۱. تصور کنید در میان قبیله ای بدوی گرفتار شده اید که مبنای زندگی، تفکر و عملشان «سحر و جادوگری» است. اهالی این قبیله به همان اموری می پردازند که همه مردم کمابیش به آنها مشغولند؛ می خورند، می خوابند، می پوشند، بیمار میشوند، بهبود مییابند، قهر و آشتی میکنند، تولید مثل میکنند، شاد و غمگین میشوند، تجارت میکنند و به سایر شئون زندگی میپردازند. ظاهر رفتار آنها شاید چندان متفاوت از دیگران به نظر نرسد، اما در پس پشت همه این رفتارها، باورها و عقایدی پنهان است که ماهیت رفتارشان را از سایرین متمایز میکند.
رنگها، حیوانات، گیاهان، وقایع طبیعی، اشیاء، افراد و ایام نزد معتقدان به جادوگری به شکلی درک میشوند کاملاً متفاوت از درک همین پدیدهها در نزد سایر مردم و لذا کسی که نتواند دنیا را از منظر جادوگران ببیند در این قبیله سرنوشتی جز بُهت و حیرت و سرگشتگی و گاه حاصلی جز افسوس و اندوه و زجر ندارد.
امور و اشیاء خاصی مقدّس و متبرّک تلقی میشوند و امور و اشیاء دیگری ناپاک و نحس. اهمیت و جایگاه یک فرد، یک رفتار یا یک شیء نزد این مردم، بستگی به اولویت آن در سلسله مراتب ارزشهای ساحرانه دارد و درک رفتار و آداب و رسوم اهالی این قبیله و زندگی در میان آنها، تنها با شناسایی عقاید، باورها و در یک کلام با شناخت چارچوبهای ذهنی آنها ممکن است.
۲. «تامس کوهن» در کتاب «ساختار انقلابهای علمی» مفهومی را تحت عنوان «پارادایم» به کار گرفت که بهتدریج استعمال آن در حوزه علوم انسانی نیز متداول گشت. این واژه در فارسی به «الگوواره» تعبیر شده و معنای آن الگوی مسلط و چارچوب ذهنی و فکری است که هر گروه یا جامعه «واقعیات» پیرامون خود را در چارچوب آن الگو ـ که به آن عادت کرده ـ تحلیل و توصیف میکند. این الگوهای ذهنی از طریق آموزش به نسل جدید و به دیگران منتقل و برای آنها به صورت مفروضات «بدیهی» در میآیند که همه تفکرات و تصورات افراد را تحت تأثیر قرار داده و با خود متناسب میکنند. شاید در میان مفاهیمیکه برای ما آشناتر است، بتوان «جهانبینی» را مفهومی نزدیک به این معنی تلقی کرد، مشروط به آنکه این شناخت، همه عرصههای هستیشناسی، انسانشناسی و خداشناسی را شامل شود.
وجود نوعی «وحدتِ محوری» شرط لازم ایجاد پارادایم است و برای شکلگیری یک الگو یا چارچوب ذهنی، وجود مجموعهای از مفروضات، مفاهیم، ارزشها، هنجارها و تجربههای یکپارچه و همبسته با یکدیگر ضروری است، به طوری که اجزاء این مجموعه با تعامل و ارتباط پیدا و پنهان با یکدیگر، مؤید هم و تقویت کننده هم باشند. لذا صرف گردآوردن اجزاء متفاوت و متعارض در یک الگو، آن را به پارادایم تبدیل نمیکند.
۳. همچنانکه میدانیم، پیامبر گرامی اسلام (ص) پیش از بعثت، شأن و منزلت و محبوبیت خاصی در میان قوم خود داشتند، اما چگونه شد که همین منزلت و محبوبیت، بهزودی نادیده گرفته شد و مشرکان از تلاشهای مکرر برای تطمیع، تهدید و حتی قتل ایشان دریغ نکردند؟ حتی بارها به ایشان پیشنهاد دادند که حاضرند بهترین تنعّمات ممکن را (شامل بهترین زنان، ثروت و حتی ریاست) در اختیار ایشان بگذارند به شرطی که از «دعوت» خود صرف نظر کنند.
درک چرایی این مقاومت و این تقابل، زمانی ممکن میشود که بدانیم آنچه پیامبر گرامی اسلام (ص) به جامعه آن روز عرضه نمودند، «همهی هستی» مشرکان را در معرض فنا قرار میداد و به همین خاطر آنها نیز با «همهی توان» به نبرد با پیامبر (ص) و الگوی توحیدی ایشان پرداختند. مشرکان به خوبی دریافتند که اگر الگو، سبک زندگی و نظام اسلام (یا به تعبیر بند پیشین، پارادایم تفکر توحیدی) فراگیر شود، باید با همهاندوختههای خود (از جمله قدرت و منزلت اجتماعی و سیاسی، ثروت و …) وداع نمایند.
تغییر باورها و نگرش مردم که در نتیجه استقرار اسلام پدید میآمد، همه شئون و اطوار جامعه را تحت تأثیر قرار میداد و زیر و زبر شدن همه نظامات کهن را در پی داشت و این چنین شد که مشرکانی که همه هستی خود را در خطر میدیدند با تمام قوا به مقابله همه جانبه با استقرار نظام اسلامی پرداختند.
نکته مهم اینکه هر چند پیامبر (ص) بسیاری از عادات و آداب و رسوم رایج در عربستان را ملغی نفرموده و ادامه آن را (با شرایطی) مجاز دانستند، اما همانها را نیز از ماهیت شرکآلود خود تهی کرده و روح توحیدی در آنها دمیدند و نقش و کارکرد جدیدی در ساختار و نظام جدید برای آنها قائل شدند.
۴. تمدن غربی که اینک تمام دنیا را درنوردیده و بر همه شئون فرهنگی و حیات اجتماعی و سیاسی ملتها خود را تحمیل نموده است، مظهر جامع و کاملی از استقرار «مدرنیته» به حساب میآید؛ مدرنیتهای که خود مبنا و منشائی قابل شناسایی دارد و صرف نظر از اختلاف تفاسیر و تعابیر موجود در تحلیل آن، اغلب صاحبنظران، ریشههای تاریخی پیدایش آن را به تحولات پس از رنسانس اروپا متصل کرده و محوریترین ایده آن را حاکمیت «عقلِ نقّادِ خودبنیاد» تلقی نمودهاند. حتی اگر مجال هیچ مجادلهای هم نباشد، بر این نکته نیز اتفاق قول است که بنیاد مدرنیته بر «انقطاع از وحی» و انفکاک و انفصال از برخی منابع معرفتی همچون «شهود» بنا شده است. برهمین اساس و اگر به همه جوانب موضوع هم نخواهیم بپردازیم، تعارض و تضاد نظام مدرن غربی با نظام مبتنی بر دین در همین ریشه و مبنای پیدایش، به خوبی مشهود است. محوریت خدا یا انسان، پذیرش یا عدم پذیرش جهان غیر مادی، قائل بودن یا نبودن به اثرگذاری متقابل غیب و شهود در هم و امکان ایجاد ارتباط بین عرصههای مادی و غیر مادی حیات، بارزترین وجوه تمایز و اختلاف این دو جهانبینی توحیدی و مادی و این دو تمدن اسلامی و مدرن است. بدون شک تفاوتها و تمایزات این دو تمدن در این کلانترین مفاهیم محدود نشده و تجلیّات این جهانبینی و بینش بهتدریج در همه مظاهر مادی و غیر مادی آنها نیز (مثل علم، تکنیک و فرهنگ) ظهور و بروز پیدا کرده و میکند.
۵. «تلگرام» به خودی خود ماهیتی جدا از سایر تکنولوژیهای مدرن ندارد، اما به واسطه کارکرد و نقش فعلی آن از جمله ابتناء آن بر فرهنگ نرم و توسعه دامنه اثرگذاری، در این مجال بیشتر مورد نقد قرار گرفته است.
