دلباخته آن جمال آسمانی

بیان احوال و زندگانی آیت‌الله شیخ حسن صافی اصفهانی(ره)

عبدالحسن بزرگمهرنیا

عارف واصل، فقیه صاحب‌دل، سالک الی الله و شیدایی حضرت بقیّـهالله(ع)، مرحوم آیت‌الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی(ره) در سال ۱۲۹۸ در خطّه ولایتمدار اصفهان ـ خاستگاه جمعی از خوبان و عالمان ربّانی نظیر علّامه مجلسی، آیت‌الله سیّد محمّدتقی اصفهانی (صاحب مکیال المکارم)، آیت‌الله میرزا محمّدباقر فقیه ایمانی و علّامه میرجهانی و دیگر ستارگان سپهر سلوک الی الله ـ به دنیا آمد.
پدرش مرحوم «حاج شیخ نصرالله» ملبّس به لباس روحانیت بود امّا به شغل و پیشه صحّافی کُتب مذهبی اشتغال داشت و در نجف اشرف نزد مرحوم علّامه امینی کار می‌کرد و فراوان مورد علاقه و عنایت آن علّامه دوران و فانی در ولایت امیرمؤمنان(ع) بود.
حاج نصرالله بنابر آنچه که درباره وی آمده، بسیار پرهیزکار و اهل ذکر و معرفت و کرامت بود. او پای‌بندی فراوانی به آداب و سنن دینی و اشتیاق و ابتهاج زیادی به زیارات معصومین(ع) خصوصاً زیارتِ عاشورا داشت. چنانچه بعدها این خصلت‌های زیبا در فرزند او نیز آشکار شد.
این بنده خوب خدا در سال ۱۳۴۴ شمسی در نجف اشرف درگذشت و به خاطر معنویت ممتازی که داشت، پس از تشییع جنازه باشکوهی که با انبوه و اندوه علما و فضلا و مراجع همراه بود؛ با اقامه نماز توسط مرجع اعلای دینی حضرت آیت‌الله العظمی خویی در وادی‌السّلام در کنار مقبره پیامبران خدا، حضرت هود و صالح(ع) به خاک سپرده شد.
مرحوم آیت‌الله صافی اصفهانی(ره) تحصیلات ابتدایی خود را تا سوم دبیرستان در اصفهان گذراند. در دوره دبیرستان به خاطر هوش سرشار و مراتب ممتاز اخلاقی و کم‌حرفی و ادبِ فراوان به عنوان شاگردی شایسته، مورد اعتنا و احترام استادان و دیگر دوستان خود بود.
در این دوره بود که به خاطر کشش‌های روحی و جاذبه‌های فطری و همچنین راهنمایی‌ها و ارشادات و تشویق و ترغیب‌های مردی کاردان و گوهرشناس که خود از زاهدان زمان و ره‌شناسان راست‌کردار روزگار بود، وارد رشته علوم دینی شد و شاگردی مکتب امام صادق(ع) و سربازی امام زمان(ع) را با جان و دل پذیرفت و گردن نهاد و گمشده خود را در تفکّر در فضای فقه آل محمّد یافت. آن بزرگواری که اوّلین جرقّه‌های این انتخاب مسئولانه را در هیزم وجود این شاگرد شایسته به درستی تشخیص داد، «مرحوم حاج شیخ احمد حاجی نجف‌آبادی» بود.۱ البته رها کردن تحصیلات دبیرستان و ورود به حوزه علمیّه اصفهان برای فقیه بزرگوار ما به راحتی صورت نگرفت و به آسانی به کف نیامد.
او در راه رسیدن به آرمان آسمانی خود هزینه‌ای هنگفت را تنها به خاطر سربازی حضرت ولیّ‌عصر(ع) پرداخت که داستان این انتخاب سرنوشت‌ساز را به جهت نکته‌های آموزنده آن در اینجا می‌آوریم.
قبل از آوردن اصل داستان شایان یادآوری است که مرحوم علّامه صافی، فردی فوق‌العاده کتوم و رازنگهدار بود و از نقل قضایا و قصّه‌هایی که به نحوی برای او فضیلت یا کرامتی محسوب می‌شد، به شدّت پرهیز می‌کرد، امّا حکایت ذیل را به خاطر جنبه‌های آموزنده‌ای که بر آن مترتّب بود، برای فرزندان خود نقل کرده و قبل از گفتن داستان، هدفش را از نقل آن این‌گونه بیان نموده است: «من این قصّه را فقط به خاطر جنبه‌های آموزنده‌ای که دارد برای شما می‌گویم:
ـ اوّل آنکه انسان باید در راه صحیحی که انتخاب کرده است، مقاوم و پایدار باشد؛
ـ دوم آنکه اگر در راه اطاعت پروردگار مشکلی برای انسان روی داد، باید با دعا و توسّل به اهل بیت(ع) از آنان بخواهد که او را کمک نمایند؛
ـ و دیگر آنکه می‌خواهم اهمیّت و اثر فوق‌العاده زیارت عاشورا را برای شما بگویم».

