این بانوان تازه مسلمان در پاره ای از موارد کیفیت اسلام آوردن خود را برای دیگران بیان میکنند مطلب زیر خاطرات دو نفر از این زنان تازه مسلمان آمریکایی است:
«وقتی هجده ساله بودم با دوست پسرم ازدواج کردم چون او می خواست به ویتنام برود .تصمیم گرفتم در یک رشته پزشکی نظامی نام نویسی کنم .تقریبا در همان زمان ها در حال مطالعه درباره ی دین یهود بودم «اگر چه همچنان یک مسیحی بودم»، علت اصلی آن هم این بود که یهودیان اعتقادی به منجی بودن عیسی ندارند .اما دریافتم که من پذیرفته ام که مسیح یک پیامبر الهی است و یهودیان این را نمی پذیرند !
من همچنین معتقد به چگونگی تولد مسیح از باکره ای به نام مریم مقدس بودم که این را هم یهودیان قبول نداشتند .اما چیزهایی که درباره ی اعتقادات دیگر آنها خوانده بودم،از نظر من درست بود و با مباحثاتی که پیش از آن با کشیشها و روحانیون مسیحی داشتم کاملا متفاوت بود .بنابراین خود را فردی نیمه یهودی تلقی میکردم .
تعلیمات امدادی پزشکی نظامی را دیده بودم و در آخرین روزهای سقوط سایگون در ویتنام حاضر بودم .(بله !یک سرباز تمام عیارجنگ ویتنام با یک ستاره ی برنز و دو قلب زرشکی !) در سال ۱۹۷۸ به عربستان سعودی اعزام شدم زیرا سازمان ملل به افراد آموزش دیده برای رهبری یک مأموریت امدادی در زمینه ایمن سازی و مراقبت از اپیدمی در مناطق جنوبی عربستان سعودی، عمان و یمن را در بر گرفته بود نیاز داشت .
در مواردی که فرصت مییافتم به مشاهده ی اعراب چادر نشین می پرداختم که در طول روز چند بار نماز می خواندند و تنها کلمه ای که زیاد میشنیدم و برایم مفهوم بود این کلمه بود "الله "اما دلبستگی آن مردم به دینشان مرا به شدت تحت تأثیر قرار داد .
در اوایل دهه ۸۰ سفری به خاورمیانه داشتم، همراه با همسرم .در شهر قاهره "چراغ درون وجودم " از خاموشی و افسردگی به روشنایی گرایید و آن وقتی بود که مطالعاتم درباره ی اسلام را ادامه دادم .
ازدواج من با شوهرم روزهای پایانی خود را سپری میکردم و وقتی از هم جدا شدیم دچار ناراحتی روانی شده بودم چون خانواده ام و خانواده همسرم بسیار تلاش داشتند تا نظر مرا نسبت به این تغییر عقیده ی مذهبی به نظر آنها خطرناک عوض کنند، عقیده ای که مرا مجذوب ساخته بود .
در حال دست و پنجه نرم کردن با موضوع بودم و پس از مطالعات زیاد، به جنوب نقل مکان کردم تا به کالج برگشته و دوره ی تحصیلات نیمه تمام لیسانس خود را به پایان برسانم در آنجا با بسیاری از دانشجویان مسلمان آشنا شدم که از معلومات اسلامی من و آگاهی من از دینشان بسیار تعجب میکردند .
شش ماه بعد، تمام وقت به خواندن قرآن مشغول بودم و در رمضان سال ۱۹۸۹ شهادتین را گفتم ."
_« خانم نیکول کوئین اهل دالاس آمریکا در می ۲۰۰۷ از مسیحیت به اسلام گروید . وی همانند سایر زنان آمریکا مشروب می خورد، در کلوب های شبانه شرکت می کرد و عکاسی میکرد . اما زمانی پیش آمد که وی با سوالهای بی جواب فراوانی روبرو شد . دوستانش وی را تشویق کردند تا جواب سوالاتش را از مسلمانان بپرسد . پس از آن نیکول چنان مجذوب شد که تا ساعت صبح مشغول تماشای ویدیوهای یوتیوب و افراد تازه مسلمان شده آمریکایی بیدار ماند .
وی همواره از خود این سوال را میکرد که چرا این افراد مسلمان شدهاند؟
نیکول اسلام را به عنوان راهنما برگزید و مقصد خود را بر اساس آن انتخاب نمود. مادر وی میگوید نیکول کتاب های زیادی راجع به اسلام خوانده بود اما هیچگاه فکر نمیکردیم که وی مسلمان شود . دوستان وی نیز از این عمل وی حیرت زده شدند . اما نیکول شک به دل خود راه نداد»
وی در رابطه با اسلام آوردنش میگوید:«پانزده ساله بودم که برای اولین بار شروع به کسب اطلاعات درباره ی اسلام کردم .یک خانواده ی عرب به همسایگی ما نقل مکان کرده بود و من شیفته ی رفتار آنها، لباس پوشیدن، زبان و مذهبشان شده بودم . خانم خانه و من خیلی با هم دوست شدیم اما چهار سال طول کشید تا مسلمان شدم . آنها هرگز اصراری برای مسلمان کردن من نداشتند، فقط پاسخ سوالات مرا می دادند آن هم با مهربانی و مهمان نوازی بسیار زیاد .در تمام دوران دبیرستان ،گرچه مسلمان نبودم، خود را از همه ی حرکات منفی و غیر اخلاقی دور نگاه داشته بودم و این به واسطه ی همسایگی با آن دوستان تأثیر اخلاقی آنها برمن بود .
بنابراین وقتی مسلمان شدم تنها چیز واقعی که در من تغییر کرد نحوه ی پوشش من و فعالیتهای اوقات فراغتم یعنی رفتن به کنسرت، سینما و ورزش بود .»
لازم به ذکر است در گفتگوهای اینترنتی برخی از این بانوان تازه مسلمان شده نام خود را فاش نکردند زیرا احتمال می دادند در جامعه آمریکا دچار آزار و اذیت شوند.