علاوه بر کارکرد «سرگرمی» (که به تفصیل در نوشته قبلی نقد شد و دوباره تکرار نمیکنیم)، تلگرام مبتنی است بر «تولید انبوه» پیام و «سطحیسازی» آن، و اصولاً هر پدیدهای که در فرآیند تولید انبوه قرار گیرد، دچار سادگی، سطحیسازی و عوامپسندی خواهد شد. کافی است تاریخچه نقاشی، موسیقی، ادبیات، معماری یا پوشاک را در جهان و حتی پدیدههای صددرصد بومی نظیر هیاتهای عزاداری را در جامعه خودمان بررسی کنید تا به عینه دریابید که «تولید انبوه» از طریق «سطحیسازی»، چگونه سرنوشت «عوامپسندی» را بر همه این عرصهها رقم زده است.
کمترین پیامد تولید انبوه پیام و بمباران مخاطب با حجم عظیمی از دادههای متفاوت، متنوع، متعارض و بعضاً متضاد با یکدیگر، آن است که قدرت اندیشه و تحلیل از او سلب شده و در بهترین حالت او را تبدیل به دریایی وسیع از اطلاعات با عمق یک بند انگشت میکند.
«مخدوش شدن اعتبار پیامها» نتیجه ناگوار دیگری است که در اثر تبادل پیامهای مشکوک و نامطمئن و اغلب بدون منبع معتبر روی میدهد، به نوعی که دیگر تمییز دادههای صحیح از غلط، امر طاقت فرسایی میشود، خصوصاً شایعات و اطلاعات غلطی که تا بخواهی نادرستیشان را اثبات کنی، اثر تخریبی خود را در ذهن مخاطب بر جای گذاشته است.
تلگرام، فرصت و مجالی برای تحلیل عمیق و مبنایی باقی نمیگذارد و لذا باید در آن «پیام ساندویچی» سرو نمود که کارکرد هاضمه ذهن را مختل نموده و غذایی به روح نیز نمیرساند. لذا با حجم بالایی از پیامهای اخلاقی، فلسفی، عرفانی و حتی مذهبی بیخاصیتی مواجه میشوید که پی در پی از راه میآیند و میروند، بدون اینکه تأثیری بگذارند و حساسیتی برانگیزند.
۶. و سرانجام اینکه:
تلگرام (به نمایندگی از شبکههای مجازی اجتماعی) یکی از مظاهر نوین و ویژه تمدن مدرن غرب است که بسیاری از ویژگیهای تمدن مادی و بریده از وحی غربی را (همچون غلبه سرگرمی و غفلت، تقدسزدایی، سست و سطحی شدن همه باورها، بیاعتمادی به یکدیگر، گم شدن حق در هیاهوها و …) را میتوان در آن سراغ گرفت. فراموش نکنیم که در همین حوزه «پیامرسانی»، حداقل چارچوب طراحی شده در اسلام آن است که مجاز به بازنشر هر آنچه که بدستمان میرسد نیستیم؛ که پیامبر اکرم (ص) فرمود: بر دروغگو بودن انسان همین بس که هر آنچه را که شنیده است، نقل کند.
اگر باور داشته باشیم که تمدن «خداباور و خدامحور» اسلامی در اصول بنیادی و چارچوبهای اصلی فکری خود با تمدن مدرن و «نفسمحور» غربی، مغایرتهای اساسی دارد، ایجاب میکند حتی اگر تا برآمدن تمدن نوین اسلامی و بهرهمندی از آثار حیاتبخش آن، راهی جز زندگی در قبیله جادوگران مدرن نداریم، حداقل در بهرهبرداری از محصولات تمدن غرب، به «اضطرار» و «اکل میته» بسنده کنیم و با دست خود، خویشتن را به هلاکت نیندازیم.
و اگر ملغی نمودن و کنار گذاشتن همه آداب و رسوم و محصولات تمدن نفسانی غرب ممکن نباشد، باید همان بخش اضطراراً قابل استفاده را نیز از ماهیت خود تهی کرده و روح توحیدی در آن ها بدمیم تا موقتاً مجاز به استفاده از آنها باشیم.
محمد محسن غفوریان