شناسایی و تحلیل دقیق و همه جانبه وقایع اجتماعی و سیاسی امروز، در گرو شناسایی رخدادهای گذشته و ردیابی تغییرات و تحوّلات تأثیرات آن وقایع تا زمان حال است. آنچه امروز مشاهده میشود و ما را شاد یا غمناک میسازد، تنها بخش بیرونی و آشکار کوه یخ بزرگی است که از دل اقیانوس زندگی بیرون زده است. بخش بزرگتر این کوه، زیر آب قرار دارد که بدون ملاحظه آن بن، دامنه و عظمت کوه معلوم نمیشود.
تصمیمگیری درباره آن بخش بیرونی نیز در گرو این شناسایی است؛ ورنه ناامیدی و شکست، رفیق دائمی ما خواهد بود.
متأسّفانه گاه ساکنان شرق به دلیل ولع نابخردانه برای دستیابی به مدرنیته و به قول معروف قافله تمدّن، نه تنها تمامی آثار فرهنگی و تمدّنی خود را ویران میسازند، بلکه همه سوابق، رویاروییها، تعامل و بنیادهای دشمنی و دوستی دیرین با سایر سرزمینها و اقوام را هم از خاطر میبرند، حتّی درباره آنها صحبت هم نمیکنند؛ چنان که، منابع تاریخی، آموزشی و مدرسهای آنها به دفتر ثبت گورستان بیشتر شباهت دارد تا منبعی برای توانمند ساختن جوانان برای دیدار امروز و برانگیزاننده آنها برای تولّی جستن و تبرّی یافتن در شرایط امروز و بالأخره کشف نمونهها و اسوهها برای دست یازیدن به دامان آنها و برخاستن دیگر بار پس از تجربه هر شکست و ناکامی. بگذریم!
از گذشتههای دور، واقعه تصلیب حضرت عیسی(ع) در زمره مهمترین نقطه عطف در تاریخ حیات مسیحیان و رابطه آنان با بنیاسرائیل بود. مسیحیان انگشت اتّهام به سوی بنیاسرائیل دراز میکردند و آنان را به جرم آزار و اذیّت حضرت عیسی بن مریم(ع) و به صلیب کشیده شدن ایشان به دست رومیان، محکوم میکردند.
نیاز به تکرار این امر واضح نیست که حضرت هیچ گاه به صلیب کشیده نشد، بلکه به امر خداوند، ایشان به آسمان عروج کردند و رومیان به اشتباه مرد دیگری را به صلیب کشیدند.
به هر حال واقعه تصلیب، شکاف عمیقی میان پیروان صلیب و صهیون به وجود آورد.
از آن زمان بنیاسرائیل در کار توطئه وارد شد تا این شکاف پوشیده شود، چه این کینکشی نه تنها برای همیشه بنیاسرائیل را در تمامی سرزمینهای مسیحینشین در انزوا فرو میبرد و ناامنی را برایشان در پی داشت، بلکه مانع از پیشبرد اهداف بنیاسرائیل نیز میشد و موضوع منجی و مسیح را چنان تمام شده معرّفی میکرد که بنیاسرائیل دیگر بهانهای برای استمرار دروغین دوران فاعلیّت یهود نداشت؛ در حالی که همه حیات شیطانی بنیاسرائیل در گرو جعل انتظار مسیحا بود.
اگرچه جبران این فاجعه و جنایت سخت مینمود، امّا دو نقطه عطف مهمّ دیگر، یکی از آستین بیرون آوردن پولُس قدّیس در قرن اوّل میلادی و در اوّلین دهههای نخست مسیحیّت و دیگر ظهور مارتین لوتر آلمانی در قرن شانزدهم میلادی بود تا حدّ زیادی نه تنها آن شکاف ژرف را برای بنیاسرائیل پر کرد، بلکه به تدریج مسیحیّت و مسیحیان را در زیر نگین قدرت بنیاسرائیل آورد.
پولُس قدّیس، هرگز مسیح را قبل از ماجرای تصلیب ملاقات نکرده بود و به رغم آنکه یهودی بود و در آزار و اذیّت مسیحیان نخستین، در حدّی افراطی پیش رفته بود و به عنوان یکی از اصلیترین عوامل تسلیم مسیحیان به رومیان شناخته میشد، به ناگاه خود را صاحب مقام ارتباط مستقیم با مسیح(ع) اعلام کرد و مدّعی تجربه ملاقاتی ویژه با حضرت در مسیر «دمشق» شد. با این ادّعا، به تدریج به عنوان صاحب سرّ و راز، تعالیم اوّلیه و ساده مسیحیّت را به انحراف کشید و مسیحیّت پطرسی را که نماینده واقعی حضرت عیسی(ع) بود، رها کرد. پولس آموزههای خود را بر اساس سنّت یهودی بیان کرد؛ اگرچه کین پولس درباره پطرس برای همگان از میان مسیحیان آشکار است، لیکن از آن زمان به بعد تمامی تشکیلات مذهبی کلیسای مسیحی زیر سلطه نگاه و نگرش پولس رفت.
آموزههای شرکآلود تثلیث و تزریق روحیه تسلیمپذیری از فرمانروایان و بسیاری دیگر از آموزههای مورد تأیید کلیسای مسیحی منبعث از کلام و تئولوژی پولس رسول است.
در کنار این همه، با دستکاری مسیحیّت اوّلیه، پروژه صهیونیسم مسیحی از عهد و عصر او متولّد شد.
نفی ضرورت عمل و تکلیف در مقابل ایمان صرف، بطلان تمامی اناجیل الّا انجیل پولس، اعطای جنبه اولوهی به حضرت مسیح(ع)؛ یعنی اعلام تجسّم خدا در مسیح در زمره دستاوردهای این قدّیس بنیاسرائیلی بود.
سرانجام پولس به دست رومیان زندانی و کشته شد. این واقعه در خلال سالهای ۵۴ ـ ۶۸ میلادی اتّفاق افتاد. یکی دو سال بعد هم؛ یعنی در سال ۷۰ م. معبد و هیکل بنیاسرائیل منهدم و معدوم شد.
در نقطه عطف دوم، مارتین لوتر که خود یهودی زاده بود، علیه کلیسای کاتولیک شورش کرد و با سر دادن اعتراض، مبدع و مؤسّس کلیسای اعتراضی پروتستانهای اروپا شد. لوتر در حرکتهای اعتراضی خود، با تکیه بر آموزههای بنیاسرائیلی، به ستایش یهودیان پرداخت و موضوع برگزیده بودن قوم بنیاسرائیل را دیگر بار مطرح کرد. مارتین لوتر، با تکیه بر عهد عتیق، تغییرات مهمّی را در معرفت دینی مسیحیّت باعث شد.
او به پیشگوییهای تورات پیرامون نجات تمام بنیاسرائیل به عنوان یک امّت اعتقاد داشت. همّت اصلی لوتر مصروف یهودی کردن مسیحیان شد تا آنجا که از مسیحیان به عنوان سگ پای سفره بنیاسرائیل یاد کرد. به این ترتیب پس از قرنها تلاش آنچه بنیاسرائیل در پی آن بود، حاصل آمد.
نه تنها پس از لوتر و انشعاب پروتستانها، دیگر از کینه مسیحیان علیه بنیاسرائیل خبری نبود، بلکه مسیحیان در هیئت خادمان و خدمتگزاران بنیاسرائیل در آمدند.
نهضت مارتین لوتر در قرن ۱۶ م. به نهضت اصلاح دینی معروف شد و پس از این واقعه، در میان مسیحیان پروتستان، عهد عتیق یا همان تورات، مبدّل به مرجع اصلی شد، برگزیدگی بنیاسرائیل پذیرفته شد، دین از حوزه مسئولیّت اجتماعی خارج و مسیحیّت به تمام معنا، سکولار شد و بالأخره تعلّق سرزمینهای مقدّس به یهود به عنوان هدیه خداوند به بنیاسرائیل اعلام شد. انعقاد نطفه صهیونیسم سیاسی را باید مرهون مارتین لوتر آلمانی دانست و همو بود که ربا را حلال اعلام کرد و موجد تولّد سرمایهداری جدید اروپایی شد.
