خواهید یا نخواهید قطعا چنین به نظر می آید که جهان این روزها حال و روز غیرمعمول و بدی دارد. حملات تروریستی جان مردم بی گناه را در گوشه و کنار جهان میگیرند.بخواهید یا نخواهید قطعا چنین به نظر می آید که جهان این روزها حال و روز غیرمعمول و بدی دارد. حتی آمریکاییان که به عدم تمایل نسبت به امور جهانی معروفند، این روزها خبرهای مربوط به مناطق دوردست را از نزدیک دنبال میکنند. خبرهایی که اکثرشان رعب آورند.
حملات تروریستی جان مردم بی گناه را در گوشه و کنار جهان میگیرند. سوریه در حال پاره پاره شدن است. چین و روسیه متهورانه در حال دنبال کردن منافع ملی خود و به چالش کشیدن دیکته های آمریکایند. دمکراسی ترکیه ای در حال تبخیر شدن است. ایران و عربستان سعودی در وضعیت پر تنشی به سر میبرند. جنگ ها در عراق و افغانستان به شکل بی پایانی در حال تداومند. اتحادیه اروپا زیرفشار قرار دارد و بریتانیا از آن خارج شده و دیگران نیز شاید راه این کشور را دنبال کنند. در همین حال چند کشور اروپایی در حال کشیده شدن به سمت تمامیت گرایی دست راستی هستند. کارزار دونالد ترامپ نیز این تهدید را در خود دارد که ایالات متحده را به همین سمت و سو ببرد.
این مغایر چیزی است که بسیاری از آمریکاییان انتظار داشتند. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ موجی از پیروزی گرایی را در غرب به راهانداخت. آمریکاییان «پایان تاریخ» را خوشامد گفتند و فرض را بر این گرفتند که تمام کشورها به سرعت سیستم های سیاسی و اقتصادی نظیر سیستم آنان را اتخاذ خواهند کرد. فکر میکردند که آرامش بر جهان حاکم میشود و شاهد ایجاد یک «صلح تقسیم شده» خواهد بود. مردم مرفه تر خواهند شد. کشورها همکاری بیشتری با هم خواهند داشت و تمام جهان با قدردانی به خواست آمریکا گردن خواهند گذاشت.
ولی این ها همه توهمیبیش نبود. جهان دقیقا جهتی عکس این را طی کرد و به سمت قبیله گرایی و کشمکش حرکت کرد. ما اکنون در حال پرداختن بهای سوء داوری های به شدت خطا هستیم.
اولین سوءداوری ما درباره فروپاشی شوروی بود. شکست شوروی نتیجه قصورهای خود آن بود، ولی ما این اتفاق را به عنوان یک پیروزی تحول ساز آمریکایی تفسیر کردیم. این ما را به سمت این باور سوق داد که در جهان پس از جنگ سرد، قدرت آمریکا رشد خواهد کرد و ما را به یک هژمونی جهانی خواهد رساند و دیگر کشورها با خوشحالی ما را دنبال خواهند کرد. چنین تصوراتی به هیچ روی واقع گرایانه نبودند.
لحظات تغییر مستلزم سازگاری است، ولی ایالات متحده در سازگاری تبحری ندارد. ما عادت داریم همه کاره و رئیس باشیم. این عادت، چشم ما را به روی این واقعیت که دیگر کشورها در حال قد برافراشتن هستند و قدرت نسبی ما به ناگزیر تنزل خواهد یافت، کور کرد. پس به چای چرخش به سمت یک سیاست خارجی کمتر آمرانه و بیشتر مبتنی بر همکاری، ما کماکان بر اصرار به اینکه آمریکا باید قدرت فائقه باشد، ادامه دادیم. سپس اعلام کردیم که ما ظهور «قدرت همتای» دیگر را برنخواهیم تافت. ما انتظار داشتیم که دیگر کشورها با خوش خیالی اطاعت کنند. ولی آنها به جای این کار ما را نادیده گرفتند. ما این حرکت آنها را به مبارزه طلبیدن تفسیر کردیم و دنبال مجازات خاطیان رفتیم. این امر تنش های بین آمریکا و کشورهایی را که به ما گفته شده بود آنها را متخاصمان اصلی ما تلقی کنید، یعنی روسیه و چین به شدت افزایش داد.
کشمکش ایدئولوژیک جنگ سرد چنان شدید بود که وقتی این دوره به پایان رسید، آمریکاییان تصور میکردند که آرامش در پی آن حاکم خواهد شد. در واقع جنگ سرد صرفا پدیده ای موقتی بود که چون خاکستری روی آتش، کشمکش های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی قدیمیکشورها را پوشانده بود. ناسیونالیسم و قبیله گرایی که مدت ها قبل از ابداع کمونیسم شروع به شکل دهی جهان کرده بود، به جای رنگ باختن از نو شروع به ظاهر شدن کرد.
واکنش جنگ افروزانه ما به پایان جنگ سرد، اولین مشارکت عمده آمریکا در آشوب جهانی امروز بود. اقدام بعدی، تصمیم ما مبنی به حمله به عراق بود. این حمله کماکان به شکل دهی جهان ادامه داد. خیزش اخیر تروریسم اسلامییکی از نتایج دراز مدت آن است. به همین ترتیب است موج آوارگانی که اروپا را بی ثبات کردهاند و در ظهور جنبش های سیاسی افراطی در این قاره نقش داشتهاند. این یک درس ملموس درباره اثرات دراز مدت مداخله در سرزمین های دور دست است؛ درسی که همچنان به نظر می آید آن را نیاموخته ایم.
به این دلیل که ما پایان جنگ سرد را به عنوان اوج اعتبار سیستم اقتصادی آمریکا تفسیر کردیم، فشار خود برای رسیدن به سطح بعدی سرمایه داری یعنی جهانی سازی را تشدید کردیم. جهانی سازی به عنوان پروژه ای ارائه شد که قرار بود به همه نفع برساند. ولی در عمل این سیستم به کابوسی برای بسیاری از مردمان محروم تبدیل شد. به لطف «گسیختن زنجیره عرضه جهانی» بسیاری از کارگران آمریکایی که زمانی با مشاغل ایمن و درآمد آبرومند ازخانواده هایشان حمایت میکردند، اکنون به این امیدوار بودند که بتوانند به عنوان پادو در فروشگاه های وال مارت استخدام شوند. در عین حال مشتی از پول به دستان ابر ثروتمند در سیستم سیاسی ما دستکاری کردند تا سیطره خود را بر ثروت های کشور تثبیت کنند.
رهبران مان به ما گفتند که پایان جنگ سرد آمریکا را قدرتمند تر از همیشه خواهد کرد، که ما به این دلیل به عراق حمله کردیم که این کشور در حال ساخت سلاح های کشتار جمعی است، که مقررات زدایی از اقتصادمان و امضای توافقات تجاری زندگی مردم معمولی عادی را بهبود خواهد بخشید. بنابراین نتوانستیم درک کنیم که وقتی وسعت این فریب ها روشن شود، مردم خشمگین خواهند شد.
نخبگان آمریکایی کسانی هستند که مردمشان را به گمراهی کشاندهاند. همین اتفاق در اروپا نیز رخ داده است. «اتحاد باز هم نزدیک تر» فرآورده دیگر خوش بینی ساده لوحانه ای بود که در دهه ۱۹۹۰ غرب را آلوده کرد. این طرز تفکر، این واقعیت روشن را نادیده گرفت که اکثر اروپاییان مثل مردم هر جای دیگری نسبت به کشور یا گروه خودشان احساس وفاداری میکنند و این وفاداری به سادگی قابل انتقال به تشکیلات جدید و دوردست نیست. اتحادیه اروپا عمدتا به خاطر منافع طبقه صاحبان کسب و کار عمل میکرد. اروپاییان عادی این را دریافته بودند و این باعث به خشم آمدن آنها شده بود. همین خشم درکشورهای در حال توسعه از مصر تا نیجریه و از لیبی تا ونزوئلا در حال شدت گرفتن بود.
اکنون در نقطه اوج دوران مدرن ما، چرخ دنده های جهان دارای وابستگی متقابل، به نرمی نمی چرخد. این کار مستلزم رهبری دوراندیش است که سرنوشت مردم عادی را جدی بگیرد و طرفدار دیپلماسی در برابر اجبار قهرآمیز باشد. کاملا منطقی است که مردم از دست راهبرانشان بابت آنچه که در طول یک ربع قرن گذشته بر سر آنها آوردهاند انزجار داشته باشند. آنها خواستار چیزی متفاوت هستند، هر چه می خواهد باشد. این دلیل اصلی بی نظمی جدید جهانی است.
نویسنده: استفن کینزر[۱]
ترجمه: هادی سعادت
منبع: http://www.bostonglobe.com/opinion/2016/08/03/don-blame-masses/iMuUjfoZgQbHdw1XTzjpFJ/story.html
[۱] . Stephen Kinzerنویسنده، روزنامه نگار و چهره دانشگاهی آمریکایی