اصول‌گرایی علوی و ماکیاولیسم اموی

در منطق ماکیاولیسم که معاویه مظهری از مظاهر روشن آن بود، باید از زور، بی‌رحمانه استفاده کرد و این شاید مهم‌ترین قاعده‌ای است که به گفته برخی تحلیل‌گران در نگاه ماکیاول، شهریار باید مورد توجّه قرار دهد. از جمله پس از پیروزی بر دشمن و فتح شهر، باید آن را غارت کند!

 
 
امام علی(ع) فرمودند:
«ای مردم! وفا، قرین راستی است و من سپری نگاه دارنده‌تر از وفای به عهد، سراغ ندارم و کسی که بداند بازگشتن چگونه است، مکر نمی‌کند. ما در زمانی واقع شده‌ایم که بیشتر مردمِ آن، نیرنگ را زیرکی پندارند و نادانان، ایشان را زیرک خوانند. چه سودی می‌برند این نیرنگ‌بازان؟ خدا ایشان را بکشد! شخص زیرک و کاردان راه حیله و چاره هر کار را می‌داند و سبب اینکه نیرنگ به کار نمی‌برد، آن است که امر و نهی خدا مانع می‌شود و با اینکه حیله و نیرنگ را دیده و دانسته و توانایی به کار بردن آن را دارد، ترک می‌کند و کسی که در دین از هیچ گناهی باک ندارد، فرصت را از دست نداده و در هر کاری به مکر و خدعه دست یازد.
سوگند به خدا! معاویه از من زیرک تر نیست؛ ولیکن او عهدشکنی و خیانت کرده، معصیت و نافرمانی کند و اگر خدعه، عهدشکنی نکوهیده نبود، من زیرک‌ترین مردم بودم؛ ولی هر خدعه و عهدشکنی و بی‌وفایی گناه است و هر گناهی، نافرمانی است و روز قیامت برای هر عهدشکنی، پرچم و نشانه‌ای است که به آن شناخته می‌شود.»2
همگان بر این نکته واقفند که صفاتی مانند وفاداری، حفظ حرمت و قول، درستی رفتار و نیالودگی به نیرنگ، تا چه پایه در شهریار پسندیده است؛ امّا از آن طرف، در مقابل حوادثی که در عصر ما اتّفاق افتاده است، خود به چشم می‌بینیم که شهریارانی که زیاد پای‌بند حفظ قول خود نبوده‌اند؛ ‌ ولی در مقابل، رموز غلبه بر دیگران را به کمک حیله و نیرنگ، خوب می‌دانسته‌اند، کارهای بزرگ انجام داده‌اند و وضعشان در آخر کار، خیلی بهتر از آن کسانی بوده است که در معامله با دیگران صداقت و درستی به خرج داده‌اند. پس بگذارید همه این را بدانند که برای رسیدن به هدف از دو راه می‌توان رفت؛ یکی از راه قانون و دیگری از راه زور. از این دو راه، اوّلی شایسته انسان‌ها و دومی‌شایسته حیوان‌هاست؛ ‌ ولی از آنجا که طریقه اوّل، غالباً بی‌تأثیر است، تشبّث به طریقه دوم ضرورت پیدا می‌کند؛ ‌ بنابراین شهریار لازم است که طریقه استعمال هر دوی این شیوه‌ها را خوب بداند و موقع را برای به کار بردن هر کدام نیک بسنجد.۳
نیکولو ماکیاولی (۱۴۹۶ ـ ۱۵۲۷ م.) معتقد است:
سیاستمدار نمی‌تواند از عهده سیاستی رسا و کارگشا برآید، جز هنگامی‌که تنها به نظر خویش و به آنچه که مصلحت ملک و هموار شدن کار و استوارسازی پایه حکومتش در آن باشد، عمل کند چه موافق شریعت باشد، چه نباشد و هر وقت در سیاست و تدبیر به مقتضای این نکند، بعید است که کار او نظام یابد، یا وضع او استوار گردد و امیرالمؤمنین(ع)، پای‌بند قیود شریعت بود، خود را تنها پیرو آن می‌دانست و آن دسته از آرای جنگی و کید و تدبیر را که موافق شرع نبود، کنار می‌گذاشت، هر چند مایه اصلاح کار و ثبات امر او بود، بنابراین قاعده او در خلافت، قاعده دیگرانی نبود که چنین التزامی نداشتند.۴
یکی از بارزترین مشخّصه‌های حکومت علوی در نگاه هر ناظری که تنها مروری کوتاه بر تاریخ آن داشته باشد، اصولگرایی، راست‌مداری و درست‌کرداری امیرمؤمنان(ع) در دست‌یابی به اهداف است. یکی از عمده‌ترین؛ بلکه اصلی‌ترین مشکل حکومت علوی، چالش با نظریه پذیرفته شده و  پُر طرفداری بود که حدود نه قرن بعد در «ایتالیا»، توسط نیکولو ماکیاولی در قالب قاعده حکومت ارائه شد و نگاه‌اندیشه‌گران سیاسی را به خود معطوف داشت و در اروپا نسخه بالینی سیاستمدارانی شد که بیش از هر چیز به دوام سلطه و ثبات حکومت و گسترش حوزه نفوذ و قدرت خود اهتمام داشتند و این پرسش بیش از پیش رواج یافت که آیا به راستی هدف، وسیله را توجیه می‌کند؟! به یقین، اصلی‌ترین شاخصه ساختاری و عملکردی حکومت علوی پس از اصل خاستگاه و جایگاه که آن را از حکومت‌های دیگر متمایز می‌سازد، ویژگی اصولگرایی‌اش می‌باشد و به گزافه نیست اگر آن همه ناملایمات و دشواری‌هایی را که در دوران سی ساله پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) به ویژه چند سال حکومت خود حضرت(ع)، متوجّه وی شد، برخاسته از همین ویژگی و در چالش با قاعده‌ای در حکومت بشماریم که بعدها نام «ماکیاولیسم» به خود گرفت و به صورت یک مکتب سیاسی تدوین شد و دست‌مایه قدرت‌مدارانی چون آدولف هیتلر گشت که به قول خودش، آن را همیشه کنار بستر خود نگه می‌داشته تا همیشه منبع الهامات وی باشد.۵ ماکیاولی، بعدها توسط سران مسیحیّت، سخت نکوهش شد و کسانی چون پاپ پل چهارم، او را نویسنده‌ای ناپاک و تبهکار خواندند یا همانند کاردینال رجینالدپل، کتاب او را دست نوشته شیطان نامیدند؛ ۶ امّا همه می‌دانند که آنچه در میان نوع سیاستمداران حرفه‌ای و در دستگاه‌های نظام‌های سطله‌طلب، امری پذیرفته شده به شمار می‌رود، همان است که ماکیاولی با شجاعت در قالب پند نامه‌ای مدلّل به شرح آن در کتاب شهریار خود پرداخت. آیا از دغل بازانی چون عمروعاص که در زیر برق شمشیر علی(ع) و برای نجات جان خویش، حیا و شرم آن امام بزرگ را به کمک می‌طلبد و عورت خویش را بر ملا می‌سازد، جای تعجّب است که در عین بی‌ایمانی خود، تهی مغزی و جهالت جمعی از سپاهیان علی(ع) را به خدمت خویش گیرد و قرآن‌ها را بر نیزه کند و با نیرنگ تمام، خود را در زیر عَلَم قرآن، جای زند و «قرآن ناطق» را به سوی قرآن فرا خواند؟! در کار عمروعاص چه تفاوتی است میان کشف عورت و بر نیزه کردن قرآن؟ و آیا از فریبکاران قدرت‌طلبی چون معاویه که پس از شهادت عمّار یاسر به دست نابه‌کاران سپاه شام، علی(ع) را قاتل وی معرفی می‌کند، با این عوام‌فریبی که علی(ع) باعث حضور عمّار در جنگ شده؛ بنابراین او قاتل است. آیا به دور است که لباس خونین و انگشت بریده عثمان را بر منبر شام بیاویزد و علی(ع) را قاتل خلیفه رسول خدا(ص) معرفی کند و شامیان را به سوگواری و ضجّه زدن بر قتل عثمان وادارد! آیا برای اینان می‌توان تصویری جز آنچه در رساله شهریار ماکیاولی آمده است، ترسیم کرد. مقایسه سخن ماکیاولی با فرازی که از سخنان امیرالمؤمنین(ع) آمد و سپس تحلیلی که شارح معتزلی نهج‌البلاغه در تبیین شاخصه اصولگرایی در حکومت علوی و وجه تمایز آن ارائه کرده، به خوبی می‌تواند دورنمای بحثی مبسوط باشد که اینک چاره‌ای جر گذر اجمالی از آن وجود ندارد. در نگاه ما یکی از ضروری‌ترین مباحث، توجّه به این ویژگی حکومت علوی به معنای وسیع آن است و صد البتّه که انگیزه مباحثی از این دست تنها تبیین تاریخی حکومت علوی به هدف تحلیل مقطعی از تاریخ و دفاع از شیوه و قاعده حکومت علوی(ع) نیست، این نیز در جای خود لازم و دارای ارزش است. حکمت این دست مباحث، تبیین «حکومت علوی» و ترسیم چهره آن به عنوان «حکومت الگو» و اسوه همه کسانی است که داعیه تأسّی به آن بزرگوار را دارند  یا لااقل جامعه چنین خواستی از آنان دارد. پرسش اصلی و کلّی چنین مبحثی، همان سؤال همیشگی است که آیا «هدف»، «وسیله» را توجیه می‌کند؟ یا آنچه ملاک پیروزی و موفقیّت است، تنها دست‌یابی به اهداف است یا ابزار و راه‌های دست‌یابی نیز در ارزیابی و ارزش‌گذاری آن شرط است و اساساً در منطق علوی، حتّی موضوعی چون حفظ اساس حکومت وتقویت آن نیز مانع نمی‌شود که این مهم تنها در چارچوب اصول انسانی و ارزشی و در دایره پذیرفته شده شرع انجام پذیرد و جز این هر چه باشد شکست تلقّی شود، هر چند به هدف ظاهری خویش رسیده باشد. براین اساس، حکومت علوی، همواره پیروز است، حتّی اگر افراد مغرض و معاند او را تکذیب کنند و تاب نیاورند و رهایش سازند و سیاست اموی، شکست خورده است؛ حتّی اگر همه، لب به ستایش آن بگشایند. تردیدی نیست که در منطق علی(ع) آنچه به حکومت ارزش و حتّی مشروعیّت می‌دهد، تنها اهداف والا و متعالی آن نیست، ابزار دست‌یابی به آن نیز ملاک عمده‌ای در ارزش‌گذاری و مشروعیّت بخشی به اقدامات آن است. در منطق علوی همه حقیقت و تمام مصلحت در اصل حکومت و تحکیم آن، جای می‌گیرد و در دست‌یابی به قدرت ختم نمی‌شود، حکومت و قدرت، ابزاری در خدمت به عدالت و ارزش‌های والای اسلامی و انسانی است، از این رو اگر بقا یا قدرت آن به بهای پایمال شدن عدالت و ارزش‌هایی که خاستگاه حکومت است باشد، فلسفه وجودی خود را از دست می‌دهد، چه اینکه اگر تحقّق آن به بهای نادیده گرفتن اصول و آمیختن آن به بدعت‌گذاری و سیاست‌بازی و فاصله گرفتن از ارزش‌های انسانی و باورهای دینی باشد، از پاره کفشی نیز بی‌ارزش‌تر۷ و از آب دماغ یک بز نیز پست‌تر۸ و از روده خوکی در دست انسان جذامی پایین‌تر است.۹ بارها این سخن را خوانده‌ایم که امیرالمؤمنین(ع) مردن از غصّه ربودن خلخالی از پای زنی ذمّی توسط سپاهیان متجاوز معاویه را جای سرزنش نمی‌داند؛ بلکه سزاوار می‌شمارد.۱۰ امّا در تاریخ نخوانده‌ایم که حضرت به خاطر از دست دادن خلافت، خود یا دیگران را از غصّه، سزاوار مردن بداند! در منطق حکومت علوی، ستم وحق‌کشی هیچ گاه نمی‌تواند راه دست‌یابی به عدالت و حقوق مردم باشد: «فانّه لیس فی الجور عوض من العدل؛ ۱۱ ما ظفر من الاثم به والغالب بالشّر مغلوب؛ ۱۲ و آن کسی که با گناه پیروز می‌شود، پیروز نیست و آن کس که با شرارت غلبه می‌یابد مغلوب است.» علی(ع) برخاسته از منطقِ الهیِ انسانیِ خود، به خدا سوگند می‌خورد که «اگر شب را بر خار سر تیز، بیدار بگذرانم یا دست و پا بسته در غلّ و زنجیر کشیده شوم، دوست داشتنی‌تر از این است که به دیدار خدا و پیامبرش در روز قیامت بروم؛ در حالی که به برخی از بندگان ستم کرده باشم و چیزی از مال دنیا را به ناحق برده باشم»13 و این به مقتضای اصولگرایی حکومت علوی است که تنها در چارچوب شریعت و پای‌بندی به ارزش‌های دینی، به اصلاح کج خلقی خلق و بدرفتاری مردم و وادار کردن به اطاعت و بازداشتن از سرکشی و نافرمانی می‌پردازد و نوع تربیت جامعه نیز همان را می‌طلبد؛ امّا اصولی که حکومت علوی به آن پای‌بند است، چنین مجالی به او نمی‌دهد، این بود که بارها می‌فرمود: «و انّی لعالم بما یصلحکم و یقیم اودکم و لکّنی لاأری اصلاحکم با فساد نفسی؛ ۱۴ به آنچه شما را اصلاح می‌کند و کجیتان را راست می‌گرداند، آگاهم؛ امّا اصلاح شما را به بهای تباهی خویش قبول ندارم.» در جای دیگر می‌گوید که «می‌دانم آنچه شما را اصلاح می‌کند، شمشیر است امّا من، مصلحت شما را به تباهی خودم ترجیح نمی‌دهم.»15 به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: مردم کوفه را جز شمشیر اصلاح نمی‌کند. فرمود: «اگر آنان را جز تباه ساختن من، اصلاح نمی‌کند، پس خدا آنان را اصلاح نکند!»16 این در حالی بود که حکومت علوی و شخص امیرالمؤمنین(ع) به شرحی که از زبان حضرت گذشت، در فضا و شرایطی قرار داشت که سیاست بازی، نیرنگ سازی و فریب‌کاری در حکومت بر مردم، امری پذیرفته شده و به عنوان کاردانی و زیرکی به شمار می‌رفت و طبعاً چنین رفتاری با اقبال عمومی مواجه می‌گشت. در این فرصت، افزون بر آنچه گذشت، به اختصار برخی نکات و ویژگی‌های اصولگرایی حکومت علوی بازگو می‌شود تا نمایی کلّی از چالش آن بزرگوار با ماکیاولیسم اموی و تقابل وی با رواداری هر کاری برای دست‌یابی به قدرت و توسّل به هر شیوه‌ای برای حفظ، توسعه و تقویت آن، پیش روی دیدگان نافذ و وجدان‌های اصولگرا و آرمان طلب قرار گیرد.
از روشن‌ترین مشخّصه‌های اصولگرایی علوی، شفّافیت و صراحت در بیان مواضع و بی‌پرده سخن گفتن از سیاست و مشیّ خود با مردم است؛ ‌ هم در آغاز خلافت و پیش از پذیرفتن خواست مردم و هم در ادامه آن.
علی(ع) به صداقت و صراحت، تمام دیدگاه حکومتی و شیوه عملی خویش را با مردم و همه مخاطبان خود در میان می‌گذاشت. همان جلدی را که اعتقاد داشت و خود را به آن ملتزم می‌دانست، بیان می‌کرد و همان را بیان می‌کرد که در عمل، خود را پای‌بند به آن می‌دانست و بر آن ایستادگی می‌کرد. در خلوت و جلوت، یک چیز می‌گفت و از مجامله‌گویی، دو دوزه بازی و فریب دادن مردم به شدّت پرهیز می‌کرد و یاران خویش را بدان فرا می‌خواند. برای سوار شدن بر مرکب قدرت، خود را مجاز نمی‌دانست که به خوش آمد این و آن سخن گوید یا خارج از اعتقادات و اصول خود، شرطی را بپذیرد.
عمر در جریان شورای شش نفره‌ای که برای تعیین خلیفه پس از خود قرار دارد، این حق را برای عبدالرّحمن بن عوف که خود یکی از اعضای شورا بود، گذاشت که در صورت تساوی آرا، خلیفه را در واقع او انتخاب کند. عملاً نیز چنین شد. وقتی علی(ع) با پیشنهاد مکرّر عبدالرّحمن مواجه شد که اگر وی بپذیرد به کتاب خدا و سنّت پیامبر(ص) و سیره شیخین عمل کند با او بیعت خواهد کرد و در نتیجه به خلافت خواهد رسید، حضرت شرط آخر را نپذیرفت و فرمود کتاب خدا و سنّت پیامبر(ص) نیاز به روش و سیره دیگران ندارد و بدین طریق حدود ۱۲ سال دیگر از خلافت و قدرت دور ماند.۱۷ پس از کشته شدن عثمان، زمانی که مردم برای بیعت به سراغ وی آمدند، به دلایلی از پذیرش حکومت که حقّ مسلّم او بود، سر باز می‌زد، از جمله با صراحت تمام اعلام کرد: «واعلموا انّی ان اجبتکم رکبتُ بکم ما اعلم و لم اصغ الی قول القائل و عتب العاتب؛۱۸ آگاه باشید که اگر من خواسته شما را اجابت کنم (و خلافت را بپذیرم) آن گونه که خود می‌دانم شما را رهبری خواهم کرد و به گفته این و سرزنش آن گوش نخواهم کرد.  از این رو پس از آن، کسی علی(ع) را سرزنش نکند که چرا به روش گذشتگان عمل نمی‌کند و چرا به گفته ما که همواره طرف مشورت حاکمان قرار می‌گرفته‌ایم یا خودشایستگی عهده‌داری حکومت را داریم، گوش فرا نمی‌دهد و کسی خود را بستانکار حکومت علوی نداند که قرار بود به روش این یا آن و به خواست فلان جریان اجتماعی عمل کند.» اگر این روش در منطق علی(ع) راه داشت، در جریان همان شورای شش نفره به قدرت رسیده بود. امام(ع) پس از پذیرش خلافت، در نخستین سخنرانی خود در «مسجد مدینه» نیز همین شفّافیت مواضع و روشنی برنامه را دنبال کرد و از جمله، قاطعانه درباره خطّ اصلی حکومت خود؛ ‌ یعنی عدالت‌گستری و ستم‌ستیزی و شایسته‌سالاری سخن گفت و اعلام کرد که، «وضعیّت موجود را زیر و رو خواهد کرد و عقب افتادگان شایسته را پیش خواهد انداخت و پیش افتادگان بی‌لیاقت را عقب خواهد زد۱۹ و اموال به یغما رفته را حتّی اگر در کابین زنان باشد و بهای کنیزان شده باشد، باز خواهد گرداند؛ ‌ چرا که: «فان فی العدل سعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق؛ ۲۰ در عدالت، ‌ گشایشی است و کسی که عدالت بر او تنگی کند، ستم بر او تنگ‌تر خواهد آمد.» علی(ع) مسائل حکومت را که در واقع مسائل خود مردم بود، با آنان بی‌کم و کاست در میان می‌گذاشت و هیچ امری از ناگفته‌های سیاست و مدیریّت جامعه را از مردم خود پنهان نمی‌کرد، جز آنچه به امر جنگ برمی‌گشت که طبعاً برای جلوگیری از سوء استفاده دشمن، امری پذیرفته شده بود: «ألا و ان لکم عندی الا احتجز دونکم سرّاً الاّ فی حرب»21 خلاصه سخن آنکه علی(ع) در حکومت خود، سیاستی روشن و مواضعی شفّاف داشت. اصول و برنامه‌های خود را با صراحت ابراز می‌داشت. نه برای خوشامد این شخص و آن جریان، چیزی خلاف اصول و باورهای خود بر زبان می‌آورد و نه از بازگویی آن به قصد موجه ماندن، شانه خالی می‌کرد. نه در مقابل زیاده‌طلبانِ پیمان شکنی چون طلحه و زبیر و طاغیان فاسقی چون معاویه ساکت می‌نشست و نه در جلب رضایت متحجّرانِ کج‌اندیش و  پُر مدّعایی چون خوارج که حتّی علی(ع) را نیز به مسلمانی قبول نداشتند، سخن می‌گفت. در مقابل این سبک سران که همه را به بی ایمانی و کفر متّهم ساختند و به خاطر پذیرش حکمیّت توسط حضرت(ع) همه مردم را گمراه و کافر شمرده و از پذیرش آن سرباز زدند، به صراحت و قاطعیّت تمام فرمود: «الّا من دعا الی هذا اشعار فاقتلوه و لو کان تحت عمامتی هذه؛ ۲۲ هان! هر کس به این شعار فرا خواند، او را بکشید، هر چند زیر این عمّامه من باشد.»
در نگاه سیاست‌بازان حرفه‌ای و از منظر منطق ماکیاولیستی، توسّل به دروغ، عهدشکنی و حیله‌بازی، لازمه دست‌یابی به اهداف و نفوذ قدرت و کامیابی سیاسی است. اوصافی چون وفای به عهد، صداقت، دینداری و شفّافیت، در جای خود می‌تواند ارزش به شمار آید، امّا در نگاه ماکیاولی و از منظر منطق اموی، امر حکومت و قدرت و حاکمیّت بر مردم به عوامل و عناصر دیگری نیز نیاز دارد که بی آن، امور سامان نخواهد یافت و اوضاع بر وفق مراد حاکمان در نخواهد آمد. امر حکومت، تنها با قدرت و قاطعیّت و قانون‌مداری سامان نخواهد گرفت در کنار صولت شیر، به حیله‌گری روباه نیاز است. ماکیاول در رساله شهریار به دنبال پندی که در آغاز، آن را بازگو کردیم، اضافه می‌کند: از این رو به شهریار که نیازمند اتّخاذ عاقلانه روش حکومت است، لازم است که هم شیر باشد و هم روباه؛ ‌ زیرا شیر نمی تواند خود را از دامی‌که بر سر راهش نهند، حفظ کند و روباه نیز یارای دفاع از جانش را در مقابل گرگان ندارد؛ ‌ بنابراین شهریار باید روباه باشد تا دام را بشناسد و شیر باشد تا با گرگان مصاف کند.۲۳
علی(ع) خود و حکومت خود را منزّه از چنین دغل‌کاری‌های سیاسی می‌داند و هیچ توجیهی نمی‌تواند وی را قانع سازد که از اصول ارزشی و چارچوب مقرّر شریعت، برای حفظ و تقویت حاکمیّت خویش فاصله گیرد؛ ‌ حتّی اگر متّهم به ضعف‌یا بی‌سیاستی شود؛ ‌ در حالی که تربیت جامعه به گونه‌ای بود که بیشتر مردم چنین روشی را می‌پذیرفتند و حتّی به وی نیز آن را توصیه می‌کردند و به راستی این روش سیاستمداری به روش علی(ع) بود؟! «راهش پر رهرو باد.»


مهدی روحی
ماهنامه موعود شماره ۱۱۷

پی‌نوشت‌ها:
۱. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۴۱، ص۸۳.
۲. همان، خطبه ۲۰۰، ص۳۱۸ .
۳. خداوندان اندیشه سیاسی، مایکل ب، فاستر، ترجمه جواد شیخ الاسلامی، ج۱، ص۴۷۱ .
۴. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۲۱۲.
۵. فرهنگ علوم سیاسی، غلامرضا علی بابایی.
۶. نک: ژان ژاک شوالیه، آثار بزرگ سیاسی از ماکیاولی تا هیتلر، ترجمه لیلا سازگار، صص ۳۶ و ۳۷.
۷. نک: نهج البلاغه، خطبه ۳۳، ص۷۶ .
۸. نک: همان، خطبه ۳، ص۵۰ .
۹. «والله لدنیاکم هذه اهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم» همان، حکمت ۲۳۶، ص۵۱۰ .
۱۰. نک: همان، خطبه ۲۷، ص۷۰ .
۱۱. همان، نامه ۵۹، ص۴۴۹ .
۱۲. همان، حکمت ۳۲۷، ص۵۳۳ .
۱۳. همان، خطبه ۲۲۴، ص۳۴۶ .
۱۴. همان، خطبه ۶۹، ص۹۹ .
۱۵. ارشاد، شیخ مفید، ص ۱۴۵ .
۱۶. قیل لامیرالمؤمنین(ع): ان اهل الکوفه لا یصلحهم الا السیف، فقال(ع): ان لم یصلحهم الا اف مادی فلا اصلحهم الله. غرر الحکم و دررالکلم.
۱۷. لا ان کتاب الله و سنه نبیه لایحتاج معهما الی اجیری احد » تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴۲ .
۱۸. نهج البلاغه، خطبه ۹۲، ص۱۳۶ .
۱۹. همان، خطبه ۱۶، ص۵۷ .
۲۰. همان، خطبه ۱۵، ص۵۷ .
۲۱. همان، نامه ۵۹، ص۴۲۴ .
۲۲. همان، خطبه ۱۲۷، ص۱۸۵ .
۲۳. خداوندان اندیشه سیاسی، و.ت .جونز، ترجمه علی رامین، ج ۲، ص۴۶.
۲۴. همان، ص۴۷.
منبع: بانک اطّلاعات مقالات اسلامی.

همچنین ببینید

عربستان سعودی در یمن

جنگ دیگر عربستان سعودی در یمن

به گزارش موعود دخالت عربستان سعودی در یمن  و اقتصاد آن در همه ابعاد چندین …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *