یکی از علمای شهر مقّدس قم میفرمود: «در دوران جوانی وقتی که در جمع شاگردان مرحوم علّامه طباطبایی(ره) از محضر ایشان بهره میبردیم و اخوی ایشان هم در خدمت عارف بزرگ، آیت الله سیّد علی آقای قاضی(ره) بودند، نامهای به علّامه(ره) دادم تا از طریق برادرشان آن را خدمت آقای قاضی(ره)، ببرند و ایشان نیز در تشرّفات عدیدهای که به خدمت امام عصر(ع) دارند، دست ما را هم گرفته و نامه من را به آن حضرت برسانند.این مسئله را بسیار خالصانه درخواست کردم. نامه رفت و مدّتی گذشت، ولی پاسخ آن نیامد. انتظار به درازا کشید. در این میان، به شهر خودمان سفر کردم. هنگام ظهر و موقع استراحتم بود. خوابیده بودم و بچّهها در حال بازی بودند که ناگهان با فریاد بلند بچّهها از خواب پریدم. بسیار ناراحت شدم و سر بچّهها فریاد زدم، ولی به سرعت متوجّه اشتباه خود شدم، بلند شدم، دستشان را گرفتم، از خانه بیرون بردم و از دلشان درآوردم.
این عالم بزرگ میفرمود: «مدّتی از این جریان گذشت، تا اینکه توفیق پیدا کرده و به خدمت مرحوم علّامه طباطبایی(ره) رسیدم. گفتم: آقا! آن نامه چه شد؟ فرمودند: بله! پاسخ نامه شما خیلی وقت است که برای ما آمده است. من هم نامه را گرفتم و باز کردم. دیدم نوشتهاند: بسم الله الرّحمن الرّحیم. عزیزم! با این خلق و خو که به بچّهها حمله کنی و دعوا کنی، چگونه میخواهی آقا را ببینی؟ با خود گفتم چگونه یک اشتباه، مرا از دیدار آن حضرت بازداشت».
نکته حائز اهمّیت این است که اگر از این رهگذر، یک بار به محضر آن حضرت برسیم، دیگر او را رها نخواهیم کرد و بسیاری از کارها که پیش از آن، به نظرمان شیرین میآمد، دیگر برای ما جلوهای نخواهد داشت.
۱. آقا شیخ مرتضی تهرانی، حدیث دل سپردن، صص ۲۰۰ ـ ۲۰۲.
ماهنامه موعود شماره ۱۱۱