شـرح درد اشتیاق (فصلی از فراوان‌ فضیلت‌های امیرمؤمنان، علی(ع))

اشاره:
مرحوم شیخ مفید در کتاب «ارشاد» در فضایل و مناقب امیرمؤمنان(ع) آورده: روش زمامداران ستمگر آن بود که هر کس، نامِ علی(ع) را به نیکی یاد می‌کرد، نه تازیانه، که گردن می‌زدند و مردم را به بیزاری از او وادار می‌کردند. با هر کس این کار را می‌کردند، عادت روزگار بر این است که قاعدتاً دیگر نباید نام نیکی از او بر جای ماند (به مرور زمان در روزگاران فراموش می‌شد) تا چه رسد به اینکه فضایل و مناقب او نقل گردد و این همه فضیلت درباره او روایت شود و نشانه‌های حقّانیت او پایدار ماند. راستی که همین قدر، فضایل و مناقبش عالم را در نوردیده و شیعه و سنّی و دوست و دشمن در بیان آنها هم‌آوا شده، برهانی بر حقیقت و حقّانیت اوست.۱
این نوشتار، مروری است بر یکی از فضیلت‌های فراوان او و فصلی است از کتاب بزرگ بزرگواری‌هایش. در این مقاله به شرح درد اشتیاق آن امام عارفان و سرحلقه موحّدان به روایت متون کهن فارسی (از قرن پنجم تا دهم هجری قمری) و عمدتاً از برادران و اندیشمندان و شاعران اهل سنّت پرداخته شده و در پایان به شبهه بعضی از بدخواهان و بیماردلان در این فضیلت تابناک اشاره شده و پاسخ آن از زبان و قلم برخی از  دانشوران و فرهیختگان آمده است:

روایت «کشف الاسرار» میبدی

در آثار بیاورند که علی(ع) در بعضی از آن حرب‌هایِ وی، تیری به وی رسید، چنان که پیکان اندر استخوان وی بماند، جَهد بسیار کردند، جدا نشد، گفتند: تا گوشت و پوست برندارند و استخوان نشکنند، این پیکان جدا نشود.
بزرگان و فرزندان وی گفتند: اگر چنین است، باید صبر کرد تا در نماز شود، که ما وی را اندر وِرد نماز چنان همی‌بینیم که گویی وی را از این جهان خبر نیست. صبر کردند تا از فرایض و سنن (مقدّمات و مقارنات و واجبات) فارغ شد و به نوافل و فضایل (نافله‌ها و تعقیبات) نماز ابتدا کرد. مرد معالج آمد و گوشت برگرفت و استخوان وی بشکست و پیکان بیرون گرفت و علی اندر نماز بر حالِ خود بود.
چون سلام نماز باز داد. گفت: «دردِ من آسان‌تر است.»
گفتند: چنین حالی بر تو رفت و تو را خبر نبود. گفت: «اندر آن ساعت که من به مناجات الله باشم، اگر جهان زیر و زبر شود، یا تیغ و سنان (شمشیر و سرنیزه) در من ‌زنند، مرا از لذّت مناجات الله، از درد تن، خبر نبود.»2

روایت «ذُروه العلیا فی سیره المصطفی(ص)»
چنانچه در خبر است که: وقتی امیرالمؤمنین علی(ع) را که در پای مبارک، پیکانی از تیر مانده بود. طاقت نداشت که آن را خلاص کنند از پای او، از غایت درد، تا وقتی که به نماز ایستاد و پیکان از پای مبارکش بیرون کردند و او را از آن خبر نبود.۴

روایت «سیر الاقطاب»

منقول است که وقتی پیکان در پای مبارکش در اثنای حرب رسیده بود، زورآزمایان هر چند قوّت کردند، بیرون نیامد و پای مبارک آماس کرد، اندر آن حال، آن حضرت می‌فرمود:
«از بسیاری درد و الم، ذوق و لذّت بسیار می‌یابم.» تا روزی امام همام، حضرت حسن(ع) فرمود: «چون آن حضرت در نماز شوند، پیکان از پای مقدّسش بیرون می‌توان آورد.»

به فرموده آن حضرت، چنان کردند. چون آن مخزن فضل و کمال در نماز گردید، پیکان بر آوردند و وی را از فعل (آن کار) هیچ خبر نبود. چون از نماز گشتند (نماز را به پایان آوردند) یاران گفتند که: نماز از سر گزارید!
فرمود: «چرا؟» خون که از پای مبارکش جاری شده بود، نمودند. پس تجدید وضو کرد و نماز باز ادا نمود. زهی کمال ریاضت و یگانگی حق که شمّه‌ای از آن نتوان نوشت و در بیان نیاید.۵

روایت «مناقب مرتضوی»

میرمحمّد صالح حسینی ترمذی متخلّص به کشفی از بزرگان علم و ادب و عرفان و از شاعران توانا و خوشنویسان چیره‌دست قرن دهم و یازدهم. درباره مذهب و طریقت نویسنده آورده‌اند که: در فقه و کلام و به عبارتی احکام قالبی، پیرو اهل سنّت است، ولی اهل تولّاست و نه تبرّا و در احکام قلبی (طریقت) از دوستداران اهل بیت(ع) است و به آنان ارادتی قلبی و خالصانه دارد و به پیروی از آنان نازش می‌کند. در سخنی رساتر می‌توان گفت که: پیرو مذهب عشق و ولایت است و آن دو دست نمی‌دهد، مگر به پیروی و جان نثاری خاندان پاک پیامبر(ص) که امامان و سرسلسله‌های معرفت بوده‌اند.
میرمحمّدصالح حسینی این منقبت امیرمؤمنان(ع) را به نقل از «تفسیر حسینی» چنان روایت می‌کند:
در تفسیر حسینی مسطور است که: «عبادتش به مرتبه‌ای بود که هر شب از خلوتش، اهل خانه هزار تکبیره الاحرام می‌شنیدند و استغفارش در نماز به مرتبه‌ای بود که در جنگ «اُحد» چون تیر مخالف در پای مبارکش خلید و پیکان چنان محکم نشسته که بر آوردنش بی‌صعوبت (بدون سختی) میسّر نبود. امیرالمؤمنین(ع) نیز با این همه شدّت و محنت نمی‌توانست قرار داد که از انبر بکشند (نمی‌توانست بپذیرد که با انبر آن تیر را از پای بکشند) آخر آن سَرور (پیامبر اکرم(ص)) فرمود: «چون علیّ بن ابی طالب(ع) به نماز ایستاده شود، در آن وقت از انبر بیرون بکشید (و به روایتی خود گفت)» المقصود، چون هنگام نماز شد، پیکان از پای مبارکش بیرون کردندی، مصلّی تمام چون پر خون شد، امیر را اصلاً از این معنا خبر نبود.۶ چنانچه شیخ عطّار از این معنی خبر می‌دهد:
 
چنان شد در نماز او محو سبحان
که از پایش برون کردند پیکان
توضیح آنکه بیت بالا در «اسرارنامه» عطّار این گونه
آمده:
چنین باید نماز، ار اهل رازی
که تا باشد نماز تو نمازی
چنان شد در نماز از نور حق، جانْشْ
که از پایی برون کردند پیکانْشْ۷

روایت «حدیقـه  الحقیقه»

این واقعه در متون منظوم و کهن فارسی نیز بازتاب‌هایی داشته که در اینجا به دو مورد آن اشاره می‌رود.
حکیم سنایی در شاهکار بی‌مانند خود «حدیقـ[ الحقیقه» این حادثه و حالت را با استادی این گونه به تصویر کشانده و ترمیم کرده است:
در «اُحد» میر حیدر کرّار
یافت زخمی قوی در پیکار
ماند پیکان تیر در پایش
اقتضا کرد آن زمان رایش
که برون آرد از قدم، پیکان
که همان بود، مر، و را درمان
زود مرد جرایحی (جرّاح) چو بدید
گفت: باید به تیغ، باز بُرید
تا که پیکان، مگر پدید آید
بسته زخم را کلید آید
هیچ طاقت نداشت با دَمِ گاز
گفت: بگذار تا به وقت نماز
چون شد اندر نماز، حجّامش
ببُرید آن لطیفْ اندامش
جمله پیکان از او برون آورد
و او شده بی‌خبر ز ناله و درد
چون برون آمد از نماز، علی
آن، مَرْ او را، خدای خوانده، ولی
گفت: کمتر شد آن اَلم، چون است؟
وز چه جای نماز، پر خون است؟
گفت: با او جمال عصر، حسین(ع)
آن بر اولاد مصطفی شده، زَیْن
گفت: چون در نماز رفتی تو
بَرِ ایزد فراز رفتی تو
کرد پیکان، برون ز تو حجّام
باز ناداده از نماز، سلام
گفت حیدر به خالق الاکبر
که مرا زین اَلم، نبود خبر!۸

درد اشتیاق به روایت «تحفـه الاحرار» جامی

شاعر و عارف نامی، مولانا عبدالرّحمان جامی (قرن نهم) در مثنوی «تحفـ[ الاحرار» از «هفت اورنگ» خود، این نماز پر رمز و راز را این گونه به تماشا ایستاده و تصویرآفرینی کرده است:
شیر خدا، شاه ولایت علی(ع)
صیقلی شرک خفیّ و جلّی
روز «احد» چون صف هیجا گرفت
تیر مخالف به تنش جا گرفت
غنچه پیکان به گل او نهفت
صد گُل محنت ز گلِ او شکفت
روی عبادت، سوی محراب کرد
پشت به درد سر اصحاب کرد
خنجر الماس چو بید، آختند
چاک به تن، چون گلش انداختند
غرقه به خون، غنچه زنگارگون
آمد از آن گلبن احسان، برون
گُل گُل خونش به مصلّا چکید
گفت: چو فارغ ز نماز، آن بدید
این همه گُل چیست، تهِ پای من
ساخته گلزار، مصلّای من؟!
صورت حالش چو نمودند باز
گفت که سوگند به دانای راز
کز الم تیغ ندارم خبر
گرچه ز من نیست خبردارتر
طائر من سدره‌نشین شد چه باک
گر شودَم تن چو قفس، چاک چاک۹
این فضیلت در متون شیعی نیز بازتاب‌هایی داشته که به چند مورد آن اشاره می‌رود:

شرح درد اشتیاق به روایت «کشف الیقین» علّامه حلّی
حضرت امیرالمؤمنین(ع) عابدترینِ اهل عصر خود بود و از آن حضرت یاد گرفتند مردم نماز شب را و دعاهایی که وارد شده در آن …، در عبادت به مرتبه‌ای رسیده بود که چون متوجّه درگاه احدیّت می‌شد، به همگی حواس و قلب متوجّه می‌بود که اگر اَلمی (دردی) به او می‌رسید، احساس نمی‌کرد، چنان که خواستند که پیکان تیر، از بدن مبارکش برآرند، گذاشتند که آن حضرت به نماز مشغول شد، پس آن پیکان را بر آوردند.۱۰

غزّالی در «احیاء علوم الدّین» نظیر این فضیلت درخشان را به یکی از عارفان نسبت می‌دهد و می‌نویسد: آورده‌اند: در عضو یکی از اعضای ایشان، علّت آکله (بیماری قانقاریا) ظاهر شد و به قطع آن حاجت افتاد و او نمی‌گذاشت.

گفتند: در نماز هر چه بر وی رود در نیابد، پس آن عضو را در نماز ببریدند.۱۱
فقیه نامدار و محدّث پر آوازه، مرحوم ملّا محسن فیض کاشانی(ره) که در تهذیب و پیراستگی کتاب غزّالی «المحجّـ[ البیضاء فی تهذیب الاحیاء» را نگاشته است، در ذیل داستان غزّالی می‌نویسد:
نظیر این قضیّه به مولایِ ما، امیرمؤمنان(ع) نسبت داده شده است، وقتی که پیکان در پای مبارک آن حضرت فرو رفته بود و بیرون آوردن آن ممکن نبود، حضرت فاطمه(س) فرمود:
«پیکان را در حال نماز، از پایِ او بیرون آورید؛ زیرا در آن حال، هر چه بر وی می‌گذرد، احساس نمی‌کند» و چون علی(ع) به نماز ایستاد، پیکان از پایش
بر آوردند.۱۲

روایت تفسیر «منهج الصّادقین»

این واقعه بی‌نظیر و فضیلت تکرارناپذیر را مفسّر نامدار شیعی مرحوم ملّا فتح‌الله کاشانی نیز در تفسیر خود «منهج الصّادقین» در ذیل آیه «الّذین هم فی صلاتهم خاشعون» در سوره مؤمنون چنین روایت کرده است:

در اخبار صحیحه آمده که در روز اُحُد، پیکان مخالفان در بدن مبارک امیرمؤمنان(ع) نشست و از غایت وَجَع (شدّت درد) نتوانستند که آن را بیرون آورند، صورتِ حال را به حضرت رسالت(ص) عرض کردند، فرمود:
«در وقتی که وی در نماز باشد، پیکان را از بدن او بیرون کشید، چه توجّه او در این حال به حضرت عزّت بر وجهی است که خود را فراموش می‌کند و از «ماسوی» بی‌خبر می‌شود.» پس چون به نماز مشغول شد، جرّاح آوردند و پیکان را از بدنِ اطهر او بیرون آوردند و خونِ بسیار بر سجّاده او ریخته شد. چون از نماز فارغ شد و آن خون را مشاهده نمود، پرسید که: این خون چیست؟ گفتند: در حینی که پیکان را از بدن شما بیرون آوردیم، این خون از آن جراحت بیرون آمد. فرمود:
«به خدایی که جانِ علی در قبضه قدرت اوست درنیافتم و واقف نشدم که شما در چه وقت بدن مرا شکافتید و پیکان را بیرون آوردید.»13
در اینجا بعضی از بیماردلان و بدخواهان که تاب دیدن فضیلت‌های درخشان امیرمؤمنان(ع) را ندارند، این شکّ و شبهه را مطرح کرده‌اند که آیا اعطای زکات و دادن انگشترین توسط امیرمؤمنان(ع) به شخص نیازمند در نماز، با حضور قلب منافات ندارد؟ شما که مدّعی هستید، ایشان در نماز آن‌قدر فانی و مستغرق می‌شدند که از همه جا و همه کس می‌بریدند و غافل می‌گردیدند. این تعارض را چگونه حل می‌کنید؟
در اینجا برخی از پاسخ‌هایی را که بزرگان به این شبهات داده‌اند، می‌آوریم:
۱. مرحوم حضرت امام خمینی(ره) در عدم استبعاد (ممکن بودن) این عمل از کاملان و عارفان در کتاب شریف «چهل حدیث» آورده‌اند:
[ای عزیز!] در حال بزرگان و بزرگواران و کیفیّت عبادات و مناجات‌های آنان نظر کن. بعضی از آنان در وقت نماز، رنگ مبارکشان تغییر می‌کرد و پشت مبارکشان می‌لرزید، از خوف اینکه مبادا در امر الهی، لغزشی شود، با آنکه معصوم بودند از حضرت مولا(ع) معروف است که تیری به پای مبارکش رفته بود که طاقت بیرون آوردن نداشت. در وقت اشتغال به نماز، [تیر] را بیرون آوردند و اصلاً ملتفت نشد. حضرت امام(ره) در ادامه، در توجیه و پذیرش این عمل می‌فرماید:
عزیزم! این عمل از امور متمنّعه (امور ممتنع و غیرممکن) نیست. نظیر آن در امور عادیّه (امور عادّی و روزمرّه) بسیار اتّفاق می‌افتد. انسان در حال غلبه غضب و غلبه محبّت، گاهی از هر امری غافل می‌شود.
یکی از دوستان موثّق ما می‌گفت: وقتی با جمعی از اوباش در «اصفهان»، منازعه (دعوا) کردم. در میان دعوا و درگیری، بعضی از آنان با مشت به من می‌زدند. [در آن هنگام] من نمی‌فهمیدم که [جریان] چیست؟ بعد که به خود آمدم، معلوم شد که با کارد، چندین زخم به من زده‌اند که از آثار آن زخم‌ها تا چندی بستری بودم. نکته آن معلوم است [و آن اینکه] وقتی نَفْس، توجّه تام به امری پیدا می‌کند، از مُلک بدن [توجّه به جسم] غافل می‌شود و احساسات از کار می‌افتد و همّتش، همّ واحد می‌شود (تمام هوش و حواس و همّتش در یک هدف متمرکز می‌گردد)؛ ما خود در جنگ و جدال مباحثات دیده‌ایم که در آن حال، هر امری که در مجلس درس واقع شود، از آن به کلّی غافل هستیم. ولی افسوس که ما به هر امری، توجّه تام داریم، جز به عبادتِ پروردگار و از همین جهت [از شنیدن درآوردن پیکان از پای امیرمؤمنان(ع) در حالت نماز] استبعاد می‌کنیم (آن را محال و غیرممکن می‌شماریم.)۱۴
۲. حضرت آیت الله جوادی آملی در مقدّمه خود بر کتاب شریف «سرّ الصّلوه» در امکان جمع این حالات، از منظر «راز نماز» آورده‌اند:
«سرّ نماز» همه مجاری ادراکی و تحریکی نمازگزار را، مظهر درک و فعل حق می‌کند، بنابراین ممکن است نوکِ شکسته تیری را، از پای نمازگزار در حالت سجده بیرون آورند و او احساس نکند [امّا] ناله مستمندی را در حال رکوع بشنود و انگشتر خویش را به او صدقه دهد. جمع این حالات، از لحاظ ظاهر بسی دشوار است. امّا از جهت «راز نماز» کاملاً سهل و آسان است؛ زیرا عبد سالک در پرتو قرب نوافل به جایی می‌رسد که همه کارها را با مجاری ادراکی و تحریکی خداوند ـ در مقام ظهور فعلی ـ انجام می‌دهد و فعل خداوند، حق است و باطل در آن راه ندارد. [پس در این صورت] همه جذب و دفع، ارسال و امساک او نیز حق خواهد بود.
و لازمه این حالت، این است که بیرون آوردن تیر احساس نشود، چون احساس آن خلاف حضور قلب است، ولی صدای مستمند را بشنود و انگشتری را به او صدقه دهد که این خود حق است و موافق با آن.
پس روشن است «راز نماز» که در شهود جمال معبود نهفته است، همه مجاری ادراکی نمازگزار را متوجّه آن جمال محض می‌کند و از سایر امور باز می‌دارد، بنابراین هیچ رنجی را احساس نمی‌کند.۱۵
۳. فیلسوف نامدار مرحوم حکیم سبزواری در غیر ممکن نبودن و حتّی عادّی بودن این رفتار امیرمؤمنان(ع) در «اسرار الحکم» آورده‌اند:
جایی که جمال صوری یوسفی محدود، زنان [مصر] را فانی کند که به نصّ کلام الهی که «فلمّا رأینه اکبرنه و قطّعن ایدیهنّ؛ ۱۵ پس هنگامی‌که [زنان مصر]، او را دیدند، وی را بس شگرف یافتند و [از شدّت هیجان] دست‌های خویش را، بریدند»، جمالِ مطلق [خداوندی] چه خواهد کرد، خاصّه نسبت به عارفان، در حال استغراق در ذکر و عبادت.۱۷
۴. حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی در پاسخ به پرسشی که از ایشان در این باره شده، این گونه
آورده‌اند:
قلوب اولیاء الله، تحت تصرّف اختیار خداست. چنانچه در احادیث قدسی وارد شده است: «قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرّحمان، یقلّبه کیف یشاء؛ دل مؤمن در میان دو انگشت از انگشتان خداست، هر گونه که بخواهد [و در هر زمان] آن را برگرداند.» بنابراین جایز است که حضرت علی(ع) با همان حال توجّه کامل به خدا، از سوی خدا متوجّه فقیر شده باشند و بر این معنا، روایات بسیاری دلالت دارد. حضرت آیت الله صافی در ادامه روایاتی را در تأیید مطلب بالا آورده است.۱۸
۵. در «تفسیر نمونه» در پاسخ به این تردید آمده است:
آنها که ایراد می‌کنند از این نکته غافل هستند که شنیدن صدای سائل و مستمند و کمک به او، توجّه به خویشتن نیست، بلکه عین توجّه به خداست. علی(ع) در حال نماز، از خود غافل بود نه از خدا و ما می‌دانیم که بیگانگی از خلق خدا، بیگانگی از خداست. به تعبیر روشن‌تر، پرداخت زکات در نماز، «انجام عبادت در ضمن عبادت» است نه توجّه به مسائل مادّی و شخصی زندگی، بلکه توجّهی در مسیر رضای خدا و کاملاً سازگار با روحِ عبادت است. ذکر این نکته نیز لازم است که معنای غرق شدن در توجّه به خدا، این نیست که انسان بی‌اختیار، احساس خود را از دست بدهد، بلکه با اراده خویش، توجّه خود را به آنچه در راه خداست، معطوف می‌کند و از آنچه در راه خدا نیست، صرف نظر می‌نماید.۱۹

۶. مرحوم علّامه طباطبایی(ره) در پاسخ به این پرسش تکراری که در کتاب «در محضر علّامه طباطبایی» آمده، این رفتار امیرمؤمنان(ع) را «عبادت در عبادت» دانسته و بیان می‌دارند که: این کار هیچ منافاتی با حضور قلب ندارد؛ زیرا زکات و نماز هر دو عبادت هستند و این کار از قبیل «عبادت در عبادت» است و مانند جریان دو شتری است که پیامبر(ص) آوردند و بنا داشتند که یکی از آنها را به کسی که دو رکعت نماز با حضور قلب بخواند، ببخشد. هیچ کدام از اصحاب نتوانستند و تنها امیرمؤمنان(ع) توانستند با اینکه در نماز به ذهن مبارکش خطور کرد که شتر چاق‌تر را در راه خدا انفاق کرده و ببخشاید.۲۰ بنابراین خطور این فکر در نماز، خود عبادت بوده و با حضور قلب هیچ منافاتی ندارد.۲۱

۷. مرحوم علّامه طهرانی(ره) در دروس «امام‌شناسی» از منظر عرفان به این حرکت والای امیرمؤمنان(ع) نگریسته و بر این باورند که کمک به نیازمند و مستمند، از پیکان از پای مبارک برآوردن بسی والاتر و بالاتر بوده است. ایشان می‌نویسند:
اگر بخواهیم با نظر عمیق عرفانی به مطلب بنگریم، باید بگوییم که بر خلاف تصوّر عامیانه، کمک حضرت علی(ع) به سائل در هنگام نماز، امری والاتر و بالاتر از این است که در هنگام نماز، تیری از پای ایشان بیرون بکشند و ایشان متوجّه نشوند.

توضیح مطلب آنکه عرفا گویند: انسان در مسیر سیر و سلوک چهار مرحله در پیش‌رو دارد:
۱. سفر از خلق به سوی حق؛
۲. سفر از حق در حق به وسیله حق؛
۳. سفر از خلق به سوی خلق به وسیله حق؛
۴. سفر همراه خلق، به سوی حق، به وسیله حق.
این مرحله آخر، در واقع مختصّ انبیا و امامان(ع) است که پس از رسیدن به خدا به سوی مردم باز می‌گردند
و آنها را نیز همراه خود به سوی خدا می‌برند.
البتّه این بازگشت به معنای جدایی از خدا نیست، بلکه آنان پس از آن، دیگر در همه حال با خدایند. به هر حال این مراحل برای سالک و عارف به تدریج پیش می‌آید و واضح است که هر مرحله، از مرحله قبل بالاتر و والاتر است.
از نظر عرفا، هنگامی‌که تیر را از پای حضرت علی(ع) بیرون می‌کشند، ایشان در مرحله دوم بوده است. او در این مرحله، آن چنان غرق و فانی در خداست که متوجّه هیچ چیز نمی‌شود، امّا هنگامی‌که در نماز به سائلی کمک می‌کند در مرحله سوم است؛ یعنی به تعبیر روایات به مرتبه‌ای رسیده که خداوند می‌فرماید:
«من چشم او می‌شوم که با آن می‌بیند، گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود، دست او می‌شوم که با آن کار می‌کند.»
سالک و عارف در این مرحله از مرتبه «فناء فی الله» گذر کرده و به مرتبه «بقاء بالله» می‌رسد. بنابراین هر کاری که انجام می‌دهد، کاری است که خدا آن را خواسته و اراده کرده و او جز اراده خدا، اراده‌ای ندارد و کاری انجام نمی‌دهد.۲۲
۸. فقیه پارسا مرحوم مقدّس اردبیلی(ره) در «حدیقـ[ الشّیعه» پس از آوردن آیه ولایت (آیه ۵۵ سوره مائده) و خاتم‌بخشی امیرمؤمنان(ع)، شبهاتی چند از مخالفان را در این موضوع آورده و پاسخ می‌دهد از جمله از زبان یکی از آنان می‌نویسد:
شما می‌گویید که علی(ع) در حال نماز، در غایت خشوع و خضوع می‌بود و به نحوی مستغرق عبادت (فانی در نیایش) الهی می‌شد که پیکانی که در وقت جنگ در بدن مبارکش جا کرده بود، در آن وقت بیرون می‌آوردند، خبردار نمی‌شد، پس چگونه از حال سائل و چیزی از مردم به او نرسیدن با خبر بود و گفت‌وگوی سائل را می‌شنید و به او تصدّق می‌داد؟!
او در پاسخ می‌آورد: اگرچه حکایت پیکان به صحّت نرسیده و شیخ مفید و جمعی غیر او قبول ندارند ـ بلی شیعه تمام قبول دارند که حال آن حضرت در حین عبادت زیاده از آن است که گفته‌اند ـ لیکن از التفات آن حضرت به سائل، لازم نمی‌آید که ملتفت به غیر حق شده باشد، این التفات، عین التفات به حق تعالی است.۲۳
واقعیّت این است که این فضیلت تابناک همان گونه که در متون کهن اهل سنّت بازتاب فراوانی داشته و ما در اینجا، شش روایت آن را، از قرن پنجم تا دهم، در متون نظم و نثر آوردیم، در متون شیعی نیز زیاد تکرار شده است، اگر شیخ مفید(ره) آن را از فضایل امیرمؤمنان(ع) نیاورده، دلیلی بر عدم صحّت آن نیست. چنان که در همین نوشتار روایت علّامه حلّی و ملّا محسن فیض کاشانی و ملّا فتح الله کاشانی برای نمونه آوردیم.
سخن را با ذکر خاطره‌ای از مرحوم آیت الله العظمی‌بهجت(ره) در همین خصوص به پایان می‌بریم. ایشان می‌فرمودند:
فرماندار یا شهردار کرمان، در رژیم پهلوی، شب عید غدیر، مجلس جشنی برپا نموده بود که در آن «مردوخ»، یکی از عالمان اهل سنّت کردستان نیز شرکت داشت. مدّاح محفل، ضمن خواندن اشعاری در ستایش امیرمؤمنان(ع)، به جریان بیرون آوردن پیکان از پای آن حضرت در حال نماز اشاره کرد. در این هنگام آقای مردوخ رو به آقای شهردار یا فرماندار کرده و با صدای بلند گفت: آقای…. به نظر شما این سخنان افسانه نیست؟
ایشان می‌گفت: اعتراض مردوخ در آن محفل، آن هم در میان این همه جمعیّت، مثل کوهی بر سر من فرود آمد، با خود گفتم: امشب، شب غدیر است، خوب است شادمان باشیم و جواب او را ندهم، از طرفی دیدم که اگر جواب او را ندهم، شکست اسلام و مذهب شیعه است. از سوی دیگر دیدم او عالِم است و من از اهل علم نیستم تا بخواهم جواب کافی و کامل به او داده یا اینکه بحث و مناظره کنم. در این لحظه گویا به من الهام شد و یک مرتبه به ذهنم خطور کرد که به ایشان بگویم:
آقا شما قرآن خوانده‌اید؟
گفت: بله!
گفتم: درباره این آیه چه می‌فرمایید که خداوند متعال می‌فرماید:
«فلمّا رأینه، اکبرنه و قطّعن ایدیهنّ؛ چون زنان مصری، یوسف را دیدند، او را بزرگ انگاشته و دست‌های خود را بریدند.»
جناب مردوخ! زنان مصری در مجلس زلیخا، جمال مخلوقی را دیدند و آن چنان محو و مات و مبهوت جمال یوسف شدند که بی‌اختیار دست‌های خود را بریدند. این کجا و تجلّیاتی که در نماز برای حضرت امیر(ع) پیش می‌آمد، کجا؟!
[پذیرفتن این مطلب بر شما خیلی گران است] که آن حضرت در برابر تجلّیات انوار الهی و مشاهده جمال و جلال حضرت حق، آن چنان مستغرق و فانی شدند که متوجّه بیرون آمدن تیر از پای مبارکشان نگردد؟!
با این سخن، سر را به زیر انداخت و دیگر هیچ نگفت.۲۴

عبدالحسن بزرگمهرنیا
ماهنامه موعود شماره ۱۱۵

پی‌نوشت‌ها:
۱. ارشاد، ج۱، ص۴۵۲.
۲. رشیدالدّین میبدی، تفسیر کشف الاسرار، ج۱، ص۱۷۹.
۳. همان، ص۱۸۰.
۴. ابوالحسن بکری، ذروه العلیا فی سیره المصطفی(ص)، ص۸۳۷.
۵. شیخ العددیّه بن شیخ عبدالرّحیم چشتی، سیر الاقطاب، ص۱۰.
۶. محمّد صالح حسینی، مناقب مرتضوی، ص۳۵۶.
۷. عطّار نیشابوری، اسرارنامه، ص۱۰۴.
۸. سنایی غزنوی، حدیقـ[ الحقیقه، صص ۸۶ـ۸۷.
۹. عبدالرّحمان جامی، مثنوی هفت اورنگ (تحفـ[ الاحرار)، صص۵۰۷ـ۵۰۸.
۱۰. درّ یمن در ترجمه کشف الیقین، ص۹۲،
۱۱. محمّد غزالی، احیاء علوم الدّین، ج۱، ص۳۷۹.
۱۲. محسن فیض کاشانی، راه روشن، صص۶۱۱ـ۶۱۵.
۱۳. ملّا فتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۱۲، ص۱۲۳.
۱۴. حضرت امام خمینی(ره)، چهل حدیث، ص۴۲۹، شرح حدیث ۲۷.
۱۵. امام خمینی(ره)، سرّ الصلوه، صص۱۴ـ۱۵.
۱۶. سوره یوسف(۱۲)، آیه۳۱.
۱۷. حاج ملّا هادی سبزواری، اسرار الحکم، ص۵۲۸.
۱۸. لطف الله صافی گلپایگانی، معارف دین، ج۱، ص۸۲.
۱۹. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۴، ص۴۲۸.
۲۰. محمّدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج۳۶، ص۱۶۱؛ شواهد التنزیل حسکانی، ج۲، ص۲۶۶.
۲۱. محمّدحسین رخشاد، در محضر علّامه طباطبایی، صص۱۶۳ ـ۱۶۶.
۲۲. سیّد محمّدحسین تهرانی، امام شناسی، ج۴، ص۲۶۰، به نقل از «راهنما»، ج۳، صص۱۶۹ـ۱۷۱.
۲۳. مقدّس اردبیلی، حدیقـه الشّیعه، ج۱، صص۵۸ـ‌64.
۲۴. محمّدحسین رخشاد، در محضر بهجت، ج۱، صص۲۴ـ۲۵.

همچنین ببینید

خصایص خلیفه الله

خصایص خلیفه الله

ولایت اوصیا و خلفای دوازده‌گانه حضرت خاتم الانبیا(ص)، ولایت_مطلقه_کلیه الهی است و به دلیل عدم …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *