«حنّان بن سدیر» با حضرت جعفر بن محمّد(ع) پای یک سفره نشسته بود و خوردن از غذایی که با امام در یک مجمعی بود، باعث شده بود آنقدر آن غذا به او بچسبد که انگار هرگز غذا نخورده است.
وقتی خادمان سفره را جمع کردند، امام با مهربانی فرمود: «سدیر غذای ما چگونه بود؟»
سدیر با لبخند گفت: «پدر و مادرم فدایتان ای فرزند رسول خدا! چنین غذایی تاکنون نخورده بودم و خیال نمیکنم پس از این هم نصیبم گردد.»
و ناگهان زیر گریه زد. امام صادق(ع) از او پرسید: «چرا گریه میکنی؟»
سدیر، گفت: «آقا جان یاد آیه ای از قرآن افتادم.»
امام(ع) پرسید: «کدام آیه؟»
سدیر خواند: «ثمّ لتسئلن یومئذ عن نعیم؛ سپس در آن روز از نعمت ها پرسش میشود.» و ادامه داد: «ناگهان ترسیدم که خداوند از همین غذا، در روز قیامت از من بازخواست کند. که آیا قدرش را دانستم و شکرگزاری اش کردم؟»
در مقابل چشمان اشک آلود سدیر، امام خندید. آنقدر که برق دندانهای زیبایش چشم سدیر را خیره کرد. آنگاه فرمود:
«سدیر! هرگز از غذای خوب و لباس نرم و بوی خوش از شما باز خواست نخواهند کرد. اینها برای ما آفریده شده است و ما مأموریم با استفاده از این نعمت ها، فرمانبر خدا باشیم.»
سدیر، تحت تأثیر لبخند مهربان امام(ع) و این سخن، گل از گلش شکفت: «پدر و مادرم به قربانت! پس نعیم و نعمتی که خدا در قرآن فرموده است، چیست؟»
امام صادق(ع) به او فرمود׃ «خداوند روز قیامت از محبّت امیرمؤمنان و خاندانش بازخواست خواهد کرد که چگونه سپاس نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم، به جا آوردید.»
منبع روایت: کلینى، محمد بن یعقوب، «الکافی»، ص ۲۸۰.