

دکتر شفیعی سروستانی : درباره گرایش غرب به موضوع آخرالزمان و رویکرد به این موضوع اشاره مختصری باید داشته باشم که چرا طی ۳۵ – 36 سال اخیر به صورت جدی موضوع آخرالزمان برای سینمای غرب مطرح شده است. اگرچه در میان آثار متنوعی که در گذشته ساخته شد، اشاراتی درباره آخرالزمان میبینیم اما در سه دهه گذشته به صورت جدی این موضوع در دستور کار سینماگران غربی قرار گرفته است.
غرب با گذر از فراز و نشیب ها طی ۴۰۰ سال موفق به وجود آوردن فرهنگی شد که امروزه شاهد آن هستیم و در آخرین منزل، تمدن تکنولوژیک غرب در کل جهان غلبه پیدا کرده است. این تمدن به دلیل نگاه تک ساحتی به انسان، عالم و غفلت از عالم معنا در خود نوعی خستگی و بحران نیز احساس میکند. وقتی همه عالم و اجزای هستی در حال حرکت هستند، زمانی که یک قوم خلاف آن جهت بخواهد حرکت کند، بحران به وجود می آید. این بحران در مراحل اولیه خود را نشان نمی دهد اما در سیر اکمالی خود به صورت تمام قد جلوه می کند. با گذر از فراز و نشیب ها از قرن نوزدهم به بعد، زمینه های بحران در غرب فراهم شد. غربی ها خودشان بن بست ها و بحران ها را بیان کردند.
بحران در وجوه مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به وجود آمد و از آن به بعد غرب در این بحران ماند. تاریخ غرب در بحران شکل گرفت. تجربه بحران ها که مهمترینش بحران ایدئولوژیک و هویت و اخلاق در غرب است، عامل موثری برای به وجود آمدن نگاه آخرالزمانی در غرب شد.
خستگی عمومی مردم از مدرنتیه نیز عامل دیگری است. مدرنیته در کشورهای شرقی هنوز کعبه آمال است. هنوز شرقی ها برای رسیدن به قافله تمدن همه چیز خودشان از جمله دین، فرهنگ، اخلاق و… را به حراج میگذارند. به همین دلیل شرقی ها حقیقت مدرنیته را درک نمیکنند.
پیامدهای آن را نیز هنوز تجربه نکردهاند. چیزهایی در زمینه ترافیک و بحران خانواده را تجربه کردهاند اما تمامیت مدرنیته این نیست. به همین دلیل چون فکر میکنند که بد روشی را انتخاب کردهاند، می خواهند باز با مدرنیته، بحران را از بین ببرند. کشورهای اسلامی نیز به این گونه هستند. غرب به دلیل اینکه تمامی مراحل را طی کرده، به خوبی با مدرنیته آشناست و بحران ها را نیز خوب می فهمد. زمانی که از بحران صحبت میکند، نمیگوید بحران یعنی ترافیک، جدی تر به قضیه نگاه میکند.
بحران ایدئولوژیک در کشورهای شرقی وجود ندارد. غربی ها ۴۰۰ سال ایدئولوژی های مختلف را تجربه کرده و بحرانش را نیز خوب میشناسند. بحران در مدیریت و محیط زیست را خوب می فهمند اما شرقی ها آنها را درک نمیکند. پس آن خستگی که در مدرنیته غرب وجود دارد شرقی ها حس نمیکنند. غربی ها دلزده، فسرده و مانند موجودات مسخ شده در عالم سیر میکنند. خستگی را خوب می فهمند. اندیشمندانی نیز در میانشان بودند که آن را خوب بیان کردند. ما اندیشمند، نویسنده و فیلمسازی که بفهمد و آن را نشان بدهد، نداریم.
اما مردانی مثل «هاکسلی» از انگلیس توانسته تصویری به زیبایی از این ماجرا ارائه دهد، یا جرج اورول و یا فیلسوفانی تاریخی مانند «اشپینگلر» داشتهاند که بتواند این موضوعات را به خوبی بیان کند. این خستگی در شرق فهم نشده و به تصویر کشیده نشده است. این خستگی هم دومین عاملی بود که غرب را به سوی اندیشه آخرالزمانی کشاند.
با حلول هزاره جدید، موضوع آخرالزمان گرایی تشدید شد. تا قبل از سال ۲۰۰۰ موضوعات مختلفی وجود داشت، در میان مسیحیان، هزاره گرایی مطرح است و همواره در میان اقوام این موضوع بوده که در آغاز هر هزاره ممکن است قدیسی ظهور کند. مصادیق و نشانه هایی را نیز در زمین می دیدند و کتابهایی در این زمینه خوانده بودند. پا به پای این قضایا در غرب جماعتی راه افتادند که بیشتر گروه های پروتستان بودند و پیشقراول شدند تا غرب را از بحران اخلاق نجات دهند. آنها مراکز همجنس بازی و سقط جنین را منفجر میکردند. سپس برای متمایل کردن مردم به سوی معنویت رسانه هایی تاسیس کردند. از وسایل مدرن برای تبلیغات استفاده کرده و مطابق آمار در مدت کوتاهی، مبلغین انجیلی توانستند بیش از ۱۵۵۰ رادیو و تلویزیون راهانداخته و بیش از ۲۶۰ کالج تاسیس کردند.
این عوامل در غرب زمینه ای به وجود آورد تا موضوع آخرالزمان گرایی تشدید شود. سینما نیز به میدان آمد و به آنها کمک کرد تا آنچه را که درباره آخرالزمان و پایان دنیا بود روی پرده به تصویر بکشند.
اطلاعات مختصر ما نشان می دهد که اگرچه از سال ۱۹۲۳ ساخت فیلم هایی با موضوع جنگ آخرالزمان در هالیوود شروع شد، اما در ۳۵ سال گذشته بیش از ۱۵۰ فیلم پرقدرت درباره این موضوع ساخته شده است. برخی متکی به مضامین انجیلی بوده و حتی بخش های زیادی از مکاشفات موجود در اناجیل را به آثار بسیار پرقدرت تبدیل ساختند. علاوه بر آن از مضامین آخرالزمانی استفاده کرده و آثار متنوعی ایجاد کردند.
به عبارتی هالیوود یکی از بزرگترین مراکز فیلمسازی در جهان است که به صورت اتاق فکر به فعالیت هایش ادامه می دهد و به عنوان نظام مدیریتی حاکم در پروژه های فکری آمریکا به آن نگاه میکنند، نه اتاق سرگرمی ساز. هالیوود تشخیص می دهد که کدام سوژه باید دستمایه قرار گیرد. همین هالیوود با تمام قدرت وارد ساخت و عرضه این آثار شد.
موضوع فرجام جهان به عنوان یک موضوع قوی برای جلب مردم در گیشه ها مطرح بوده است. فیلم های آخرالزمانی در ۳۰ سال گذشته جزء پرفروشترین ها بودهاند. در دهه ۹۰ حدود ۶۰ درصد از فیلم های پرفروش با این موضوع ساخته شدهاند. فیلم ۲۰۱۲ در ۳۶ هزار سینما و ۵۷ کشور اکران شد. فروش آن نیز بی سابقه بود. جالب است هنوز فیلم «Knowing» روی پرده بود که فیلم ۲۰۱۲ نیز اکران شد. فیلم 2012 هنوز روی پرده هاست که «آواتار» نیز اکران میشود.
نکته مهم دیگر این است که برای هالیوود، نگاه به آخرالزمان بهانه ای برای اجرای استراتژی های منطقه ای و فرامنطقه ای غرب بوده است. مخصوصاً که در این آثار و مفاهیم، موضوعی به اسم خیر و شر وجود دارد. آنها الگوی ضعیفی از مفاهیم انجیلی مانند جنگ آرماگدون را برداشته وغرب توانست از این مضامین استفاده کند. به بهانه گفتگو از آخرالزمان و ظهور منجی عالم، استراتژی های خود را به اجرا گذاردند. یکی از وظایف فیلم های آخرالزمانی هالیوود، کمک به غرب برای اجرای استراتژی های سیاسی است.
ضمن آنکه این فیلم ها کمک کرد تا غرب دشمنی ها و تهدیدها را زنده و پر رنگ نگه دارد. یعنی اگر روزی کمونیسم در برابر غرب قد علم کرد و به عنوان یک جریان مخالف به غرب کمک کرد تا وحدت ملی را حفظ کند، امروزه با از بین رفتن آن غرب سعی کرد که اسلام را به عنوان دشمن معرفی سازد تا کینه را تازه نگه دارد.
پس جریان سوم، تلاش برای زنده نگه داشتن عنصر دشمنی و تهدید بود که همواره آمریکا از وجود عنصر دشمن کمک فراوانی برای حفظ بقای خود گرفته است.
یکی از نقش های دیگر این آثار، القای ایدئولوژی های قرن بیستمیبه بهانه مذهب بوده است. آنها به ایدئولوژی های لیبرالیسم و نئو لیبرالیسم و لیبرال سرمایه داری از طریق ساخت این فیلم ها مشروعیت دادند. یعنی با ایدئولوژی های مدرن برخاسته از تفکر اومانیستی و انسان مداری، فیلم تولید کردند و با ساخت این فیلم ها از زبان قهرمانان آنها که اسطوره و افسانه و فراانسان به نمایش درآمدند، این ایدئولوژی ها را به مردم القاء کردند. یعنی در واقع تولیدات سینمای غرب به نوعی القای ایدئولوژی های قرن بیستمی است.
در همه این آثار تلاش شده تا تمدن تکنولوژیک غرب تثبیت، مشروعیت و تداوم پیدا کند. به همین دلیل فیلم هایی مانند ترمیناتور ساخته میشود. اگرچه موضوع این فیلم ها جنگ آخرالزمانی است اما مشاهده میکنید تهدید تمدن تکنولوژیک به عنوان موضوع اصلی به نمایش درآمده است. پس حفظ تمدن تکنولوژیک در فیلم های آخرالزمانی یکی از مباحث قابل توجه دیگر است.
القای حس برتر بودن ناجی و منجی غربی نیز موضوع دیگر است. فیلم به موضوع آخرالزمان می پردازد اما آنکه بشر را نجات می دهد، یک قهرمان غربی است. بدون استثنا در تمام این آثار قهرمانانی که در هیات یک منجی و ناجی به میدان می آیند، یک آمریکایی هستند. در فیلم آرماگدون، روز استقلال و امثال اینها هرکه هست یک قهرمانی است که جهان و تمدن غربی را از بحران نجات می دهد. این بحران، سنگ فضایی می تواند باشد یا سفینه های از دیگر کرات و یا موجود اسطوره ای که از لابه لای قرون بیرون آمده است. یا تصویری از موجود اسطوره باستانی ایرانی است که ناگهان در آمریکا حیات پیدا میکند. به هرصورت این بحران از هرسو که می آید، اول هدف خود را نابودی غرب قرار داده و کسی هم در جهان قادر به مقابله با آن نیست به جز یک قهرمان غربی. هالیوود کمک کرده تا مستثنی بودن، ناجی و منجی بودن را القا کند.
تلاش داشتند از طریق این آثار مرگ غرب را عقب بیندازند. خودشان می دانستند که در حال سقوط هستند. برخورد تمدنها، آخرالزمان، بحران هویت و احتمال درگیر شدن تمدن غربی با شرقی را آنها مطرح ساختند نه ما.
در واقع پیش بینی برای مرگ غرب برای خود آنهاست اما همه عوامل را جمع کردند تا مرگشان را به عقب انداخته و صاحب حیات را نشان دهند. مانند پیرزنی که می خواهد با آرایش، خودش را جوان نشان دهد. از طریق نشان دادن آثار قوی تکنولوژیک، رایانه ای، مهندسی، سلاح های جنگی و… این کار را انجام دادند.
پس موضوع بعدی این بود که احساس خطری را به جان غربی ها بیندازند تا آنها را با هم متحد سازند. با این کار هم وحدت ملی به وجود آورده و هم مردم را به پیروی از سیاستمداران و نظامیان تشویق می سازند. القای هراس از شرقیان که در حال پیش آمدن هستند و آنها را تهدید میکنند، موضوعی بود که از نظر آنها دور نماند. سینمای هالیوود این وظیفه را نیز بر عهده داشت.
زمینه سازی برای دامن زدن به یک جنگ آخر الزمانی که مجعول میباشد نیز موضوع دیگری است. از دهه ۷۰ مشاهده میکنید که در کاخ سفید موضوع جنگ آخرالزمانی مطرح می شود.
به هرحال غرب به یک جنگ و بحران بزرگ احتیاج دارد. در شرایطی که به بن بست و بحران رسیده، این بحران بزرگ و فراگیر را با تدبیر سیاسی و اقتصادی نمی توان کنترل کرد. با بیداری بزرگی که در جهان اتفاق افتاده، این بحران کنترل شدنی نیست. نیاز به یک بحران بزرگتر دیده میشود.
دو پیش بینی در غرب وجود دارد؛ یکی پیش بینی شکل گرفتن یک قدرت در شرق اسلامی و دومی پیش بینی ظهور منجی موعود از شرق اسلامی. آنها به دلیل داشتن اطلاعات بسیار مفصل، هم احتمال این واقعه را داده و هم مصادیقش را تجربه میکنند. به همین دلیل می دانند که چه شکل گیری یک قدرت و چه ظهور منجی در شرق از طریق برنامه ریزی های معمولی قابل کنترل نیست. تجربه بحران تمام عیار در همه زمینه ها نشان می دهد که آنها چنان به این ماجرا وارد شدهاند که تنها یک جنگ بسیار بزرگ می تواند نجاتشان دهد.
نباید این زمان را نیز از دست دهند. می دانند وقت زیادی ندارند. گرایش مردم به آخرالزمان در غرب باعث شد سوژه ای را در اختیار داشته باشند تا بتوانند این هدف را عملی سازند. یعنی یک پروژه را به صورت یک ماجرای دینی جلوه دهند. از این طریق میلیونها نفر در غرب را با خود همراه ساختند که وقتی این موضوع قرار است عملیاتی شود، مردم از آنها حمایت کنند.
وقتی ۱۵۵۰ شبکه رادیویی و تلویزیونی در غرب تاسیس شد می توان موج به وجود آمده آن را در جهان تصور کرد. در سال ۹۶ میلادی ۷۵ میلیون نفر در آمریکا مستمع دائمی رسانه های دینی بودهاند. غرب به این صورت خود را برای پروژه آخرالزمانی مهیا کرد اما پروژه ای که بنیادی شیطانی دارد و در صورت، رحمانی جلوه میکند.صورت مذهبی داشته و استناد انجیلی دارد. زمانی که ریگان به عنوان رییس جمهور انتخاب شد، گفت آرزو دارد اولین فردی در جهان باشد که شاسی جنگ آرماگدون را فشار می دهد. آقای بوش خودش را برای این ماجرا با مقرر کردن بودجه ۶۰۰ میلیارد دلاری آماده کرده بود. امروز نیز ۲۰۱۲ را تبلیغ میکنند.
می دانند باید زود وارد ماجرا شوند. به این امید هستند که شاید بتوانند از این طریق ماجرا را کنترل کنند. می خواهند این واقعه را تحت اختیار خود قرار دهند. آنها در برنامه ای نقشه عراق را جلوی خود گذاشته و با استناد به آن گفتند که جنگ آخرالزمان در آنجا رخ خواهد داد و باید جلوی آنرا گرفت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است که فیلم «مردی که آینده را می دانست» وارد ایران شد. فیلم، گفتگوهایی درباره نوستراداموس بود. در حال حاضر نیز دوباره فیلم جدیدی به عنوان «نوستراداموس و پیشگویی هایش درباره ۲۰۱۲» ارائه شده است.
از این گفتگوها حداکثر استفاده را کرده و جنگ آخرالزمانی را مذهبی نشان دادند. مستندی دینی نیز برایش ساختند، در حالی که در کشور خودمان خیلی ها از این فیلم ها استفاده کرده و گمان کردند که این ماجرا درباره ظهور امام زمان(عج) است. یکی از دلایل غرب برای پرداختن به موضوع آخرالزمان این بود که زمینه ها را برای جنگ آخرالزمانی مهیا کنند. البته نه جنگ آخرالزمانی مقدس. آنها می خواهند با این کار تاریخ غرب که در حال نابودی است را نجات دهند.یعنی تنها راه نجات غرب را در جنگ آخرالزمانی دیدهاند که امروزه پیش بینی میکنند این جنگ در سال ۲۰۱۲ اتفاق خواهد افتاد. فیلم ها نیز روی این موضوع دور می زنند.
از همین طریق، تحقیر و تهدید فرهنگ های اسلامی را شروع کردند. مسلمانان و ایرانیان را به عنوان تهدید نشان دادند. با این کار فرصتی به دست آوردند تا به صورت غیرمستقیم مفاهیم صهیونیسم بین الملل را ترویج دهند…
در اینجا دکتر شفیعی پس از ذکر آمارهایی مستند از نحوه پرداخت غرب و سینمای هالیوود به موضوع آخرالزمان و منجی موعود چند سوال مطرح میکنند …
دکتر شفیعی :...سوال؛ سینماگران( ما) چه تکلیفی در برابر حجت حی خداوند برای خودشان قائل هستند؟ نمره آنها از دید من صفر است. آنها مردود هستند چراکه هیچ سینماگری در این عرصه وارد نشده است. فیلمسازان چه تعریفی از زمینه سازی و زمینه سازان و آماده سازی و آماده سازان در غیبت حضرت مهدی (عج) برای خود قائل هستند؟ مگر اینکه بگویند مسلمان نیستیم، تکلیفشان روشن میشود. اما اگر مسلمان هستند، باید به این موضوع بپردازند. این یکی از مهمترین مباحث اسلامی و شیعی است. من الان نمی خواهم از متون دینی و فقهی و روایات و احادیث موثق استفاده کنم تا ضرورت پرداختن به شناساندن حضرت حجت ابن الحسن العسکری (عج) را متذکر شده که یکی از اصلی ترین پایه های انتظار فرج است. انتظاری که افضل عبادات به شمار آمده است.
من در اینجا از متون و منابع و اقدامات غربی ها برای پرداختن به آخرالزمان بهره میگیرم و می خواهم تلنگری بزنم به سینماگر شیعه ایرانی که مگر تو در انتظار فرج امام زمان (ع) نیستی؟! چگونه این انتظار را در آثارت نشان داده ای؟
به من معلم فرهنگی پاسخ بدهند، چرا سینماگر ما از همه چیز گفته، از تولید کننده و از تهیه کننده و از صدها مسئله روزمره و جهانی و فلسفی و …اما بهاندازه انگشتان یک دست هم اثر قابل تحمل و نه ایده آل مثلا با صدای خاص دالبی و با پرده عریض و دوربین های ویژه و …در حد یک فیلم ۱۶ میلیمتری برای نمایش در یک سالن کوچک هم درباره این موضوع ساخته نشده است؟ غرب با آخرالزمان و منجی گرایی چه کار دارد که در ۳۵ سال گذشته تا این حد روی آن تاکید داشته است؟ با مهدی آخرالزمان(عج) ما چه کار دارد؟ چه چیز در سیمای مهدی موعود ما (عج) میبینند؟ که میشود به طور جزیی تمام نشانه هایش را از درون فیلم هایشان بیرون کشید و ریشه یابی کرد اما مسلمان شیعه در این سرزمین بهاندازه یک فیلم ۱۶ میلیمتری قابل تحمل در این زمینه کار نکرده است. مگر میشود چنین چیزی؟
اگر انسان و ایران امروز را در موقعیت گذار تعریف میکنید، مضامین مندرج در آثار ما چطور به این خاستگاه توجه دارد؟ میبیند یا نمیبیند؟ چرا اینقدر گیج می رویم؟ چرا محتوا را رها کرده اید؟ در ۱۳۸۸ حدود ۴۶ درصد مضامین سینمای شما کمدی است! سالها روش تحقیق و ادبیات معاصر را در دانشگاههای ایران درس داده ام. کمدی و طنز را میشناسم. آیا آنچه در سینمای ایران به عنوان سینمای کمدی می آید، مطابق تعریف کمدی است؟ چه تعریفی از کمدی می دهید؟ چه تعریفی از تراژدی می دهید؟ ۳۵ درصد آثار ما نیز ملودرام است. استراتژی ویژه ای را در این جریان حاکم میبینید یا نه؟ در تاریخچه آثار یک کارگردان بررسی کنید و مشاهده کنید که چگونه حرکت کرده است. آیا ادبیات اولیه و ساده استراتژی را می داند؟
چند توصیه به عنوان ختم کلام دارم:
توصیه اول من این است که سینمای ایران به سیاست فرهنگی متناسب با این موارد نیاز دارد:
اول) خاستگاه اسلام و نظام اسلامی را در نظر گیرد.
دوم) متناسب با رویکرد غرب به آینده باشد. چون غرب به لحاظ تاریخی با ما درگیر است.چه بخواهیم و چه نخواهیم و او رویکرد ویژه ای به آینده دارد و ما باید ببینیم آیا سیاست فرهنگی مان متناسب با رویکرد او نسبت به آینده هست یا نه.
سوم) باید با شرایط تاریخی امروز و آینده متناسب باشد. چه تعریفی از شرایط تاریخی کنونی و آینده می دهیم تا ببینیم می توانیم سیاست فرهنگی را برمبنای آن تنظیم کنیم یا نه ؟ آیا به جمعیت جوان کشور توجه داشته ایم که حالا می خواهیم سیاست فرهنگی تدوین کنیم؟ آیا توجه به آینده اسلام در دستور کارمان قرار دارد؟ امروز از هر زن و مرد و پیر و جوان در کوچه بازار بپرسید از انتظار و ظهور حرف می زند و معتقد و امیدوار است که اگر امروز نه، فردا امام زمان (ع) می آیند. همه دلشوره و دغدغه دارند. همه مرتبا شاید و باید میگویند. هفده میلیون نفر در یک سال به مسجد مقدس جمکران می روند. من نمیگویم که بروند یا نروند. من میگویم شما با یک واقعیتی روبرو هستید که مردم نگاهی به موضوع آخرالزمان و منجی پیدا کردهاند و به عنوان یکی از محققین حوزه مهدوی با صراحت میگویم که این گرایش و اعتقاد مهدوی هیچ ربطی نیز به سیاست چند ساله اخیر و دستگاه سیاسی امروز ایران ندارد. ۱۷ میلیون نفر در سال گذشته به مسجد مقدس جمکران رفتهاند. مگر می توان اینها را خرافات نامید؟ رویکردی در ایران اتفاق افتاده است. ضمن آنکه مشاهده میکنید یک رویکرد وسیع آخرالزمانی نیز در آن سوی آب وجود دارد و آن رویکرد را به وضوح در آثار سینمایی اش می توانید رویت کنید. آیا این یک واقعیت موجود هست یا خیر؟ و آیا این واقعیت موجود در میان منابع اصیل فرهنگی ما پاسخ دارد یا نه؟ چه پاسخی از طریق سینما می توانیم به آن بدهیم؟ هدایت کنیم ؟ نقد کنیم ؟ تقویت کنیم؟ پس سیاست فرهنگی قطعا بایستی با نگاه به آینده اسلام تدوین بشود.
توصیه دوم من ارائه تعریف دوباره از سینما و عالم دینی است. ما در عالم غربی سیر کرده ایم و حالا متاسفانه در سینمایش نیز کار میکنیم. در سینما بدون شناخت از سینما در عالم غرب حرکت میکنیم . در کشورهای شرقی بدون شناخت عالم دینی سیر میکنیم. به همین دلیل گیج میشویم. چه نویسنده باشم و چه سینماگر . به اتاق فکر نیاز داریم. این سیستم فرهنگی اگر اتاق فکر نداشته باشد، به کجا می خواهد برود؟ قطعاً اتاق فکر باید با حضور مردان فرهیخته فرهنگی باشد نه سیاستمداران و سیاست بازان. اگر از میان مردان سیاسی کسی می خواهد در اتاق فکر حضور داشته باشد، باید صاحب خرد سیاسی باشد. و مردان صاحب خرد سیاسی در کنار مردان فرهنگی بایستی اتاق فکر سینمای ایران را به عنوان ستاد تدوین استراتژی این سینما تشکیل دهند. با مطالعه استراتژی های سیاسی، اقتصادی و نظامی و اجتماعی نظام اسلامی مان باید وظایف را تعریف کرد. سینما که نمی تواند دور از این استراتژی ها باشد و بگوید هنر برای هنر. مطالعات فرهنگی را قطعا باید مقدم دانست. اگر این موضوع را مقدم ندانیم به هیچ کجا نمی توان رسید.
منبع: وبلاگ سعید مستغاثی