         ورود در وادی نور

دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا دل رسد به جانان، یا جان ز تن برآید
هنگامی‌که در نوجوانی تصمیم به تحصیل علوم دینی گرفتم، با واکنش شدید پدر و مادر و سایر اقوام و خویشان روبه‌رو شدم. علّت این مخالفت هم ترس از حکومت وقت و جوّ ضدّ دینی و فضای نابه‌سامان ضدّ طلبگی در زمان رضاخان بود.
خلاصه آنکه همه خویشان و بستگان ـ به خاطر این انتخاب ـ با من متارکه کردند تا بدانجا که مرا به منزل خود هم راه نمی‌دادند. از منزل پدر رانده و از همه جا مانده شده بودم و هیچ مستمرّی و مساعدتی از هیچ جا و هیچ کس دریافت نمی‌کردم. دائماً خویشان، گِردِ هم جمع شده و همراه پدر و مادر، برای انصراف من طرح و نقشه می‌ریختند و افرادی را واسطه کرده، با تهدید و تطمیع و خواهش و التماس از من می‌خواستند که از این راه برگردم. غافل از آنکه من حتّی فکر بیرون آمدن
از طلبگی را به ذهن خود نیز راه نمی‌دادم.
به هر حال حجره‌ای در مدرسه نوریّه اصفهان گرفتم و مشغول به درس و بحث شدم. به خاطر فقر و ناداری پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها برای به دست آوردن قوت لایموتی به بیرون از شهر می‌رفتم و با کارگری، پول ناچیزی به دست می‌آوردم و با آن، هفته‌ها را با نان خالی و خشک و کپک زده و آب سپری می‌کردم. همه ناملایمات روزگار در راه هدف مقدّس من، قابل تحمّل و پذیرفتنی شده بود و نسبت به آنها بی‌اعتنا و شکیبا شده بودم؛ تنها چیزی که مرا خیلی رنج می‌داد و آزرده می‌ساخت و نمی‌توانستم بار گناه آن را به دوش کشم، عدم رضایت پدرم بود. از ناراحتی او نگران بودم و زجر می‌کشیدم و قرار نداشتم.
برای جلب رضایت او، به هر دری زدم، امّا سودی نداشت؛ از معتمدین محل گرفته تا برخی از علمای اصفهان. امّا نه تنها او راضی نشد بلکه بر لجاجت و سرسختی‌اش افزود. برای رفع این مشکل، راز و نیازها و گریه‌ها و سوزها داشتم. چه شب‌هایی را که تا به صبح بیدار ماندم و به دعا و نماز مشغول شدم، شاید فرجی فرا رسد، امّا در اراده پدر هیچ تأثیری نداشت. بیش از یک سال این وضعیت به طول انجامید و من بر سر دوراهی، سرگردان مانده بودم؛ یا ترک تحصیل و جلب رضایت پدر یا ادامه تحصیل و بی‌توجهی به رضایت او.

        زیارت عاشورا

شبی از شب‌های سرد زمستان، نزدیک سحر بیدار شدم و نماز شبی خواندم و دوباره و چندباره رضایت پدر را از خدای متعال طلبیدم و عرضه داشتم: «خدایا! من راه تو را انتخاب کردم و در این راه از همه چیز گذشتم. امّا از ناراحتی و نارضایتی پدرم نمی‌توانم بگذرم. تو راضی مشو که من به این جهت از دربار امام زمان(ع) دور شوم و عمری در بی‌راهه سرگردان بمانم».
بعد از نماز با خاطری غمناک در آن حجره نمور و نمناک، کفش‌هایم را زیر سر نهادم و عبایم را زیرانداز و روانداز کردم و به خواب فرو رفتم. در خواب دیدم که آسمان پر از ملائکه است و همه به تسبیح خدای متعال مشغول‌اند. ناگهان صدایی بلند شنیدم که می‌گفت: «زیارت عاشورا، زیارت عاشورا!» در این وقت دیدم که همه فرشتگان، کاغذی از نور به دست گرفته و یک صدا و هم‌نوا از روی کاغذ نور، زیارت عاشورا می‌خوانند و من با خوشحالی از خواب پریدم. بلافاصله وضویی گرفتم و تا اذان صبح قدری قرآن خواندم. بعد از نماز، نیّت کردم که تا چهل روز به قصد جلب رضایت پدر، زیارت عاشورا بخوانم و از همان روز شروع کردم. هر روزی که می‌گذشت منتظر نتیجه آن بودم، امّا متأسّفانه کوچک‌ترین نرمشی از ناحیه پدر نسبت به خود احساس نمی‌کردم. روزها یکی پس از دیگری گذشت تا اینکه شب سی و نهم فرا رسید، امّا باز نشانه‌ای از تغییر و تحوّل دیده نشد. برای آگاهی از نتیجه، یکی از طلبه‌ها را روز سی و نهم نزد پدر فرستادم امّا او نیز ناامیدانه برگشت و گفت: «اوضاع، وخیم‌تر و مخالفت پدرت شدیدتر شده است». عصر همان روز قاصدی از نزد پدر پیش من آمد و پیغام آورد که پدرت می‌گوید: «اگر دست از طلبگی برنداشتی تو را عاقّ می‌کنم و دیگر فرزند من نیستی. بیا و از خدا بترس و به حرف من گوش بده!»
با این پیغام پدر، ضعف شدیدی بر من عارض شد، به حدّی که بدنم می‌لرزید. توان خود را از دست دادم و از درس و غذا و عبادت افتادم و خلاصه به آخر خط رسیدم.

        آن شب قدر

آن روز را نیز با دل‌شکستگی خاصّی سپری کردم تا شب چهلم فرا رسید و در این شب بود که:
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب، آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که آن تازه براتم دادند
آری، آن شب خواب دیدم که همان منادی شب اوّل ـ که مرا به زیارت عاشورا دعوت می‌کرد ـ با همان آهنگ و صدا این آیه را می‌خواند: «یرفع الله الّذین ءامنوا منکم و الّذین اُوتوا العلم درجاتٍ؛ یعنی خداوند درجات و مقامات کسانی را که ایمان آورده‌اند و به آنان علم و دانش داده شده است، بالا می‌برد» و فرشتگان نیز هم‌نوای با او این آیه را تکرار می‌کنند. آنگاه از آسمان باران بارید و همان منادی شروع به تلاوت سوره نصر کرد: «بسم الله الرّحمن الرّحیم ٭ اذا جاء نصرالله و الفتح و…»
از خواب برخاستم دیدم آسمان تازه شروع به باریدن کرده است. منتظر تحوّل عظیمی در زندگی خود بودم. وضویی گرفتم و نافله شب را با تنی تب‌دار و بدنی بیمار خواندم. تنها امید من به واپسین و چهلمین زیارت بود. آن را نیز با توجّه خواندم.
تازه از زیارت، فارغ شده بودم که ناگهان صدای مرحوم پدرم آقا نصرالله را از پشت در حجره شنیدم که داشت سوره نصر را زمزمه می‌کرد: «إذا جاء‌ نصرالله و الفتح» و به طرف حجره من می‌آمد. به آهستگی در حجره را باز کرد و در درگاه در با قیافه‌ای مهربانانه و با یک دنیا نرمی و نوازش نگاهی به من انداخت و گفت: «حسنم تویی؟!» گفتم: بله پدرجان! نگاهی دیگر به حال من و گوشه و کنار حجره کرد و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و بغض گلویش را می‌فشرد گفت:
شب‌ها کجا می‌خوابی؟
گفتم: همین‌جا، روی حصیر!
گفت: زیر سرت چه می‌گذاری؟
گفتم: کفش‌هایم را با یک بقچه‌ کوچک!
گفت: با سرما چه می‌کنی؟
گفتم: می‌سازم.
گفت: چه می‌خوری؟
گفتم: نان خشکی و آبی، گاهی هم مقداری سرکه. الحمدالله ربّ العالمین، خدا روزی‌رسان است!
در این هنگام بود که بغض پدر ترکید و شروع کرد به بلند بلند گریه کردن و مرا سخت در آغوش گرفت و سرم را به سینه چسبانده و هی گریه کرد و می‌گفت: حسنم مرا ببخش!، من اشتباه کردم!
نمی‌دانم که چه شد که او یک شبه متحوّل گردید؟ خوابی دیده بودند یا توسّلی داشتند، من نمی‌دانم، امّا بی‌هیچ چیز نبود. مرحوم پدر بر نماز شب و زیارت عاشورا مداومت داشتند.
بعد از کرامت زیارت عاشورا و عنایت سیّدالشّهداء(ع) وضع خوراک و پوشاک و از همه مهم‌تر وضعیّت روحی من خوب شد. آری این زیارت عاشورا بود که دل مردی این‌چنین را که هیچ کس نمی‌توانست در او نفوذ و تأثیر کند، نسبت به من نرم و مهربان ساخت و معجزه‌آسا او را دگرگون کرد تا بدان حد که از آن پس مانند شاگردی در برابر استاد، احترام مرا داشت.
من با چشم خود دیدم که این زیارت، آهن را ذوب کرد و بزرگ‌ترین گره کور زندگی مرا ـ که دست بشر از باز کردن آن عاجز مانده بود ـ باز کرد.
منِ حقیرِ سراپا تقصیر در اینجا به شما وصیّت می‌کنم که از زیارت عاشورا غفلت نکنید. این زیارت مانند یک «کلید طلایی» است که اگر با اخلاص خوانده شود، هر درِ بسته‌ای را به روی شما باز می‌کند و من در این راه تجربه‌های زیادی دارم که مجالِ گفتن آن نیست. شما هم به نسل‌های آینده این مطلب را وصیّت کنید که [عمل به آن] دنیا و آخرت را آباد می‌کند.۲
آری علّامه صافی با این عشق و ارادت به سلک روحانیت پیوست، امّا چیزی از این آرامش روحی او نگذشته بود که او را با جمعی دیگر از طلّاب به خدمت سربازی بردند. او که از نوجوانی نشان افتخار سربازی امام زمان(ع) را به سینه چسبانده بود، از این فرصت و فضا در جهت خودسازی خود بهره‌برداری‌های فراوانی کرد و سختی‌های سربازی ـ که داستانی دراز دارد ـ پولاد وجود او را در بوته حوادث آبدیده کرد که اراده مردان حق، این بازی‌ها را به چیزی نمی‌خرد.
فقیه فرزانه ما پس از بازگشت از خدمت سربازی، با عزمی جزم به حوزه علمیه اصفهان پیوست و در سال ۱۳۲۰ راهی حوزه علمیه قم گردید. در قم، خدمت آیت‌الله سیّد محمّدتقی خوانساری(ره) رسید و اخلاق را از آن تندیس تقوا و مردِ خدا آموخت و مورد عنایت آن جناب واقع شد.
درس تفسیر را همراه استاد شهید مطهری به صورت خصوصی نزد آیت‌الله احمد خوانساری فرا گرفت و در اینجاست که به هجرتی سازنده، هدایت می‌شود. او برای استفاده‌های علمی و معنوی و سلوکی و کسب مدارج بالاتر راهی نجف می‌گردد که اقامت او در آستان آسمانی و بارگاه بلند امیرمؤمنان(ع) نزدیک ۳۰ سال به درازا می‌انجامد و از برکت هم‌نشینی با آن مضجع شریف و کوثر ولایت به مراتب عالی علم و عرفان دست می‌یابد.
از استادان علمی او در نجف می‌توان از حضرات آیات شیخ محمّد کاظم شیرازی، سیّد عبدالهادی شیرازی، سیّد محسن حکیم و سیّد ابوالقاسم خویی نام برد و از استادان اخلاقی او می‌توان حضرات آیات سیّد محمدتقی خوانساری در قم و سیّد جمال‌الدّین گلپایگانی و سیّد عبدالهادی شیرازی در نجف را برشمرد.
لازم به یادآوری است که آن فقیه بزرگوار هیچ‌گونه استاد سلوکی خاصّی نداشته و تنها در محضر همین مردان حق، استفاده‌های اخلاقی و بهره‌های معنوی برده است. با تأمّل در زندگی و منش و مرام و سیر و سلوک آن بزرگوار می‌توان اصول عملی ایشان را در این طریق، چهار محور زیر دانست:
۱. عمل به دستورهای شریعت مقدّس تا آخرین نفس،
۲. محبّت داشتن به خدا و اولیای او،
۳. توسّل به ذوات مقدّسه معصومان(ع)،
۴. تسلیم مطلق و بی‌قید و شرط در برابر معصومان(ع).۳
باری، این عارف صاحب‌دل در سال ۱۳۵۰، پس از فوت مرحوم آیت‌الله طبیب‌زاده، بنا به دعوت علما و مردم اصفهان و فرمان استاد عالی‌قدرش مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی خویی به اصفهان بازگشت و تدریس، تفسیر، اخلاق و خطابه را آغاز کرد. با درگذشت حضرت آیت‌الله خادمی و حضرت آیت‌الله مهدوی، زعامت حوزه کهنسال آن سامان به ایشان واگذار گردید و سفره پربرکت فقه و اصول و دروس خارج ایشان نیز گشوده شد.
از حضرت آیت‌الله صافی اصفهانی آثاری چند در حوزه‌های فقه و اصول، اقتصاد اسلامی و اخلاق بر جای مانده که برخی از آنها به همّت فرزندان ایشان به چاپ رسیده است و در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست. امّا در یکی از شماره‌های پیشین مجله موعود شرح حال مختصری از ایشان به همراه گفتاری، تحت عنوان «از امام زمان(ع) چه بخواهیم؟» به قلم نگارنده به چاپ رسیده است.
سرانجام روح پاک این فقیه فرزانه، عارف واصل، استاد اخلاق و شیدایی امام زمان(ع) در نزدیکی‌های صبح جمعه ۷/۷/۱۳۷۴ به ملکوت اعلی پیوست و با تشییعی بی‌نظیر بنا به وصیّت آن مرحوم در کنار مقبره علّامه مجلسی به خاک سپرده شد. رحمت خداوند بر او باد.
در اینجا کرامتی را که نسبت به آن فقیه بزرگوار در مسجد سهله روی داده است و نشان‌دهنده عنایت حضرات معصومان(ع) به وی می‌باشد می‌آوریم و سخن را با فرازهایی از وصیت‌نامه ولایی و چند دستورالعمل از آن سالک الی الله به پایان می‌بریم.

         مائده آسمانی

زمانی که در نجف بودم، معمولاً شب‌های چهارشنبه به مسجد سهله مشرّف می‌شدم. شب چهارشنبه‌ای ابتدا از نجف به مسجد کوفه رفتم و نماز و اعمال و آداب آن مسجد را به جا آوردم و دیرهنگام با پای پیاده از آنجا به طرف مسجد سهله به راه افتادم. راهی نسبتاً طولانی و همچنین بیابانی ترسناک و تاریک و خطرآفرین بود. نمی‌دانم چرا آن شب، تاریکی و تنهایی و طولانی بودن راه اصلاً به خیال من خطور نکرد؟ باری به راه افتادم. وقتی که به مسجد سهله رسیدم، آخرهای شب بود. مسجد بسیار خلوت و من هم شدیداً تشنه و گرسنه و خسته بودم به حدّی که توان ایستادن نداشتم و ماهیچه‌های بدنم می‌لرزید.
با کلیددار مسجد ـ مرحوم سهلاوی ـ که مردی بسیار متّقی و اهل دل بود، خیلی رفاقت داشتم و بسیاری از شب‌های چهارشنبه را با او می‌گذراندم.
آن شب چون دیروقت بود و می‌دانستم که ایشان خوابیده‌اند، مزاحم او نشدم. لذا تنها برای رضای خدا و برای اینکه مؤمنی را برای چند لقمه غذا بیدار نکرده باشم، گرسنگی را تحمّل کردم و سراغ او نرفتم. با اینکه با آن مرحوم اصلاً رودربایستی نداشتم و اگر او را بیدار هم می‌کردم ناراحت نمی‌شد بلکه شاید خوشحال هم می‌شد. به هر حال وارد مسجد شدم و از آنجایی که خیلی به اذان صبح نمانده بود، کنار دیوار با حالت ضعف و ناتوانی به نماز ایستادم. دو رکعت نماز خواندم و پیشانی‌ام را به سجده شکر نهادم. همین که سر از سجده برداشتم، دیدم مردی عربی در حالی که عرقچینی سفید بر سر و شال سبزی بر کمر دارد نزد من آمد و مرا به نام صدا زد و یک سینی که در آن یک بشقاب برنج و قیمه و جام آبی بسیار گوارا و سرد ـ امّا بدون یخ ـ بود به من داد و فرمود: «کُلْ»! (یعنی بخور!)
من عرض کردم: من أین هذا العشا؟ (یعنی این غذا از کجا آمده است؟)
فرمود: «من عند الله، انّ الله یرزق من یشاء بغیر حساب؛ از طرف خداوند. به درستی که خداوند به هر کس که بخواهد، بی‌حساب روزی می‌دهد».
و به دنبال آن فرمود: «أنت تعبان، جوعان، عطشان، کل و صلّ؛ تو خسته، گرسنه و تشنه‌ای، این غذا را بخور و بعد نماز بخوان!».
من به خاطر خستگی و تشنگی و گرسنگی [از همه چیز غافل شدم]. از ایشان تشکّری کردم و مشغول خوردن غذا شدم. بر اثر غفلت، اصلاً نفهمیدم او که بود؟ از کدام طرف رفت؟ نام مرا از کجا می‌دانست؟ از کجا فهمیده بود که من تشنه و گرسنه و خسته‌ام؟
خلاصه آن غذا به قدری در کام من لذیذ و گوارا بود که در تمام عمرم غذایی به این گوارایی نخورده بودم. هنوز لذّت آن را زیر زبانم احساس می‌کنم. بعد از آن مائده آسمانی، طعم و مزه هر غذایی در دهانم تبدیل به مزه همان غذای دلپذیر و غیرمنتظره می‌شود و غالباً هنگام غذا خوردن حالت خاصّی در من ایجاد می‌شود که ناخودآگاه به سوی دعا و نماز و عبادت برانگیخته می‌شوم.
بعد از خوردن غذا با نیرو و نشاط فوق‌العاده‌ای به نماز ایستادم و از پیرامون خود غافل بودم. تازه بعد از نماز بود که متوجه شدم که ای داد! او که بود و این غذا از کجا آمده بود. آخر در آن تاریکی شب در مسجد سهله و اطراف آن مغازه‌ای نبود!مرحوم آیت‌الله صافی بعد از نقل این عنایت ربّانی، از سرّ توفیق خود این‌گونه رمزگشایی کرده و فرموده است: من فکر می‌کنم که این رزق لذیذ، به خاطر این بود که مسلمانی را برای «رضای خدا» از خواب بیدار نکردم و برای آسایش و راحتی خود به مؤمنی آزار نرساندم. عزیزان من! ببیینید که یک کار کوچک چه اثر بزرگ و خوبی را در پی داشت، امّا کار باید برای خدا باشد. آن چیزی که در اینجا خیلی مهم است: «کار برای خدا کردن» است. نیّت و هدف باید خدایی باشد. من بنده گناهکار هرگز خودم را لایق چنین لطف و احسانی نمی‌دیدم، ولی همین که یک وجب به طرف خدا رفتم، او هم عنایت کرد و جلوه‌ای از مهربانی‌اش را برای من نمایان ساخت. حال شما تصور کنید، اگر کسی تقوای مستمر داشته باشد و دائماً در فکر جلب رضای پروردگارش باشد، آن وقت پروردگار با او چه معامله‌ای خواهد کرد؟!۴

          سوغات سفر

در اینجا چند دستورالعمل از مرحوم آیت‌الله صافی اصفهانی به دوستان امام زمان(ع) که سوغات سفر و سیر الی الله آن بزرگوار است تقدیم می‌شود:
۱. فرستادن روزانه ۱۱۰ صلوات: فاضل ارجمند جناب حجت‌الاسلام دکتر مرتضی آقاتهرانی در کتاب «سودای روی دوست» آورده است که: حضرت استاد، ذکر صلواتی را به این شکل توصیه کردند: «اللّهم صلّ علی محمّدٍ و آل محمّدٍ و عجّل فرجهم و فرجنا بهم» که بسیار به جاست روزانه ۱۱۰ صلوات به همین صورت به وجود مقدس حضرت ولیّ‌عصر(ع) هدیه و تقدیم شود، بدان امید که به برکت این صلوات، راهی به سوی وصال آن حضرت گشوده و گشاده گردد.۵
۲. ذبح گوسفند به نیّت سلامتی امام عصر(ع): در روایات فراوانی از اهل بیت(ع) آمده که پرداخت صدقه رفع قضا و بلا می‌کند. از این رو ارادتمندان آن حضرت که سلامتی آن وجود مقدّس، مهم‌ترین آرزو و آرمان آنان است، سزاوار است که پیش و بیش از هر چیز و هر کس، برای سلامتی آن حضرت صدقه دهند. اگر چه اراده الهی بر حفظ و بقای آن آخرین ذخیره الهی قرار گرفته و خداوند خود، آن عزیز را از هرگونه گزندی حفظ خواهد کرد؛ امّا پرداخت صدقه برای سلامتی آن جناب موجب جلب و جذب عنایات حضرت حق و حجّت حیّ نسبت به شخص صدقه دهنده
خواهد شد. مرحوم آیت‌الله صافی اصفهانی در این راستا این‌گونه توصیه می‌کردند: هر روز قدری صدقه برای سلامتی آقا کنار بگذارید، وقتی پول آن قابل توجّه شد، گوسفندی را به نیّت سلامتی امام عصر(ع) ذبح کرده، میان فقرای شیعه و متدیّن به آقا تقسیم کنید.۶
۳. زیارت سیّدالشّهداء(ع): او که خود تجربیات فراوانی از این زیارت و سرسپردگی به آستان
امام حسین(ع) داشت و نمونه‌ای از آن در مطلع مقاله آمد، دراین‌باره چنین می‌فرمودند: «یکی از مستحبّاتی که در راه استکمال نفس خیلی مؤثر است، زیارت سیّدالشّهداء(ع) است. زیرا امام حسین(ع) «باب الحجّـ[» است؛ یعنی اگر خواستی با امام زمان(ع) ارتباط برقرار کنی، باید از در حسین(ع) وارد شوی. زیارت آن حضرت خیلی مهم است. از دور هم که شده سلامی‌بدهیم و عرض ارادتی بکنیم.
گرچه دوریم به یاد تو سخن می‌گوییم
بُعد منزل نبود در سفر روحانی
زیارت راه کمال را هموار می‌کند. شبانه روزی نگذرد که دست کم یک سلام به امام حسین(ع) ندهیم. من این نکته را به عنوان یادگاری عرض می‌کنم تا هر وقت یادتان آمد، برایم طلب آمرزش کنید. امام حسین(ع) «باب الله» و «باب الحجّـ[» است و انسان باید در طول شبانه‌روز، هر چند یک مرتبه و هر چند با یک سلام، آن حضرت را زیارت کند».7

          وصیت‌نامه ولایی

و اینک فرازهایی از وصیت‌نامه ولایی حضرت آیت‌الله صافی اصفهانی(ره): «خداوندا، گوشت و خون و استخوان من به وحدت و یگانگی و بی‌همتایی وجود تو شهادت می‌دهد. [همچنین] به پیغمبری خاتم‌الانبیاء، حضرت سیّد الکونین و رسول الثقلین، محمّد مصطفی(ص) و به امامت جوهر اخلاص، امّ‌الکتاب و فصل الخطاب، باب الیقین و امام المتّقین، علی بن ابی‌طالب(ع) و یازده فرزند معصومش که یکی پس از دیگری جانشینان بر حقّ پیغمبر اکرم(ص) می‌باشند [خصوصاً] دوازدهمین آنها، کوکب درّی آسمان امامت حضرت بقیّـ[الله الاعظم، حجّـ[ بن‌الحسن العسکری(ع) که به امر و مشیّت پروردگار قادر متعال در پس پرده غیبت به سر می‌برد، تا زمانی که اراده حقّ متعال بر ظهورش تعلّق بگیرد و جهان را پر از عدل و داد کند. إن‌شاءالله تعالیخداوندا، تو را شاهد می‌گیرم که زندگی را با نام تو شروع کردم و میل من این بود که در راه تو به سوی تو قدم بردارم. تو را شاهد می‌گیرم که وجودم از عشق و محبّت به تو و اولیای تو پایدار است. قلب من به یاد اربابم و صاحب اختیارم، حضرت صاحب‌الامر امام زمان(ع)
زنده است و به محبّتش پاینده. به ولایتش مباهات می‌کنم و دلباخته جمال زیبای آسمانی حضرتش می‌باشم.
خداوندا، از تو می‌خواهم با روحی سرشار از محبّت و ولایت خاندان نبوّت و امام زمان(ع) با حضرت ملک‌الموت ملاقات کنم و پرونده زندگی من با نام تو و یاد اولیای گرامی تو بسته شود و این پرمایه‌ترین توشه‌ای است که می‌توان با آن، روزگار قبر و قیامت را به خوبی و خوشی سپری کرد و چراغ پرفروغی است که در ظلمت قبر و ضیق (تنگنای) لحد و سؤال نکیر و منکر، راه را بر ما آسان می‌گرداند.
ای خوشا آنان که در فراق حضرتش سوختند و در انتظار وصالش آتش گرفتند و در خواب و خیالش خاموش شدند.
خداوندا، از تو می‌خواهم که چنین سرنوشتی را به من عنایت فرمایی تا در حصن حصین تو و در جمع شهدا و صدّیقین و صالحین باشم و «حسن اولئک رفیقاً» که نهایت آرزوی من رسیدن به مقام رفیع محبّت و همراز شدن با محبّین کوی حضرت محبوب است. ای کاش من نیز در حال و هوای محبّین بودم و در این تب و تاب‌ها می‌سوختم و در جمع یاران دلباخته زبانه می‌کشیدم، خاکستر می‌شدم و آنگاه با نفسی مطمئن ندای «یا أیّتها النّفس المطمئنّه…» را لبیک می‌گفتم و برای همیشه خاموش می‌شدم. ای فرزندان عزیزم و ای نور دیدگانم «محمّد» و «علی»، شما که در زیر لوای زیبای امام زمان(ع) زندگی می‌کنید و از خوان پربرکت احسان حضرتش حیات می‌گیرید، بدانید که حضرت بقیـ[الله الاعظم(ع) این ناموس دهر و واسطه خالق و خلق، عزیزترین عزیزی است که باید یادش را در دل‌ها زنده کنید. محبّتش را در قلبتان افزون کنید. اعمال و رفتار شما باید به گونه‌ای باشد که حضرتش را شاد کنید. مبادا کاری کنید که خدای ناکرده قلب نازنینش از شما دلگیر شود. آنگاه است که خدا را به غضب آورده‌اید. از شما می‌خواهم و [به شما] سفارش می‌کنم که نهال محبّت به علی(ع) و اولاد معصومین‌اش، به خصوص امام زمان(ع) را در دل فرزندان خویش غرس کنید و آنها را با ولای این خاندان تربیت کنید تا خلف صالحی باشند و دعاگوی شما و باقیات الصالحات. همچنین به شما سفارش می‌کنم که علما و طلّاب را اکرام کنید، زیرا اینها سربازان امام زمان(ع) هستند و اکرام آنها، اکرام امام زمان(ع) است.
ای مبلّغین عزیز دین مبین و ای گویندگان محترم و ای مدّاحان گران‌‌قدر اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، و ای صاحبان قلم و ای نویسندگان گرامی، به همه شما سفارش می‌کنم که از حضرت ولیّ‌عصر، امام زمان(ع) غافل نشوید. روابط خود را با آن حضرت دوستانه و عاشقانه کنید. نامش را زنده کنید، عظمتش را بیان کنید، لطف و کرم و جلال و بزرگی‌اش را گوشزد مردم کنید، دل‌های مردم را به سوی او سوق دهید، محبّت حضرتش را در قلب‌های مردم بکارید. خودتان [اوّل] با حضرت رفیق شوید [آنگاه] مردم را به رفاقت با حضرت دعوت کنید. اگر این نام مبارک با محیط زندگی مردم آمیخته شود بالتّبع (به دنبال آن) گناه از زندگی مردم، برداشته می‌شود و جای خود را به اعمال صالح و نیکوکاری به هم‌نوعان خود می‌دهد. شاید که بدین ‌وسیله زمینه‌ساز ظهور موفورالسّرور حضرتش باشید.پروردگارا! کسی جز تو عالِم به اسرار نیست، تو را شاهد می‌گیرم که دلم می‌خواست در زندگی رفتار من با مردم، به خصوص با طلّاب عزیز و علمای اعلام، جز با رضای تو و خشنودی دل نازنین ولیّ تو(ع) شائبه‌ای دیگر در کار نباشد. سعی من بر این بوده آنچه را که موجب خوشایند دل محبوب است، انجام دهم. مجالس درس و بحث و موعظه و کرسی درس و ایّاب و ذهاب، همه و همه، صورتی در زیر داشت غیر از آنچه همه در ظاهر می‌دیدند (صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی) و آن این بود که دلم می‌خواست سرسپردگی خالصانه‌ای داشته باشم بر درگاه والامقام آستان مقدّس حضرت بقیّـ[الله الاعظم ـ روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه ـ. من به این سرسپردگی مباهات می‌کنم و در واقع دلم می‌خواست سگ سرگردان آستان مقدّسش باشم و در پی جلب رضایت صاحبم؛ که جان عالمیان به فدای یک لاخ موی این صاحب عزیز و مهربان باد. دلم می‌خواهد مؤمنین و مؤمنات، این سگِ روسیاه دربار امام زمان(ع) را از دعای خیر فراموش نکنند. در مجالس [ترحیم] که برگزار می‌شود سعی کنید عظمت، رأفت و عطوفت امام زمان(ع) را گوشزد مردم کنید و دل‌های مردم را به سوی حضرتش سوق دهید. ذکر مصائب امیرالمؤمنین(ع) و عصمت کبرا، فاطمـ[الزّهرا، اباعبدالله الحسین(ع) بشود تا از برکت این اسماء متبرکّه من هم فیض ببرم.
فرزندان عزیزم، از مردم بخواهید که در تشییع جنازه من و بالای سر قبر من، آنگاه که مرا سرازیر در قبر می‌کنند و [همچنین] موقعی که خاک بر بدن من می‌ریزند بر امام حسین(ع) گریه کنند و مصائب اباعبدالله(ع) را بخوانند تا این اشک‌ها بر روی خاک قبر من ریخته شود و از برکات آن استفاده کنم. از همه آنها عاجزانه تقاضا دارم که به محاسن سفید من رحم کنند و از سر تقصیرات من درگذرند و مرا حلال کنند که عفو و گذشت، خصلت برگزیده ائمّه معصوم(ع) ما بوده است. من هم متقابلاً از همه کسانی که در مورد من حرفی زده‌اند و سوءظنّی داشته‌اند و خلافی گفته‌اند یا غیبت و تهمتی زده‌اند، بدون استثنا در می‌گذرم و رضایت خدای متعال را در آن می‌بینم که من از آنها راضی باشم به این امید که در قیامت مورد غفران و رحمت پروردگار عالم قرار گیرم.
فرزندان عزیزم، دلم می‌خواهد محلّ دفن من در مقبره علّامه مجلسی(ره) باشد، جایی که مؤمنین جمع‌اند و فضای آن با تلاوت قرآن و نماز و دعا معطّر است….۸
حسن صافی اصفهانی ۵/۱۲/۱۳۷۳


ماهنامه موعود شماره ۱۰۹

پی‌نوشت‌ها:
۱. www. Safiesfahani.com.
۲. حبیب‌اللهی، محمود، سوخته دلی غریب، صص ۳۵ـ۵۸، یادنامه آیت‌الله صافی، نشر کوثر.
۳. صافی، شیخ حسن، اکسیر اعظم در سیر و سلوک، ص ۵.
۴. سوخته دلی غریب، صص ۶۱ـ۶۹.
۵. آقاتهرانی، مرتضی، سودای روی دوست، ص ۷۰.
۶. همان، صص ۷۱ـ۷۲.
۷. صافی، شیخ حسن، طلب یار، ص ۶۳، نشر دارالصادق.
۸. اکسیر اعظم، صص ۹۸ـ۱۰۵.

همچنین ببینید

پیرمرد قفل ساز

مثل پیرمرد قفل‏ساز دینداری کنید تاامام(ع) به سراغ شما بیایند*یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت حضرت بقیة‏اللّه‏ ارواحنا فداه را داشت و از عدم ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *