رأس الحسین (ع): حرمت شکنان

زید، سرش را به دیوار تکیه داد و چشمانش روی هم افتاد. یکی از همراهانش خُرخُری کرد و او را از جا پراند. زیر لب غرولند کرد: «لعنت به تک تک تان که تا خرخره خرده اید و مست مست خوابیده اید! تا شام من از دست شما چگونه چشم برهم بگذارم؟!»

جام شراب سرخ رنگی از دست مردی که خوابیده بود، با صدای دنگ به زمین افتاد و شرابش روی زمین ریخت.

زید، پخش شدن شراب روی زمین را با چشم دنبال کرد و به تابوت رسید. چند بار چشمانش را روی هم فشرد. احساس کرد، خواب می‌بیند. نور درخشانی از میان تابوت می آمد و زید می دانست که سر حسین بن علی (علیه السلام) داخل آن است.

با وحشت از جا برخاست و با نوک پا به تابوت نزدیک شد. سر، مثل خورشید تابانی در ظهر تابستانی می درخشید. دور و برش را نگاه کرد.

حدود صد مرد و چندین موجود نورانی دیگر، ناگهان در خیمه پیدا شدند. زید، با چشمان گشاد شده و فک قفل شده از وحشت، فهمید که رسول خدا (ص) با جمعی از پیامبران دیگر و گروهی از فرشتگان به زمین آمده‌اند. پیامبران، به حضرت رسول (ص)، تسلیت می‌گفتند و ایشان بالای تابوت، گریه می‌کردند.

زید شنید که یکی از فرشتگان گفت: «ای محمد! خدای تعالی به من امر فرمود که هرچه درباره ی امتت بفرمایی اطاعت کنم. اگر دستور دهی زمین را بر آنها به لرزه در آورم و بلندی های آن را پست سازم و همه چیز را به رو افکنم چنان که با قوم لوط کردم.»

رسول خدا (ص)، فرشته را خطاب قرار داد و گفت: «نه ای جبرئیل! زیرا من در روز قیامت در ایستگاهی به حساب آنان خواهم رسید.»

زید، که دیواره ی خیمه را چنگ زده بود، ناگهان چشم همه ی فرشتگان را خیره به خودش دید. زانوانش لرزید و از نگاه غضب آلودشان فهمید که قصد دارند به آنها که حرمت سر فرزند رسول خدا (ص) را نگه نداشته بودند، حمله کنند.

با زانو به زمین افتاد و اشک از چشم و بینی اش بیرون زد و زوزه وار گفت: «به من امان بده یا رسول الله.»

نگاه نفرت بار او را روی خود حس کرد و صدایش را شنید که گفت: «برو که خدا تو را نیامرزد»

منبع: سید بن طاووس، لهوف، نشر نبوغ، ۱۳۸۸، صص ۲۲۵- ۲۲۷.

همچنین ببینید

از شیراز تا حیفا

«از شیراز تا حیفا»روایتی از بنیاد و تاریخ فرقه بابیه

«از شیراز تا حیفا» نقدی عالمانه و روایتی منصفانه از چگونگی شکل‌گیری فرقه بابیه و …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *