حجرالاسود

0fe023a48ec01d31195294b73b3ed033 - حجرالاسود

محمّدبن قولویه، استاد شیخ مفید، مى‏ گوید:
قرامطه- که از پیروان محمّدبن قرمط بودند و اعتقاد داشتند او امام زمان است به مکه حمله کرده و حجرالاسود را ربوده بودند- و پس از مدتها در سال ۳۰۷ ق. باز پس فرستادند و قصد داشتند در محل قبلى خود نصب نمایند. من این خبر را پیشتر در میان کتاب هاى خویش خوانده بودم و مى‏ دانستم که آن را فقط امام زمان (ع) مى‏ تواند در جاى خود نصب کند. چنانکه در زمان امام زین‏ العابدین (ع) نیز از جاى خود کنده شد و فقط امام (ع) توانست آن را در جاى خود نصب کند.

به همین خاطر به شوق دیدار امام زمان (ع) قصد حج نمودم. امّا هنگامى که به بغداد رسیدم به بیمارى سختى مبتلا شدم. ناچار شخصى به نام «ابن‏ هشام» را نایب گرفتم تا علاوه بر اداى حج به نیت من نامه‏ اى را که خطاب به حضرت (ع) نوشته بودم، به دست ایشان برساند. در آن نامه خطاب به ناحیه مقدسه معروض داشته بودم که:
آیا از این بیمارى نجات خواهم یافت؟ و مدت عمر من چند سال خواهد بود؟
به او گفتم:
تمام تلاش من آن است که این نامه به دست کسى برسد که حجرالاسود را در محلّ نصب مى‏ کند. وقتى نامه را به او دادى، پاسخش را نیز دریافت کن!
ابن‏ هشام پس از اینکه با موفقیت مأموریت خود را انجام داد، بازگشت و گفت:
وقتى به مکه رسیدم، خبر نصب حجرالاسود به گوشم رسید، فوراً خود را به حرم رساندم. مقدارى پول به شرطه‏ ها دادم تا اجازه بدهند کسى که حجرالاسود را در جاى خود نصب مى‏ کند، ببینم و عده‏ اى از آنها را نیز استخدام نمودم که مردم را از اطرافم کنار بزنند تا بتوانم از نزدیک شاهد جریان باشم. وقتى نزدیک حجرالاسود رسیدم، دیدم هر کس آن را برمى‏ داشت و در محل خود مى‏ نهاد، کمى به خود مى‏ لرزید و دوباره مى‏ افتاد، همه متحیر مانده بودند و نمى‏ دانستند چه باید بکنند؟ تا اینکه جوانى گندم‏گون که چهره زیبایى داشت جلو آمد و سنگ را برداشت و در محل خود قرار داد و سنگ بدون هیچ لرزشى بر جاى خود ایستاد. گویى هیچ‏گاه نیافتاده بود. فریاد شوق از مرد و زن برخاست، او در مقابل چشمان جمعیت بازگشت و از در حرم خارج شد. من به دنبال او دویدم و مردم را کنار مى‏ زدم. آنها فکر مى‏ کردند که دیوانه شده‏ ام و از مقابلم مى‏ گریختند. چشم از او برنمى‏ گرفتم تا اینکه از جمعیت دور شدم. با اینکه او آرام قدم برمى‏ داشت و من به سرعت مى‏ دویدم به او نمى‏ رسیدم. تا اینکه وقتى به جایى رسیدیم که هیچ کس غیر از من، او را نمى‏ دید، ایستاد و رو به من نمود و گفت:
آنچه با خود دارى بده!
وقتى نامه را به ایشان تقدیم نمودم، بدون اینکه آن را بخوانند، فرمودند:
به او بگو از این بیمارى هراسى نداشته باش و پس از این سى سال دیگر زندگى مى‏ کنى.
آنگاه مرا چنان گریه‏ اى فرا گرفت که توان هیچ گونه حرکتى نیافتم و او در مقابل دیدگانم مرا ترک نمود و بازگشت.
سال ۳۶۰ ابن‏قولویه دوباره بیمار شد و به سرعت خود را آماده نمود و وصیت کرد. به او گفتند:
چرا در هراسى؟ ان‏شاءالله خداوند شفا عنایت خواهد کرد.
او گفت:
این همان سال وعده است.
و در همان سال و همان بیمارى وفات یافت.
پى‏ نوشت:
__________________________________________________
(۱). ر. ک: بحارالانوار، ج ۵۲، صص ۵۸ و ۵۹
ایضاً: م‏م، صص ۷۹۶ و ۷۹۷
ایضاً: خرایج، راوندى قطب‏الدین‏

همچنین ببینید

گفتگو درباره مهدى (ع)

عبالجبار شراره‏مترجم: مصطفى شفيعى‏پس از اثبات مساله ولادت و وجود مبارك حضرت مهدى، عليه السلام، مطلب ديگرى درباره آن حضرت باقى مى ماند كه ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *