ماکیاولیسم
ماکیاولیسم (Machiavellism)، عبارت است از مجموعه اصول و روشهای دستوری که نیکولو ماکیاولی، سیاستمدار و فیلسوف ایتالیایی (۱۴۶۹ـ۱۵۲۷ م.)، برای زمامداری و حکومت بر مردم ارائه داد.
نیکولو ماکیاولی که بنیاد نظریه خود را درباره روش و هدف در سیاست قرار داده، در کتاب خود «شهریار» (The Prince)، هدف عمل سیاسی را دستیابی به قدرت میدانسته و بنابراین، آن را محدود به هیچ حکم اخلاقی نمیداند و در نتیجه به کار بردن هر وسیلهای را در سیاست برای پیشبرد اهداف، مجاز میشمارد و بدین گونه سیاست را به کلّی از اخلاق جدا میداند.
ماکیاولی معتقد است: زمامدار اگر بخواهد باقی بماند و موفّق باشد، نباید از شرارت و اعمال خشونتآمیز بترسد؛ زیرا بدون شرارت، حفظ دولت ممکن نیست.
حکومت برای نیل به قدرت، ازدیاد و حفظ و بقای آن، مجاز است به هر عملی از قبیل کشتار، خیانت، ترور، تقلّب و … دست بزند و هرگونه شیوهای، حتّی منافی اخلاق، شرف و عدالت برای رسیدن به هدفش رواست.
این مکتب بر این باور است که، مرد سیاسی باید کاملاً واقعبین، مادّی و جدّی باشد، آن گونه سختگیر باشد که اگر تکالیف دینی، اخلاقی و احساسات، سدّ راه او شوند؛ از آنها صرفنظر کند و هدفی جز رسیدن به مقصود نداشته باشد.
٭ کتاب اصطلاحات سیاسی، به کوشش عبدالرّحمان میاح.
در سال ۱۴۹۸ م. ساوونارولا را به جرم اعتقاد راسخی که داشت در آتش افکندند و ماکیاول یکی از تماشاگران این صحنه بود. پس نتیجه گرفت که راستی و دوستی، بدترین سیاستهاست. این عقیده در ذهن او ریشه گرفت و بعدها در تاریخ فکری بشر به صورت یکی از شریرترین اصول، تجلّی کرد. ماکیاول اعلام داشت: تزویر و نادرستی، کوتاهترین راه نیل به پیروزی است.
تعلیمات او، دستورالعمل ستمگری و فریبکاری است. ماکیاول تا به امروز الهامبخش حادثهجویان سیاسی و همه کسانی بوده است که معتقدند: غایات، وسایل را، هرچند پست و خبیث باشند، موجّه میسازند.
ماکیاول، نمونه مشخّص و فرد مبرّز آن دوران بود ـ دوران سزار بورژیا، خدای ریاکاری و استاد فنّ آدم کشی ـ بورژیا با قتل برادر، داماد و دیگر خویشان و دوستانش که سدّ راه او بودند، دوک «ایتالیا»ی مرکزی شد و در شمار پیشوایان با نفوذ اروپا درآمد. او در این زمینه چنان استعداد شگرف و اهریمنی داشت که قادر بود، دوستان خویش را در همان حالی که درآغوش کشیده، خنجر بزند و میهمانان را در حالی که بر سفرهاش نشستهاند، مسموم سازد.
سزار بورژیا یک فرد استثنایی نبود، بلکه نماینده پیشوایان عصری بود که سعی میکردند توجّه مردم عادّی را به امور بهشتی و آسمانی معطوف دارند و چیزهای خوب خاکی را از دستشان بربایند. به دادگری و گذشت، کوچکترین علاقهای نشان نمیدادند و تنها به سوی ثروت و قدرت چشم دوخته بودند. چنین وانمود میکردند که به خدا ایمان دارند، ولی در حقیقت گوش به ندای حرص و آز داشتند.
کتاب مقدّس در نظرشان مجموعه اصول و قواعدی بود که در خور بردگان است. هرگز به کسانی که احتمال داشت صاحب جاه و مقام شوند، امر و نهی نکردند، ریاست و سروری، یگانه هدف انسانی شناخته شده نزد آنها بود و به دولتی بدون قلب اعتقاد داشتند.
این بود اجمالاً آمال و آروزی جاه طلبان اروپایی در عصر ماکیاول که البتّه استثناهایی هم وجود داشت. تنها کسانی احترام داشتند که راه ترقّی را با بیرحمی و سفّاکی پیموده بودند ـ افرادی شریر و دیوخو، نظیر مردمی از ساکنان دریای «مدیترانه» که نیچه بعدها آنها را «حیوان زردموی شمالی» نامید و احترامات خاص برایشان قائل شد.
این گروه وحشی و درّندهخو، تصوّر میکردند ـ گرچه ریاکارتر از آن بودند که تن به قبول آن بدهند ـ که فلسفه افلاطون و دستورات اخلاقی کتاب مقدّس، مقاصد جاهطلبانه آنها را کفایت نمیکند و به کار این دنیا نمیآید. آنها به یک دستورالعمل اخلاقی واقعی نیاز داشتند، دستورالعملی که به آنها بیاموزد چگونه میتوانند بهتر فریب دهند، غارت کنند و خون مردم را بریزند تا سروری یابند. آنها یک مجموعه جدید میخواستند و در پی مجموعه راهنمایی میگشتند که به کار دزدان و فرومایگان آید.
ماکیاول حاجت آنها را برآورد. او هم به شدّت علاقهمند بود که در رأس باشد و سروری کند و برای اینکه دل فرمانروایان عصر خویش را به دست آورد، دستورالعملی از خلافکاری فراهم آورد و در دسترس آنان گذاشت تا بدان وسیله بتوانند پا بر روی اجساد مردم نهاده، خود را به ذروه۱ ارتقا برسانند.
روش علم الاخلاق ماکیاول حاوی اصول نوینی از ستمکاری و سرگذشتی پر حادثه و مشحون از کینه توزی و مکّاری بود. او به جای اصول طلایی، مقرّراتی مسین ترتیب داد؛ پیش از آنکه دیگران اقدامی علیه تو بکنند، خود اقدام کن. ماکیاول آن وعظ و خطابه مشهور مسیح(ع) را بر بالای کوه، رد کرد، چون آن خوابها را غیر عملی میدانست و به جای آن، حیله و نیرنگ تعلیم داد و در رواج آنها کوشید؛ نیکبختان، لئیمان و فرومایگانند. اینان هستند که جهان را به میراث میبرند و برای اینکه خود نیز نصیبی برده و حِصه۲ کوچک خویش را بر گرفته باشد، به افکاری که اشاعه میداد، خیانت ورزید؛ زیرا در یکی از کتابهایش به نام «مقالات» این ضربالمثل قدیمی لاتین را که میگفت: صدای مردم، صدای خداست تأیید کرد، ولی بعد در کتاب مهمّ خود به نام «شهریار» اصلی کاملاً مغایر با آن را تبلیغ کرد و گفت: صدای مردم، لعنتی و شوم است، نگذارید جز طنین صدای مستبد و ستمگر در فضا بپیچد.
امّا بخت با ماکیاول مساعدت ننمود و منظورش عملی نگردید؛ زیرا او کتابش را به این قصد نگاشت که نزد پادشاه قرب و منزلتی بیابد، ولی پادشاه درس خود را از همان کتاب به خوبی آموخته بود و میدانست ماکیاول هم جزو پس ماندههای زمینی است. تملّق و چاپلوسی را میپذیرفت، ولی متملّقان و چاپلوسان را طرد میکرد. از این روی ماکیاول تنگدست و گمنام ماند. امّا بدبختی گریبان مردمان را گرفت و فلسفه ماکیاول به حسن قبول پذیرفته شد و این مرید شیطان تا به امروز در بین جمع کثیری، پیشوای پیروز زندگی عملی شناخته شده است.۳
مجتبی کافی
ماهنامه موعود شماره ۱۱۷
پینوشت:
۱. ذروه: نوک هر چیز، قلّه.
۲. حِصّه: بهره و نصیب.
۳. ماجراهای جاودان در فلسفه، هنری و دانالی توماس، ترجمه احمد شهسا، صص ۱۶۲ ـ ۱۶۵.