بد نیست بدانید که جمعیت حدّاکثری انگلستان را پروتستانها تشکیل میدهند و جمعیت ۷۰ میلیونی پروتستان ایالات متّحده نقش عمدهای را در حیات فرهنگی و سیاسی و حتّی سیاست خارجی آمریکا ایفا میکنند.
در واقع تقدیس بنیاسرائیل و یهودیّت در ایالات متّحده به عنوان یک امر ضروری دینی مسیحی شناخته شده است و نمیتوان به آن به عنوان یک موضوع صرفاً سیاسی نگاه کرد. مبلّغان یهودیزاده پروتستان آمریکایی و انگلیسی را با عنوان اوانجلیستها میشناسند. خدمات پولس و مارتین لوتر، کینه مسیحیان علیه یهودیان را تبدیل به کینه مشترک اتّفاق صلیب و صهیون علیه مسلمانان ساخت.
نکته مهم و جالب توجّه در این اتّفاق صلیبی و صهیونی، سر بر آوردن پروژه آخرالزّمانی بازگشت دوم مسیح، پس از واقعه آرمگدون برای بنیاسرائیل و به خاطر بنیاسرائیل، تجدید بنای هیکل سلیمان و تأسیس حکومت جهانی بنیاسرائیل با مرکزیّت بیت المقدّس است.
چنان که میدانید، اتّفاق صلیب و صهیون همه همّت خودش را صرف زمینهسازی برای تخریب مسجد الاقصی طیّ ماههای آینده کرده است.
چندی پیش، یکی از اسقفهای اوانجلیک وابسته به کلیسای جهانی پروتستان مسلمان شد. ایلکر چینار، اسقف سابق کلیسای جهانی پروتستان «تارسوس ترکیه»، پس از اسلام آوردن، پرده از برخی حقایق و فعّالیتهای تبشیری اوانجلیکها برداشت؛ ۱ اگرچه او بارها از جانب محافل صلیبی و صهیونی مورد تهدید به مرگ و آزار و اذیّت قرار گرفته، امّا اغراض و پروژههای خطرناک اتّفاق صلیب و صهیون برای اسلام ستیزی، اشغال سرزمینهای اسلامی و اعاده به اصطلاح سرزمین انجیل یعنی «خاورمیانه»، «آناتولی» و «بینالنّهرین» به عنوان سرزمین مقدّس را افشا کرده است.
در واقع، مسلمانان، از یک سو در معرض خطر پروژه از نیل تا فرات صهیونیستها و از دیگر سو، در معرض طمع صلیبیّون انجیلی برای تصاحب به قول خودشان سرزمین انجیلاند و نقشه این سرزمین مورد ادّعا را نیز منتشرکردهاند. شایان ذکر است «ارض موعود» مورد نظر صهیونیستها در شکم «سرزمین انجیل» مورد ادّعای اوانجلیستها قرار دارد. از اینجا میتوان راز حضور اشغالگران انگلیسی و آمریکایی در بین النّهرین را کشف کرد. این اسقف که تا چندی پیش همکیش جرج دبلیو بوش بود، درباره وی میگوید:
بوش با سروجان خود در حال ترویج و توسعه بشارت خونین در سرزمینهای اسلامی است. در واقع، طرح خاورمیانه بزرگ، برای به دست آورن «سرزمین انجیل» است که این مبلّغان با شدّت و بی هرگونه انعطاف آن را دنبال میکنند. او آنها را با عنوان سربازان جنگ صلیبی معرّفی میکند که در حال تدارک جنگ جدید صلیبی علیه مسلمانان هستند.
این میسیونرها در میان کردها و علویان ترکیه فعّالیت گستردهای دارند. به اتّکای اعتراف این اسقف انجیلی، این تبشیریها سعی در پوسیده معرّفی کردن اسلام دارند و با نزدیک شدن به دانشگاهیان، مردم کوچه و بازار خود را افرادی آکنده از عشق و محبّت مینمایانند و با توزیع پول و کمک خیریّه سعی در جلب مردم ساده دل و گمراه نمودن آنها میکنند.
آنها، ترکیه و عراق را جزو سرزمین انجیل Bible Land میشناسند و حتّی آمریکاییها در منطقه حرّان، ۴۸ هزار کیلومتر زمین خریداری کردهاند.
حرّان منطقهای مهم و استراتژیک در شمال بینالنّهرین و همان منطقهای است که در پیش از میلاد رومیها از سپاهیان ایرانی، شکستی سخت خوردند.
کراسوس رومی در برابر سپاه سورنا سردار اشکانی شکست سختی خورد. کراسوس داعیه سلطه بر مشرق زمین را داشت. با جنگهای داخلی روم با اسپارتاکوس در جنوب شبه جزیره «ایتالیا» و پیروزی بر بردگان شورشی به املاک و طلاهای بسیاری دست یافته بود.
جالب است که بدانید سورنای سی ساله و ایرانی در منطقه حرّان با کراسوس رو به رو شد و ابتدا با ارسال سفیری به او امکان برگشت به سلامت داد. سفیر ایرانی وقتی گستاخی کراسوس را دید، با لبخندی کف دست خود را به کراسوس نشان داد و گفت: اگر در کف دست من مویی یافتید، سلوکیه، پایتخت ایران را هم خواهد دید.
رومیها با فرماندهی پابلیوس کراسوس با لژیونها مرکّب از ۶۰ هزار نظامی مجهّز به میدان آمدند؛ در حالی که سپاه ایران تنها یک هزار سواره نظام سنگین و نه هزار سواره نظام سبک به میدان آورده بود. با این همه، رومیها شکست سنگینی متحمّل شدند و با بیست هزار کشته و ۲۰ هزار اسیر جنگ را واگذارده و روی به هزیمت گذاشتند. در این جنگ کراسوس کشته شد. سر او به نیزه رفت و بدین سان تاوان گستاخی و تجاوز خود را پس داد.
پلوتارک، مورّخ مشهور یونانی در این باره مینویسد:
هنگامیکه پابلیوس (کراسوس) اصرار کرد تا لژیونرها به سواره نظام دشمن [ایرانیها] حمله برند، دید که دستان آنها به سپرهایشان چسبیده است و پاهایشان چون میخ در زمین محکم شده، به گونهای که توان جنگیدن یا دفاع از خود را نداشتند. اگرچه سالها بعد «سورنا» به خاطر حسد ورزیدن سرداران کشته شد، امّا نام او، شکست کراسوس و منطقه حرّان در تاریخ بلند ایران و رویارویی آنها با غربیان (روم) ماند. امروز، درست از همین نقطه؛ یعنی حرّان هم استراتژیک متّفقین صلیبی و صهیونی قصد شرق اسلامیکردهاند. در منطقه مرزی عراق (بین النّهرین)، ترکیه و سوریه، نزدیک منطقه مرزی ایران، هزاران هکتار زمین را تصاحب کردهاند و با ساخت شهرکهای مسکونی و کارخانههای اسلحهسازی سعی در ایجاد اسرائیلی نو در این نقطه مهم دارند.
آنها به قصد سلطه تمام عیار بر شرق بزرگ و تأسیس جهان تک حکومتی قصد بیت المقدّس، بین النّهرین، ترکیه و به زبان خودشان «سرزمین انجیل» کردهاند.باید متذکّر این همه شد و با بازخوانی تاریخ گذشته، استراتژی غرب در رویارویی با شرق را شناخت. این بر عهده دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است که هوشیارانه حرکتهای منطقهای را رصد کرده و با شناسایی وقایع، امکان تصمیمگیری به موقع را فراهم آورد. هیهات که نام جهان پهلوانانی چون سورن را از یاد بردهایم و تنها بیهیچ مقدّمه و ذکر پیشینه بر این نام سوار میشویم…
ماهنامه موعود شماره ۱۱۱