عبدالکریم پاک نیا تبریزی
دوران کودکی و نوجوانی امام حسین (علیه السلام) مشحون از آموزه های اخلاقی، تربیتی و فضیلتهای انسانی است. خواندن، شنیدن و مطالعۀ نحوۀ ارتباط و رفتار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با آن گرامی در آن دوران، بسی جذاب و شیرین است…
طلیعه سخن
دوران کودکی و نوجوانی امام حسین (علیه السلام) مشحون از آموزه های اخلاقی، تربیتی و فضیلتهای انسانی است. خواندن، شنیدن و مطالعۀ نحوۀ ارتباط و رفتار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با آن گرامی در آن دوران، بسی جذاب و شیرین است؛ در این فرصت، گزارشهایی را در این باره به مخاطبان عزیز تقدیم میکنیم:
محبوب رسول خدا (صلی الله علیه و آله)
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نه تنها به وجود امام حسین (علیه السلام) به شدّت عشق می ورزید؛ بلکه به کودکانی هم که با آن حضرت بازی میکردند و مهر و علاقه به امام حسین (علیه السلام) نشان می دادند، محبّت میکرد و آنها را نیز گرامی می داشت.
آن حضرت، روزی با گروهی از یاران خود از مسیری عبور میکرد، عده ای از کودکان در آن مسیر با همدیگر بازی میکردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نزدِ یکی از آنان رفت و او را نوازش کرد و پیشانی اش را بوسید، کودک را در بغل گرفت و بسیار با وی مهربانی کرد. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سؤال شد: «ای رسول خدا! چرا این قدر به این کودک در میان سایر کودکان علاقه نشان می دهید؟» پیامبر فرمود: «این کودک با حسین من هم بازی است. روزی دیدم با حسین بازی میکند و خاک قدم حسین را توتیای چشمش میکند. من او را به علت دوست داشتن حسین، دوست می دارم. جبرئیل به من خبر داد که در واقعه کربلا این کودک، یکی از یاران وفادار حسینم خواهد بود.» (۱)
حسین (علیه السلام) در بستر بیماری
روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همراه جمعی از یاران خود به عیادت امام حسن و حسین (علیه السلام) آمدند که بیمار شده بودند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) فرمود: «خوب است برای شفای فرزندانت نذر کنی.» این پیشنهاد با استقبال خاندان علی (علیه السلام) روبه رو شد.
حضرت علی و فاطمه (علیه السلام) و فضه خادمه نذر کردند که اگر آن دو بزرگوار از بیماری شفا یابند، سه روز، روزه بگیرند. سپس آن، دو بزرگوار شفا یافتند. روزی که روزه گرفته بودند در خانۀ ایشان، طعام مناسبی یافت نشد. به دلیل همین، علی (علیه السلام)، سه صاع جو قرض کرد، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) جوها را آرد کرد و از آن آرد، پنج قرص نان برای خود، حضرت علی (علیه السلام)، بچه ها و فضه پخت. هنگام افطار، همگی خواستند افطار کنند که در این هنگام، سائلی بر در خانه آمد و گفت: «درود بر شما ای خاندان محمد! من مسکینی از مسکینان مسلمانانم. غذایی به من بدهید. خدای تعالی از غذاهای بهشتی به شما ارزانی بدارد.»
آن پنج تن، شخص مسکین را بر خود مقدم داشتند و نان خودشان را به او دادند و آن شب را با آب، افطار کردند. روز بعد نیز روزه گرفتند. چون هنگام افطار شد، مانند روز گذشته، غذا حاضر کردند که افطار کنند. یتیمیبر در خانه آمد. آنها آن یتیم را بر خود مقدم داشتند و غذای خود را به او دادند و به همین ترتیب، روز سوم هم، اسیری آمد. آن پنج تن، دوباره مانند دو روز گذشته، غذای خود را به اسیر دادند.
روز بعد، حضرت علی (علیه السلام) دست حسن و حسین را گرفت و نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آورد. همین که چشم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به آن دو افتاد، مشاهده کرد آن دو کودک از شدت گرسنگی می لرزند. سپس فرمود: «چقدر این منظره و این حالتی که در شما دیدم بر من ناگوار است.» آن گاه پیامبر برخاست و همراه ایشان به خانه علی (علیه السلام) آمد و فاطمه (سلام الله علیها) را دید که در محراب به عبادت ایستاده و از گرسنگی لاغر شده و دیدگانش به کاسه سر فرو رفته است. مشاهده آن وضع، پیامبر را ناراحت کرد. در همین لحظه که عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله) از سخت ترین و زیباترین امتحان الهی سربلند بیرون آمده بودند، حضرت جبرئیل نازل شد و این آیات را برای آن حضرت تلاوت فرمود:(( یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَیَخَافُونَ یَوْماً کَانَ شَرُّهُ مَسْتَطِیراً * وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَاَسِیراً * اِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُوراً ))؛ (۲) «آنان به نذر خود وفا میکنند و از روزی که شرّ و عذابش گسترده است، می ترسند و غذای خود را با اینکه به آن علاقه و نیاز دارند به مسکین و یتیم و اسیر می دهند و میگویند ما شما را به خاطر خدا طعام می دهیم و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم.»
جبرئیل بعد از تلاوت این آیات از سورۀ «انسان» به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) گفت: «خُذْهَا یَا مُحَمَّدُ هَنَّاکَ اللهُ فِی اَهْلِ بَیْتِکَ؛ (۳) ای محمد! این آیات را تحویل بگیر و داشتن این خاندان ایثارگر و باعظمت بر تو مبارک باد.»
دلبند پیامبر (صلی الله علیه و آله)، فدای اسلام
یکی از ویژگیهای امام حسین (علیه السلام) این است که آن حضرت، ذخیرۀ آخرت و مایۀ شفاعت گنهکاران امت اسلام است. روزی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) وارد منزل شد و حسن و حسین (علیهما السلام) نیز در پی آن حضرت به خانه آمدند و در کنار پیامبر نشستند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حسن (علیه السلام) را بر زانوی راست خود و حسین (علیه السلام) را بر زانوی چپ نشانید. پیامبر، آن دو فرزندش را پیوسته نوازش و به آنها عشق و علاقه ابراز می کرد. روی حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) را میبوسید. در آن حال جبرئیل آمد و گفت: «ای رسول خدا! آیا حسن و حسین را دوست می داری؟!» فرمود: «کَیْفَ لَا اُحِبُّهُمَا وَهُمَا رَیْحَانَتَایَ مِنْ الدُّنْیَا وَقُرَّتَا عَیْنِی؛ چگونه آنان را دوست نداشته باشم [و به آ نان ابراز عشق و علاقه نکنم؟] و حال که آن دو، دو گل خوشبوی من در دنیا و روشنی چشمانم هستند!»
جبرئیل گفت: «خداوند متعال بر این دو کودک، سرنوشتی مقدر کرده است که باید در مقابل آن شکیبا باشی.» حضرت خاتم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «برادرم جبرئیل! چه سرنوشتی؟!» گفت: «خداوند مقدر کرده است که فرزندت حسن با مسمومیت به شهادت برسد و این فرزند حسین با شمشیر کشته و به ملاقات معبود نایل شود؛ امّا هر پیامبری دعای مستجاب دارد. اگر دوست داری درباره این دو فرزندی که این همه به آنان عشق می ورزی دعا کن که از مسمومیت و ضربات شمشیر در امان بمانند و اگر می خواهی به مصائب و گرفتاریهای آنان صبر کن و پاداش آن را ذخیره آخرت و باعث شفاعت برای گناهکاران امت اسلام تا روز قیامت قرار ده.»
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با آن همه عشق و علاقه به حسن و حسین (علیه السلام)، شهادت آنان را وسیله سعادت انسانها و نجات گنهکاران قرار داد و فرمود: «ای جبرئیل! من به تقدیر الهی راضی ام و هیچ خواسته ای غیر از خواسته او ندارم. دلم می خواهد، خداوند متعال، آنچه را که درباره این دو فرزندم مقدر کرده است، به انجام برساند و پاداش آن را ذخیره آخرت و شفاعت درباره گناهکاران امّتم قرار دهد.» (۴)
خاطره ای از دوران کودکی
روزی ابو الحوراء سعدی از امام حسین (علیه السلام) خواست تا خاطره ای را از دوران کودکی خود، در محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بیان کند. آن حضرت فرمود که روزی در حضور جدّ بزرگوارم بودم. برای آن حضرت مقداری خرما آوردند. من که کودک بودم دست دراز کردم تا یکی از آنان را بردارم و میل کنم؛ اما پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن را به سرعت از دست من گرفت و به جای خود نهاد و به من فرمود: «عزیزم! صدقه بر خاندان محمد حلال نیست!» (۵)
سیب بهشتی
امام حسین و برادرش امام حسن (علیه السلام) بیشتر اوقات خود را در دوران کودکی در کنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سپری میکردند. چنان که اشاره شد میان این پدر بزرگ مهربان و نوه های عزیزش، ارتباط عمیق عاطفی وجود داشت. حضرت جبرئیل نیز به صورتهای مختلف، نزد حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) حضور مییافت. روزی جبرئیل به صورت دحیه کلبی ـ که یکی از یاران زیبا صورت پیامبر بود ـ نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد. آن دو کودک، مثل همیشه در اطراف پیامبر (صلی الله علیه و آله) بازی میکردند. جبرئیل ناگهان با یک اشاره دست خود، یک سیب، یک انار و یک به از هوا گرفت و به حسن و حسین (علیه السلام) داد. آنان خوشحال از اینکه میوه های زیبا و بهشتی به دستشان رسیده است، نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دویدند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آنها را گرفت و بعد از اینکه بویید، به آنان فرمود: «نزد مادرتان ببرید و قبل از آن به پدرتان نیز نشان دهید.» حسن و حسین (علیه السلام) به دستور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نزد والدین خود آمدند و از آن میوه های بهشتی استفاده نکردند تا اینکه پیامبر به منزل آنان آمد و همگی از آن میوه ها خوردند. هر چه از آنها استفاده میکردند تمام نمیشد تا اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت.
امام حسین (علیه السلام) بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در این باره فرمود: «آن میوه ها به حال خود بود تا اینکه مادرم فاطمه (سلام الله علیها) از دنیا رفت؛ پس از شهادت مادرم انار گُم شد و سیب و به همچنان در زمان حیات پدرم نزد ما بود. چون ایشان به شهادت رسید گلابی نیز گم شد و سیب نزد برادرم حسن (علیه السلام) بود تا بر اثر زهر به شهادت رسید. سپس نزد من بود تا زمانی که دشمن مرا در کربلا محاصره و آب را از من دریغ کردند. آن روز هر گاه تشنه میشدم آن را میبوییدم و تشنگی ام آرام میگرفت. وقتی تشنگی بر من سخت شد آن را دندان زدم و به شهادت خود یقین کردم.»
امام سجاد (علیه السلام) در این باره فرمود: «من این سخن را اندکی پیش از شهادت پدرم از او شنیدم و چون آن حضرت به شهادت رسید، در قتلگاه، بوی آن سیب پیچید. من هر چه تلاش کردم، آن را نیافتم. اکنون بوی خوش بهشتی آن سیب از قبر آن حضرت به مشام می رسد. هر کس از پیروان ما که زائر قبر پدر شهیدم باشد و بخواهد آن بوی خوش را استشمام کند، باید سپیده دم و با خلوص نیّت آن را بجوید.» (۶)
در آغوش رسالت
بزرگ رهبر جهان اسلام به علت نداشتن وقت کافی، گاهی دیگران را به جلسات خود راه نمی داد و حتی به برخی از مسلمانان همچون ابوهریره میگفت: «کم تر نزد من آیید تا محبّتتان بیش تر باشد.»؛ (۷) زیرا آن حضرت از سویی به دنیای اسلام حکومت میکرد و ملاقاتها و جلسات مهمیبا کارگزاران حکومتی خود داشت. از سوی دیگر، وحی الهی و برنامه های اسلامی را از منبع وحی دریافت میکرد و از یک طرف مناجاتها، عبادتها و خلوتهایی با خداوند داشت و سرانجام به خانواده رسیدگی میکرد. همه این عوامل باعث شده بود، در وقت ایشان محدودیت ایجاد شود.
با همه این اشتغالات و محدودیتهای زمانی، امام حسین (علیه السلام) در هر لحظه ای می توانست به ملاقات آن بزرگوار نایل شود و از عواطف پدرانه و ابراز محبّتهای آن حضرت بهره مند شود.
ام سلمه از همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در این باره میگوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من فرمود: بر در اتاق بنشین و نگذار کسی به نزد من بیاید. من طبق دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مقابل در می نشستم و از مراجعان ممانعت میکردم. یک وقت حسین (علیه السلام)، خردسال فاطمه (علیهما السلام) وارد شد. وقتی خواستم او را بگیرم از دست من فرار کرد و خود را به جدّش رسانید. من عرضه داشتم: «ای پیامبر خدا! فدایت شوم! شما به من دستور دادی اجازه ندهم کسی به محضرتان بیاید؛ ولی حسین از دست من فرار کرد و نزد شما آمد.»
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «عیبی ندارد.» پس از مدتی که ملاقات حسین (علیه السلام) با پیامبر (صلی الله علیه و آله) به درازا کشید، به اتاق سر زدم. دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در دست خود چیزی را نگه داشته و قطرات اشک از چشمانش سرازیر است. آن کودک نیز روی سینه اش قرار دارد. علت گریه پیامبر را جویا شدم آن حضرت فرمود: «ام سلمه! اکنون جبرئیل نزد من آمد و به من گزارش داد که امّت من در آینده، این پسرم را خواهند کشت و از آن خاکی که در آن کشته میشود برایم نمونه آورد و این، خاک آن سرزمین است که من در دست خود دارم.» (۸)
ام سلمه در سخن دیگری جایگاه حسین (علیه السلام) را این گونه تبیین میکند: آن روز رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در خانه من بود و حسن و حسین (علیه السلام) در کنارش بازی میکردند. در آن حال، جبرئیل نازل شد و گفت: «ای رسول خدا! امّت تو این پسرت را بعد از تو به شهادت می رسانند.»
پیامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از شنیدن این خبر، اشک ریزان، حسین را به آغوش چسبانید و به سینه اش فشرد. بعد از آن، مشتی خاک به من داد و فرمود: «ام سلمه! این خاک نزد تو امانت باشد.» بعد آن را بویید و فرمود: «وای از کرب و بلا! ای ام سلمه! هرگاه این خاک به خون مبدل شد بدان که پسرم و محبوب دلم کشته شده است.»
ام سلمه عرضه داشت: «ای رسول خدا! از خداوند بخواه تا این مصیبت را از حسین دفع کند.» فرمود: «خواستم که این گرفتاری برطرف شود؛ امّا خداوند متعال وحی کرد: ای محمد! پسر تو به درجه ای از مقامات معنوی خواهد رسید که هیچ یک از مخلوقات عالم به آن نمی رسند و او شیعیان و پیروانی دارد که به آنان شفاعت خواهد کرد و آنان نیز بر عده ای دیگر شفیع خواهند بود. مهدی آل محمد (صلی الله علیه و آله) هم از نسل این پسرم است. پس خوشا به حال یاران و دوستان و عاشقان حسین (علیه السلام)؛ به خدا سوگند که آنان در روز قیامت سربلند و پیروزند.» (۹)
ام سلمه آن خاک را در شیشه ای گذارده بود و هر روز در آن خاک نظر میکرد و میگفت: «ای خاک! آن روز که به خون تبدیل شوی روز عظیمی خواهد بود.» (۱۰)
لباس سرخ بهشتی
روز عید بود. دو فرزند فاطمه (سلام الله علیها) به خانه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شتافتند و عرضه داشتند. «ای جدّ بزرگوار! امرزو روز عید و شادی است فرزندان اعراب، همه، لباسهای رنگارنگ و تازه و شاد پوشیدهاند؛ امّا ما لباس نو نداریم تا بپوشیم.» رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) ناراحت شد و به فکر پاسخ به نیازهای روحی آن دو کودک افتاد؛ امّا لباسی شایسته برای روز عید نداشت. از خداوند متعال استمداد طلبید! خدایا! دل این دو کودک و مادرشان را نشکن! سپس جبرئیل نازل شد و دو دست لباس سفید بهشتی آورد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) خوشحال شد و فرمود: «ای سروران جوانان بهشت! این لباسها را خیاط پروردگار بهاندازه قد شما دوخته است.» آنان گفتند: «ای جدّ بزرگوار! اینها چیست؟ تمام بچه های عرب، لباسهای رنگارنگ و با نشاط می پوشند و ما پیراهن سفید به تن کنیم؟!» رسول الله (صلی الله علیه و آله) دوباره به فکر فرو رفت. جبرئیل (علیه السلام) گفت: «ای محمد (صلی الله علیه و آله)! نگران نباش! رنگرز خداوند آنها را به هر رنگی بخواهند رنگ میکند و دل این بچه ها را شاد خواهد کرد.» و سپس با اشاره جبرئیل ظرف آب و طشتی آوردند. جبرئیل گفت: «من آب می ریزم و تو آن لباسها را در زیر آب فشار بده هر رنگی بخواهند همان میشود.»
پیامبر (صلی الله علیه و آله) به امام حسن (علیه السلام) فرمود: «نور چشمم! تو چه رنگی دوست داری؟» او گفت: «بابا جان! من رنگ سبز می خواهم.» پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن را در طشت، خیس کرد و فشار داد. آن لباس سفید به لطف و قدرت خداوندی به رنگ زبرجد سبز در آمد آن را به امام حسن (علیه السلام) داد و او نیز پوشید. آن گاه لباس امام حسین (علیه السلام) را در طشت قرار داد و جبرئیل آب ریخت. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به حسین (علیه السلام) گفت: «نور چشمم و عزیز دلم! تو چه رنگی دوست دارد؟» حسین گفت: «ای جدّ گرامی! من رنگ سرخ می خواهم.» حضرت خاتم (صلی الله علیه و آله) لباس را در طشت فشار داد و لباس به رنگ یاقوت سرخ درآمد و حسین (علیه السلام) آن را گرفت و پوشید.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) از اینکه خواسته آن دو بچه را عملی ساخته بود خوشحال شد و آن دو کودک نیز با شادمانی، نزد مادر دویدند. بعد از رفتن آنان، جبرئیل گریه کرد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) علت گریه را سؤال کرد و فرمود: «ای جبرئیل! امروز، روز شادی است و فرزندانم خوشحال شدند. آیا تو گریه میکنی؟»
جبرئیل گفت: «ای رسول خدا! گزینش این رنگها انتخابی ساده نبود و آنان براساس تقدیر و سرنوشتی که دارند رنگها را برگزیدند. پسرت حسن که رنگ سبز انتخاب کرد، مسموم میشود و از شدت سمّ، رنگ بدنش به سبزی میگراید و فرزندت حسین بر اثر ضربات شمشیر کشته میشود و بدنش به خون آغشته و سرخ فام خواهد شد.» پیامبر (صلی الله علیه و آله) با شنیدن این سخن، محزون شد و گریست. (۱۱)
در دوران جوانی
بعد از رحلت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) امام حسین (علیه السلام) دوران کودکی را تمام کرد و به نوجوانی گام نهاد. رحلت جانسوز پیامبر (صلی الله علیه و آله) در ۲۸ صفر سال ۱۱ هجری رخ داد. این ماجرا برای عده ای فرصتی مناسب بود که به دنبال مطامع دنیوی بودند تا رهبری جهان اسلام را از محور اصلی آن (امامت اهل بیت (علیهم السلام)) خارج کنند و به دست ابو بکر بن ابی قحافه بسپارند. او نیز در واپسین لحظات عمر خود، در سال ۱۳ ق عمر بن خطاب را جانشین خود قرار داد. (۱۲) عمر بن خطاب نیز بعد از ۱۰ سال حکومت در سال ۲۳ هجری به دست ابولؤلؤ کشته شد و عثمان بن عفان در مسند خلافت نشست و او نیز در سال ۳۵ هجری با شورش دسته جمعی مسلمانان از خلافت برکنار شد و به قتل رسید.
به این ترتیب، دوران نوجوانی امام حسین (علیه السلام) در زمان خلافت ابوبکر و اوایل حکومت عمر بن خطاب سپری شد. حسین بن علی (علیه السلام) در دوران نوجوانی به وظایف خود به صورت شایسته ای عمل کردند و در نشر معارف قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) و دفاع و پاسداری از اهداف رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نهایت تلاش خود را به عمل آورد. در یکی از خاطرات دوران نوجوانی امام حسین (علیه السلام) آمده است:
روزی خلیفۀ دوم در اوایل خلافت خویش در بالای منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشسته بود و درباره این آیۀ شریفه سخنرانی میکرد: (( النَّبِیُّ اُوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ ))؛ (۱۳) «پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.»
امام حسین (علیه السلام) که در گوشه مسجد نشسته بود و به حرفهای او گوش می داد با شنیدن سخنان متناقض خلیفه از جایش بلند شد و با کمال شهامت فرمود: «اِنْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ اَبِی رَسُولُ اللهِ لَا مِنْبَرِ اَبِیکَ؛ از منبر پدرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایین بیا! این منبر پدر تو نیست.»
عمر بن خطاب گفت: «راست میگویی! بلی، این منبر پدر توست، نه منبر پدر من! بگو ببینم، چه کسی این سخن را به تو آموخت؟ آیا پدرت علی بن ابی طالب؟!» امام حسین (علیه السلام) فرمود: «به جانم سوگند! اگر در این باره از پدرم هم اطاعت کرده باشم بیراهه نرفته ام؛ چرا که او هدایتگر و من ره یافته اویم. او از عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر عهدۀ همۀ مردم، بیعت و پیمان ولایت دارد. آن را جبرئیل از طرف خداوند آورد و جز منکران کتاب خدا، کسی آن را انکار نمیکند. مردم، آن پیمان را با دلهای خود شناختند؛ ولی در زبان منکر شدند. وای به احوال کسانی که حق ما اهل بیت (علیهم السلام) را انکار کنند. چگونه محمد (صلی الله علیه و آله) فرستاده خداوند، آنان را با خشم شدید و عذاب دردناکی که در انتظار آنهاست ملاقات خواهد کرد.»
عمر گفت: «ای حسین! بر منکر حقّ پدر شما لعنت! این مردم بودند که ما را به امیری برگزیدند و ما هم پذیرفتیم. اگر پدر تو را انتخاب کرده بودند ما نیز می پذیرفتیم.» امام حسین (علیه السلام) فرمود: «ای پسر خطاب! پیش از آنکه تو ابوبکر را بر خود امیر کنی تا او نیز تو را امیر پس از خود کند چه کسانی تو را امیر خود کردند؟! آیا رضایت شما رضایت محمد (صلی الله علیه و آله) بود؟! آگاه باش اگر زبانی پا برجا، مقاوم و استوار در تصدیق و کرداری که مورد یاری و کمک مؤمنان باشد، بود (یعنی اگر ما با زبان و یاری مؤمنان پشتیبانی میشدیم) تو نمی توانستی بر آل محمد (صلی الله علیه و آله) مسلّط شوی و بر منبرشان بنشینی و بر آنان حاکم شوی؛ آن هم حکومت با کتابی که در خاندان محمد (صلی الله علیه و آله) فرود آمده است و تو از نکات عالی و سربسته آن جز با شنیدن، چیزی نمی دانی، شخص درستکار و نادرست نزد تو برابر است، پس خدا به آن گونه که سزاواری، سزایت دهد و از بدعتی که پدید آوردی به سختی بازجویی کند.»
بعد از این سخنان، عمر با خشم و ناراحتی از منبر پایین آمد و با گروهی از هوادارانش به منزل امیرمؤمنان علی (علیه السلام) رفت و خطاب به آن حضرت گفت: «ای ابا الحسن! امروز از فرزندت حسین چه چیزها که ندیدم! او در مسجد رسول الله (صلی الله علیه و آله) با صدای بلند با ما سخن میگوید و اوباش و اهل مدینه را بر من میشوراند!» (۱۴)
پی نوشت :
۱) بحار الانوار، علامه مجلسی، نشر الوفاء، بیروت، ۱۰۴۰ ق، ج ۴۴، ص ۲۴۲.
۲) انسان / ۷ ـ ۹.
۳) تفسیر کشاف، محمود بن عمر زمخشری، مطبعه مصطفی محمد، مصر، ۱۳۵۶ ق، ج۳، ص۲۹۷؛ کشف الغمه، علی بن عیسی اربلی، مکتبه بنی هاشم، تبریز، ج ۱، ص ۳۰۴ و مجمع البحرین، فخر الدین الطریحی، نشر الثقافه الاسلامیه، ۱۴۰۸ ق، ج ۴، ص ۵۲۸.
۴) بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۲.
۵) موسوعه کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم(علیه السلام)، نشر معروف، قم، ۱۴۱۶ ق، ص ۵۸۸.
۶) مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب مازندرانی، قم، ۱۳۷۹ ق، ج ۳، ص ۱۶۱ و مدینه المعاجز، سید هاشم بحرانی، مؤسسه المعارف الاسلامیه، قم، ۱۴۱۴ ق، ج ۳، ص ۳۹۳.
۷) سعدی مینویسد که ابو هریره هر روز به خدمت حضرت مصطفی(ص) میآمد. حضرت فرمود: «یَا اَبَا هُرَیْرَهَ زُرْنِی غِبّاً تَزَدُدُ حُبّاً؛ هر روز میا تا محبّت زیاده شود.» گلستان، باب دوم، حکایت ۲۵.
۸) المعجم الکبیر، سلیمان بن احمد طبرانی، مکتبه ابن تیمیه، قاهره، بیتا، ج ۳، ص ۱۰۹.
۹) بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۲۵.
۱۰) تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، دارالفکر، بیروت، ۱۴۰۴ ق، ج ۲، ص ۳۰۱.
۱۱) بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵ و العوالم، الامام حسین(علیه السلام)، شیخ عبد الله البحرانی، مدرسه الامام المهدی، ۱۴۰۷ ق، ص ۱۱۹.
۱۲) در یکی از مناظراتی که میان یک عالم شیعی و دانشمندی از اهل تسنن در جریان بود، دانشمند شیعی از راه جدل وارد شد و گفت: «به نظر من ابو بکر از پیامبر(ص) خیلی عاقلتر و دوراندیشتر بود!!» عالم سنی که شنیدن این سخن را از یک مرد شیعیمذهب انتظار نداشت با ناباوری تمام گفت: «یعنی چطور؟ بیشتر توضیح دهید!» عالم شیعه گفت: «خوب معلوم است. طبق اعتقادات شما دانشمندان اهل سنت، پیامبر اکرم(ص) هنگام رحلت، جانشینی تعیین نکرد و جریان امامت و رهبری امت اسلام را بعد از خود و با آن همه اهمیت و حساسیت به انتخاب خود مردم واگذار کرد؛ امّا ابوبکر با صراحت و سیاست خاص خود عمر بن خطاب را برای جانشینی بعد از خود برای رهبری و زمامداری مسلمانان نصب کرد و نگذاشت بعد از وی، مردم به دودستگی و تفرقه دچار شوند.» با شنیدن این سخن، دانشمند سنی در مخمصه قرار گرفت و دیگر هیچ نگفت.
۱۳) احزاب / ۶.
۱۴) الاحتجاج، احمد بن علی طبری، دارالنعمان، بیجا، بیتا، ج ۲، ص ۱۴؛ بحار الانوار، ج ۳۰، ص ۴۸؛ موسوعه کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص۱۱۶؛ تاریخ بغداد، ابوبکر خطیب بغدادی، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۱۷ ق، ج ۱، ص۱۴ و رهتوشه، ش ۴۶، ص ۶۲، مقاله نگارنده.
منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره۱۴۲.