در نیم کره غربی، نظام سیاسی اجتماعی حاکم با داشتن همه ابزار قدرت و به اتّکای مدرنیته، غرق در برنامهریزی و مغرور به برنامهریزی گمان داشت آفتاب نیز بیاذن او و خارج از برنامهریزیاش طلوع و غروب نخواهد داشت. حسب همین تصوّر و مشاهده آمار و ارقام هم بود که جهان را به کام، رام و در اختیار میشناخت و ساکنان جهان را مستحیل درخواست و ارادهاش.
ابزار تکنولوژیک نظامی، قدرت اقتصادی و برتری سیاسی و امنیّتی، حاکمان نیم کره غربی را به این نقطه رسانده بود که هیچ عامل و قدرتی قادر به نفوذ و ایجاد خلل در دیوارههای این سیستم نیست. شاید سخنان هنری کسینجر، استراتژیست نامآور و پر قدرت آمریکایی که گفته بود:
«آیت الله خمینی غرب را با بحران جدّی برنامهریزی مواجه کرد…» (مجله سروش، ۲۰/۱۱/۸۸)
ناظر بر همین معنی باشد. در این واقعه و حرکت، با حضور و عمل امام خمینی، نیم کره غربی را به تجربه نقطه عطفی نشست که از آن پس بحران نهفته و آتشفشان سرپوشیده از هر روزنی سر بر کرد.
پرفسور ویلیام بی مان، در سال ۷۸ در نشریه zavatra که در مسکو چاپ میشود گفته بود: امام خمینی با عقاید مذهبی که غرب آن را کهنه و قرون وسطایی میدانست جهان را تکان داد. (کیهان هوایی ۲۵/۸/۸۷) به عبارت سادهتر، در این وقت، موضع فعّال غربی تبدیل به موضع انفعالی شد و این انفعال در سیری پیش رونده همه گوشهها و زوایای نظام حاکم بر نیم کره غربی را درنوردید و «فاعلیّت» این نظام را که با دوام و دائمی فرض مینمود، مورد تردید قرار داد.
در نیم کره شرقی نیز ساکنانش که بیش از دو قرن سلطه غرب و استعمار را پذیرفته بودند و در اثر خستگی و انفعال خود را ناگزیر به تسلیم در برابر همه اوامر و نواهی فردی و اجتماعی غرب میشناختند، به ناگهان خود را مواجه با یک نقطه عطف یافتند.
والنتین پروساکوف، نویسندهاندیشمند روسی، درباره امام مینویسد: «امام مفهوم فرهنگ فرمانبری جامعه را تغییر داد. دیوار ترس را شکست و مردم را به سوی چشمه پاک فطرت الهی هدایت کرد… او، جهانی بینی مذهبی را احیا و نور ایمان را روشن کرد و بزرگترین حماسه عظیم فداکاری عصر ما را به وجود آورد.» (ویژه نامه حجّت موجّه، ۱۳/۳/۸۱)
به عبارت دیگر در شرق تحت این وقت نازل شده و حضور امام خمینی، مراتب از خودآگاهی جمعی بروز کرد تا ساکنان شرق امکان بر هم زدن قواعد ظالمانه پذیرفته شده و خاکستر انفعال و تأثیرپذیری را به دست آورند. خیزش عمومیکه در مدّت کوتاهی بخش بزرگی از شرق و جهان اسلام را فرا گرفت، حاصل و محصول این نقطه عطف ذکر شده بود. همین واقعه انقلاب اسلامی را از سایر انقلابها و نهضتها منفک میساخت چنان که پرفسور محمّد حسین هُری خاورشناس مسلمان مقیم اتریش، در مصاحبه با روزنامه کیهان (۲۵ و ۲۹/۱۱/۷۶) گفته بود:
«انقلاب اسلامی ایران در ذات خود هیچ شباهتی با انقلابهای دیگر که در قرن حاضر به وقوع پیوسته ندارد.»
امّا، این لرزش و در هم ریختگی قواعدی که چون بختک بر جان شرق افتاده بود، پاره شدن پردهای از امکان تردید در اصول و فروع مدرنیته را به غرب نمیداد تنها آثار فرعی شکلگیری این نقطه عطف در نیمه دوم قرن بیستم بود. اما جز این و فراتر از این، در این قرن، واقعهای بزرگتر نیز حادث شد و آن «اعلان عمومی مرگ تاریخ غرب و تولّد تاریخ جدید به نام دین و خدا بود.»
این تاریخ ۴۰۰ ساله، در حوزههای فکری، فرهنگی و تمدّنی، هر دو نیم کره غربی و شرقی جهان و ساکنان جهان را تحت پوشش عملی و نظری سکولاریزم و لیبرالیسم قرار داده بود. لامذهبی و لاابالیگری سادهترین و در عین حال ژرفترین واژگانی هستند که میتوانند تمامیّت «فرهنگ و تمدّن» الحادی غربی را که به تدریج و طیّ بیش از ۴۰۰ سال بر همه مقدورات و مقدّرات ساکنان زمین سایه افکنده بودند، تفسیر کنند.
در حالی که قرون ۱۹ و ۲۰، همه انرژی و پتانسیل این تاریخ را آشکار میساختند و مدرنیته سیرت فرهنگ و صورت تمدّنی بشر را از خود مملو ساخته بود، نقطه عطفی شکل گرفت که پایان یافتن این تاریخ و آغاز و تولّد تاریخ جدید قابلیّت درک عمومییافت.
احمد هوبر، محقّق و متفکّر سوئیسی درباره امام گفته بود: «ایشان از گذشته آمده بود و در حال زندگی میکرد، ولی بیانگر و نمایانگر فردا بود.» (فصلنامه حضور، ش ۲۹، پاییز ۷۹)
نسبت امام با تاریخ و تفکّر و فرهنگ دینی و اسلامی او را به گذشتهای پیوند میداد که تحت تأثیر تاریخ غربی به محاق رفته و فراموش شده بود و غرب برای پوشیده نگه داشتن عناصر فرهنگی و تمدّنی آن همه تلاش خود را به کار برده بود. به همین دلیل هم بود که همه ساکنان شرق اسلامی در حوزه فرهنگی و تمدّنی خود را در سایه غرب میشناختند و دوره فاعلیّت دین و فرهنگ دینی را سپری شده فرض میکردند.
شاید میخائیل گورباچف وقتی میگفت: «امام توانست اثر بزرگی در تاریخ جهان بر جای بگذارد.» (روزنامه جمهوری، ۱۵/۲/۸۷) خودش هم نمیتوانست درک کند بیاختیار از کدام نقش امام سخن گفته است. چنان که پرفسور لِنسر اتریشی گفته بود: «انقلاب امام خمینی حتّی سیر تطوری انسان را تغییر داد.» (نشریه zavarta، کیهان هوایی، ۲۵/۸/۸۵)
در تاریخ غربی سیر تطور انسان در خودبنیادی، لامذهبی و لاابالیگری تعریف شده بود. از همین رو انسانها، در شخصیّتهای فردی و جمعی، تبدیل به ارادهای برای جلب و جذب قدرت و اعمال قدرت و سیطره قابل شناسایی و تعریف بودند. تاریخ غربی مظهر تامّ اراده معطوف به قدرت انسان بریده از آسمان است و تحت این تاریخ نیز، جمله حوزههای فرهنگی و تمدّنی غربی نیز سلطهجو و برتری طلب و استکباری بود. چنانکه همه نظام سیاسی و اجتماعی آن امام خمینی، مظهر کامل اراده معطوف به حق بود. اراده معطوف به بندگی و عبودیّت. از همین رو از جنس این تاریخ، فرهنگ و تمدّن آن و انسانهای جاری و ساری در آن نبود. به قول یکی از مدافعان امام، «او همچون گلولهای بود که از صدر اسلام شلیک شده و بر قلب قرن بیستم نشسته بود.» (مدافع اسلام، ص ۸).
بیشک او متعلّق به تاریخ فردای ماست. او ما را متذکر خود و آیندهای که میآید میساخت و به همین دلیل، همه سیره، سنّت و سخنش باعث در هم ریخته شدن تصوّرات و تصمیمات ما و همه مردان سیاسی جهان میشد.
این سخن را هنری کسینجر خوب درک کرده بود که میگفت:
«هیچ کس نمیتوانست تصمیمات او را از پیش حدس بزند، او با معیار دیگری غیر از معیارهای شناخته شده در دنیا سخن میگفت و عمل میکرد… او در دشمنی خود نیز خلوص نیّت داشت.» (سروش، ۳۰/۱۱/۸۰)
راستی محض امام چنان بود که همه کجیها را مینمود. آن هم در عصری که از راستی و صراط راستی نامی نبود. با توجّه به این معنی است که عرض میکنم امام با تاریخ فردا نسبت داشت و نه تاریخ جاری و در حال مرگ غربی که هیچ نسبتی با «صراط مستقیم» ندارد.
متذکّر بودن امام درباره «تاریخ جاری» از او مردی ساخته بود که بیمحابا علیه تمامیت سیرت و همه صورتها انانیّت و خودکامگی میشورید درک و دریافت ایشان از اخلاق یهودی و ذات تمدّن غربی، ایشان را به مجاهدی نستوه در جبهه مبارزه با غرب و غربزدگی تبدیل ساخته بود. تمامی سیره و سنّت و عمل و سخن امام برخاسته از تاریخی دینی و پیراسته از همه شائبههای غربزدگی بود. این پیراستگی در همه ادبیّات ایشان نیز قابل شناسایی است.
همین معنا از او «مجاهدی» ساخته بود که علیه تمامیّت ظلم میشورید و دعوت به مبارزه علیه همه مظاهر طاغوت عصر میکرد.
فرموده بود: «ما اگر دستمان میرسید، قدرت داشتیم، باید برویم تمام ظلمها و جورها را از عالم برداریم، تکلیف شرعی ماست.» (ص ۳۱۱)
لذا قاطعانه اعلام میکرد.
«هیهات که امّت محمّد(ص) و سیراب شدگان کوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان به مرگ ذلّت بار و اسارت غرب و شرق تن در دهند.» (318)
از سویی دیگر، امام متذکّر تاریخ فردا و آتی بود، مردی که افق نگاهش متوجّه فرهنگ فردا، تمدّن فردا و مردان فردا بود. این دیدگاه مرا مکلّف میشناسد تا امام را «احیاگر اندیشه و فرهنگ انتظار» بشناسم. این سخنان ماندگارش ما را متذکّر انتظار ایشان و مطلوبشان میکند.
امیدوارم که این انقلاب یک انقلاب جهانی بشود و مقدّمهای برای ظهور حضرت صاحب الزّمان(ع) باشد.
امید است که این انقلاب جرقه و بارقه الهی باشد که انفجاری عظیم در تودههای زیر ستم ایجاد نماید و به طلوع فجر انقلاب مبارک حضرت صاحب الزّمان(ع) منتهی شود.
«مسئولان ما باید بدانند که انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجّت(ع) است.» (ص ۳۱۷)
کاش جملگی ما این عبارت را درک کنیم.
رادیو معارف ۱۴/۳/۸۹
اسماعیل شفیعی سروستانی