مجید شاه حسینى تقریبا بیست سال است که او به حوزه هنر و سینما رو آورده و در همین زمینه در دانشکده هاى مختلف به تدریس پرداخته است. وى در حال حاضر مدیر گروه معارف اسلامى شبکه اول سیماى جمهورى اسلامى است. در این سال ها او در زمینه فیلمنامه نویسى، تحلیل محتواى فیلم، تاریخ سینما و نگاه معنایى به حوزه فیلم و سینما تلاش هاى ارزشمندى انجام داده است. از او مقالات مختلفى در نشریه هاى سوره، نیستان، نگارستان و … به چاپ رسیده و کتاب هایى نیز در زمینه هاى یاد شده از او منتشر شده است.
آنچه در پى خواهد آمد حاصل گفت وگوى مفصل ما با مجید شاه حسینى در زمینه سینما و آخرالزمان است که امید است مورد توجه شما خوانندگان عزیز واقع شود.
لطفا قبل از هر چیز تصویرى از سینماى غرب (بویژه هالیوود) و جهت گیرى عمده آن بفرمایید.
هالیوود ۱ در واقع یک نام استعارى و نمادین است که براى مدیریت امپراتورى تصویرى غرب انتخاب شده، والا در زمانى که من و شما هستیم بیشتر یک شهرک توریستى است در حومه شهر لوس آنجلس آمریکا و طبیعتا نمى خواهیم در مورد هالیوود فیزیکى صحبت کنیم؛ چون الآن یکى دو دهه اى است که اصلا عمر کمپانی هاى عظیم به یک معنا به سر آمده است؛ اگر چه کمپانی ها وجود دارند، ولى در واقع نظام تصویرى آمریکا دیگر کمپانى محور نیست و کمپانی هاى کوچک تر و فرعى ترى سر برداشتهاند که به مراتب مؤثرتر و موذیانه تر از کمپانی هاى بزرگ عمل مى کنند و کمپانی هاى اقمارى، خرده تراست ها، و شرکت هاى کوچکى در گوشه و کنار کار خودشان را پیش مى برند و اتفاقا در حوزه بحث ما- یعنى آخرالزمان و آنچه که با بضاعت من تقدیمتان مى شود- خیلى هایش به حوزه کار همین خرده تراست ها و کمپانی هاى کوچک برمى گردد و فقط یک دفتر جمع و جور فنى، تکنولوژى، تصویرى، با امکانات البته فوق العاده بالا که الان دارند در سطح جهانى موج سازى مى کنند.
مثلا امروز نقش دریم ورکس ۲ و کارهایى که آقاى در آن انجام مى دهد یا شرکت معروف جرج لوکاس ۴ و کارى که او دارد انجام مى دهد شاید به مراتب تاثیر گذارتر از یا متروگولدن مایر ۶ و دیگران تولید مى کنند.
البته سخنان من به این معنى نیست که کمپانی هاى بزرگ امروز نابود شدهاند یا نیستند یا مثلا از قبل بهتر شدهاند یا از خباثت آنها کاسته شده؛ بلکه به این معناست که سیستم تصویرى آمریکا دیگر به آن صورت کمپانى محور نیست که همه چیز زیر سقف چند کمپانى اتفاق بیفتد و این پدیده، تحلیل ما را آسان کند.
یعنى اگر ما این کمپانی ها و محصولاتشان را بشناسیم و در واقع به ماهیت هالیوود پى برده باشیم؛ آن نگاه کلاسیک را به هالیوود فیزیکى نخواهیم داشت.
منظور ما از هالیوود نظام مدیریتى حاکم بر پروژه هاى تصویرى آمریکا به نحو اخص و مغرب زمین به نحو اعم و آن اتاق فکرى است که تعیین مى کند کدام سوژه ها و کدام مفاهیم دستمایه کار تصویرى قرار بگیرد.
هالیوود فیزیکى تاریخچه خودش را دارد که خیلى به بحث ما مربوط نمى شود؛ چه شد که ایجاد شد؟ رقیبان اروپایى اش، چه کمپانی هایى و چه مراکز و شهرک هاى سینمایى بودند؟ چه شد که هالیوود آنها را تقریبا از دور رقابت خارج کرد و تمام نیروهاى کیفى و فنى و هنرى سایر شهرک هاى سینمایى کشورهاى اروپایى را جذب خود نموده و چگونه هالیوود از آغاز در ترویج سیاستهاى دولت ظاهرى آمریکا و همچنین دولت پنهان آمریکا (سیاستمداران صهیونیست) این همه سال عمل کرده است؟ اینها قابل بحث است ولى مشخصا به موضوع بحث ما مربوط نمى شود.
در همین حد مى خواهیم هالیوود مورد بحث خودمان را تعریف کنیم.
رویکرد سینماى غرب به مضامینى چون «آخرالزمان، دجال، ظهور مسیح، جنگ نهایى و امثالهم» را چگونه ارزیابى مى کنید؟
رویکرد هالیوود به بحث آخرالزمان ۷ مثل دیگر رویکردهایش ناظر به فکر، برنامه ریزى و اندیشه قبلى است. هالیوود صرفا از این جهت که آخرالزمان سوژه ناب، بدیع، جذاب و تماشاگرپسندى است سراغ آخرالزمان نرفته است گیریم که جذابیت در همه مؤلفه هاى تصویرى هالیوود به عنوان یک اصل رعایت مى شود ولى اقبال هالیوود به آخرالزمان صرف جذاب بودن این سوژه نبوده و مقاصد کاملا جدى و نهفته اى در این رویکرد وجود داشته است.
اصولا آخرالزمان و پایان دنیا و باور این پدیده، مبنى بر یک کهن الگوى ۸ مشترک بشرى است که در ضمیر ناخودآگاه ابناى بشر نهادینه شده است. چگونه مى توانیم بپذیریم که این دنیا همینطور پیش برود و به پایان نرسد و اصولا ضمیر ناخودگاه ما و منطق میتولوژیک ۹ ما این را نمى پذیرد که دنیا بدون پایان باشد. به همین دلیل براى این پایان دوست داریم که تصویر ارائه کنیم.
قرائت هاى مختلفى را در حوزه هنر، ادبیات و کتب دینى نسبت به آخرالزمان براى ما ترسیم کردهاند و در اساطیر ملل متعدد هم نقاط مشترکى که مى توانیم بیابیم چند تا بیشتر نیست. یکى از آن چند تا، آغاز آفرینش و پایان عمر دنیاست.
قصه اى که تقریبا در اکثر قریب به اتفاق اساطیر ملل یافت مى شود و همین نشان مى دهد که ما ناگزیریم به آخرالزمان به عنوان یک سوژه مستتر در ضمیر ناخودآگاه، جمعى بشر بپردازیم.
خصوصا که اگر براى مخاطب بار محتوایى و معنایى و سیاسى هم داشته باشد و هالیوود در واقع با این رویکرد به سراغ آخرالزمان رفته است.
چون اولا پدیده اى جذاب است. آنچه که نیامده و پیشگویى مى شود همیشه براى انسان جذاب است.
دیگر اینکه روایت هاى متعدد و متفاوتى نسبت به این پدیده مى توانست اتخاذ کند و این تعدد روایتها باعث مى شد آن افکارى که اتاق فکر هالیوود تولید کرده بود خیلى راحت و از طرق متفاوت به مخاطب منتقل شود.
به نوعى موضوع آخرالزمان این پتانسیل را داشت که دستمایه اتاق فکر هالیوود قرار بگیرد و در جهت ترویج غیر مستقیم مفاهیمى که به گونه اى صهیونیزم بین الملل پى جوى آن بود به کار رود. از همان آغاز، یهودیان به دلیل نفوذى که در هالیوود داشتند توانستند بسیارى از آموزه هاى توراتى را به فیلم هاى هالیوودى تسرى دهند.
اصولا نگاه آخرالزمانى در هالیوود انواعى دارد که در نگره دینى عمدتا توراتى است؛ بنابراین ما انواع آخرالزمان را در محصولات تصویرى هالیوود داریم. در «آخرالزمان دینى» ۱۰ ما در واقع نگره توراتى را مى بینیم و کاملا نشان مى دهد که لااقل در آنجایى که شیوه روایت نگاه مستقیم به گونه دینى باشد ما آخرالزمان را با قرائت تورات خواهیم داشت.
این رویکرد متاثر از چه آموزه هایى است، یهودى، مسیحى، صهیونیستى الحادى و یا …؟
در کتاب مقدس مسیحیان هم پیشگویی هاى آخرالزمانى دیده مى شوند. آنها هم پیشگویی هاى مفصلى دارند؛ مثلا در فراز آخر کتاب مقدس انجیل، (فصل مکاشفات یوحنا) پیشگویی هاى آخرالزمانى را مى بینیم که به زبان نماد و استعاره بیان شدهاند ولى در آثار هالیوود عامدانه رویکرد توراتى نسبت به آخرالزمان به کار مى رود. اگر چه شباهت هایى هم بین آخرالزمان تورات و انجیل هست ولى به هر حال انگار قرار بوده است قرائت یهودى در نگره دینى هالیوود رعایت شود.
همچنین نگاه به شیطان، نگاه به فرشته ها، نگاه به بهشت و دوزخ در سینماى هالیوود باز به گونه اى توراتى است. حاصل آن که اصولا وقتى هالیوود به سمت قرائت و روایت دینى مى رود عمدتا از تورات تاثیر مى پذیرد.
غرب با طرح این مباحث چه اهدافى را دنبال مى کند؟
قطعا این کار بى هدف انجام نمى شود و این خام طبعى و خام اندیشى است که تصور کنیم هالیوود صرفا به دلیل جذابیت این سوژه به موضوع آخرالزمان پرداخته است. ببینید من این را در فضاهاى دانشگاهى و خدمت دوستان دانشجو به کرات گفته ام، نسبتى که بشر با سینما برقرار مى کند (در حین تماشاى یک فیلم) نسبت بسیار پیچیده اى است.
انسان عاقل بالغ اندیشه ورز، دقایقى از عمرش را تصمیم مى گیرد که فکر نکند و به خود دروغ بگوید و زمانى در حدود دو ساعت را در مقابل یک پرده عریض بنشیند و فکر خود را از هر آنچه در دنیاى بیرون است جدا کند و به پرده روبرو چشم بدوزد و به خود بباوراند که این ترکیب نور و سایه و رنگ که در مقابل چشم هاى اوست عین واقعیت است و به خود بباوراند انسان ها و بازیگرانى که در فیلم ایفاى نقش مى کنند، اگر چه آنها را مى شناسد و اسم حقیقى و حتى زندگى نامه و شجره نامه شان را مى داند، همان اشخاص اعتبارى هستند که در فیلم ادعا مى شود و همین نسبت هایى را که فیلم ادعا مى کند بین آنها برقرار است و تا پایان فیلم به ضمیر خودآگاه خودش بگوید تو خاموش باش، حرفى نزن، دخالتى نکن و همین طور بر مبناى منطق ضمیر ناخودآگاه بنشیند و فیلمى را ببیند و در عالم مجازى آن غوطه ور شود و گاهى اوقات براساس جنس و حس و حالت، مخاطب موردنظر به چنان حالتى از همزاد پندارى برسد که پاى فیلم گریه کند یا به شدت متاثر شود و از فیلم تاثیر بپذیرد. این نسبت ویژه میان فیلم و مخاطب بسیار عجیب است.
شما وقتى کتاب مى خوانید اینگونه ارتباط برقرار نمى کنید؛ یعنى در هر سطر کتاب مى توانید از خود بپرسید که من با عقاید نویسنده موافق یا مخالفم. اما نسبتى که سینما با بیننده برقرار مى کند، نسبتى یک سویه و دیکتاتوروار است. سینما مخاطب خود را هیپنوتیزم مى کند و ما خود خواسته هیپنوتیزم مى شویم.
وقتى که چنین نسبت ویژه اى بین فیلم و بیننده برقرار مى شود آیا خلاف عقل نیست که سیاستمداران مغرب زمینى از چنین پتانسیل عظیمى استفاده نکنند. اگر نکنند در عقل آنها باید شک کرد! زمانى ما بحثى با دوستان دانشجو داشتیم به نام «سینما و دموکراسى» و پیش درآمد آن این که نسبت سینما با مخاطب اصلا دموکراتیک نیست. کاملا یک جهته، یک سویه و غیر دموکراتیک است. سینما آنچه اراده کند القا مى کند و بیننده هم این تاثیر را مى پذیرد و قبول مى کند، مگر بینندگان خیلى خاص که موضوع بحث ما نیستند. بنابراین ما باید بدانیم که این پتانسیل را نمى توان نادیده گرفت.
خیلى طبیعى است هر فیلمسازى که فکرى، اندیشه اى، قصدى، غرضى یا حتى توطئه اى در ذهن دارد منطقا باید از این پتانسیل استفاده کند و اگر نکند باید در فهم او شک کرد. بدیهى است که از این ظرفیت استفاده مى کند خصوصا در شرایطى که تمام لوازم این صنعت را در اختیار داشته باشد. پس طبیعى است که آنها از این ظرفیت استفاده مى کنند و این اصلا چیز غریبى نیست.
اهداف هالیوود از توجه ویژه به بحث آخرالزمان چیست؟
عرض شود که مقدمه را گفتیم که کاملا سینما از آن روزى که ایجاد شد سیاسى بود و باید مى بود و این پتانسیل چیزى نبود که بتوان آن را ندیده گرفت. این را اگر بپذیریم چون بعضى ها اصلا اصل این قضیه را نمى پذیرند، الف را نمى گویند که تا «یا» را نگویند! و اینکه سینما صرفا هنر است و حدیث نفس شخص هنرمند است. اصلا این حرفها نیست. اصلا سینما را اینجور نباید دید و کلا این نوع نگاه را تکفیر مى کنند.
من این مقدمه را گفتم که این نگاه را به رسمیت بشناسیم و اینکه سیاسى ندیدن سینما خلاف عقل است. حالا چه اهدافى را دنبال مى کنند؟ طبیعتا اهدافى که نظام استکبارى غرب دنبال مى کند در سینماى او نیز منعکس مى شود؛ یعنى در آن نظام دیوان سالارى که ما مى شناسیم و نظامى که همه چیز حتى دین را در خدمت مطامع و منافع کلى آن نظام تعریف و تفسیر مى کند، طبیعتا سینما هم خالى از این معنى و خارج از این قاعده نخواهد بود. لذا موظف است همان اهداف را دنبال کند.
فرهنگ غرب در ذات خود کاملا مهاجم و سلطه گر است و سینما هم در همین راستا تعریف مى شود. فرهنگ غرب در عین اینکه بیش از همه بر طینت لیبرال- دموکراسى مى تند و به آن مى بالد، به شدت در ذات خود مهاجم است. فرهنگ غرب رقیب را برنمى تابد و اصولا فلسفه اى که بعد از رنسانس در مغرب زمین شکل گرفت و (به زعم خودشان) به عصر روشنگرى معروف شد و فلاسفه آن یکى در پى دیگرى آمدند و اصولى را عرضه داشتند؛ در واقع حاصل یک جهان بینى و فرهنگ یک سویه و ذاتا مهاجمى بود که رقیب را تحمل نمى کرد. هیچ از خود پرسیده ایم: چرا اصول و قواعد متعارف مغرب زمین این همه تمامیت گراست؟ نظام جهانى حقوق بشر، اعلامیه هاى جهانى …؟
قواعد جهانى، قوانین جهانى، جامعه جهانى، دهکده جهانى، چون این نظام نمى تواند رقیب یا تالى تلو دیگرى را تحمل کند. طبیعتا در همه امور نگاهى یکسویه و تمامیت خواهانه دارد و سینما نیز باید مطابق این قواعد و داخل این ارکستر بنوازد. پس طبیعتا همان اهداف را دنبال مى کند و در ذات خود مهاجم است، ذاتا تمامیت گراست، و تمامى ارزشها و ضد ارزش هاى اعتبارى و جعلى خود را در خدمت مطامع و منافع غرب سالاران تعریف مى کند.
سینما تمام مقولات: فکرى، حسى، عاطفى و تاریخى و … را در این راستا مى نگرد. از نگاهى دیگر، سینما ضمن اینکه تجارت بسیار سودمندى است هر زمانى ممکن است فیلم هایى ساخته شوند که تجارى نیستند و فروش اندکى دارند ولى اندیشه و هدفمندى مستتر در آن باعث شده آن فیلم تولید بشود. بنابراین به نظر مى رسد که اهداف هالیوود چندان از غایات نظام غرب دور نیستند، هدف همان است: کندن بشر از آسمان و وابسته کردن او به زمین، زمینى کردن بشر به نوعى، تصویرى کردن بشر و او را از باطن امور به ظاهر امور درآوردن، انسان درونگرا را به برونگرا تبدیل کردن، انسان معطوف به فطرت را به عقل جزوى و جزئى مشغول داشتن، انسان ارزشگرا را به انسان مادیگرا تبدیل کردن، انسان معنوى را به موجودى مادى تبدیل کردن، تفسیر مادى ارائه دادن از حوزه هاى ارزشى و همه این پروسه «زمینى شدن انسان» را به نوعى مدیریت کردن.
اگر، همه آنچه گفتیم در فرهنگ و فلسفه مغرب زمین ریشه دارد، طبیعتا در سینماى آن سامان هم لحاظ شده است؛ یعنى مشغول کردن انسان به اصول بسیار ساده و پیش پا افتاده اصالت منفعت و اصالت لذت و تربیت آوردن مخاطب بر این اساس و اینکه این لذت گاهى از طریق خشم، زمانى از طریق شهوت، وقتى از طریق وهم و گاهى هم از طریق ترس قابل تامین است.
پس فرهنگ اصالت لذت اقتضا مى کند که سینما به همه این حوزه ها بپردازد و سینما هم در همان راستا طبیعتا اهداف فرهنگ مهاجم سکولار زمینى انسان غربى را دنبال مى کند.
موضوع پیشگوییها درباره حوادث آینده، جایگاه ویژه اى در این سینما و فیلمسازى دارد آیا تعریف، حد و مرز، هدف ویژه و یا استراتژى معینى را از این امر مى توان سراغ گرفت؟
براى انسان امروز پردیکشن ۱۱ یا پیشگویى از حوزه هاى بسیار جذاب و جالب توجه است. انسان امروز آنچنان مادى، فلکزده و زمینى است که به گونه اى براى موضوعات فرازمینى دلش تنگ شده است و بیش از همیشه مى خواهد بداند فرجام این دنیا چیست. مثلا انسانى که از فرط بى هویتى به نهیلیسم روى آورده و یک جور پوچ گرایى پیشه کرده کاملا در مورد آغاز و فرجام امور مى تواند دچار شک و تردید شود.
چنین انسانى طبعا باید نوعى قرائت فلسفى ویژه خود را ارائه کند و طبیعتا آخرالزمان از آن حوزه هایى است که قویا مى تواند قرائت هدفمندى از زندگى عرضه دارد و اینکه دنیا فرجامى دارد و آن فرجام قواعد و اصول خاص خود را مى طلبد و این یعنى یکجور معنى بخشیدن به زندگى بى هویت انسان امروز. این نشان مى دهد که توجه به مقوله آخرالزمان (غیر از کهن الگو بودن آن در ضمیر ناخودآگاه انسان) دلایل دیگرى هم مى تواند داشته باشد و اینکه اصولا جذابیت مستتر در این سوژه هم مؤید این مطلب است که راویان هالیوود در کنار مجموعه اى از مباحث به بحث آخرالزمان نیز بپردازند و طبعا انسان دوست دارد بداند این دنیا نهایتا به کجا مى رسد و نقطه پایان این دنیا کجاست.
البته از این حس کنجکاوى مى توان سوء استفاده نیز کرد و انواع قرائت هاى عجیب و غریب را در خصوص آخرالزمان به خورد انسان امروز داد.
سینماى مورد بحث چه تصویر و تصورى از جهان و آینده به طور کلى ارائه مى دهد؟
اصولا انواع آخرالزمان را ما در فیلم هاى هالیوودى شاهد هستیم. فرض بفرمائید: آخرالزمان تکنولوژیک، ۱۲ آخرالزمان طبیعى، ۱۳ آخرالزمان متافیزیک ۱۴ یا فرا ماده آخرالزمان دینى، ۱۵ آخرالزمان از جنس ساینس فیکشن ۱۶ که با نوع تکنولوژیک یک مقدار تفاوت دارد، آخرالزمان اسطوره اى ۱۷ و … اینها برخى از انواع آخرالزمان است که شما در فیلم هاى
هالیوودى مى توانید ملاظحه کنید. فرض بفرمایید در آخرالزمان دینى همان پیشگویی هاى دینى- که عمدتا توراتى است- به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به عنوان وقایع آخرالزمانى به بیننده عرضه مى شود.
در آخرالزمان ساینس فیکشن یا حالا بگوئیم علمى- تخیلى، معمولا جدالى بین انسان و همزادهاى فرازمینى او درمى گیرد.
طبعا تنش ها و چالش هایى در این جدال نهایى یا فاینال کانفلیکت ۱۸ وجود دارد که بحث نهایى در این خصوص را اگر مجالى بود مجددا عرض خواهم کرد. پس این تقابل انسان با همزادهاى فرازمینى او است که چنین فرجامى را موجب مى شود و آخرالزمان ساینس فیکشن یا علمى تخیلى بروز مى کند. آخرالزمان تکنولوژیک حدیث چالش میان انسان و فرزند ناخلف او تکنولوژى است. تکنولوژى از جنس بشر نیست، از سنخ او هم نیست.
بشر یک وقت فرزند خود را که از جنس و از سنخ خود اوست مى بیند که بر وى پیشى گرفته؛ لذت هم مى برد؛ چون فرزند تداوم منطقى و طبیعى و فطرى وجود ماست. اما تکنولوژى فاقد این صفت است.
بنابراین اگر روزى محصول بشر بر او سبقت بگیرد؛ فقط موجب وحشت، احساس پوچى و از خود بیگانگى او مى شود. انسان اگر از ماشین کم بیاورد در واقع اینگونه تعبیر نمى کند که فرزندش بر او سبقت گرفته، بلکه حس مى کند مصنوعش بر او برترى یافته و محصول این نوع نگاه فقط وحشت است. در آخرالزمان تکنولوژیک، ما مى بینیم که مصنوعى صانع خود را نابود مى کند؛ یعنى آنچه که بشر خود آفریده بر بشر غلبه مى کند و بشر را به فرجام خودش در این دنیا مى برد. حالا گاهى وقت ها این مصنوع یک سوپر کامپیوتر فوق هوشمند است، گاهى وقت ها یک سلاح اتمى غیر قابل کنترل و در واقع هوشمند و گاهى اوقات نیز انواع دیگرى از تکنولوژى است.
ولى هر چه هست وحشت و تنهایى انسان را در مقابله با این مخلوق خود نشان مى دهد. همان کاراکتر معروف دکتر فرانکنشتاین، ۱۹ مصنوعى که صانع خود را نابود مى کند، دقیقا همین است. فرانکنشتاین هیولایى بود که در آزمایشگاه توسط یک دکتر بیولوژیست تولید شد. (براساس رمان معروف خانم شلى ۲۰) در واقع ما همین قصه را مى بینیم و بعد فیلمهاى سینمایى متعددى براساس آن ساخته شد نهایتا این هیولاى آزمایشگاهى صانع خود را تعقیب کرده و مى کشد. این نسبت بین صانع و مصنوع را ما با نام پدیده فرانکنشتاین مى شناسیم و این یک نوع آخرالزمان است. آخرالزمان اسطوره اى، آخرالزمانى است که در آن موجوداتى، مفاهیمى از اعماق افسانه و از آن سوى تاریخ، از دنیاى افسانه ها و اساطیر ملل سر بر مى آورند و در شرایط کنونى خطرساز مى شوند و تقابل آنهاست که وقایع آخرالزمانى را ایجاد مى کند.
مثلا تیتان ها ۲۱ و ژئانهایى ۲۲ که از قعر دوزخ، تارتاروس ۲۳ و از دل زمین برمى خیزند و دنیا را بر مى آشوبند در اسطوره هاى یونان باستان یا در اساطیر سایر ملل داریم که اینها از آن سوى مرز اسطوره مى آیند و به شدت واقعى و امروزى و حقیقى مى شوند و شرایط آخرالزمانى را براى بشر ایجاد مى کنند. گاهى وقتها آخرالزمان از جنس آخرالزمان طبیعى است. در این گونه، طبیعت به عنوان قربانى بشر، دیگر تجاوز و تعدى او را برنمى تابد و بر علیه انسان اعلام جنگ مى کند. زلزله هاى عجیب و غریب، آتشفشانها، برخورد شهاب سنگ هاى عظیم به کره زمین و وقایع این گونه پایان عمر دنیا را رقم مى زنند و یک آخرالزمان طبیعى یا فاجعه طبیعى پدید مى آورند. آخرالزمانها انواع دیگرى هم دارند. مثلا گاهى وقتها خود انسان به دست خویش این آخرالزمان را ایجاد مى کند.
اینها رویکردهاى متعدد و الگوهاى آخرالزمانى متفاوتى هستند که در واقع سینماى هالیوود اتخاذ کرده است. در نگره دینى- عمدتا که با رویکرد توراتى دنبال مى شود- ما مى بینیم که شیطان در آغاز و هزاره یا در برخى تواریخ خاص از زندان دوزخى خود رها مى شود و کمر به قتل آدمى مى بندد و در راه سر برداشتن آنتى کرایست ۲۴ یا ضد مسیح (و در واقع دجال آخرالزمان به قرائت آنها) قدم مى گذارد. مى دانید که یهودیان هم به نوعى به مسیحا قائلند؛ گرچه آنها مسیحى را که در سرزمین فلسطین ظهور کرد مسیح کذاب مى دانند و مسیح حقیقى را پیامبر دیگرى مى دانند که در آخرالزمان مى آید.
به هر حال این نوع نگاه در فیلم هاى هالیوود (با این فرض که دینى باشند) بیشترین فراوانى را دارند. یورش شیطان و عکس العمل سپاه حق و پیروان حق و نبرد نهایى که در بین آنها در مى گیرد همان مفهوم فاینال کانفلیکت است که پیش از این به آن اشاره کردم و چون در منطقه «هادمجدون» است حالا به «آرماگدون» معروف مى شود و در آن نبرد است که تکلیف حق و باطل مشخص مى شود و در خونبارترین جنگ تاریخ حق بر باطل پیروز مى شود و این ها انواع رویکرد به مقوله آخرالزمان است که هالیوود تاکنون به تصویر کشیده است.
در چه مباحث و مضامینى این تصویرسازى در تقابل با اسلام، جهان اسلام، تشیع و انقلاب ایران قرار مى گیرد؟
اصولا همه اش مى تواند در تعارض و تباین باشد؛ چون هیچ کدام بر مبناى قرائت ما نیستند. اما اکثر آنها مستقیما ما را دلیل وقوع آخرالزمان نمى دانند. ولى در برخى موارد مستقیما انگشت اتهام را بسوى ما مى گیرند. گاهى وقت ها به صورت کاملا استعارى، نمادین و در لفافه بیان مى شوند، و گاهى اوقات نیز به صورت هم صریح و مشخص. مثلا از میان موارد غیر مصرح، فیلم معروف و دیوید فینچر ۲۸ و ژان پیرژانت در واقع قسمت هاى بعدى این مجموعه را تا «بیگانه ۴» کارگردانى کردند. در این نگاه ما مى بینیم که اسلام به صورت یک خطر ما قبل تاریخى، یک خطر قدیم و یک خطر باستانى از میان تخمهاى هیولاهاى باستانى در یک فضاى مرموز و مدهوش متولد مى شود. آزاد مى شود و به صورت یک موجود مهاجم بیگانه درمى آید که ابتدا در سر آدمى رخنه مى کند، از راه مغز وارد مى شود، در دل لانه مى کند و مى بالد و رشد مى کند و از دل آن میزبان بیرون مى زند و طى زایمانى دردناک میزبان را مى کشد و از میزبانى به میزبان دیگر مى رود و مدام خود را تکثیر و تولید مى کند و نهایتا نسل بشر را نابود مى سازد.
شرایط آپوکالیپتیکال ۲۹ یا آخرالزمانى را ما در این فیلم شاهدیم و همه چیز کاملا نمادین روایت شده است. این موجود بیگانه حتى خونش هم خطرناک است و اگر خونش را بریزى با نیروى مخرب نهفته در خون خود همه چیز را نابود مى کند. خوب این ما را یاد چه مى اندازد؟ در اسلام حتى خون هم مى تواند بر شمشیر غلبه کند و به گونه اى بر رقیب لطمه بزند.
فرهنگ شهادت و استشهاد همیشه کابوس دنیاى غرب بوده است. بعد هم ملاحظه مى کنید که در پایان (در قسمت چهارم) فقط به یک صورت مى توانند بر بیگانه غلبه کنند به این نحو که یک موجود التقاطى بین انسان غربى و بیگانه بیافرینند که خون بیگانه در رگش جارى است و فقط این موجود بینابینى مى تواند بر بیگانه غلبه کند چون خون او را در رگ دارد ولى مغز انسان آمریکایى را در سر، و حالا این هیولا- انسان است که مى تواند بیگانه را براى همیشه نابود کند. این خیلى بحث پیچیده اى است.
همچنین در مورد گربه ایرانى که در قسمت اول این مجموعه نشان داده شد بحثها صورت گرفت ولى کسى نپرسید چرا اینقدر روى این گربه ایرانى تاکید شد و چرا این موجود بیگانه فقط به دو نفر نتوانست لطمه بزند.
یک افسر زن از ارتش آمریکا که از ابتدا خطر بیگانه را گوشزد کرده و نسبت به خطرات او آگاه بود، یکى هم همین گربه ایرانى که گویى از ابتدا همدست بیگانه بود در آن سفینه! به هر حال خیلى آن فیلم معنى دار بود. شرایط آخرالزمان را یک جورى داشت گوشزد مى کرد که در حال آغاز شدن است. منتهى چون آن موقع رقیب عمده آمریکا (شوروى سابق) هنوز از دور رقابت خارج نشده بود و بلوک کمونیستى هنوز برقرار بودند و هنوز دیوار برلین پابرجا بود، طبیعتا غرب نمى توانست رقیب جدیدى براى خود بتراشد.
از اینرو کاملا تلویحى خطر اسلام را گوشزد مى کرد. اما وقتى که آن مانع برطرف شد و صراحتا جناب هانتینگتون صحبت از تقابل فرهنگ مدرن امروز غرب با تلفیقى از فرهنگ اسلامى و تمدن کنفوسیوسى کرد- (که البته اسلام را باز در جبین این رقابت مى دید)- دیگر این رودربایستى هم به کنار رفت، صراحت لهجه حاصل شد و امروزه، در بسیارى از فیلمها تقابل مسلمانان را با فرهنگ غرب مى بینیم.
مسلمانها به عنوان مظهر سنت و غرب به عنوان مظهر مدرنیته و نمایش چالش سنت و تجدد و همواره شاهدیم که سنت در این فیلمها محکوم مى شود. فیلمهاى متعددى را ما شاهدیم که مسلمانان شرایط آخرالزمانى براى دنیا ایجاد مى کنند و به نوعى آنها مسبب این خطا هستند. مثلا فیلم «تصمیم عملى» ۳۰ که مسلمانان بمب اتمى را (با هواپیما) به آسمان واشنگتن مى برند و مى خواهند آمریکا را نابود کنند. مثل فیلم «دلتافورس ۳» ۳۱ که باز یک تروریست مسلمان مى خواهد بمب اتمى را در آمریکا منفجر کند و انفجار بمب اتمى در دنیاى امروز (آن هم در آمریکا) مى تواند شرایط آخرالزمان ایجاد کند و خیلى طبیعى است که از نظر بیننده این فیلمها به هر حال مسلمانان عامل این فاجعه آخرالزمانى تلقى شوند. گاهى وقتها هم البته ما مسلمانان را درگیر فعالیت هاى تروریستى کوچکتر و اقدامات فعالیت هاى تبهکارانه دیگرى مى بینیم که این تصویر تروریست هاى مسلمان را در ذهن مخاطب غربى پررنگتر مى کند.
مسلمان بنیادگرا، تروریست است چون به مفاهیم جهاد و شهادت ایمان دارد و کسى که چنین باورى دارد مضر به حال جامعه است، بیمار روانى است، او را باید یک جایى برد و حبس کرد، او مخل آسایش و امنیت دیگران است، این نوع نگاه مغرب زمین است به فرهنگ ما، اگر هم شرایط آخرالزمانى را به تصویر بکشند در سناریوى آن نقش ضد مسیح یا دجال یا جناح مخالف حق را قرار است ما ایفا کنیم.
آیا خط سیر اینگونه فیلمسازى را از نظر شروع و ادامه پروژه طى دهه هاى اخیر مى توان ترسیم کرد؟
خط سیر عمدتا از دیریابى و پیچیده گویى به سمت صراحت است. البته همان موقع هم فیلم هایى بود که تصریحا چیزهایى مى گفت ولى داستانى نبودند، آنها مستند بودند مثل همین فیلم معروف worromot was ohw nam ehT مردى که فردا را دید که بازیگر معروف سینما «اورسن ولز» تک گویى و پلاتوهاى آن فیلم را اجرا کرده و بر مبناى پیشگویی هاى نوسترآداموس ۳۲ خطر آخرالزمانى مسلمانان را گوشزد مى کند و به نوعى شخصیت آخرالزمانى منجى مسلمانان را بعنوان دجال غرب نشان مى دهد و اینکه این همان آنتى کرایست معروف است که مى آید و دنیا را با خطر مواجه مى کند.
بله آن موقع هم فیلمهاى صریح بودند ولى در حوزه مستند و در میان تولیدات داستانى ما این صراحت را کمتر مى دیدیم. ولى به تدریج از دهه نود به این سو فیلمها صراحت لهجه پیشه کردند و مصرحا مسلمین را جناح باطل آخرالزمان و رهبر آنان را آنتى کرایست نشان دادند و این در خیلى از کارهایشان قابل رصد و پى گیرى است.
به نظر شما اینگونه فیلم ها را چگونه و با چه پیش فرضى باید دید؟
مى ترسم که اگر پاسخ سؤال شما را بدهم بسیارى از دوستان و همکاران در حوزه فیلم و سینما را از خود برنجانم! نمى دانم، شاید آنها دوست نداشته باشند اینجور فیلم ببینند و معتقدند که هنوز بهترین راه فیلم دیدن، فیلم دیدن بر مبناى منطق ضمیر ناخودآگاه و حس هیپنوتیزم شدن و خود را به فیلم سپردن و با امواج فیلم جلو رفتن باشد. براى اینکه حالا حتى این دوستان را هم راضى کرده باشم مى گویم که لااقل سعى کنید در نوبت دومى که فیلم را مى بینید از داستان فیلم فارغ شوید و نگذارید فیلم بر دوش شما سوار باشد، شما برگرده فیلم سوار شوید شما در واقع فیلم را تحلیل کنید، نگذارید فیلم شما را به تحلیل ببرد و به استحاله دچار کند. شما فیلم را تحلیل کنید.
شما مؤلفه هاى تصویرى فیلم را، چینش موضوعى آن را و اینکه چگونه روایتى را در پیش گرفته و در وراى این روایت چیست و نمادها و استعارات و نشانه هایش را ببینید و تفسیر کنید و واقعا فیلم را اینگونه دیدن، ارزش دارد. ما یک فیلم را طى دو یا سه ساعت مى نشینیم و تماشا مى کنیم شاید یک سال، دو سال یا حتى چند سال براى تولید آن فیلم کار شده باشد. یعنى آنچه که دیگران طى سه سال اندیشیدهاند من مى خواهم طى یک ساعت ببینم. پس هر چقدر فکر کنیم جا دارد. چون حاصل فکر سه ساله یک جمع را قرار است ببینیم.
از مرحله آغاز و نگارش یک فیلمنامه تا مرحله پایان تولید و تدوین نهایى کار. پس لازم است که ما به همین یکى دو ساعتى که فیلم را مى بینیم بسنده نکنیم و ساعت ها وقت بگذاریم. اگر فکر مى کنیم این فیلم حرفى دارد براى گفتن (صرف نظر از اینکه این حرف با اهداف و آمال ما و ارزش هاى ما سازگار باشد یا نباشد) جا دارد که فیلم را عمیق ببینیم. پس عمیق دیدن فیلم به این دلیل موضوعیت دارد و اگر پذیرفته ایم که منطقا دیوانسالاران غربى، سیاستمداران آمریکایى و سرمایه داران صهیونیست نباید از پتانسیل قوى سینما فارغ باشند، طبیعتا این به ما انگیزه مضاعف مى دهد که فیلم را لااقل از نوبت دوم به بعد محتوایى ببینیم. روى مؤلفه هاى تصویرى فکر کنیم، بر روى شخصیت پردازى تامل کنیم، در وراى ظاهر آن بواطنى را جست وجو کنیم که مى تواند حاصل زحمت هاى چند ساله کادر سازنده فیلم باشد و جا دارد این وقت را ما براى یک فیلم بگذاریم. این به نظر من پیشنهاد مشخصى است براى دیدن یک فیلم. البته براى دیدن فیلم مقدماتى لازم است.
مقدمات تئوریک و مقدمات هنرى. مقدمات تئوریک این است که آن کسى که فیلم را تحلیل مى کند نسبت به موضوع و محتواى آن اشراف نسبى داشته باشد.
براى رسیدن به این مقصود مطالعه کافى در حوزه تاریخ، فلسفه غرب، هنر غرب، هنر سینما و بسیارى از مسائل اسطوره شناسى و زیباشناسى تصویر از ضروریات است و در واقع تحلیلگر باید بر کلیه این موارد اشراف داشته باشد و همچنین باید واجد برخى صفات دیگر باشد تا بتوانیم بگوئیم فیلم را از این منظر مى تواند ببیند.
البته کلیه این موارد قابل تحصیل اند و اگر این توانایى ها را در خود جمع کنیم کشف لایه هاى پنهان فیلم کار چندان دشوارى نخواهد بود.
در این میانه ما از چه نقش، چه جایگاه، چه رویکرد و تصمیم سازى برخورداریم؟
جایى که فعلا هستیم کشف توطئه است، هنوز کارى نکرده ایم، راهى نرفته ایم، راه رفته دیگران را به نقد کشیده ایم. اولا باید این را بفهمیم که این موج آخرالزمانى براى چه در دنیا ایجاد شده است. ما از یک منظر اگر بخواهیم خوشبینانه این موج را نگاه کنیم مى توانیم بگوئیم که الحمدلله ضمیر انسان غربى و فطرت خفته او بیدار شده و دارد دلالت مى کند به حقیقتى که فرجام ناگزیر بشریت است.
حالا او هم مثل ما منتظر منجى است، او هم مثل ما نگران ظهور دجال است، صرفا ما در تعریفمان از این منجى و این دجال مشکل داریم. این نگاه خوشبینانه ما مى تواند باشد به ماجرا.
راه دیگر هم مى تواند این باشد که غرب در واقع دارد مى کوشد از این طریق مدیریت سیاسى کند دنیاى امروز را، اگر دیوانسالاران غرب، اگر سیاستمداران و
سیاستگذاران هالیوود بتوانند در شرایط امروز یک باور آخرالزمانى را در ذهن سکولار مردم مغرب زمین بکارند؛ کمترین دستاوردش براى آن ها این است که مى توانند نوعى رضایت عمل هاى ریسک ۳۳ از دنیاى امروز بگیرند که شرایط، شرایط آخرالزمانى است، شرایط بحرانى است، شرایط عادى نیست، پس ما اجازه داشته باشیم که با اختیارات ویژه شرایط بحرانى دنیا را مدیریت بکنیم. با این اختیارات ویژه اگر کمى هم خونریزى کردیم عیب ندارد! اگر یک مقدار حقوق بشرى را که مدام زیر علمش سینه مى زنیم زیر پا گذاشتیم کسى بر ما خرده نگیرد؛ چون نبرد نهایى حق و باطل است و تکلیف کار دنیا باید معلوم شود.
در زیر تیغ تیز، اگر تعدادى بیگناه هم کشته شدند باز مسئله اى نیست! افکار عمومى غرب نباید بر ما خرده گیرد. براساس این پیش فرض سیاستمداران غربى مى توانند از همه اصول ارزشى و اخلاقى خودشان عدول کنند و آن طبع بهیمى و حیوانى مستتر در بعضى از زیر لایه هاى نفس اماره خود را بروز دهند و به این طریق در واقع یکجور اختیار ویژه بگیرند براى بازى آخرالزمانى که در صدد انجام آن برآمدهاند؛ به گونه اى که افکار عمومى غرب از ایشان بازخواست نکند و اصولا اگر سینما یکى از مهمترین ابزار مدیریت افکار عمومى پابلیک دیپلماسى ۳۴ تلقى مى شود، پس منطقى است که از این پتانسیل نهایت استفاده صورت گیرد. لذا رد پاى این شیوه را در تحلیل وقایع بعد از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ و حمله وحشیانه آمریکا به افغانستان و عراق به وضوح مى توان دید.
یک قرائت دیگر هم هست که غرب دارد موج سوارى مى کند. از یکسو بر مبناى ولایت تکوینى و مدیریت الهى مردم جهان بوى آخرالزمان استشمام کردهاند و به مسیر صحیحى مى روند که در آن مسیر، تمام دنیا احساس تشنگى کنند براى منجى موعود اما گروهى فرصت طلب، مزورانه بر این موج سوار شده و تعریف خاص خود را از منجى آخرالزمان و دجال آخرالزمان به دیگران عرضه کردهاند. یعنى با سوء استفاده از یک نیاز فطرى و کاملا طبیعى موج سوارى مى کنند بر این احساس و فطرت درونى تا قرائت خاص خود را عرضه دارند.
این هم تفسیر دیگرى است بر این موضوع. به هر حال هر کدام از اینها که باشد اگر ما بر این باوریم که قرائت آخرالزمانى شیعه کامل ترین، نابترین، روشنگرانه ترین و فاقد خرافه ترین قرائت آخرالزمانى است باید سعى کنیم کاملا هوشمندانه، خیلى زیبا و به دور از اغراق و خرافه آن را عرضه بداریم و از آن دفاع بکنیم. وقتى دیگران از خرافه هاى خودشان اینگونه دفاع مى کنند ما چرا از حقیقت خودمان دفاع نکنیم و این هم یک چالش است بین مؤمن و کافر که هر کدام دارند شرایط آخرالزمانى را با دیدگاه خودشان تعریف و تفسیر مى کنند.
از اینکه در این گفت وگو شرکت کردید از شما سپاسگزاریم.
پى نوشتها:
__________________________________________________
(۱). doowyloH
(۲). skrowmaerD
(۳). greblipS nevetS
(۴). sacuL egroeG
(۵). tnomaraP
(۶). reyeM nywdloG orteM
(۷). syad fo dne espylacopA
(۸). epytecrA
(۹). ygolotyM
(۱۰). espylacopA suoigileR
(۱۱). noitciderP
(۱۲). espylacopA lacigolonhceT
(۱۳). espylacopA larutaN
(۱۴). espylacopA lacisyhpateM
(۱۵). espylacopA suoigileR
(۱۶). espylacopA lanoitcifec neicS
(۱۷). espylacopA lacigolotyM
(۱۸). tcilfnoC laniF
(۱۹). nietsneknarF
(۲۰). yellehS. W yraM
(۲۱). snatiT
بررسی موضوع سینمای غرب و آخرالزمان در یکصدوبیست و یکمین نشست از سلسله نشست های فرهنگ مهدوی که به همت موسسه فرهنگی موعود عصر عج برگزار میشود
سخنران: دکتر شهریار بحرانی ( نویسنده و کارگردان)
زمان : پنجشنبه ۳۱ خرداد ساعت ۱۵
مکان : تهران، خیابان سمیه، نرسیده به پل حافط، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، سالن سوره