ره یافتگان–۱
۱- علامه حلی۶ در محضر امام زمان(علیه السلام)
علامه حلی در حلّه یکی از شهرهای عراق سکونت داشت، هر شب جمعه از حله به کربلا می رفت. او روز پنجشنبه سوار بر الاغ خود به راه می افتاد و شب جمعه در حرم مطهر امام حسین(علیه السلام) می ماند وبعدازظهر روز جمعه به حله مراجعت میکرد.
در یکی از روزها که به طرف کربلا رهسپار بود، در راه شخصی به او رسید و همراه او به کربلا می رفتند، علامه با رفیق تازه اش شروع به صحبت کرد و مسائلی را بیان نمود. از آنجا که به فرموده امام علی(علیه السلام) «المرء مخبوء تحت لسانه؛ شخصیت مرد در زیر زبانش نهفته است.»
علامه درک کرد که با مردی بزرگ و عالمی سترگ، هم صحبت شده است، هر مسأله مشکلی می پرسید، رفیق راهش جواب می داد، به طوری که علامه که خود را یگانه دهر می دانست، از علم رفیق راهش متحیر ماند. گرم صحبت بودند تا آنکه در مسأله ای، آن شخص بر خلاف فتوای علامه فتوا داد، علامه گفت: این فتوای شما بر خلاف اصل و قاعده است، دلیلی هم که این قاعده را از بین ببرد، نداریم. آن شخص گفت: «چرا، دلیل موثقی داریم که شیخ طوسی(ره) در کتاب تهذیب در وسط فلان صفحه، آن را نقل کرده است.»
علامه گفت : چنین حدیثی را درکتاب تهذیب ندیده ام. آن شخص گفت: «کتاب تهذیبی که پیش توهست در فلان صفحه و سطر این حدیث مذکور است!».
علامه در دنیایی از حیرت فرو رفت، چرا که این شخص ناشناس به تمام علائم و خصوصیات نسخه منحصر به فرد کتاب تهذیب آگاهی داشت.
علامه درک کرد که در برابر استاد علامه ها قرار گرفته، لذا مسائل مشکله ای که برای خودش حل نشده بود، مطرح کرد، در این موقع، تازیانه ای را که در دست داشت به زمین افتاد، در همین حین، این مسأله را از آن شخص پرسید که آیا در زمان غیبت کبری، امکان ملاقات با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) هست؟ آن شخص که تازیانه را برداشته بود و می خواست به علامه بدهد، دستش به دست علامه رسید، فرمود: «چگونه نمی توان امام زمان را دید، در صورتی که اینک دست او در دست توست». علامه چون متوجه شد، خود را به دست و پای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) انداخت و آنچنان محو عشق آن حضرت شد که مدتی چیزی نفهمید، پس از آنکه به حال خود آمد کسی را ندید، به خانه مراجعت کرد و فوراً کتاب تهذیب خود را باز نمود و دید آن حدیث با همان علائم از صفحه و سطر تطبیق میکند. در حاشیه این کتاب در همان صفحه نوشت: این حدیثی است که مولایم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) مرا به آن خبر داده است، عده ای از علما همان خط را در حاشیه کتاب دیدهاند.۷
همین علامه شنید یکی از علمای بزرگ اهل تسنن کتابی در رد شیعه نوشته وعده ای را با آن گمراه کرده است. ولی آن کتاب را در دسترس قرار نمی دهد، علامه مدتها به طور ناشناس در پیش آن عالم سنی، شاگردی کرد تا بلکه آن کتاب را به دست بیاورد و به حمایت ازتشیّع بر آن رد بنویسد، تا آنکه از آن عالم سنی تقاضا کرد که چند روزی آن کتاب را در دسترس او قرار دهد، آن عالم حاضر نبود کتاب را در اختیار علامه بگذارد، پس از مدتی حاضر شد که آن کتاب را تنها یک شب به علامه بدهد و گفت من نذر کرده ام که این کتاب را بیش از یک شب به کسی ندهم.
علامه با اشتیاق تمام آن کتاب را به خانه آورد و تصمیم گرفت همان شب از تمام آن کتاب نسخه برداری کند (تا بعداً به رد آن بپردازد) مشغول نوشتن آن کتاب شد، چند صفحه ای که نوشت، خسته شد، در همین حال، ناگاه دید مرد عربی وارد اتاق شده و به علامه گفت: «ای علامه! تو کاغذها را خط کشی کن، من برایت می نویسم».
علامه بی درنگ مشغول خط کشی شد، ولی در همین حال، خوابش برد وقتی که بیدار شد دید تمام کتاب را آن مرد عرب نوشته ودر آخر آن این جمله به چشم می خورد:
«کتبه الحجه؛ این کتاب را حجت(عجل الله تعالی فرجه) نوشته است.»۸