در سال ۱۳۳۳ش. در «همدان» متولّد شدم. تحصیلاتم را در همان شهر به پایان بردم و در سال ۱۳۵۸ش. به عنوان دبیر زبان و ادبیّات فارسی به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمدم و سالها در مدارس شهری و روستایی درس دادم. در سال ۱۳۶۶ش. هم برای تدریس در مدارس ایرانی خارج از کشور، ابتدا به «پاکستان» و سپس به «ترکیه» رفتم. پس از بازگشت به ایران، در سال ۱۳۶۹ش. که برای ادامه تحصیل به تهران آمدم، به دلیل داشتن تجربه تدریس در دورههای مختلف آموزشی (از دبستان تا تربیت معلّم) و نیز سابقه فعّالیتهای فرهنگی و مطبوعاتی، به دفتر انتشارات کمک آموزشی دعوت شدم. در این سالها به ترتیب: سردبیری مجلّه «رشد معلّم»، مدیر مسئول مجلات رشد، سردبیری ماهنامه «رشد نوجوان»، معاون برنامهریزی کتابهای آموزشی، سردبیری فصلنامه «جوانه» و سردبیری فصلنامه «رشد آموزش هنر» را بر عهده داشتم و طیّ بیست سال، صدها شماره از این مجلات را سردبیری و مدیریّت کردم.
تعدادی از کتابها و نوشتههایم بیش از ده جایزه و رتبه کشوری از جشنواره کتاب و مطبوعات دریافت کرده است.
آفتاب بر نی
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث در به دریهای من شنیدن داشت
بسیط دشت چنان لالهزار حسرت بود
که نیزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشت
هدف چه بود از این کارزار خون آلود؟
که شعله شوق به هر خیمه سر کشیدن داشت
چه بود در سر گلهای باغ سرخ رسول
که دست فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت
به اوج آبی آن آسمان خونین رنگ
کبوتر دل من، شوق پر کشیدن داشت
ستارگان چمن پیش تیغ صف بستند
مگر دوباره خدا عزم گل گُزیدن داشت؟!
ننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر
که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت
صبور ثانیههای غم و بلای تو بود
دلم که وعده بسیار داغ دیدن داشت
پیام پرپر گُلهای باغ را میبرد
نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت
٭٭٭
پنج رباعی برای شهید
آواز سروش صبح در گوشش بود
دنیای عتیق عشق مدهوشش بود
از کوچه شب اگر چه تنها میرفت
سجّاده آفتاب بر دوشش بود
٭٭٭
از سر که گذشت، سروری دادندش
با صبح و ستاره همسری دادندش
چون زین ظفر به باره خون بنهاد
در خیل فرشته برتری دادندش
٭٭٭
صد فصل بهار مَستِ پاییزش بود
تقوای ستاره غرق پرهیزش بود
آن نغمه که خلق را به معراج کشاند
یک پرده ز خنجر گهر ریزش بود
٭٭٭
آن شیر که بیشه خطر جایش بود
صد شعله عشق در سراپایش بود
هنگام سحر که سوی میدان میرفت
صد چشم ستاره در تماشایش بود
٭٭٭
مردانه به دشت عشق جولان میداد
در راه خدای خویشتن جان میداد
با هر نفسی که صبح آخر میزد
تعلیم هزار بارِ قرآن میداد
حضور نام تو
ای سرو سرفراز رهایی
شهید عشق
شعر از شکوه نام تو بشکوه میشود
اینک
در هر کلام پاک
همراه با درود
باید ترا نوشت
باید ترا سرود
تا صخره از صلابت نامت بایستد
روح درخت
سبز شود با شنیدنت
باید ترا نوشت
برای صخرههای سخت
باید ترا سرود
در گوش هر درخت
ماهنامه موعود شماره ۱۱۸