یکی از لشکریان ابن سعد فریاد زد: «این شخص شیر شیران است، این فرزند شبیب است، مبادا کسی به جنگ او برود». پس عابس مکرر فریاد میزد و مبارز میطلبید و کسی جرأت نمیکرد به میدان او برود.
یمن سرزمین مبارکی است که این روزها مورد تاخت و تاز دشمنان بشریت و دشمنان اسلام قرار گرفته و اکنون هر نقطه از آن با خون شیعیان آنجا آمیخته شده است. این سرزمین که در جنوبیترین ناحیه شبه جزیره عربستان قرار دارد، در عهد پیامبر اکرم(ص) با دین مبین اسلام مواجه شد و اندک اندک تمامی این سرزمین را فرا گرفت. در آن دوران حاکمیت یمن بر عهده ایرانیان بود. سرزمین یمن به دلیل ویژگیهای خاصی که دارد، در هر دوره مورد توجه انبیاء و اولیای الهی و حتی حزب شیطان قرار گرفته است؛ لذا این منطقه به عنوان یکی از مهمترین مناطق استراتژیک و مؤثر در تشکیل تمدن اسلامی و عامل تهدید برای پروژه جهانیسازی یهودیان صهیونیست شناخته میشود.
یمنیها در اصل شیعهاند و مذهب شیعه توسط آنها در اطراف عالم منتشر شد و امیرالمؤمنین(ع) اولین کسی بود که آنان را به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله به اسلام هدایت فرمود. اکثر شیعیان کوفه از قبیلههای مهاجر یمنی بودند و نیز اشعریها که به قم مهاجرت کردند یمنی بودند و باعث شدند تشیع از قم به دیگر شهرها گسترش پیدا کند. بر اساس روایات یک از مناطق عمومى ظهور امام زمان(عج) در کنار کشورهای ایران، عراق، شام، فلسطین و مصر، مربوط به کشور یمن میشود.
وجود ویژگیهای خاص مردم یمن باعث شد در دوران پس از پیامبر گرامی اسلام(ص) نیز مردمی حقجو و حقطلب باشند تا جایی که برترین یاوران اهلبیت(ع) را تشکیل دادند. حضور ایشان در کنار امیرالمؤمنین(ع) همواره ادامه داشت و در کربلا نمود واقعیه خود را نشان داد. در ادامه به معرفی یکی از اصحاب یمنی امام حسین(ع) حاضر در واقعه کربلا میپردازیم.
عابس بن شبیب شاکری
«عابس» فرزند «ابیشبیببن شاکر شاکری» از طایفه بنوشاکر است که این طائفه تیرهای از «هَمدان» هستند. مردم این طائفه از شجاعان جنگها بودند از این جهت اعراب به آنها «فَتَیان الصباح، یعنی جوانمردان صبح» لقب داده بودند. در الحدائق نقل است امیرمؤمنان علیه السلام در بزرگداشت بنوشاکر که در صفین حضور داشتند، فرمود: «لو تمت عدتهم الفا لعبد الله حق عبادته؛ اگر عده آنها به هزار میرسید، خداوند بهحقیقت عبادت میشد». (ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ص۱۲۷)
او نخستین کسی بود که پس از قرائتِ نامه مسلمبن عقیل بهپاخاست و پس از حمد و ثنای خداوند خطاب به مسلم گفت: «من درباره مردم به شما خبر نمیدهم و نمیدانم نیتشان چیست و از جانب آنها وعده فریبنده نمیدهم. بهخدا قسم از چیزی که درباره آن تصمیم گرفتهام سخن میگویم، هنگامیکه دعوت کنید میپذیرم و همراه شما با دشمنانتان میجنگم و با شمشیر از شما دفاع میکنم تا به پیشگاه خداوند روم و از این کار جز ثواب چیزی نمیخواهم» (الفتوح، ج۵، ص۳۴)،
اما در روز عاشورا عابس پس از شهادت غلامش ــ شوذب ــ نزد امام حسین علیه السلام آمد و خطاب به امام عرض کرد: «یااباعبدالله، در روى زمین و در دور و نزدیک، کسى عزیزتر و محبوبتر از شما نزد من نیست؛ اگر مىتوانستم با چیزى عزیزتر از جان و خونم، ظلم و ستم و قتل را از شما دور کنم، انجام مىدادم»؛ سپس گفت: «السلام علیک یا أباعبداللّه، اُشهد اللّه أنی على هُداک و هدیً أبیک؛ سلام بر توای اباعبدالله، من گواهی میدهم که بر راه شما و پدر شما استوارم و به راه راست هدایت مییابم»، پس از کسب اجازه از امام علیه السلام راهی میدان شد. (وقعهالطف، ص۲۳۷)
ربیعبن تمیم همدانی از لشکر عمر سعد میگوید: «زمانی که دیدم عابس بهسوی میدان میآید او را شناختم؛ من نبرد او را در جنگها دیده بودم و میدانستم که او از شجاعترین مردم است؛ پس به سپاه عمربن سعد گفتم: «هذا أسد الأسود، هذا ابنأبیشبیب، لایخرجنّ إلیه أحد منکم؛ این شخص شیر شیران است، این فرزند شبیب است، مبادا کسی به جنگ او برود»، پس عابس مکرر فریاد میزد و مبارز میطلبید و کسی جرأت نمیکرد به میدان او برود». (تسلیه المجالس، ج۲، ص۲۹۸)
ربیع میگوید: بهخدا قسم میدیدم که عابس به هر طرف که حمله میکرد، بیشتر از دویست تن از پیش او فرار میکردند و بهروی یکدیگر میریختند. بهخدا قسم، دیدم لشکر را در پیش انداخته و ایشان چنان فرار میکردند مانند گوسفندانی که از گرگ فرار میکنند و او مانند شیر میزند و میکشد و از چپ و راست میاندازد.
اما لشکر دشمن زمانی که از مقابله مستقیم با عابس ناامید شد، بهدستور عمر سعد ملعون، او را محاصره کرده با سنگ و نیزه او را مورد هدف قرار دادند تا جایی که به فیض شهادت رسید و به لقای الهی دست یافت. در زیارت ناحیه این افتخار بر او ثبت شد که امام (علیه السلام) نام او را به این صورت بیاورد: «السَّلَامُ عَلَى عَابِسِبْنِ شَبِیبٍ الشَّاکِرِی».