مهمان ماه: بابک نیک طلب

من ـ بابک نیک‌طلب ـ نهم تیرماه ۱۳۴۶ش. در «تهران» به دنیا آمدم. پس از طیّ تحصیلات ابتدایی و متوسطه، در سال ۱۳۶۴ش. وارد مرکز تربیت معلّم شدم و کاردانی علوم اجتماعی گرفتم. هم‌زمان با تدریس، تحصیلات خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی ادامه دادم و از «دانشگاه پیام نور» مدرک کارشناسی گرفتم. از شانزده سالگی به سرودن پرداختم و از سال ۱۳۶۴ش. آثارم به طور جدّی در مطبوعات و کتاب‌های گوناگون به چاپ رسید.
نخستین مجموعه شعرم به نام «پیشواز روشنی» در سال ۱۳۷۱ش. از سوی نشر جوانه منتشر شد.
دومین مجموعه شعرم به نام «نردبانی از ستاره» در سال ۱۳۸۱ش. توسط نشر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان انتشار یافت.
مجموعه شعر «تا خیابان خوشبخت» نیز در سال ۱۳۶۷ به وسیله کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شد.
علاوه بر این مجموعه‌های مستقل شعر، کارهای دیگری نیز طیّ سال‌های مختلف، گردآوری و تدوین کرده‌ام که اهمّ آنها عبارت است از:
دو جلد مجموعه شعر سرایندگان کودک و نوجوان برای پروردگار و ائمه معصومان(ع) با عنوان «پنجره‌های آسمان» از سوی نشر افق (۱۳۷۷ و ۱۳۸۲ش.)
گزیده اشعار وحشی بافقی با مقدّمه، انتخاب و شرح واژه‌ها از سوی انتشارات قدیانی (۱۳۷۹ش)
«سعدی امروز»، گزیده بوستان سعدی ـ نشر افق (۱۳۸۲ش.)
«فردوسی امروز»، مثنوی رستم و سهراب ـ نشر افق (۱۳۸۲ش.)
«حافظ امروز»، گزیده غزلیات حافظ شیرازی ـ نشر افق (۱۳۸۲ش.)
«نظامی امروز»، گزیده مثنوی لیلی و مجنون ـ نشر افق (۱۳۸۲ش.)

بهار فردا
من پرنده نیستم، امّا
دوست دارم زندگی هر روز
در حیاطی کوچک و زیبا
با صدای خوب گنجشکان شود آغاز
٭٭٭
من پرنده نیستم، امّا
دوست دارم وقت گفتن
از نسیم و چشمه و خورشید
با درخت و سبزه و صحرا
بهترین آوازهایم را بخوانم باز
٭٭٭
من پرنده نیستم، امّا
دوست دارم در شبی
بر بال امواج تماشایی
دور از ساحل
کنار مرغ دریایی
لحظه‌ای صحبت کنم از فرصت پرواز
٭٭٭
من پرونده نیستم، امّا
دوست دارم با پرستوها
وقتی از پاییز می‌کوچند
تا بهار سبز فردا
بال بگشایم به سمت آسمانی باز
من پرنده نیستم؛ امّا …

آفتابی ترین روز

برف می‌بارد آرام آرام
باز بر بام‌ها دانه دانه
با خودش می‌برد بار دیگر
خاطرات مرا خانه خانه
٭٭٭
خانه خانه مرا خاطراتم
می‌برد تا به آن شهر خوشحال
تا خیابان خوشبخت آن وقت
تا زمستان سر سبز آن سال
٭٭٭
تا دل آفتابی‌ترین روز
تا شب سال‌ها رفته از یاد
تا زمانی که از بارش نور
جوی‌ها بوی خورشید می‌داد
٭٭٭
تا بهاری که در بین مردم
مهر و لبخند و گل پخش می‌کرد
وقتی از آسمان حرف می‌زد
مرگ را زندگی بخش می‌کرد
٭٭٭
از سفر باز می‌گردم امّا
در همان لحظه می‌زنم گام
شب که در کوچه خاطراتم
برف می‌بارد آرام آرام
٭٭٭

تا بروید امید
از نسیم
از پرنده و درخت
از کویر و کوه و کشتزار
از تمام هر چه هست
دور ایستاده‌ای چقدر
ابر دوردست.
ساکت و صبور
از فراز آسمان دور
پیچ و تاب خشک نهر را نگاه می‌کنی
روستا و شهر را
لحظه‌ای نگاه می‌کنی و پشت‌سر
لحظه‌ای به پیش رو
راستی بگو
هیچ از این نگاه خشک خسته نیستی؟
هیچ لحظه‌ای نخواستی
شمه‌ای بجوشد از سکوت سنگ
آی ابر تیره رنگ!
تا بروید از افق امید
تا بخندد از زمین بهار
پس ببار بی‌درنگ.

ماهنامه موعود شماره ۱۲۱

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *