چکیده:
اهمیت مقاله زیر وقتی بیشتر میشود که در نظر داشته باشیم، نویسنده آن فرزند یک کشیش است و تمامی دوران تحصیل خود را در مدارس مذهبی به سر برده است و به طور طبیعی بهتر با مباحثی از این دست آشنایی دارد و طرح این اندیشه از طرف او اعتبار بیشتری به آن میدهد. اگر چه کریس هجز از موضع یک منتقد بنیادگرایی مسیحی این مطلب را نوشته است، اما با در نظر گرفتن احاطه او بر موضوع، بهتر میتوان واقعیتهایی را که در زیر سطح جامعه امریکا جریان دارد درک کرد. این همه در شرایطی اتفاق میافتد که یکی از سرفصلهای کارزار انتخاباتی باراک اوباما، تفکرات لیبرالی و دور شدن از پارادایمهای مذهبی بود که در دولت بوش حضور سنگینی بر سیاستهای داخلی و خارجی امریکا یافته بود و مخالفان این وضعیت، در مدتی که از ریاست جمهوری اوباما سپری شده است، امیدواری خود را به شعارهای اولیه او روز به روز بیشتر از دست میدهند.
دهها میلیون امریکایی در جنبش پر گو و عبوسی گرد هم آمدهاند که «راست مسیحی» نامیده میشود. آنها در حال ایجاد یک دولت تئوکراتیک مبتنی بر «قوانین انجیل» هستند و صدای تمام کسانی را که بر اساس تعریف آنها دشمن محسوب میشوند، خاموش میکنند. این جنبش هر چه میگذرد به فاشیسم نزدیک و نزدیکتر میشود و به دنبال واداشتن یک جهان سرکش به تسلیم شدن در پیشگاه یک امریکای امپریالیستی است. این جنبش پرچمدار امحای نابهنجاریهای اجتماعی است که به سمت مقولات مهاجرت، انسانگرایان سکولار، فمینیستها، یهودیان، مسلمانان و کسانی حرکت میکند که از نظر آنها «مسیحیان اسمی» هستند. کسانی که این جنبش تودهای جمعی را به چالش میگیرند، به این محکوم میشوند که تهدیدی برای سلامت و بهداشت کشور و خانوادهها هستند. کسانی که همگی باید پاکسازی شوند.
بر اساس این تفکر پیروان مذاهب دیگر، از یهودیت گرفته تا اسلام، یا باید تغییر دین دهند یا سرکوب خواهند شد. رسانههای منحرف، مدارس دولتی منحرف، صنعت سرگرمیساز منحرف، دولت و تشکیلات قضایی انسانگرای منحرف و کلیساهای منحرف یا اصلاح و یا تعطیل خواهند شد. یک کارزار برای ترویج بیامان «ارزشهای» مسیحیت به راهانداخته خواهد شد که قبل از این نیز از طریق رادیو و تلویزیونهای مسیحی و در مدارس مسیحی جریان داشته و در جریان آن، اطلاعات و واقعیتها، با اشکال مختلف و علنی شستوشوی مغزی جایگزین میشوند. این امر در خیابانهای آریزونا، در کانالهای تلویزیونهای کابلی، راهپیماییهای محافل تی پارتی، در مدارس دولتی تگزاس، در میان اعضای شبه نظامی و نیز حزب جمهوریخواه جریان دارد.
کتاب « شبکه سرخ» نوشته الیزابت دیلینگ که یکی از هواداران نازیها بوده است، از سوی میزبانهای برنامههای آشغال تلویزیونی مثل «گلن بک» به عنوان متونی که خواندن آنها الزامی است ترویج میشود. توماس جفرسون که طرفدار جدایی دین و دولت بود، در مدارس مسیحی نادیده گرفته میشود و به زودی در متون درسی مدارس دولتی تگزاس نیز نادیده گرفته خواهد شد. راست مسیحی «مشارکت مهم» کنفدراسیون را ستایش میکند. سناتور جوزف مک کارتی که یک برنامه شکار جادوگر ضد کمونیسم را در دهه ۱۹۵۰ هدایت میکرد، بازسازی شده و کشمکش اسرائیلی ـ فلسطینی به عنوان بخشی از کارزار جهانی علیه ترور اسلامی تعریف میگردد. قانونگذاریهایی مثل قوانین «جیم کراو» در آریزونا، از سوی هفده ایالت دیگر در دست بررسی قرار دارند.
ظهور این راست مسیحی، پدیدهای که ما با به مخاطرهانداختن خود آن را نادیده گرفتهایم، از سوی یک طبقه لیبرال بیعاطفه و ورشکسته سوخترسانی میشود؛ طبقهای که ثابت کرده است، قادر به جلوگیری از بیکاری فزاینده، حمایت از ما در برابر سفته بازیهای والاستریت یا نجات خانههای طبقه کارگر از ضبط شدن، ورشکستگی و بدبختی آنها نیست. این طبقه لیبرال ثابت کرده است که در مبارزه با بزرگترین مصیبت زیستمحیطی تاریخ ما، خاتمه دادن به جنگهای پر هزینه و بیمصرف امپریالیستی یا توقف تاراج کشور توسط شرکتها، بازیگری بیمصرف است. بیدل و جرئتی این طبقه و نوع ارزشهایی که عرضه میکند، لیبرالها را مورد نفرت و انزجار قرار داه است.
دمکراتها از لغو تخلفات فاحش دولت بوش از قوانین بینالمللی و داخلی امتناع کردهاند. این بدان معناست که فاشیستهای مسیحی که به قدرت دست یافتهاند، ابزارهایی «قانونی» را برای جاسوسی، دستگیر کردن، عدم ارسال احضاریه به دادگاه و شکنجه یا قتل شهروندان امریکا ـ همان کارهایی که توسط دولت اوباما انجام میگیرد ـ در اختیار خواهند داشت.
آنهایی که در جهانی مبتنی بر واقعیت باقی میمانند، اغلب این متمردان را به عنوان افرادی سادهلوح و دلقکمنش نفی میکنند. آنها کسانی همچون بک را که به امیال ابتدایی خود برای تلافیجویی، افتخار جدید و تجدید حیات اخلاقی پاسخ میگویند، جدی نمیگیرند. منتقدان این جنبش در اندیشه بهکارگیری ابزاری برای استدلال کردن، تحقیق و نکتهگیری برای به چالش کشیدن پوچیهایی هستند که از سوی خلقتگرایانی تبلیغ میشوند که فکر میکنند وقتی عیسی مسیح به زمین بازگردد، آنها عریان در آسمانها شناور خواهند شد. تفکر جادویی، تحریفات وقیحانه در تفسیر انجیل، تناقضاتی که در درون سیستم اعتقادی این جنبش به وفور یافت میشود؛ شبه علمی مضحک که در برابر منطق نفوذناپذیر است. ما نمیتوانیم کسانی را که در این جنبش حضور دارند متقاعد کنیم که بیدار شوند. این ما هستیم که در خوابیم.
آنهایی که این جنبش را میپذیرند، زندگی را همچون نبردی حماسی علیه نیروهای شر و اهریمنی میبینند. جهان سیاه و سفید است. آنها باید احساس کنند ـ با اینکه احساس نمیکنند ـ که قربانیانی هستند در محاصره گروههایی سیهدل و شرور که به دنبال نابودی آنها هستند. آنها باید باور کنند که از خواست خدا آگاهند و به خصوص از طریق خشونت است که میتوانند خواست او را اجابت کنند. آنها باید این خشم را بهداشتی کنند، خشمیکه در بطن این ایدئولوژی نهفته است. آنها به دنبال سلطه فرهنگی و سیاسی مطلق هستند. آنها در حال استفاده از فضای درون جامعه باز برای نابود کردن آن هستند. این جنبشها در درون چهارچوب قواعد محصور شده حاکمیت سکولار کار میکنند، چرا که هیچ گزینه دیگری ندارند. عدم تساهل و مدارایی که آنها ترویج میکنند، در اطمینان بخشیدن عمومیبه جامعه در ارتباط با غلط اندازترین عوامل عملیاتی آنها خاموش میماند. آنها قدرت کافی را در اختیار دارند و سخت برای به دست آوردن آن تلاش میکنند، امکان هیچ گونه همکاری وجود ندارد. تقاضا برای کنترل کامل و مطلق بر یک کشور مسیحی و امتناع از حضور هر مخالفی در خلوتگاههای درونی آنها. کشیشهایی که در درون کلیساهایشان، این تیولگاههای خرد و خودکامانه مستقر شدهاند و به دنبال تکثیر این خودکامگان کوچک در مقیاسی بزرگتر هستند.
بسیاری از دهها میلیون نفری که در جنبش راست مذهبی حضور دارند، در لبه فقر زندگی میکنند. انجیل که توسط کشیشهایی برای آنها تفسیر میشود که ارتباط آنها با خدا به معنای آن است که نمیتوان آنها را مورد سئوال قرار داد، برای آنها یک کتاب خودآموز زندگی روزمره است. تصلب و سادگی باورهای آنها، سلاحی مناسب در مبارزه علیه شیاطین خود آنها و نیز برای نزاع به منظور برگرداندن زندگی آنها به روال خود محسوب میشود. جهان مبتنی بر واقعیت، جهانی که شیطان، معجزات، تقدیر، فرشتگان و جادو جایی در آن ندارند، چون پتک بر سر آنها فرود آمده است. جهانی که مشاغلشان را از آنها میگیرد و آیندهشان را نابود میکند. اجتماعات آنها را فاسد میکند. زندگی آنها را از الکل، مواد مخدر، خشونت جسمانی، محرومیت و ادبار انباشته میکند. و تازه آنها کشف کردهاند که خدا برای آنها طرح و برنامهای دارد. خدا آنها را نجات خواهد داد. خدا برای بالا کشیدن و محافظت از آنان در زندگیشان مداخله میکند. فاصله عاطفی که آنها از جهان واقعی تا جهان خیالی مسیحی طی کردهاند، بیاندازه طولانی است. از آن سو نیروهای سکولار، یعنی کسانی که به زبان واقعیتهای علمی و شواهد و مدارک سخن میگویند، مورد انزجار هستند و در نهایت از آنها بیمناک میشوند، چرا که آنها در جستوجوی کشیدن باورمندان به درون «فرهنگ مرگ» هستند که آنها را تا آستانه نابودی پیش برده است.
تناقضات شدیدی در درون این سیستم اعتقادی وجود دارد. استقلال شخصی در کنار یک سرسپردگی عینی به رهبرانی که ادعا میکنند برای خدا سخن میگویند، گرامی داشته میشود. این جنبش میگوید که از تقدس حیات دفاع میکند و از آن طرف، از مجازات مرگ، نظامیگری، جنگ و نسلکشی حقبهجانب حمایت میکند. این جنبش از عشق سخن میگوید و هراس از لعن و نفرین و نفرت را ترویج میکند. در این جنبش، یک تنافر شناختی هولناک در تکتک کلماتی که بر زبان میآورند مشاهده میشود.
از نظر بسیاری از افراد، این جنبش یک حصار حیات عاطفی محسوب میشود. حصاری که همگی آنها را در کنار یکدیگر نگه میدارد. اما این ایدئولوژی اگر چه زندگی افراد را تحت نظم و انضباط در میآورد، اما بیترحم است. کسانی که از این ایدئولوژی منحرف میشوند، از جمله «منحرفانی» که سازمانهای کلیسایی را ترک کردهاند، مهر بدعتگذار میخورند و مشمول اندکی تفتیش عقاید میشوند که یکی از پیامدهای طبیعی جنبشهای مسیحایی محسوب میشود. اگر راست مسیحی قوههای قضاییه، مجریه و مقننه حکومت را در دست گیرد، این تفتیش عقاید کوچک به تفتیش عقاید بزرگ تبدیل خواهند شد.
از نگاه راست مسیحی، عیسی یک مرد عمل عضلانی است که شیاطین را دنبال میکند، با ضد مسیح میجنگد، به مزدوران حمله میکند و فاسدان را گوشمالی میدهد. این فرقه با تجلیلی که از خشونت میکند، به شدت برای کسانی که احساس ناتوانی و تحقیر شدن میکنند جذابیت دارد. این جنبش خشم را خالی میکند و بسیاری از افراد را به آغوش این جنبش میراند. این جنبش آنها را تشویق میکند تا بر پشت کسانی تازیانه بزنند که به آنها گفته میشود، به دنبال نابود کردن آنها هستند. هراس غیر طبیعی نسبت به جهان خارجی بیرونی از طریق تئوریهای توطئه عجیب و غریب در دل آنها کاشته میشود، تئوریهایی که از بسیاری از آنها در کتابهایی چون «نظم نوین جهانی» پت رابرتسون دفاع شده است، کتابی که پیرامون بیگانه هراسی جار و جنجال به راه میاندازد و به لیبرالها و نهادهای داخلی نیز حمله میکند.
این مشغولیت ذهنی نسبت به خشونت، به نگارش داستانهایی پرفروش به قلم تیم لاهی و جری بی. جنکینز منتج شده است. در داستان روز محشری این دو به نام «ظهور پر افتخار» که بر اساس تفسیر لاهی از پیشگوییهای انجیل درباره رستاخیز دوم نوشته شده است، مسیح بازمیگردد و گوشت میلیونها نفر از غیرباورمندان را با طنین صدایش از تن آنها جدا میکند. در این کتاب توصیفهایی پر طول و تفصیل از وحشت و خون وجود دارد. از اینکه «تکتک کلمات خداوند چگونه خون آنها را چنان به جوش میآورد که از زیر رگها و پوست آنها به بیرون میجوشد.» چشمها متلاشی میشوند. زبانها ذوب میشوند. گوشتها حل میشود. داستانهای مربوط به «واپس ماندگان» که این داستان هم یکی از آنهاست، از زمره پرفروشترین داستانهای مخصوص بزرگسالان در این کشور به حساب میآیند.
خشونت باید برای پاکسازی جهان به کار گرفته شود. این فاشیستهای مسیحی همگان را به اتخاذ یک حالت جنگی پیشگیرانه فرا میخوانند. جیمز رابینسون، این اوانجلیست تلویزیونی میگوید: «هر آموزهای از صلح پیش از بازگشت مسیح، خروج از دین محسوب میشود…».
به بلایای طبیعی، حملات تروریستی، بیثباتی در اسرائیل و حتی جنگهای عراق و افغانستان به عنوان تابلوهای راهنمایی نگریسته میشود که باید به آنها افتخار کرد. باورمندان این جنبش اصرار دارند که جنگ عراق در فصل نهم کتاب «مکاشفات» پیشبینی شده است که در آن چهار فرشته « که در رود بزرگ فرات حبس شدهاند، برای به قتل رساندن سومین بخش انسانها آزاد میشوند.» این روند اجتنابناپذیر است و نمیتوان در برابر آن مقاومت کرد و همه ملزمند که برای جنگ، کشتن و شاید کشته شدن آماده شوند. جنگ جهانی حتی جنگ هستهای، جای هیچ هراسی ندارد، بلکه باید به عنوان منادی رستاخیز ثانی از آن استقبال کرد. پیشاپیش این ارتشهای انتقامجو، یک مسیحای خشمگین و خشن قرار دارد که صدها میلیون مرتد را روانه مرگی مخوف و هولناک میکند.
راست مسیحی اگر چه شکلی از بدویگرایی را میپذیرد، اما به دنبال وضع قوانین و علومیبرای مشروعیت بخشیدن به اسطورههای پوچ خود است. اعضای این جنبش به دنبال این کار هستند، چرا که با وجود اعتراضات آنها نسبت به طرف مقابل، آنها یک جنبش تمامیتخواه هستند که به شکل متمایزی مدرن است. آنها به دنبال پذیرش ارکان روشنگری به منظور منسوخ کردن روشنگری هستند. خلقتگرایی یا «طرح هوشمندانه»، نظیر بهسازی نژادی برای نازیها یا علم «شوروی» برای استالین، باید به عنوان یک رشته علمی معتبر وارد جریان اصلی فرهنگ ـ و در نتیجه بازنویسی متون درسی ـ شود. راست مسیحی با زبان دست و پا شکسته حقوقی و علمی مدرنیته از خود دفاع میکند.
راست مسیحی به این دلیل «دانشمندان» خلقتگرای خود را دارد که از زبان علم برای ترویج ضدیت با علم سود میجویند. این جنبش به شکل موفقیتآمیزی برای به فروش رساندن کتابهای خلقتگرا در کتابفروشیهای پارک ملی گرند کانین مبارزه کرده است و آنها را در برخی مدارس ایالتهایی چون تگزاس تدریس کرده است. این جنبش ادعا میکند که اثبات شده است که تمامیگونههای جانوری یا دست کم اسلاف آنها در کشتی نوح جا شدهاند. این جنبش تحقیقات در زمینه ایدز و جلوگیری از بارداری را به چالش میگیرد و رشتههای زیستشناسی، نجوم، زمینشناسی، دیرینشناسی و فیزیک را تحریف و بیاعتبار میسازد.
زمانی که خلقتگرایان میتوانند در همان زمینهای سخن بگویند که زمینشناسان میگویند، اصرار میورزند که گرند کانیون نه شش میلیارد سال قبل، بلکه شش هزار سال قبل در اثر سیل بزرگی ایجاد شده است که کشتی نوح را از جای خود بلند کرد و به حرکت درآورد. برای کسانی که نمیتوانند بر عدم حتمیت حیات چیره آیند، یقین یکی از قدرتمندترین کششها به سمت این جنبش است. کند و کاو روشنفکری بیطرفانه با بازتنظیمها و اقتضای همیشگیاش برای مدارک و شواهد، تهدیدکننده یقین است. به این دلیل بییقینی باید منسوخ شود.
مقدس شماردن طرف دیگر برای راست مسیحی به مثابه تکفیری است که نمیتواند مشروعیت سایر راههای زیستن و باورمندی را به رسمیت بشناسد. اگر سایر سیستمهای اعتقادی از جمله الحاد اعتبار اخلاقی داشته باشند، خطاناپذیری دکترین این جنبش که کشش اصلی آن را تشکیل میدهد، در هم میشکند. در این جنبش هیچ راه جایگزینی برای اندیشیدن یا بودن وجود ندارد. تمامی جایگزینها باید تکفیر شوند.
مباحثات ایدئولوژیک، الهیاتی و سیاسی با راست مسیحی بیفایده است. این جنبش به هیچ دیالوگی پاسخ نمیدهد. این جنبش در برابر تفکر و بحث منطقی نفوذناپذیر است. تلاشهای سادهلوحانه برای جلوگیری از تمایل یک جنبش به نابودی ما، برای ثابت کردن این نکته به آن که ما نیز دارای«ارزشهایی» هستیم، فقط مشروعیت آن را تقویت و مشروعیت خودمان را تضعیف میکند. اگر ما حق بودن نداشته باشیم، اگر وجود ما از چشم خدا مشروعیت نداشته باشد، هیچ دیالوگی با آنها نمیتوان برقرار کرد. در این مقطع، این کار نبرد برای بقاست.
آنهایی که در آغوش جنبش راست مسیحی گرد هم آمدهاند، نومیدانه در حال تقلا برای بقا در جوی هستند که به شکل فزایندهای خصمانهتر میشود. ما درباره آنها قصور ورزیدهایم؛ ما بیشتر به آنها مدیون هستیم: این است پاسخ آنها. جابهجاییهای مالی، تقلا بر سر تخلفات خانگی و جنسی، مبارزه علیه انواع اعتیادها، فقر و یأسی که بسیاری در این جنبش تحمل میکنند، فاجعه بار، دردناک و واقعی است. آنها حق دارند که خشمگین و از خودبیگانه باشند. اما آنها از سوی نیروهایی مورد استفاده و دستکاری نیز قرار میگیرند که به دنبال از بین بردن آنچه که از دمکراسی ما باقی مانده، هستند، آنها به دنبال منسوخ کردن تودهگرایی هستند که زمانی سنگ محک جامعه ما به شمار میرفت.
جرقهای که میتواند این حریق را شعلهور کند، ممکن است در دست یک سلول تروریستی اسلامیکوچک باشد. میتواند در دست سفتهبازان طماع وال استریت باشد که با پول مالیات دهندگان در سیستم جهانی سرمایهداری کازینویی، ماهرانه قمار میکنند. حمله فاجعهبار بعدی یا فروپاشی اقتصادی بعدی میتواند آتش «رایش سوم» ما باشد.
زمان در حال از دست رفتن است. اگر ما دست به عمل نزنیم، راستهای امریکایی، درحالیکه صلیبهای مسیحی در دست، پرچمهای امریکا را تکان میدهند و سوگند وفاداری میخوانند، از این خشم برای سرکوب و نابود کردن ما بهره خواهند گرفت.
منبع: http://www.alternet.org/story/147128/
نشریه سیاحت غرب شماره ۸۶