه شده و علیه سواره نظام آمریکا که قصد تصاحب سرزمین های سرخپوستان را دارد، می جنگد.
اما بالاخره هم در هر دو فیلم یک ارتشی کهنه کار آمریکایی، نجات بخش قبیله کهن میشود که در فیلم "اواتار" جیک سالی به عنوان منجی در واقع در مقام جانشین توروک ماکتو ( همان رهبر افسانه های اواتارها) قرار میگیرد .
عناصر مشترک بسیاری دو فیلم "اواتار" و "رقصنده با گرگ ها" را به لحاظ قصه و درونمایه، به یکدیگر نزدیک می سازد. از جمله مخالفت سرسختانه یکی از افراد مهم قبیله سو به نام "باد در موهایش" با "جان دنبار" در فیلم "رقصنده با گرگ ها" که بالاخره با پی بردن به لیاقت دنبار، از نزدیکترین دوستانش میشود. عین همین مایه در فیلم "اواتار" مابین جانشین رییس اواتارها به نام "تسوتی" و "جیک سالی" اتفاق می افتد. "تسوتی" دو بار قصد جان سالی را میکند؛ یک بار هنگامیکه متوجه پیوند "جیک سالی" و "نیتری" میشود و بار دیگر پس از اعتراف وی به ماموریت برای خارجی ها . تا اینکه وقتی وی را با پرنده اسطوره ای میبیند که برای نجات قبیله آنها آمده، یاور بی چون وچرایش میگردد.
مراحل آموزش زبان قبیله سو توسط "ایستاده با مشت" به جان دنبار هم دقیقا به صحنه های یادگیری زبان و رفتار اواتاری توسط جیک سالی از نیتری شباهت دارد و دیگر اینکه اواتارها بیش از هر پدیده ای، ( به لحاظ طرز زندگی و نوع رفتار و زبان و حتی آیین های جادوگری) قبایل سرخپوست را به ذهن متبادر می سازند، چنانچه حتی هلهله ها و فریادهایشان، نیز از نوع سرخپوستی است.
اما آنچه در فیلم "رقصنده با گرگ ها"، نشانه و سمبل گرایش و نزدیکی جان دنبار به طبیعت و بیدار شدن غزایز طبیعی اوست، گرگی به نظر می آید که در ابتدا از دور گویی وی را زیر نظر دارد و کم کم به وی نزدیک شده تا جایی که وقتی دنبار در کنار آتش، مراسم آیینی به جای می آورد، گرگ درکنارش ایستاده است. چنین رابطه ای را جیک سالی با پرنده های اواتار به نام "ایکران" برقرار می سازد و مانند یک اواتار صاحب یکی از آنها میشود. پرنده ای که اساسا تصاحبش، نشانه ای از اواتار شدن( و به قولی اوماتیکایا ) و عضویت در قبیله است.در واقع آنچه را که در فیلم "رقصنده با گرگ ها" با تصویر و بدون کلمه ای درمییافتیم، در "اواتار" با جملات تشریحی نیتری توضیح داده میشود.
نیتری به جیک میگوید :" … تو باید ایکران خود را انتخاب کنی . یعنی باید او را درون خود حس کنی و اگر او هم تو را انتخاب نماید، آن وقت مشخص میشود…"
در فیلم "رقصنده با گرگ ها" نیز در واقع ابتدا این گرگ است که جان دنبار را انتخاب کرده و او را تحت نظر قرار داده است و سپس توجه دنبار جلب شده و به وسایل مختلف سعی میکند تا آن گرگ را به نزد خود بیاورد.
و این جیک سالی است که بالاخره به اصطلاح زلف خود را به زلف ایکران مخصوصش پیوند زده و او را رام خویش می سازد.( و چه کنایه غریبی که در پاندورا برای هر ارتباط اواتارها با موجودات طبیعت اعم از اسب مانند ها یا ایکران و یا حتی خود درخت مقدس یعنی ایوا بایستی زلف خود را به زلف آنها گره بزنند، همان ضرب المثلی که در زبان فارسی برای برقراری رفاقت و دوستی از عبارت "زلف گره زدن" به کار می رود!)
از طرف دیگر "ایکران" ها بسیار شبیه به موجوداتی به نام "هیپوگریف" در "هری پاتر" هستند و ارتباط آنها نیز با اواتارها شبیه به برقرار کردن رابطه با هیپوگریف هاست. به خاطر بیاورید در قسمت سوم سری فیلم های هری پاتر یعنی "زندانی آزکابان"، چگونه هاگرید، طریق ارتباط با هیپوگریف ها را یادآور میشود و اگرچه دراکو مالفوی در این کار ناموفق می ماند اما هری پاتر به خوبی می تواند رابطه مذکور را برقرار سازد.
البته شباهت کاراکترها و اتفاقات و پدیده های فیلم "اواتار" به همین مثال ها ختم نمیشود. روش کنترل بدن اواتاری توسط انسان ها در فیلم های متعددی تکرار شده، طریقه ای که به نظرم از سری فیلم های "ماتریکس" و در یک دنیای مجازی به سینما راه یافت و همین امسال در فیلمیبه نام "جانشین ها"( Surrogates ) ساخته جاناتان ماستو با کنترل ربات ها برای جانشینی آدم ها در زندگی مورد بهره برداری جدیدتری قرار گرفت. از قضا نحوه کنترل بدن اواتاری بسیار شبیه به کنترل ربات ها در همین فیلم "جانشین ها" است.
جیمز کامرون همچنین در "اواتار" برای طراحی ربات های مسلح غول آسا از نمونه های مشابه فیلم "District 9 " استفاده کرده و برای طراحی سفینه ای که مسافران پاندورا از جمله جیک سالی را منتقل می نماید، مانند برخی آثار علمی – افسانه ای اخیر ( همچون فیلم " پاندوروم" ) نگاهی به سفینه فضایی فیلم "2001: یک ادیسه فضایی" داشته است. چنانچه ورودیه فیلم نیز (که جیک سالی عازم ماموریت ناشناخته سیاره پاندوراست) شباهت غریبی به سکانس های اولیه همان فیلم "2001 : یک ادیسه فضایی" پس از فصل میمون ها دارد که دکتر فلوید با سفینه ای شبیه به آنچه در فیلم "اواتار" میبینیم، عازم مریخ است.
اما علیرغم تمامی این شباهت ها، فیلمنامه "اواتار" از نقاط قوت متعددی برخوردار است، از جمله سیر حضور جیک سالی در قالب یک اواتار و ورودش به دنیای ناشناخته پاندورا و سپس گم شدن و دورافتادنش از گروه دکتر گریس آگوستین و بعد از آن برخورد شبانه با موجودات مختلف ( که همگی گویا کپی نخستین از جانوران زمینی هستند) تا صحنه آشنایی با نیتری .
اما اکثریت قریب به اتفاق شخصیت های "اواتار"، تیپ های تکراری و کلیشه ای هستند : قهرمانی که از زندگی کسالت بار امروز، خود را به سوی دنیایی ناشناخته و شگفت انگیز اما شریف و صادق پرتاب میکند و از حق آنها در مقابل دوستان سابقش که اینک در مقام ظالم قرار گرفتهاند، دفاع می نماید ( در چنین شرایطی چهره و سر و وضع تغییر یافته جیک سالی، ران کوویک فیلم "متولد چهارم ژوییه" الیور استون را به خاطر می آورد)، دانشمند انسان دوست، فرمانده نظامی خشن و سادیست، غریبه هایی که از دوستان مهربان تر میشوند، جنگجویی که سر بزنگاه به کمک می آید ( کاراکتر "ترودی چاکون" همان زن نظامیکه جیک و دوستانش یعنی دکتر گریس آگوستین و نورم اسپلمن را از زندان نجات می دهد تا به کمک اواتارها بروند) و …از جمله این کاراکترهای نخ نما شده هستند.
نقاط اوج و فرود فیلمنامه هم طبق فرمول های معمول هالیوود پیش می رود، از نحوه دوستی و آشنایی و عاشق شدن سالی و نیتری گرفته تا پذیرفته شدنش در قبیله اواتارها تا متزلزل شدن حضورش در همین جمع و مجددا تلاش دوباره تا حد قبولی نهایی و حتی تا سکانس پایانی که علیرغم حضور لشگر موجودات تحت فرمان ایوا و نابودی سفینه فرماندهی اما بازهم مثل همیشه شاهد جنگ آخر به اصطلاح آرتیست خوب و آدم بد هستیم. یعنی بالاخره این قهرمان اصلی یعنی جیک سالی است که با بدمن اصلی یعنی کلنل مایلز کواریچ نبرد نهایی فیلم را انجام می دهد و تا سرحد مرگ هم پیش می رود که با فداکاری نیتری نجات مییابد.
صحنه های پرواز با ایکران ها و نمایش دیدنی های پاندورا مانند گیاهان نورانی و دشت ها و کوهها و …و فصل های جنگ ارتش آمریکا با افراد پاندورا، بیشتر به رخ کشیدن جلوه های ویژه تصویری به نظر می آید که در فیلم به کار رفته و گویا هزینه های سرسام آوری هم برداشته است به طوری که گفته میشود تنها ۴۰ درصد فیلم "اواتار" فیلمبرداری شده و بقیه با جلوه های ویژه تصویری ساخته شدهاند.
اما همه این جلوه های تصویری بعضا افراطی و پرزرق و برق در خدمت بیان قصه و ماجراهای فیلم که براساس همان تفکر فلسفی و ایدئولوژیک جیمز کامرون قرارگرفته، در می آید تا حداقل تماشاگر را در طول ۱۶۰ دقیقه زمان فیلم، برای تماشای ادامه اثر و دیدن و شنیدن حرف های اساسی فیلمساز، برروی صندلی نگاه دارد. اما این ایدئولوژی آنچنان که در وهله اول در نگاه مخاطب می نشیند، نوعی طبیعت پرستی مادی گرایانه افراطی است که در برخی مکاتب جعلی و انحرافی همچون "کابالا" می توان سراغ گرفت. اواتارها نوعی انسان/حیوان هستند که به اجداد باستانی آدم ها شبیهاند.(شاید همان حلقه مفقوده داروین؟!!) . از مهمترین خصوصیاتشان، وابستگی شدید آنها به طبیعت و نیرو و الهام گرفتن از آن است. از همان ابتدای فیلم پیوند نیتری را با انواع و اقسام موجودات شاهدیم که حتی نسبت به کشتن گونه وحشی شان نیز غمگین میشود. اواتارها برای سوار شدن بر شبه اسب ها یا همان ایکران ها هم بایستی به نوعی یگانگی وجودی با آنها برسند.
خدای آنها، درختی مقدس به نام "ایوا" است که آن را مادر عظیم الشان می خوانند و همه خواسته های خود را از او می خواهند. آنها براین باورند که همه زندگی و مرگ را از ایوا میگیرند و مردگانشان نزد او هستند.( همان اعتقاد و باوری که الهیون در مورد خداوند دارند). همین ایواست که قدرت دارد تا آدم ها را در قالب انسانی بمیراند و در قالب اواتار دوباره زنده نماید. همان طور که در انتهای فیلم درمورد جیک سالی انجام می دهد و برای همیشه سالی به عنوان یک انسان می میرد و در فالب یک اواتار دوباره متولد میشود. (آنچه در باورهای موحدان تنها از خداوند برمی آید و به جز آن شرک محسوب میشود). آنها حتی صدای ارواح اجدادشان را با اتصال به شاخه های ایوا میشنوند.
اما این تنها اعتقاد اواتارها نیست . انسان ها هم همه لشکرکشی خود به پاندورا را برای دستیابی به منابع طبیعی بی پایانی که میگویند در زیر این درخت قرار دارد، انجام دادهاند.
دکتر گریس آگوستین در یکی از آخرین دیالوگ هایش برای متقاعد کردن "پارکر سلفریج" (مسئول پروژه علمی تسخیر پاندورا )، پرده از کشف علمی حیرت آوری درباره درخت مقدس یا ایوا برمی دارد، به این شرح که ریشه های آن با اتصالات الکتروشیمیایی با ریشه های سایر درختان پاندورا و از آن طریق به مغز اواتارها متصل شده که یک شبکه گسترده ای از اطلاعات و خاطره ها بوجود می آورد و می تواند اطلاعات مضاعف را دان لود یا آپ لود نماید که از این طریق می توان به آن شبکه وارد شد.
همین درخت مقدس ایواست که به خاطر درخواست یا به اصطلاح دعای جیک سالی، همه گونه های موجودات پاندورا را به کمک ناوی ها می فرستد تا با ارتش زمینی ها مقابله کنند و به همین طریق آنها را نابود می سازند.( نوعی فراخوان تارزانی!!!)
اما با جستجو و تفحصی در مکاتب جعلی و انحرافی، می توان رد پای این نوع تفکر را در کتب کابالیست ها یافت. (همانطور که پیش از این در همین مقاله ذکر کردم)
در ایدئولوژی کابالا ( نوعی فرقه صهیونیستی) همه قوای خالق را در توالی لایه های یک درخت تصویر میکنند که شرح آن را در کتاب "باهر" از مکتوبات این فرقه می توانید ملاحظه نمایید.در کتاب "زهر" از دیگر کتاب های کابالا نیز در این باره نوشته شده :
"… سفیرات یا چهره های متعدد خالق در درختی عرفانی بنا شده که هر یک شاخه ای از ریشه مرسوم آن را نشان می دهد که البته ناشناخته و غیرقابل شناخت نیز هست. اما "ان سوف" تنها ریشه مکنون همه ریشه ها نیست بلکه افزون بر اینها، شیره این درخت نیز به شمار می رود. هر شاخه نوعی صفت را نشان می دهد و در خود و از خود وجودی ندارد بلکه به فضیلت خدای مکنون یا "ان سوف"، هستی می پذیرد. این درخت خالق نیز همان قسم که نشان می دهد، اسکلت عالم خلقت نیز میباشد، این درخت در تمامی خلقت رشد میکند و شاخه های خویش را برهمه شبکه ها و شاخه ها و عواقب آن میگستراند. همه اشیاء موجود و دنیوی تنها به لطف امری مربوط به قدرت سفیرات وجود دارند که در تمامی آنها زنده و عمل میکند…"
تاکید شرک آمیز برربوبیت درخت در فرقه کابالا در مکتوبات مختلف پیامبران آن به چشم می آید . از جمله در بخش "حسیدیسم، آخرین مرحله " از کتاب "جریانات بزرگ در عرفان یهودی" نوشته گرشوم شولوم آمده است:
"…در اینجا یک نوع آیین کابالای …درخشید که هواخواهان و مشتاقان بسیاری یافت. این همان عصر کلاوس به معنای قریب در برودی بود نه گوشه عزلتی که به نظر می آمد. این عالم عرضه می دارد بلکه حجره محقری به شمار می رفت که پیروان کابالا در آن به مطالعه و دعا مشغول میشدند. قریب خیلی زود، آن طور که آرون مارکوس، آن را عرضه می داشت، بخشی از منزل پرشور بهشت آسایی را تشکیل می داد که در آن شجره حیات یا درخت زندگی بالیده و به ثمر رسیده بود. ولی نماینده کلاسیک این گرایش را باید ربی شالوم شعرابی دانست که یک کابالایی اهل یمن بود که در اواسط قرن هجدهم در اورشلیم می زیست و در آنجا مرکزی برای پیروان کابالا بنا نهاد که تا امروز نیز وجود دارد…"
همین نهضت "حسیدیسم" است که سرانجام به تفکرات آخرالزمانی راه مییابد و می تواند دلیلی بر آرماگدون گرایی کابالیست ها باشد. در همان بخش از کتاب "جریانات بزرگ در عرفان یهودی" در این باب آمده است :
"…افتخار آن (حسیدیسم) است که با این روح اشتیاق وافر تشخص مییابد که تشریح گشت و در عین حال با اظهار آراء کهن در خصوص فطرت خالق که در همه اشیاء موجود است، به توجیه خویش مبادرت ورزید. ولی این اشتیاق چیزی نبود مگر اشتیاق به مسیح گرایی مبتنی بر مسیح منجی…"
در سکانس های پایانی فیلم "اواتار" نیز علیرغم طرح اندیشه های شبه عرفانی کابالا و تمسک به آیین های دعا و مانند آن در کنار درخت مقدس ایوا، اما در نهایت، اواتارها به سرکردگی منجی خود یعنی جیک سالی اواتار، به نبرد آخرین با ارتش زمینی ها (یا همان ضد مسیح و دجال) می پردازند که در این راه، ایوا یعنی همان درخت مقدس و نیروی اصلی با تمام قدرت طبیعت به کمکشان می آید. یعنی در پایان همه نیروهای طبیعی نیز در پشتیبانی از منجی موعود قرار میگیرند. منجی که اینک براساس آموزه های کابالایی ترکیبی از انسان امروز و آدم / حیوان های باستانی و نیروی طبیعت مادی است.
با مطالعه این سطور، حضور واضح اندیشه کابالیستی را در محور قصه "اواتار" می توان دریافت و با مطالعه دیگر متون کابالیست ها، قرابت های دیگری نیز می توان بین باورهای آنها و درونمایه فیلم "اواتار" یافت . این نشان می دهد که همچنان جیمز کامرون در طی این سالها بر سینمای ایدئولوژیک خویش پای فشرده است. آنچه که پیش از این در آثاری همچون "ترمیناتور"، "ترمیناتور۲: روز داوری"، "ورطه" و حتی "تایتانیک" به صورت تفکر آخرالزمانی و آرماگدونی به نمایش درآمده بود. اما کامرون پس از "تایتانیک" و به خصوص در دو اثر مستندی که برای "سیمخا جیکوبوویچی" (مستند ساز یهودی کانادایی) تهیه کرد یعنی " گور گمشده مسیح" و " راز گشایی مهاجرت یهودیان" ( که حتی نریشن اش را خود کامرون گفت) تمایلات کابالایی خود را آشکارتر ساخت.
پیش از این پال اسکات در نشریه معتبر "دیلی میل" در سال ۲۰۰۴ پس از پیوستن برخی از هنرپیشه ها و سینماگران هالیوود به فرقه کابالا، از فعالیت های شدید این فرقه صهیونیستی و رهبر ۷۵ ساله آن به نام فیووال کروبرگر یا فیلیپ برگ پرده برداشته و تاکید کرده بود که فرقه کابالا عملا بر هالیوود حکومت میکند.
فیلیپ برگ برای اوّلین بار در سال ۱۹۶۹ دفتر فرقه خود را در اورشلیم (بیتالمقدس) گشود و سپس کار خود را در لسآنجلس ادامه داد. دفتر مرکزی فرقه کابالا در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلی هیلز (در حومه لسآنجلس و در نزدیکی هالیوود)، واقع است. این رهبر «خودخوانده» فرقه کابالا فعالیت خود را بر هالیوود متمرکز کرد، در طی دو سه ساله از طریق جلب هنرپیشگان و ستارههای هالیوود و مشاهیر هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست یافت، خانههای اعیانی در لسآنجلس و مانهاتان خرید و شیوه زندگی پرخرجی را در پیش گرفت. امروزه، شبکه فرقه برگ از توکیو تا لندن و بوئنوسآیرس گسترده است و این سازمان دارای چهل دفتر در سراسر جهان است. در سال ۲۰۰۲ دارایی فرقه برگ حدود ۲۳ میلیون دلار تخمین زده میشد ولی در سال ۲۰۰۴ تنها در لسآنجلس ۲۶ میلیون دلار ثروت داشت. فرقه کابالا ادعا میکند که دارای سه میلیون عضو است.
سازمان برگ خود را "فرا دینی" میخواند و مدعی است که کابالا "فراتر از دین، نژاد، جغرافیا، و زبان است" و با این تعبیر، درهای خود را به روی همگان گشوده است. اعضای فرقه، فیلیپ برگ را "راو" میخوانند. "راو" همان"رب" یا "ربای" یا "ربی" است که به خاخامهای بزرگ یهودی اطلاق میشود.
فعالیت فرقه کابالای برگ در سال ۲۰۰۴ بهناگاه اوج گرفت و با اعلام پیوستن مدونا ( خواننده مشهور آمریکایی)به این فرقه در رسانهها بازتابی جنجالی داشت. بسیاری از خاخام های سنت گرای یهودی، عقاید فیلیپ برگ و فرقه اش را منشاء گرفته از جادوگران و ساحران مصر باستان و حتی شیطان پرستی یا پاگانیسم دانستند.
واقعیات نشان میدهد که برگ تنها نیست. کانونها و رسانههای مقتدری در پی ترویج فرقه او هستند و مقالات جذاب و جانبدارانه دربارهاش مینویسند. "کابالا هالیوود را فرا گرفته است" عنوانی است که مدتهاست در این نشریات به چشم میخورد.
تایمز لندن در سال ۲۰۰۴ گزارش مفصلی درباره پیوستن مدونا به فرقه کابالا منتشر کرد. گزارش تایمز همدلانه بود و تبلیغ بهسود فرقه برگ بهشمار میرفت. بهنوشته تایمز، در جشن یهودی پوریم، که در دفتر مرکزی فرقه کابالا برگزار شد، صدها تن از مشاهیر لسآنجلس و هالیوود حضور داشتند. یکی از مهمترین این افراد، مدونا بود که از هفت سال پیش از آن در مرکز فوق در حال فراگیری کابالا بود و اکنون رسماً کابالیست شده بود. نه تنها او بلکه بسیاری دیگر از مشاهیر سینما و موسیقی جدید غرب، از پیر و جوان، به عضویت فرقه کابالا درآمدند: از الیزابت تیلور ۷۲ ساله و باربارا استریسند ۶۲ ساله تا دیان کیتون، دمی مور، استلا مککارتنی، بریتنی اسپیرز، اشتون کوشر، ویونا رایدر، روزین بار، میک جاگر، پاریس هیلتون (وارث خانواده هیلتون، بنیانگذاران هتلهای زنجیرهای هیلتون) و دیگران. این موج، ورزشکاران را نیز فرا گرفت: دیوید بکهام (فوتبالیست انگلیسی) و همسرش، ویکتوریا، آخرین مشاهیری بودند که در ماه مه ۲۰۰۴، به عضویت فرقه کابالا درآمدند. شواهد و قرائن موجود و برخی خبرها حاکی از آن است که جیمز کامرون نیز در سال ۲۰۰۵ به این فرقه صهیونیستی پیوسته و گفته میشود از همان زمان کلید تولید فیلم "اواتار" زده شد . چنانچه برای اولین بار خبر تولید فیلم "اواتار" تحت عنوان "پروژه ۸۸۰" در ژوئن ۲۰۰۵ در مجله هالیوود ریپورتر به طور رسمی انتشار یافت. در همان زمان طرح تولید آثار مستندی همچون :"راز گشایی مهاجرت یهودیان" در سال ۲۰۰۶ و "گور گمشده مسیح" در سال ۲۰۰۷ نیز ارائه گردید.
این فیلم ها به خصوص "گور گمشده مسیح"، جهان مسیحیت و پیروان ادیان توحیدی به سختی تکان داد. در این فیلم به دنبال آثار کابالیستی همچون "رمز داوینچی" ( ران هاوارد)، عقاید و باورهای اصیل و راستین موحدان و معتقدان به ادیان ابراهیمی(که اعتقاد دارند حضرت عیسی مسیح زنده و نزد خداوند است و همچنین ایشان از رحم پاک حضرت مریم زاده شده و هیچ گاه ازدواج نکرده و بنابراین فرزندی نداشته است)، زیر علامت سوال رفت و ادعا شد که در سرزمین فلسطین اشغالی، گور بزرگی که در آن حضرت عیسی مسیح (ع) و همسرش مریم مجدلیه و پدر و مادرش و همچنین فرزندش دفن شدهاند، کشف گردیده که نماهایی از آن به همراه تابوت های حضرت عیسی و خانواده اش، در حالی که اسامی آنها برروی تابوت حک شده بود، به نمایش گذارده شد و توسط شخص جیمز کامرون، معرفی شد.
اگرچه کلیسای کاتولیک و واتیکان موضع گیری خاصی درباره این اهانت های آشکار اتخاذ نکردند ولی بسیاری از پیروان ادیان توحیدی برآشفتند و زبان به اعتراض گشودند.
اخیرا شنیده شد در روزنامه های واتیکان به باورهای مطرح شده در فیلم "اواتار" نیز انتقاد شدید شده است. فیلم "فرشته جنگ" اثر دیگری از جیمز کامرون، قرار است در سال ۲۰۱۱ به نمایش عمومی دربیاید و ماجرای آن به قرن ۲۶ میلادی ربط پیدا میکند که ۳۰۰ سال از آخرالزمان و جنگ آرماگدون گذشته و زندگی به صورت ربات های سیبورگ سهل تر ادامه مییابد تا اینکه رباتی برای نجات جهان اقدام میکند.
به هرحال فیلم "اواتار" از دیگر آثار ایدئولوژیک سینمای هالیوود به حساب می آید که این روزها، پرده سینماهای دنیا را به رگبار مسلسل عقاید و باورهای جعلی و انحرافی خود بستهاند، علیرغم همه ادعاهای سینمای سرگرمی و هنری و هیجان انگیز و تخیلی و …اما آنچه که در این فیلم ها حرف اول را می زند، همان ایدئولوژی به نظر می رسد که تقریبا بیش از ۱۰۰ سال است، هالیوود برآن بنا شده و در یکی دو دهه اخیر به طور واضحی آرایش آخرالزمانی گرفته است.
سعید مستغاثی
به نقل از وبلاگ نویسنده